دلتنگی های یک جانباز

روزي كه دشمن از فراسوي جبهه هاي نبرد و از پستوهاي تنگ و تاريك خود، با نگراني و ترس به مدد دوربين هاي دوربرد، به جستجوي محملي براي ايجاد هراس و يأس در خطوط نبرد رزمندگان اسلام مي پرداخت تا با نشانه رفتن آنان، اين ترس و هراس را دو چندان كند،او از جمله رزمندگاني بود كه دست نابكار دشمن، حضور مصممش را نشانه رفت. او پس از جانبازي،‌در كسب مراتب علمي،مصمم تر از پيش گرديد و پيوسته در مسير خدمت رساني به مردم گام برداشت.
دوشنبه، 10 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دلتنگی های یک جانباز

دلتنگی های یک جانباز
دلتنگی های یک جانباز


 






 
غير از حضرت امام (ره)، براي شهيد ديالمه و شهيد بهشتي خيلي دلتنگ مي شوم...

گفتگو با دكتر حسين بانك، جانباز*
 

درآمد
 

روزي كه دشمن از فراسوي جبهه هاي نبرد و از پستوهاي تنگ و تاريك خود، با نگراني و ترس به مدد دوربين هاي دوربرد، به جستجوي محملي براي ايجاد هراس و يأس در خطوط نبرد رزمندگان اسلام مي پرداخت تا با نشانه رفتن آنان، اين ترس و هراس را دو چندان كند،او از جمله رزمندگاني بود كه دست نابكار دشمن، حضور مصممش را نشانه رفت. او پس از جانبازي،‌در كسب مراتب علمي،مصمم تر از پيش گرديد و پيوسته در مسير خدمت رساني به مردم گام برداشت.

دلتنگی های یک جانباز

زمينه هاي خانوادگي و نخستين كانونهاي تعليم و تربيت شما از چه ويژگي هايي برخوردار بودند؟
 

من در سال 1331 در خانواده اي مذهبي در اصفهان به دنيا آمدم. پدرم ناظم داخلي كارخانه اي بود و هيچ وقت هم زندگي آرامي نداشت و به رغم اين كه امكان به دست آوردن مال و اموال فراواني را هم داشت، به علت تدين و ايمان بالا، هميشه وضعيت مالي خانواده در حد متوسط بود. برادر و خواهر هاي من هم همه مذهبي و مقيد بودند. مادرم متعلق به يكي از خانواده هاي سرشناس اصفهان بودند كه اجداد ايشان به تدين شهرت داشتند. دوره دبستان و دبيرستان را در مدرسه هراتي اصفهان گذراندم. من خودم هم تمايلات شديد مذهبي داشتم و از كودكي در جلسات مذهبي شركت مي كردم.

جلسات خاصي را مي توانيد ذكر كنيد.
 

كانون فرهنگي جهان اسلام در ذهنم شاخص تر است كه از قم اساتيدي مي آمدند، از جمله مرحوم علامه جعفري، آيت الله ناصر مكارم شيرازي، آقاي سبحاني و آقاي پرورش كه در جلسات حسينيه عماد هم مي آمدند و تأثير ويژه اي روي من داشتند.

اولين بارقه هاي مبارزه سياسي در چه سني در ذهن شما زده شد؟
 

شايد دوازده ساله بودم كه بحث 15 خرداد پيش آمد و من در راهپيمايي دروازه دولت شركت كردم و نيروهاي امنيتي تعقيبمان كردند. از آن زمان خودم هم جلساتي مي گذاشتم و افراد خانواده و دوستان در آن شركت مي كردند. اين جلسات تا وقتي بزرگ شدم ادامه داشت. يادم مي آيد اعياد و مراسم مذهبي را در محله مان مي گرفتيم و همه اهل محل در آن شركت مي كردند. مثلا جشن نيمه شعبان كه در آن نمايشنامه هم اجرا مي كرديم. همه اين كارها پيرنگ سياسي داشتند و در جهت روشنگري اذهان انجام مي گرفتند.

از فعاليتهاي دوره دانشجويي خاطراتي را نقل كنيد.
 

من در سال 52 در رشته داروسازي دانشگاه مشهد قبول شدم. از همان ابتدا با شهيد ديالمه آشنا شدم كه روي تفكر و شيوه هاي مبارزاتي من تأثير زيادي گذاشت. همراه با ايشان و ساير دانشجويان جلسات خوبي داشتيم. شهيد ديالمه هوش سرشار و سرپرشوري داشت و وقايع را با دقت عالمانه اي تحليل مي كرد. ما با رهبري ايشان گروههاي خاصي را تشكيل داديم. با گروههاي ديگري هم آشنايي داشتيم، اما نحوه كارمان طوري بود كه اگر اتفاقا يك نفر شناسايي مي شد، اعضاي ديگر گروه لو نمي رفتند.

وظيفه شما چه بود؟
 

من مسئول توزيع كتابها و جزوات و اعلاميه هاي مذهبي بودم. معمولا هم دو محل را اجاره مي كردم. يكي براي زندگي خودم و ديگري را براي نگهداري كتابها.

اين شيوه را از كجا ياد گرفتيد ؟
 

من در دوره دبيرستان هم همين طور عمل مي كردم و كمتر پيش مي آمد كه كتاب و جزوه اي را نزد خود نگه دارم. براي همين هم هيچ وقت به شكل جدي گرفتار ساواك نشدم، فقط يك بار يكي از افرادي كه به او كتاب دادم، دستگير شد و مرا لو داد كه موضوع خيلي جدي نشد، شهيد ديالمه هم كار گروهي زياد كرده بودو بسياري از نكات ظريف را به ما گوشزد مي كرد.

عمدتا چه كتابهايي بودند؟
 

جزوات و اعلاميه هاي حضرت امام (ره)، كتابهاي دكتر شريعتي وكتابهاي شهيد مطهري كه شهيد ديالمه از شاگردانشان بود.

شما در سالهايي تحصيل مي كرديد كه دكتر شريعتي در دانشگاه مشهد حضور پيدا مي كرد. آيا در جلسات سخنراني هاي ايشان هم شركت داشتيد؟
 

بله گاهي شركت مي كردم، ولي عمده فعاليت ايشان در حسينيه ارشاد تهران بود.

دلتنگی های یک جانباز

در تغيير ايدئولوژيك سازمان مجاهدين در سال 54، در مجامع دانشجويي بحران عجيبي به وجود آمد. شما و گروهي كه با آن كار مي كرديد، چگونه با اين پديده مواجه شديد؟
 

گروههاي چپ بسيار فعال بودند و سازمان مجاهدين هم در ميان بچه مذهبي ها محبوبيت و نفوذ زيادي پيدا كرده بود، لذا با تغيير ايدئولوژيك آن سازمان، تمام كساني كه از نظر مباني عقيدتي پايه و اساس محكمي نداشتند، در مقابل ماركسيستها كم آوردند و تغيير عقيده دادند. گروه ما وامثال ما به علت مطالعات و به ويژه مطالعه دقيق آثار امام (ره) و شهيد مطهري، از استحكام خوبي برخوردار بودند و لذا پيشاپيش، پادزهر آن افكار التقاطي را فراهم آورده بوديم. جلسات و گروههاي بسيار پرباري بودند كه هنوز هم بعضي از آنها را ادامه مي دهيم. شهيد ديالمه در اين ميان نقش بسيار تأثيرگذاري داشت. او در اوايل انقلاب گرفتار ساواك شد و با وجود شكنجه هاي زيادي كه به او دادند، كلمه اي حرف نزد. انصافا سخنراني هاي پر جاذبه اي داشت. در جريان انقلاب و پس از آن، يكي از بهترين شيوه هاي ارتقاي فكر جوانان به خصوص دانشجويان، مناظره هايي بود كه با گروههاي معاند صورت مي گرفت و به اعتقاد من يكي از بهترين پادزهرها در مقابل افكار التقاطي وانحرافي بود كه نمي دانم چرا اين سنت فرخنده ادامه پيدا نكرد. در هر حال، مادر سال 54 در سطح كل دانشكده هاي دانشگاه مشهد دست به روشنگري مي زديم و اولين روشنگري هاي را درباره سران تغيير ماهيت داده مجاهدين خلق طرح كرديم و پرده از ترور سران مخلص كه به دست گروه جديد ترور شده بودند، برداشتيم و از همان جا بذر خصومت مجاهدين را كه به حق نام منافقين به خود گرفتند، نسبت به خود كاشتم كه نهايتا،به سوء قصد آنها به من و معلوليتم منتهي شد. بچه هاي گروه ما حراست دانشگاه را به عهده داشتند و فعالانه همكاري مي كردند و آنچه را كه براي انقلاب ضرورت داشت، انجام مي دادند. گروهكها نمي خواستند دانشگاهها باز باشند و بچه هاي ما ايستادگي كردند و نگذاشتند دانشگاه بسته شود. بعد هم كه انقلاب فرهنگي پيش آمد و جريان را پيش بردند، به اين شكل كه در انتخاب رؤساي دانشگاهها و تأييد يا عدم تأييد صلاحيت رؤساي قبلي،نقش داشتند، چون در طول انقلاب اين افراد را با دقت شناسايي كرده بودند.

از روزهاي انقلاب خاطره شيريني را به ياد داريد؟
 

شيرين ترين خاطره كه نيست، ولي يكي از مهم ترين اتفاقاتي بود كه پيش آمد. قرار بود كه حضرت امام (ره) بيايند. شهيد ديالمه در تهران بود و من در مشهد بودم. همراه با عده ديگري از دوستان در نزديكي بيمارستان امام رضا(ع) گروهي از ارتشي ها را مشاهده كرديم كه به ما پيوستند. من حس عجيبي داشتم و فكر مي كردم كه اين پيوستن جمعي و به آن شكل، يك جور تاكتيك است و ضربه خواهيم خورد. با شهيد ديالمه تماس گرفتم و موضوع را مطرح كردم و پرسيدم چه حدس مي زنيد؟ گفت، «هيچ چيزي بعيد نيست. هوشيار باشيد و به برادرها بگوييد حواسشان را جمع كنند.» حدس من درست بود وارتشي ها به مردم هجوم بردند، منتهي چون از قبل آمادگي داشتيم، ماجرايي كه مي توانست تبديل به يك فاجعه به تمام معنا شود، با تلفات اندكي خاتمه پيدا كرد.
از ديگر خاطرات شيرين من در اوايل انقلاب، بحث وحدت حوزه ودانشگاه بود. شهيد ديالمه در اين زمينه هم انصافا خيلي زحمت كشيد. يادم هست چند نفر رديف دانشجو و روحاني، دست به دست هم، يكي در ميان ايستاده و پلاكاردهايي را با مضامين وحدت حوزه و دانشگاه بالا مي بردند. اين گردهمايي تأثير بسيار خوبي بر محيط دانشجويي داشت. البته اين پلاكاردها هم براي خودش قصه اي دارد.

چطور؟
 

ما اين پلاكاردها را در زيرزمين بزرگ منزلمان در مشهد نگهداري مي كرديم. منافقين به اين خانه حمله كرده و در غياب ما، هشت كوكتل مولوتف را در خانه انداخته بودند كه منجر به آتش سوزي شد.

كسي هم صدمه ديد؟
 

خوشبختانه چون هيچ كس در خانه نبود، صدمه جاني نديديم، ولي به هر حال قسمتهايي از خانه سوخت.

و خاطره ديگر ؟
 

راه اندازي جلسات دعاي كميل شبهاي جمعه بود كه غالبا خودم مي خواندم و گمانم جزو اولين جلسات كميل پس از انقلاب باشد كه در صحن امام خميني حرم مطهر برگزار مي شد.

ماجراي سوء قصد منافقين به خود را بيان كنيد.
 

بعد از جريانات خرمشهر و آبادان، ماجراي 7 تير پيش آمد كه شهيد ديالمه هم جزو شهداي آن فاجعه بود. گمان مي كنم ماه رمضان بود و شبها معمولا تا سحر جلساتي داشتيم و بعد به منزل مي رفتيم. خانه ما شناسايي شده بود و همان طور كه گفتم هشت تا كوكتل مولوتف هم در آن انداخته بودند. اواخر ماه رمضان بود و من قرار بود به خانه يكي از دوستان بروم. روش منافقين اين بود كه دم در خانه كشيك مي دادند وچون از حضور فرد مورد نظر مطمئن مي شدند. در مي زدند و سراغ او را مي گرفتند و چون دم در مي آمد به او سوء قصد مي كردند. آنها از همين شيوه براي ترور من استفاده كردندو وقتي دم در آمدم، مرا به رگبار بستند وچند تا تير به من خورد.

آيا پس از اخذ دكترا به تحصيلات و تحقيقات ادامه داديد؟
 

خير. مشغله هاي اداري اين فرصت را به من نداد. مدتي سرپرست بهزيستي مشهد بودم. بعد مدير كل اداره كار و معاون دارو و درمان دانشگاه علوم پزشكي اصفهان بودم ودر حال حاضر هم كه قائم مقام مدير عالم سازمان بيمه خدمات درماني كشور هستم.

شما با انسانهاي والائي سرو كار داشتيد. دلتان براي كدام يك خيلي تنگ شده است ؟
 

غير از حضرت امام (ره)، غالبا براي شهيد ديالمه و شهيد بهشتي خيلي دلتنگ مي شوم. با شهيد ديالمه كه سابقه دوستي طولاني داشتيم. شهيد بهشتي هم كه دائما زير بمباران افترائات و شايعات بودند و ما هميشه در گروههاي دانشجوي براي دفاع از ايشان بحث داشتيم. ايشان به نظر من نمونه كامل صبر، متانت، علم و مديريت و خوشفكري بود.

آيا خاطره اي از ايشان داريد؟
 

جريانات بني صدر بود و من مدارك فراواني را در مورد او بردم خدمت ايشان. در اين مدارك مواضع افرادي را كه به اصل ولايت فقيه و لايحه قصاص اعتراض داشتند ؛ بررسي كرده و به اين نتيجه رسيده بودم كه به رغم تفاوت رويه ها، همه دارند يك كار خاص را انجام مي دهند. همراه با شهيد ديالمه در اين مورد ودر مورد سفر بني صدر به اسرائيل و مورد استقبال قرار گرفتن او از سوي دولت اسرائيل مداركي را حضور شهيد بهشتي دادم كه واقعا تعجب كردند. ذكر اين نكته را هم ضروري مي دانم كه همراه با دوستان در ابتداي انقلاب در مشهد، مجمع احياي تفكرات شيعي را راه اندازي كرديم كه تعدادي از دانشجويان در آن آموزش عقيدتي ديدند و بعدها جزو نظريه پردازان بنام شدند.

و سخن آخر
 

حرف خاصي ندارم و براي همه كساني كه قصد خدمت خالصانه به مردم را دارند آرزوي توفيق مي كنم.
* دكتراي داروسازي در سال 58
ـ سرپرستي بهزيستي مشهد
ـمديريت كل اداره كار اصفهان
ـمعاونت دارو و درمان دانشگاه علوم پزشكي اصفهان
ـمعاونت بيمه و درمان و قائم مقام مدير عامل سازمان بيمه و خدمات درماني كشور
ـ تجليل در دومين كنگره ملي تجليل از ايثارگران (سال 85)
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط