گفتگو با دکتر جهانبخش قهرماني، جانباز*
درآمد
آفتاب انقلاب اسلامي كه درخشيدن آغاز كرد، نور حيات خود را در همه ي قلبهاي پاك و آزاديخواه برافروخت. هر قلب خداجوي و حقيقت مداري، آن را قدر دانست و دل و جان بر آرمانش سپرد. در انقلاب اسلامي، خون پيروان همه اديان اسلامي در هم آميخت تا پيوندي جاودانه را ميان همه ملتهاي ستم كشيده برقرار سازد. او كه در دامان انقلاب رشد يافت، با اتكا به تعاليم حضرت موسي (ع) قدم به عرصه دفاع و مبارزات با دشمن گذاشت و همچون حماسه سازان ديگر، در اين راه به درجه جانبازي نائل آمد.
از كودكي و دوران تحصيل و خانواده تان بگوييد.
در سال 1344 در يكي از روستاهاي اطراف كرمانشاه به نام كوره به دنيا آمدم. دوران تحصيلم در كرمانشاه گذشت. خانواده اي مذهبي داشتم. سه خواهر و يك برادر دارم.
در دوره انقلاب نوجوان بوديد، از آن دوران تعريف كنيد.
در دوران انقلاب، من در دوره راهنمايي درس مي خواندم. در 24 دي ماه 57 در كرمانشاه، رژيم شاه، مردم را قتل عام كرد و تظاهرات به اوج خود رسيد و من به چشم خود شهادت و مجروحيت افراد بسياري را ديدم.
دوره دبيرستان را كي تمام كرديد؟
سال 62.
بلافاصله رفتيد دانشگاه؟
خير، رفتم خدمت سربازي. دانشگاه را بعد از مجروح شدن رفتم.
شما همه چيز را تلگرافي مي فرماييد. لطفا نحوه مجروحيت خود را مفصل تر تعريف كنيد.
من به اشارتي مي گذرم، شما خودتان آب و روغنش را زياد كنيد.
آخر شما بايد حرفي بزنيد كه به آب و روغن برسد!
(مي خندد) من در سال 64 در اثر تركيدن خمپاره مجروح شدم. تقريبا 20 دقيقه اي به هوش بودم و بعد بيهوش شدم و شش ساعت بعد در بيمارستان شهيد كلانتري انديمشك به هوش آمدم. خانواده ام اطلاع نداشتند. بعد از دو روز مرا بر اثر شدت جراحت اعزام كردند تهران. در تهران توسط يكي از اقوام كه فقط تلفن او يادم مانده بود، به خانواده ام خبر دادم. خانواده ام خبر دار شدند و آمدند تهران. من هفت ماهي در بيمارستان بستري بودم.
مجروحيت شما چه بود؟
از ناحيه نخاع مجروح شده بودم. بعد مرا براي درمان به كشور آلمان فرستادند. چهل و پنج روز هم آنجا بستري بودم. وقتي برگشتم كرمانشاه، جنگ به اوج خود رسيده بود و ما يكي دو سالي به خاطر بمباران شهر، خارج از شهر بوديم. اوايل مجروحيتم حتي راه رفتن ساده هم مصيبت بود و وقتي لازم مي شد به سرعت حركت كنم، نمي توانستم و وضعيت هم كه وضعيت جنگي بود. يادم هست توي خيابان بودم و بمباران شروع شد و كاري هم از دستم بر نمي آمد. با هزار زحمت در خانه اي پناه گرفتم تا بمباران تمام شد و بعد با دلهره و اضطراب برگشتم خانه.
در چه سالي به دانشگاه رفتيد؟
سال 67. ما دومين دوره اي بوديم كه دانشكده داروسازي دانشجو مي گرفت و خيلي مشكلات داشتيم. از همه بدتر پله هاي دانشكده بود كه با وضعيت ما تناسبي نداشت.
هنوز هم تناسب ندارد.
حتي در خود بنياد هم امثال من همه جا نمي توانند راحت بروند و بيايند و كسي به فكر يك آدم ناتوان جسمي نيست. من در دانشكده بايد به طبقه پنجم مي رفتم.
زن و فرزندتان كرمانشاه بودند؟
من هنوز ازدواج نكرده بودم. اواسط تحصيلم بود كه ازدواج كردم.
پس از اخذ دكترا به كرمانشاه برگشتيد؟
بله، بلافاصله برگشتم كرمانشاه.
از خاطرات تلخ و شيرين جنگ بگوييد.
سخت ترينش مجروحيتم بود كه اوايل، قبولش واقعا برايم سنگين بود.
چطور با اين حقيقت كنار آمديد؟
وقتي كه بستري بودم يا وقتي كه در بمباران شهر، از ترسم يك هفته اي در خانه ماندم، به خودم گفتم زندگي با تو نساخته تو با زندگي بساز.
زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز.
مثلا من خيلي به فوتبال علاقه داشتم و براي اين كه بتوانم خودم را راضي كنم با همين عصا مي رفتم در دروازه مي ايستادم.
فوتبال نمي توانستيد بازي كنيد، چرا به ساير ورزشها رو نياورديد؟
مشكلات كاري اين اجازه را به من نداد.شغل داروسازي طوري است كه وقتي داروخانه باز است ؛ بايد آنجا باشي، چون مسئله به جان مردم مربوط مي شود و بايد حواست جمع باشد كه داروي اشتباهي به كسي ندهند.من صبج اول وقت مي روم و غروب بر مي گردم.
چگونه نشاط خود را حفظ مي كنيد؟
با خانواده به گردش مي روم. جمعه ها معمولا با آنها به ديد و بازديد و تفريح مي روم.
چند فرزند داريد؟
دو تا. يكي اول دبستان است، يكي هم پيش دبستاني.
خاطره خوش را نگفتيد.
در جنگ زماني كه نوبت به حمله مي رسيد، هميشه يك سري ايثارگر مي خواستند. گمانم اوايل بود. در گردان خود ما از كساني ثبت نام مي كردند كه به اصطلاح پيشمرگ مي شدند. موقع خداحافظي كردن به قدري خوشحال بودند كه آدم حيرت مي كرد.
اينها چه جور آدمهايي بودند كه به چنين وضعيت روحي مي رسيدند؟
آدمهاي خالصي بودند كه زندگي را در پول نمي ديدند.
ديدن آدمهاي آن روزها برايتان دلپذيرتر بود يا حالا؟
والله آن روزها با همه سختي هايش خيلي بهتر بود. دوران انقلاب و دوران جنگ قشنگ ترين دوران زندگي من بوده. ديگر از آن آدمها خبري نيست. واقعا كساني كه بودند با جان و دل كار مي كردند. يادم هست وقتي مي رفتي اداره اي با جان و دل كارت را راه مي انداختند، بدون آن كه ذره اي چشمداشت و توقع داشته باشند. الان پول ندهي كارت را راه نمي اندازند. آنها مي گفتند كار يعني خدمتگزاري به مردم، ولي متأسفانه حالا خيلي بد شده و اوجش هم سه چهار سال اخير است.
فكر مي كنيد چرا اين طور شده ؟
همه گرفتار مشكل اقتصادي شده اند. اختلافات طبقاتي و تبعيض هم كه زياد است. كارها هم از مسير سالم و صادقانه و خالصش پيش نمي رود. اگر انسان از خودش سرمايه و كار و كاسبي نداشته باشد كه مكافات است.
شما اوج اين خلوصي را كه برايش دلتنگ هستيد چه موقع بيشتر مي ديديد؟
روزهاي اول انقلاب. آن روزها هيچ كس به فكر خودش نبود. همه سعي مي كردند براي بقيه كاري بكنند. آن روزها كسي كه درس مي خواند و كار مي كرد، با صداقت اين كار را مي كرد.
آيا شما فارغ التحصيل شدن تعداد زيادي افراد را در پزشكي مثبت ارزيابي مي كنيد؟
در داروسازي اين مشكل زياد به چشم نمي خورد، ولي عده زيادي از دوستان من هستند كه پزشك شده اند و مسافركشي مي كنند. اين ابدا درست نيست، چون اولا شأن پزشك و پزشكي پايين مي آيد، ثانيا اگر درس نخوانده باشي، مسافركشي برايت سخت نيست، ولي اين جوري هم خودت زجر مي كشي هم زن و بچه ات احساس سرشكستگي مي كنند و هم جوانها از تحصيل بيزار مي شوند. من خودم هميشه فكر مي كردم اگر روزي حقوق بگير شوم و به هر علتي كارم را از دست بدهم، تكليفم چه مي شود.براي همين قبل از مجروحيت و خواندن داروسازي به فكر تهيه يك مغازه بودم.
و سخن آخر
مي خواهم از لطف خداوند خاطره شيريني را نقل كنم. در دانشكده كه درس مي خواندم، كارم بدجوري گره خورده بود و پيش نمي رفت و هر چه هم تلاش مي كردم راه به جائي نمي بردم. يك روز يكي از دوستانم گفت فلاني نامه داري. من در تمام دوران دانشكده فقط همان يك نامه را دريافت كردم، چون اهل نامه نگاري نبودم. نامه را گرفتم و ديدم در ارتباط با مشكلم است. آن را بردم و ارگان مربوطه تحويل دادم و با سهولت حيرت انگيزي كارم راه افتاد. اگر آن نامه نبود احتمال اين كه تحصيلاتم را رها كنم، نود درصد بود. تا آخر تحصيلات هم مشكلي برايم پيش نيامد.
بديهي است كسي كه از سر ايمان و براي خدا مبارزه مي كند، خداوند او را وا نمي گذارد.
*دكتراي داروسازي از دانشگاه شهيد بهشتي
ـ تجليل در دومين كنگره ملي تجليل از ايثارگران (سال 85)
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19