ثمرات دين داري
شادي ثمره ايمان
تمثيل: مثال ايمان مثال گوهريست، کسي که گوهري بيابد و قيمت وي نشناسد دل وي قوي نشود چرا که گاه به دل وي چنين آيد که بود که اين گوهر به صد هزار درم ارزد و گاهي چنين آيد که شايد به پنجاه درم بيش نيرزد و گاهي چنين آيد که شايد به پانصد درم بيش نيرزد و مانند اين. از روي مثال لاجرم دل وي قوي نشود. و باز چون گوهر قيمتي به دست کسي افتد که قيمت وي بشناسد و داند که قيمت اين گوهر صد هزار درم است، دل وي قوي شود و تا آن گوهر با خويشتن بيند به گم شدن چيزهاي ديگر بسي غم نخورد و همچنين هرکه وي ايمان يافت و مُقِر بود که ايمان نيکوست وليکن قدر وي نشناسد، از روي حقيقت دل وي قوي نشود و به نقصان بهره هاي تني و دنيايي غم خورد. پديد آيد که وي قدر ايمان نشناخته است، چه آن کس که شناخته بود دل وي قوي شود و به نقصان بهره هاي تني و دنيايي بسي غم نخورد و هم چنان که کسي هزار دينار دارد، يک درم که گم شود، غم خورد و ليکن چون بينديشد که چه کردمي گر اين هزار دينار گم شدي؟ غم آن درم گم شده سبک شود. (1)
حکايت: حکيمي را پرسيدند که به آخر الزمان چگونه بايد زيستن مرد را تا سلامت دين يابد؟ گفت چنان که دل زير بار دارد و تن زير بار جفا دارد و چشم به دار بقا دارد و هرچه جز اين روا دارد و اين آن کس تواند کردن که ايمان را شناخته بود. و هرکه خواهد که اندازه خويش را به بافت ايمان بشناسد. شادي يافت ايمان به وقتي بايد جُستن که مرد را رنجي رسد يا مصيبتي رسيده باشد. چون ياد کند، گويد: الحمدالله که ايمان با من است اگر آن غم برود يا سبک تر شود. پديد آيد که آن شادي يافت ايمان بود و اگر به وقتي جويد که شادمانه بود و کار دنيا بر مراد تن غلط کند و شادي دنيا را شادي ايمان پندارد. و همچنين اندازه غم شد ايمان به وقتي بايد جستن که مَرد در حشمت و فراخ دستي بود و تنش خواهد که فضولي کند و جبّار را ياد کند که چه کنم اگر ايمان به آخر نرسانم، اين حشمت و فراخ دستي مرا چه سود دارد. آن فضولي وي شکسته تر شود. پديد آيد که ورا غم شد ايمان هست. (2)
حلاوت ثمره اطاعت
تمثيل: مثالش چنن بود که اشتري که پليدي خوردن عادت کرد، همان ساعت که پليدي به جاي ماند، شريعت دستوري ندهد گوشت وي خوردن و اگر چند به اصل حلال است تا آن گاه که يک چند روز علف پاک بخورد و اثر پليدي خوردن از وي برود گوشت او خوردن روا بود.
و هرکه در معاصي بماند سبب اين بود که همان وقت که ترک معصيت گفت حلاوت طاعت نيابد و از حلاوت معصيت باز داشته بود. پژمان شود. در آن پژماني صبر کند. چنداني که باطن او از معصيت پاک شود حلاوت طاعت ببيند. و چون يافت، معلوم کند که در معصيت حلاوت نبوده است وليکن طبع او به سب عادت در آن معصيت حلاوت يافته است.
همچنان که کسي گل خوردن عادت کند. گل نزد وي از شکر خوشتر نمايد تا اگر [شکر] نيابد چندان پروا نداشته باشد و اگر گل نيابد پژمان شود. به حقيقت شکر از گل بهتر است اگر در پژماني گل صبر کند و شکر همي خورد، حلاوت شکر وي را غالب شود.
پس هرکه دست از معصيت باز دارد و در آن صبر کند، هر آينه حلاوت طاعت يابد چرا که اگر هر کس همان ساعت که دست از معصيت بازداشت حلاوت طاعت يافتي هيچ کس در معصيت نماندي و ليکن خردمند بايد که در آن پژماني صبر کند تا حلاوت طاعت يابد.
و مثال اين چنان بود که کسي از وطن خويش يا از جاي با نزهت خويش روي سوي خارستان کند؛ چون مدتي برود، پشيمان شود، بازگردد، هم چندان که در خارستان رفت است رنج به وي رسد تا به وطن خويش آيد اگر در آن رنج بازگشتن صبر نکند و در همان خارستان مي رود مقيم در رنج ماند و آن رنج بازگشتن رنجيست گذرنده، زود بود که به وطن رسد و بياسايد چه اگر صبر نکند هميشه اندر پژماني معصيت بماند که معصيت سبب پزماني دنيا و آخرت است از لذت طاعت. (4)
نکته: اهل معرفت گفته اند که تا دل مولي را عزّ و جلّ مي بيند پژمان نشود و چون بنده معصيت کرد حجابي در پيش دل وي، دل او پژمان شود. اگر باز گردد و توبه کند مولي عزّ و جلّ حجاب از پيش دل وي بردارد و چون کسي نداند که سبب پژماني چيست از پژماني به معصيت ديگر مشغول شود پس سبب مشغولي پژماني حقيقتي کمترشود. چون از آن معصيت بيرون آيد پژماني وي زيادت از آن شود که بوده است و هرچند معصيت بيشتر مي شود پژماني معصيت زيادتر مي شود و چون پژماني زيادت شود به معصيت دليرتر شود و تا زنده بود پژماني را به معصيت ديگر دفع مي کند، چون بمرد و از معصيت فروماند، پژماني ها جمع شوند و عذاب او گردند.
پس خردمند را واجب باشد که چون دل دل خويش پژماني بيند، توبه کند و به طاعت مشغول شود و در آن رنج پژماني صبرکند تا مولي عزّو جل رنج پژماني از دل وي بردارد تا بر پژماني نميرد و در گور پژمان نبود، روز قيامت نيز پژمان نبود، چه مولي عزّ و جل فرموده است روز قيامت روي نيک بختان خندان بود و تازه و روي بدبختان گرد آلود بود و سياه. تا بنده امروز به يافت ايمان شاد نبود و به ياد خداي عزّ و جلّ پژمان نبود و بر آن نميرد، روز قيامت خندان و تازه روي نخيرد. و الله و اعلم. (5)
پي نوشت:
1- ارشاد در معرفت و وعظ و اخلاق، صص 115 و 116.
2- همان، صص 116 و 117
3- همان، ص 217.
4- همان، صص 217 و 218
5- همان، صص 218- 219.