آیت الله مدرس در بستر سياست
نويسنده: ابراهيم ذوالفقاري
«اين اولاد رسول، پاكدامني اجدادش را داراست. در هوش و فراست گاهي مرا به تعجب وامي دارد. در مدت كوتاهي از تمام همدرس هايش گذشته، در فقه و اصول و منطق سرآمد همه يارانش شده، قضاوت او در كمال درستكاري و در نهايت تقواست.»(1)
اين كلام آيت الله ميرزا محمد تقي شيرازي (ره)، ميرزاي شيرازي دوم، در توصيف طلبه ي جواني است به نام سيد حسن مدرس كه آن مرد بزرگ را به تعجب واداشته است. حدود يك صده بعد، زماني كه اين هوش و فراست، در عرصه هاي مختلف ديني و سياسي ظهور و بروز يافت، حضرت امام خميني (قدس الله نفسه الزكيه) كه معمار انقلابي به بلندي تاريخ است، در وصف او فرمود:
«آن روز كه رضاشاه آمد و آن همه كارها را كرد، باز توي مجلس يك آخوند بود به اسم مدرس(رحمه الله ) كه مقابلش ايستاد و گفت نه. هيچ كس نبود، مدرس بود و چند نفر كه اطراف او بودند. ديگر در تمام مملكت هيچ قدرتي در مقابل او نمي ايستاد. مدرس يك آقاي عمامه اي، ملا، متقي، با يك پيراهن كذا و عباي كذا و تنبان كرباس بود. آن وقت ها از او قدرداني كردند و برايش شعر گفتند و البته انتقاد هم از او كردند، مسخره اش هم كردند و شعر هم برايش ساختند كه، «تنبان كرباسي» ولي او ايستاد در مقابل رضاشاه، و «نه » گفت.»(2)
سيد حسن مدرس (3) در سال 1287 ه.ق(حدودا سال 1250ش) در قريه به نام «سرابه ي كچو» از توابع زواره اردستان به دنيا آمد. پدرش سيد اسماعيل اهل تبليع و ارشاد بود و پدر بزرگش، مير عبدالباقي، صاحب كشف و كرامات و مورد توجه اهالي قمشه بود. ظلم و ستم خوانين در آن ايام به ميزاني بود كه همه ي كساني را كه در معرض آن بودند، به فلاكت و بيچارگي كشانده بود. قريه ي سرابه ي كچو نيز از اين امر مستثني نبود و در آن، نه تنها مردم به ظلم خان مبتلا بودند كه اطرافيان خان هم، به فراخور حال، به اهالي ظلم مي كردند. سيد اسماعيل، پدر سيد حسن مدرس كه با مباني دين و معارف اهل بيت عصمت و طهارت «سلام الله عليهم اجمعين» آشنا بود، اين ظلم ها را بر نمي تابيد و در منبرهاي خويش، با آن مقابله مي كرد تا اينكه روزي از روزها، زماني كه سيد حسن به سن 6 سالگي رسيده بود، پيشكار يكي از خوانين محلي با تركه اي كه در دست داشت، به بازوي سيد حسن كوبيد و همين كافي بود كه پدر ظلم ستيز او، از آن قريه به محله فضل آباد قمشه مهاجرت نمايد و با صداي بلند اعلام كند كه، «در محيطي كه ظلم حكومت كند، زندگي معنا و مفهوم ندارد.» (4)
پرورش در آغوش چنين خانواده اي كه سلسله نسبت آن با 36 واسطه به حضرت امام حسن مجتبي(ع) مي رسد، از سيد حسن، مردي ساخت كه به بلنداي تاريخ، جاودانه ماند. تحصيلات سيد حسن مدرس در نزد پدر و مدرسه حاج عبدالحميد در قمشه تا سال 1303 ه.ق ادامه يافت. در آن سال براي ادامه و تكميل آن به اصفهان آمد و در مدرسه جده كوچك، ساكن شد و پس از حدود هفت سال تحصيل در اين مدرسه و بهره جويي از محضر اساتيد بزرگواري چون شيخ عبدالعلي هرندي، شيخ مرتضي ريزي، سيد محمدباقر درچه اي، سيد صادق خاتون آبادي، جهانگير خان قشقايي و ملا محمد كاشاني، در سال 1310 ه.ق راهي نجف اشرف شد و در مدرسه صدر سكني گزيد. حضور در حوزه علميه نجف اشرف و تلمذ از محضر بزرگاني چون آيات عظام ميرزا حسن شيرازي، سيد محمد فشاركي، شريعت اصفهاني، ميرزا حسن خليلي، آخوند خراساني، سيد كاظم يزدي... و درك شرايط متفاوت روزگار در عراق و ايران كه يكي از آنها ترور ناصرالدين شاه قاجار(1313 ق، 1275ش) شهادت سيد جمال الدين اسدآبادي (1314 ه. ق، 1276ش) بود، از او مردي آبديده و عالمي عامل ساخت كه تأثير حضورش در صحنه هاي مختلف اجتماعي و سياسي، زبانزد اهالي تاريخ است.
سيد حسن مدرس در سال 1316 ق، به ايران بازگشت و در مدرسه جده كوچك به تدريس مشغول شد. در همين موقع بود كه به مرور به «مدرس» شهرت يافت. موضعگيري هاي سياسي و اجتماعي، او كه ناشي از مكتب جانبخش اسلام بود، باعث شد تا يك بار در صحن مدرسه جده بزرگ در اصفهان، مورد سوء قصد واقع شود و يك بار هم به علت مخالفت با ضرغام السلطنه، حكم تبعيد او به قمشه صادر شد كه حركت دسته جمعي مردم و تعطيل بازار در حمايت او، ضرغام السلطنه را وادار به بازپس گيري اين حكم كرد.
فعاليت هاي آيت الله سيد حسن مدرس در دوران مشروطيت و كش و قوس هاي آن كه حاشيه هاي فراواني داشت، منجر به مشروطه شد و پرچم مخالفت با دخالت هاي بيگانگان و انحراف آن، در دست شهيد مظلوم، آيت الله شيخ فضل الله نوري (ره) قرار گرفت. پس از آنكه اين حركت در اين شرايط به صدور فرمان مشروطيت، منجر شد و مجلس قانونگذاري شكل گرفت، آيت الله سيد حسن مدرس نيز به عنوان يكي از پنج فقيه ناظر بر قوانين مجلس، انتخاب و در سال 1328 ق راهي تهران شد و تا زمان تبعيد به خواف (1307ش) در تهران بود. در بين مجاهدت هاي آيت الله سيدحسن مدرس كه هر برهه ي آن نيازمند كاوشي مستقل است، مخالفت هاي او با رضاخان در زمان خلع قارجاريه و انتقال قدرت به او، ويژگي هاي متفاوتي دارد كه به علت اهميت آنها، در اين مختصر به بخشي از اسناد باقيمانده از آن دوران اشاره خواهد شد.
پس از دخالت هاي مستقيم و غير مستقيم انگلستان در جريان مشروطيت و انحراف آن، كودتاي سوم اسفند 1299 ش طراحي شد و در پي آن، انتقال قدرت از قاجاريه به رضاخان كه اينكه سردار سپه و وزير جنگ شده بود؛ به سرعت در دست كار دولت انگليس قرار گرفت. طبيعتاً اين كار مهم، نيازمند برنامه ريزي هاي دقيق و منظم و از جمله، جلب همكاري نمايندگان مجلس شوراي ملي با آن بود. براي اين منظور، انتخابات به زور سرنيزه به انتصابات بدل شد و افرادي با ماموريت هاي از پيش تعيين شده به مجلس آمدند. در اين اوضاع و احوال، منزل آيت الله سيد حسن مدرس، تبديل به كانون مخالفت عليه اين اقدام شد:
«امروز صبح در منزل مدرس چند نفر از اشخاص متفرقه بودند، راجع از [به] سوء انتخابات ولايات صحبت مي كردند و اينكه غالب وكلا به زور سر نيزه نظاميان انتخاب مي شوند. مدرس گفت چندي قبل به خدمت حضرت اشرف رفته، شرحي راجع به انتخابات ولايت عرض كردم كه جريان امور انتخابات در ولايات خيلي بد شده است، نظاميان دخالت و مخالفت مي كنند و اين ترتيب، صلاحيت ندارد...»(5)
رضاخان به نخست وزيري رسيد و مراحل انتقال قدرت، يك به يك اجرا و روز به روز هم با قدرت زر و زور و نيرنگ، بر هواداران او افزوده مي شد. تنها مردي كه جرئت مخالفت با اين شرايط را داشت، مدرس بود كه به سختي تحت كنترل قرار داشت و همواره جلسات منزل او، تحت نظر مأموران رضاخاني بود. همراهي تني چند از نمايندگان مجلس با مدرس كه علت واقعي آن نيازمند تحقيقي مستقل است، چندان جدي نبود كه رضاخان از جانب آنان احساس خطر كند. نگاهي به اين اسامي و آينده آنان در تاريخ، به خوبي مسئله را براي ما روشن خواهدكرد:
«از قرار تحقيق، اشخاصي جدا بر له بقا و سلطنت [قاجاريه] و عليه تغيير رژيم مشغول اقدامات هستند. اسامي آنها به قرار مفصله ذيل است:
قوام الدوله، شيخ علي مدرس، امام جمعه، فهيم الملك، وحيد الملك، منصور الملك، مدرس مورخ الدوله، نبيل الدوله، جليل الملك، دكتر حسن خان، ملك الشعرا، حاجي فخرالسلطنه، نصيرالسلطنه.»(6)
مخالفت سيد حسن مدرس در مجلس شورا با اعتبار نامه افرادي كه به زور سرنيزه نظاميان به مجلس آمده بودند و همچنين اعتراض هاي مكرر به خودسري هاي رضاخان، كار را به جايي رساند كه در صحن مجلس شوراي ملي، حسين بهرامي موسوم به احياءالسلطنه، به صورت مدرس سيلي زد. اين جسارت كه در جريان جمهوري رضاخاني روي داد، خشم مردم را در پي داشت و كار را بر رضاخان سخت كرد. ملك الشعراي بهار در ترجيح بند مفصلي كه در شرح اين ايام سروده است، در اشاره به اين سيلي و انقلاب ناشي از آن، مي گويد :
«از اين سيلي ولايت پر صدا شد
دكاكين بسته و غوغا به پا شد
به روز شنبه مجلس كربلا شد
به دولت روي اهل شهر وا شد
كه آمد در ميان خلق سردار
براي ضرب و شتم و زجر و كشتار
دريغ از راه دور و رنج بسيار »(7)
با تلاش هاي بسياري كه صورت گرفت، بلواي جمهوريخواهي رضاخان كه قرار بود به موازات همسايه غربي ايران، تركيه كه در آن كمال آتاتورك اين مأموريت را با موفقيت انجام داده بود، انجام شود؛ به شكست انجاميد، ولي خلع قاجاريه كه اصل موضوع بود، همچنان در دست اقدام بود. در اين موقعيت، تصميم به هتك و حذف آيت الله سيد حسن مدرس گرفته شد تا اين مخالفت سر سخت و جدي از سر راه برداشته شود. براي اين منظور، مطبوعات رضاخاني كه تحت هدايت بيگانگان بود، به ميدان آمدند و هر يك به نحوي به ترور شخصيت مدرس پرداختند. روزنامه تجدد كه ارگان حزب دمکرات بود، نطق مدرس را كه در آن گفته بود، «امروز در تمام ايران كسي را حتي خيال ندارد.» به نقد كشيد و اقدامات رضاخاني را در برابر خرابي هاي قاجاريه قرار داد و نوشت، «آيا اين قضاوت صحيح است؟ از نقطه نظر ناطق و سياستمداري كه بخواهد در مجلس اول سياسي بازي كند آري، ولي از نظر تاريخ تأويل ديگري دارد.»(8) و روزنامه حلاج نوشت، «هر وقت كه براي رفع خرابي و ويراني مملكت اقداماتي شده، دسته [اي] درصدد توليد اختلال و اغتشاش مي افتند كه اقتدار، يعني حكومت را دچار فتنه وتشنج نمايند.»
و نشريات ديگري از قبيل ميهن، ناهيد و غيره نيز در اين حركت هماهنگ با زمينه سازي هائي، به حذف اين جريان پرداختند. توطئه ها و تبليغات سوء از يك سو و طراحي هاي توطئه آميز از سوي ديگر سبب شد كه در روز چهاردهم آبان 1303.ش بنا بر نقل شيخ علي طالقاني، در مدرسه سپهسالار، يك نفر از طلاب در حضور جمع به مدرس حمله كرد و گفت، «اي ناسيد! تو چه مي خواهي از اين ملت بيچاره ؟ چرا از جان مردم دست برنمي داري؟» و فحش زيادي به او داد.»(10)با اين جوسازي هاي ناجوانمردانه، تنها مرد مخالف رضاخان به مرور تنهاتر شد و پس از آنكه انتقال قدرت از قاجاريه به رضاخان صورت گرفت، حتي رأي خودش نيز در انتخابات مجلس، قرائت نشد! اين غربت و تنهايي به ميزاني شد كه در يك غروب پاييزي، سرتيب درگاهي به زور به محل سكونت او وارد شد، ابتدا وي را مورد ضرب و شتم قرار داد و سپس به شهرستان مرزي «خواف»تبعيد كرد. گزارش سرتيپ درگاهي از اين واقعه، نيازمند هيچ شرحي نيست و خود گوياي غربت مجاهدي خستگي ناپذير و تنها مردي است كه با اين حركت، به غروب عمر و طلوع خورشيد شهادت خود، نزديك شد :
«رياست محترم دفتر مخصوص شاهنشاهي
ديروز اول غروب براي تبعيد مدرس [به] منزل مشاراليه وارد، بدواً عمليات اخير او گوشزد، حين مذاكرات نسبت به بنده و مقامات عاليه هتاكي و اسائه ادب، چون لازم بود حضوراً تأديب شود همانجا تنبيه لازمه شد. پس از آن فوراً به سمت خراسان اعزام... به نظميه مشهد رمزاً دستور لازمه از هر جهت داده شد كه به [محض] ورود فوراً مشاراليه را وسيله مأمورين [به] گناباد اعزام چند نفر مأمور مخصوص در مدت توقف آنجا، مراقب مشاراليه باشند.»(11)
و پس از آنكه گناباد را بنا بر ملاحظاتي، مناسب اين اقدام ندانستند، شهرستان قائن براي اين منظور در نظر گرفته شد:
«فرمانده محترم لشگر شرق
حسب الامر جهان مطاع مبارك ملوکانه ارواحناه فداه ابلاغ مي شود:
سيد حسن مدرس به سمت شرق تبعيد و بدواً مقرر گرديد به گناباد اعزام شود. مطابق پيشنهاد رئيس نظميه خراسان، گناباد صلاح نبود و قائن را مقتضي تر ديده اند...»(12)
فرمانده لشكر شرق كه در اين موقع امان الله جهانباني بود. قائنات را هم به مصلحت نديد و در پاسخ اعلام كرد: «به ملاحظات گناباد و قائن صلاحيت ندارد و به عقيده اينجانب خواف بهتر است. همين قسم هم به نظميه مشهد دستور داده شد.»(13)
حجت الاسلام سيد اسماعيل مدرس، فرزند ارشد آيت الله شهيد سيد حسن مدرس، جريان يورش به منزل و دستگيري و تبعيد ايشان را به شرح زير بيان كرده است:
«شبي كه به خانه ما ريختند تا پدرم را تبعيد كنند، چراغ هاي محل را خاموش كردند. درگاهي با چند مأمور به خانه ما وارد شد و شروع به هتاكي نسبت به پدرم نمود. پدرم با همان عصاي مخصوص خود به وي حمله كرد. درگاهي با چكمه، لگدي به سينه پدرم زد و او را گرفتند و بردند تا اينكه سر از خواف درآورد.»(14)مدت اين تبعيد كه حدود ده سال بود، در آبان ماه سال 1316 ش به پايان رسيد و پس از آنكه تصميم به قتل او گرفته شد، به همراه كش و قوس هايي كه داشت. اين سيد مظلوم را به كاشمر بردند و در آنجا نقشه خويش را اجرا كردند. قاتل او، ميرزا كاظم جهانسوزي، افسر شهرباني قم بود كه براي اين مأموريت به همراه دو مأمور ديگر به كاشمر رفت و در روز 26 ماه مبارك رمضان كه مصادف با آذرماه سال 1316 ش بود، سم مهلك خود را در استكاني از چاي ريخت و آن را به شهيد مدرس خورانيد تا پيرمردي كه مبارزات خستگي ناپذير خويش، اسوه ي تاريخ شد، در حال مناجات و دعا، به فيض شهادت نائل آيد.
اين كلام آيت الله ميرزا محمد تقي شيرازي (ره)، ميرزاي شيرازي دوم، در توصيف طلبه ي جواني است به نام سيد حسن مدرس كه آن مرد بزرگ را به تعجب واداشته است. حدود يك صده بعد، زماني كه اين هوش و فراست، در عرصه هاي مختلف ديني و سياسي ظهور و بروز يافت، حضرت امام خميني (قدس الله نفسه الزكيه) كه معمار انقلابي به بلندي تاريخ است، در وصف او فرمود:
«آن روز كه رضاشاه آمد و آن همه كارها را كرد، باز توي مجلس يك آخوند بود به اسم مدرس(رحمه الله ) كه مقابلش ايستاد و گفت نه. هيچ كس نبود، مدرس بود و چند نفر كه اطراف او بودند. ديگر در تمام مملكت هيچ قدرتي در مقابل او نمي ايستاد. مدرس يك آقاي عمامه اي، ملا، متقي، با يك پيراهن كذا و عباي كذا و تنبان كرباس بود. آن وقت ها از او قدرداني كردند و برايش شعر گفتند و البته انتقاد هم از او كردند، مسخره اش هم كردند و شعر هم برايش ساختند كه، «تنبان كرباسي» ولي او ايستاد در مقابل رضاشاه، و «نه » گفت.»(2)
سيد حسن مدرس (3) در سال 1287 ه.ق(حدودا سال 1250ش) در قريه به نام «سرابه ي كچو» از توابع زواره اردستان به دنيا آمد. پدرش سيد اسماعيل اهل تبليع و ارشاد بود و پدر بزرگش، مير عبدالباقي، صاحب كشف و كرامات و مورد توجه اهالي قمشه بود. ظلم و ستم خوانين در آن ايام به ميزاني بود كه همه ي كساني را كه در معرض آن بودند، به فلاكت و بيچارگي كشانده بود. قريه ي سرابه ي كچو نيز از اين امر مستثني نبود و در آن، نه تنها مردم به ظلم خان مبتلا بودند كه اطرافيان خان هم، به فراخور حال، به اهالي ظلم مي كردند. سيد اسماعيل، پدر سيد حسن مدرس كه با مباني دين و معارف اهل بيت عصمت و طهارت «سلام الله عليهم اجمعين» آشنا بود، اين ظلم ها را بر نمي تابيد و در منبرهاي خويش، با آن مقابله مي كرد تا اينكه روزي از روزها، زماني كه سيد حسن به سن 6 سالگي رسيده بود، پيشكار يكي از خوانين محلي با تركه اي كه در دست داشت، به بازوي سيد حسن كوبيد و همين كافي بود كه پدر ظلم ستيز او، از آن قريه به محله فضل آباد قمشه مهاجرت نمايد و با صداي بلند اعلام كند كه، «در محيطي كه ظلم حكومت كند، زندگي معنا و مفهوم ندارد.» (4)
پرورش در آغوش چنين خانواده اي كه سلسله نسبت آن با 36 واسطه به حضرت امام حسن مجتبي(ع) مي رسد، از سيد حسن، مردي ساخت كه به بلنداي تاريخ، جاودانه ماند. تحصيلات سيد حسن مدرس در نزد پدر و مدرسه حاج عبدالحميد در قمشه تا سال 1303 ه.ق ادامه يافت. در آن سال براي ادامه و تكميل آن به اصفهان آمد و در مدرسه جده كوچك، ساكن شد و پس از حدود هفت سال تحصيل در اين مدرسه و بهره جويي از محضر اساتيد بزرگواري چون شيخ عبدالعلي هرندي، شيخ مرتضي ريزي، سيد محمدباقر درچه اي، سيد صادق خاتون آبادي، جهانگير خان قشقايي و ملا محمد كاشاني، در سال 1310 ه.ق راهي نجف اشرف شد و در مدرسه صدر سكني گزيد. حضور در حوزه علميه نجف اشرف و تلمذ از محضر بزرگاني چون آيات عظام ميرزا حسن شيرازي، سيد محمد فشاركي، شريعت اصفهاني، ميرزا حسن خليلي، آخوند خراساني، سيد كاظم يزدي... و درك شرايط متفاوت روزگار در عراق و ايران كه يكي از آنها ترور ناصرالدين شاه قاجار(1313 ق، 1275ش) شهادت سيد جمال الدين اسدآبادي (1314 ه. ق، 1276ش) بود، از او مردي آبديده و عالمي عامل ساخت كه تأثير حضورش در صحنه هاي مختلف اجتماعي و سياسي، زبانزد اهالي تاريخ است.
سيد حسن مدرس در سال 1316 ق، به ايران بازگشت و در مدرسه جده كوچك به تدريس مشغول شد. در همين موقع بود كه به مرور به «مدرس» شهرت يافت. موضعگيري هاي سياسي و اجتماعي، او كه ناشي از مكتب جانبخش اسلام بود، باعث شد تا يك بار در صحن مدرسه جده بزرگ در اصفهان، مورد سوء قصد واقع شود و يك بار هم به علت مخالفت با ضرغام السلطنه، حكم تبعيد او به قمشه صادر شد كه حركت دسته جمعي مردم و تعطيل بازار در حمايت او، ضرغام السلطنه را وادار به بازپس گيري اين حكم كرد.
فعاليت هاي آيت الله سيد حسن مدرس در دوران مشروطيت و كش و قوس هاي آن كه حاشيه هاي فراواني داشت، منجر به مشروطه شد و پرچم مخالفت با دخالت هاي بيگانگان و انحراف آن، در دست شهيد مظلوم، آيت الله شيخ فضل الله نوري (ره) قرار گرفت. پس از آنكه اين حركت در اين شرايط به صدور فرمان مشروطيت، منجر شد و مجلس قانونگذاري شكل گرفت، آيت الله سيد حسن مدرس نيز به عنوان يكي از پنج فقيه ناظر بر قوانين مجلس، انتخاب و در سال 1328 ق راهي تهران شد و تا زمان تبعيد به خواف (1307ش) در تهران بود. در بين مجاهدت هاي آيت الله سيدحسن مدرس كه هر برهه ي آن نيازمند كاوشي مستقل است، مخالفت هاي او با رضاخان در زمان خلع قارجاريه و انتقال قدرت به او، ويژگي هاي متفاوتي دارد كه به علت اهميت آنها، در اين مختصر به بخشي از اسناد باقيمانده از آن دوران اشاره خواهد شد.
پس از دخالت هاي مستقيم و غير مستقيم انگلستان در جريان مشروطيت و انحراف آن، كودتاي سوم اسفند 1299 ش طراحي شد و در پي آن، انتقال قدرت از قاجاريه به رضاخان كه اينكه سردار سپه و وزير جنگ شده بود؛ به سرعت در دست كار دولت انگليس قرار گرفت. طبيعتاً اين كار مهم، نيازمند برنامه ريزي هاي دقيق و منظم و از جمله، جلب همكاري نمايندگان مجلس شوراي ملي با آن بود. براي اين منظور، انتخابات به زور سرنيزه به انتصابات بدل شد و افرادي با ماموريت هاي از پيش تعيين شده به مجلس آمدند. در اين اوضاع و احوال، منزل آيت الله سيد حسن مدرس، تبديل به كانون مخالفت عليه اين اقدام شد:
«امروز صبح در منزل مدرس چند نفر از اشخاص متفرقه بودند، راجع از [به] سوء انتخابات ولايات صحبت مي كردند و اينكه غالب وكلا به زور سر نيزه نظاميان انتخاب مي شوند. مدرس گفت چندي قبل به خدمت حضرت اشرف رفته، شرحي راجع به انتخابات ولايت عرض كردم كه جريان امور انتخابات در ولايات خيلي بد شده است، نظاميان دخالت و مخالفت مي كنند و اين ترتيب، صلاحيت ندارد...»(5)
رضاخان به نخست وزيري رسيد و مراحل انتقال قدرت، يك به يك اجرا و روز به روز هم با قدرت زر و زور و نيرنگ، بر هواداران او افزوده مي شد. تنها مردي كه جرئت مخالفت با اين شرايط را داشت، مدرس بود كه به سختي تحت كنترل قرار داشت و همواره جلسات منزل او، تحت نظر مأموران رضاخاني بود. همراهي تني چند از نمايندگان مجلس با مدرس كه علت واقعي آن نيازمند تحقيقي مستقل است، چندان جدي نبود كه رضاخان از جانب آنان احساس خطر كند. نگاهي به اين اسامي و آينده آنان در تاريخ، به خوبي مسئله را براي ما روشن خواهدكرد:
«از قرار تحقيق، اشخاصي جدا بر له بقا و سلطنت [قاجاريه] و عليه تغيير رژيم مشغول اقدامات هستند. اسامي آنها به قرار مفصله ذيل است:
قوام الدوله، شيخ علي مدرس، امام جمعه، فهيم الملك، وحيد الملك، منصور الملك، مدرس مورخ الدوله، نبيل الدوله، جليل الملك، دكتر حسن خان، ملك الشعرا، حاجي فخرالسلطنه، نصيرالسلطنه.»(6)
مخالفت سيد حسن مدرس در مجلس شورا با اعتبار نامه افرادي كه به زور سرنيزه نظاميان به مجلس آمده بودند و همچنين اعتراض هاي مكرر به خودسري هاي رضاخان، كار را به جايي رساند كه در صحن مجلس شوراي ملي، حسين بهرامي موسوم به احياءالسلطنه، به صورت مدرس سيلي زد. اين جسارت كه در جريان جمهوري رضاخاني روي داد، خشم مردم را در پي داشت و كار را بر رضاخان سخت كرد. ملك الشعراي بهار در ترجيح بند مفصلي كه در شرح اين ايام سروده است، در اشاره به اين سيلي و انقلاب ناشي از آن، مي گويد :
«از اين سيلي ولايت پر صدا شد
دكاكين بسته و غوغا به پا شد
به روز شنبه مجلس كربلا شد
به دولت روي اهل شهر وا شد
كه آمد در ميان خلق سردار
براي ضرب و شتم و زجر و كشتار
دريغ از راه دور و رنج بسيار »(7)
با تلاش هاي بسياري كه صورت گرفت، بلواي جمهوريخواهي رضاخان كه قرار بود به موازات همسايه غربي ايران، تركيه كه در آن كمال آتاتورك اين مأموريت را با موفقيت انجام داده بود، انجام شود؛ به شكست انجاميد، ولي خلع قاجاريه كه اصل موضوع بود، همچنان در دست اقدام بود. در اين موقعيت، تصميم به هتك و حذف آيت الله سيد حسن مدرس گرفته شد تا اين مخالفت سر سخت و جدي از سر راه برداشته شود. براي اين منظور، مطبوعات رضاخاني كه تحت هدايت بيگانگان بود، به ميدان آمدند و هر يك به نحوي به ترور شخصيت مدرس پرداختند. روزنامه تجدد كه ارگان حزب دمکرات بود، نطق مدرس را كه در آن گفته بود، «امروز در تمام ايران كسي را حتي خيال ندارد.» به نقد كشيد و اقدامات رضاخاني را در برابر خرابي هاي قاجاريه قرار داد و نوشت، «آيا اين قضاوت صحيح است؟ از نقطه نظر ناطق و سياستمداري كه بخواهد در مجلس اول سياسي بازي كند آري، ولي از نظر تاريخ تأويل ديگري دارد.»(8) و روزنامه حلاج نوشت، «هر وقت كه براي رفع خرابي و ويراني مملكت اقداماتي شده، دسته [اي] درصدد توليد اختلال و اغتشاش مي افتند كه اقتدار، يعني حكومت را دچار فتنه وتشنج نمايند.»
و پس از آن به حركت آيت الله مدرس در مجلس اشاره مي كند و ادامه مي دهد، «يكي از آن رويه هاي مخالفي كه به عمل آمده مانور عملي است كه اخيراً از طرف قسمتي از وكلا در مجلس شروع و در اطراف آن در زبان جامعه انعكاساتي توليد كرده است.»(9)
و نشريات ديگري از قبيل ميهن، ناهيد و غيره نيز در اين حركت هماهنگ با زمينه سازي هائي، به حذف اين جريان پرداختند. توطئه ها و تبليغات سوء از يك سو و طراحي هاي توطئه آميز از سوي ديگر سبب شد كه در روز چهاردهم آبان 1303.ش بنا بر نقل شيخ علي طالقاني، در مدرسه سپهسالار، يك نفر از طلاب در حضور جمع به مدرس حمله كرد و گفت، «اي ناسيد! تو چه مي خواهي از اين ملت بيچاره ؟ چرا از جان مردم دست برنمي داري؟» و فحش زيادي به او داد.»(10)با اين جوسازي هاي ناجوانمردانه، تنها مرد مخالف رضاخان به مرور تنهاتر شد و پس از آنكه انتقال قدرت از قاجاريه به رضاخان صورت گرفت، حتي رأي خودش نيز در انتخابات مجلس، قرائت نشد! اين غربت و تنهايي به ميزاني شد كه در يك غروب پاييزي، سرتيب درگاهي به زور به محل سكونت او وارد شد، ابتدا وي را مورد ضرب و شتم قرار داد و سپس به شهرستان مرزي «خواف»تبعيد كرد. گزارش سرتيپ درگاهي از اين واقعه، نيازمند هيچ شرحي نيست و خود گوياي غربت مجاهدي خستگي ناپذير و تنها مردي است كه با اين حركت، به غروب عمر و طلوع خورشيد شهادت خود، نزديك شد :
«رياست محترم دفتر مخصوص شاهنشاهي
ديروز اول غروب براي تبعيد مدرس [به] منزل مشاراليه وارد، بدواً عمليات اخير او گوشزد، حين مذاكرات نسبت به بنده و مقامات عاليه هتاكي و اسائه ادب، چون لازم بود حضوراً تأديب شود همانجا تنبيه لازمه شد. پس از آن فوراً به سمت خراسان اعزام... به نظميه مشهد رمزاً دستور لازمه از هر جهت داده شد كه به [محض] ورود فوراً مشاراليه را وسيله مأمورين [به] گناباد اعزام چند نفر مأمور مخصوص در مدت توقف آنجا، مراقب مشاراليه باشند.»(11)
و پس از آنكه گناباد را بنا بر ملاحظاتي، مناسب اين اقدام ندانستند، شهرستان قائن براي اين منظور در نظر گرفته شد:
«فرمانده محترم لشگر شرق
حسب الامر جهان مطاع مبارك ملوکانه ارواحناه فداه ابلاغ مي شود:
سيد حسن مدرس به سمت شرق تبعيد و بدواً مقرر گرديد به گناباد اعزام شود. مطابق پيشنهاد رئيس نظميه خراسان، گناباد صلاح نبود و قائن را مقتضي تر ديده اند...»(12)
فرمانده لشكر شرق كه در اين موقع امان الله جهانباني بود. قائنات را هم به مصلحت نديد و در پاسخ اعلام كرد: «به ملاحظات گناباد و قائن صلاحيت ندارد و به عقيده اينجانب خواف بهتر است. همين قسم هم به نظميه مشهد دستور داده شد.»(13)
حجت الاسلام سيد اسماعيل مدرس، فرزند ارشد آيت الله شهيد سيد حسن مدرس، جريان يورش به منزل و دستگيري و تبعيد ايشان را به شرح زير بيان كرده است:
«شبي كه به خانه ما ريختند تا پدرم را تبعيد كنند، چراغ هاي محل را خاموش كردند. درگاهي با چند مأمور به خانه ما وارد شد و شروع به هتاكي نسبت به پدرم نمود. پدرم با همان عصاي مخصوص خود به وي حمله كرد. درگاهي با چكمه، لگدي به سينه پدرم زد و او را گرفتند و بردند تا اينكه سر از خواف درآورد.»(14)مدت اين تبعيد كه حدود ده سال بود، در آبان ماه سال 1316 ش به پايان رسيد و پس از آنكه تصميم به قتل او گرفته شد، به همراه كش و قوس هايي كه داشت. اين سيد مظلوم را به كاشمر بردند و در آنجا نقشه خويش را اجرا كردند. قاتل او، ميرزا كاظم جهانسوزي، افسر شهرباني قم بود كه براي اين مأموريت به همراه دو مأمور ديگر به كاشمر رفت و در روز 26 ماه مبارك رمضان كه مصادف با آذرماه سال 1316 ش بود، سم مهلك خود را در استكاني از چاي ريخت و آن را به شهيد مدرس خورانيد تا پيرمردي كه مبارزات خستگي ناپذير خويش، اسوه ي تاريخ شد، در حال مناجات و دعا، به فيض شهادت نائل آيد.
پي نوشت:
1. مدرس، مجاهدي شكست ناپذير، عبدالعلي باقي، چاپ اول، فروردين، 1370، ص 27
2 صحيفه نور، جلد 2، بهمن 1361، ص 241
3 پس از بازگشت از نجف اشرف و تدريس در مدرسه جده كوچك در اصفهان به مدرس مشهور شد.
4 مدرس، مجاهدي شكست ناپذير، ص 25.
5 زنده تاريخ، شهيد آيت الله سيد حسن مدرس به روايت اسناد چاپ اول، آذر 1378، مركز بررسي اسناد تاريخي، ص 35
6 همان، ص 40
7 همان، ص 62
8 همان، ص 114
9 همان، ص 116
10 همان، ص 124
11 همان، ص 179
12 همان، ص 182
13 همان، ص 183
14 مدرس مجاهدي شكست ناپذير، ص 147