يادداشت هاي يک فلسطيني معترض

هميشه از روشنفکران عرب گله مند بود که در مسأله فلسطين سکوت کرده اند اما خودش هيچ وقت سکوت نکرد. او سرسخت ترين و روشنفکرترين مخالف صهيونيسم بود در پاسپورت من که آمريکايي است، محل تولدم «اورشليم» ثبت شده است. به همين دليل، پرسش معمول کارمندان اسرائيلي- وقتي، سال 1992، بعد از 45 سال موفق
يکشنبه، 6 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يادداشت هاي يک فلسطيني معترض

يادداشت هاي يک فلسطيني معترض
يادداشت هاي يک فلسطيني معترض


 

نويسنده: ادوارد سعيد
ترجمه: حبيبه جعفريان




 
هميشه از روشنفکران عرب گله مند بود که در مسأله فلسطين سکوت کرده اند اما خودش هيچ وقت سکوت نکرد. او سرسخت ترين و روشنفکرترين مخالف صهيونيسم بود
در پاسپورت من که آمريکايي است، محل تولدم «اورشليم» ثبت شده است. به همين دليل، پرسش معمول کارمندان اسرائيلي- وقتي، سال 1992، بعد از 45 سال موفق شدم به فلسطين برگردم- اين بود که تاريخ دقيق خروج من از اسرائيل کي هست؟ در جواب مي گفتم ماه دسامبر سال 1947 از فلسطين رفته ام. و کلمه «فلسطين» را با تأکيد تلفظ مي کردم. پرسش دوم، اين بود که «اين جا قوم و خويشي هم داريد؟» در جواب مي گفتم: «نه، هيچ کس» و اين پاسخ منفي، چنان غمي به جانم مي ريخت و چنان دلم مي گرفت که خودم اصلاً انتظار نداشتم. زيرا تا بهار سال 1948،همه اعضاي خانواده گسترده ما تا آخرين نفر از اين سرزمين رانده شدند. و تا به امروز همچنان در غربت و تبعيد زندگي مي کنند.
اين ها را ادوارد سعيد مي گويد. او در غرب به اندازه جهان عرب سرشناس است؛ به خاطر تأليفاتش در شرق شناسي و به خاطر مخالفت پايدارش با صهيونيست ها. متن هايي که مي خوانيد از ميان چند سخنراني، مصاحبه و يادداشت هاي سعيد، انتخاب و ترجمه شده است.

درباره خودش
 

کاش يک عرب تمام عيار بودم
 

پدر به سال 1895 در اورشليم به دنيا آمده بود، هر چند مادرم مي گفت احتمالاً سال تولد او 1893 است. پدرم همه عمر فقط ده دوازده چيز از گذشته خود برايم تعريف کرد. آن هم چيزي نبود جز مجموعه اي از عبارت هاي بي سر و ته که هميشه مثل هم بودند. او زمان تولد من، دست کم چهل ساله بوده است.
پدرم از اورشليم بيزار بود با آن که من دراورشليم به دنيا آمده بودم و مدت زيادي را در اين شهر زندگي کرده بوديم، تنها چيزي که پدرم درباره اين مي گفت اين بود که اين شهر، او را به ياد مرگ مي اندازد. در گذشته پدر پدرم مدتي مترجم بوده و تعريف مي کردند چون آلماني مي دانسته، فلسطين را به قيصر ويليهلم نشان داده بود. اسم فاميل پدربزرگم ابراهيم بوده است. البته هيچ وقت کسي از او به اين اسم ياد نمي کرد. جز مادرم که به او ابواسعد مي گفت. او هم هيچ وقت پدربزرگ را نديده بود و او را نمي شناخت. از اين رو در مدرسه، پدرم را نام وديع ابراهيم مي شناختند من هنوز هم نمي دانم اسم «سعيد» از کجا آمده است. ظاهراً هيچ کس ديگري هم دليل وجودي آن را نمي داند.
اين «ادوارد» هم اسم انگليسي ابلهانه اي بود که مثل طوق لعنت در گردن يک خانواده اصيل عرب به نام «سعيد» افتاده بود. البته مادرم به من مي گفت اسم شاهزاده ولز (انگلستان) را روي من گذاشته اند که سال تولد من (1935) آدم بلند آوازه اي بوده است. [شاهزاده ادوارد به خاطر ازدواج با دختري که از اشراف و اصيل زاده ها نبود از دربار انگلستان طرد شد]با آن که مادر مادرم، منيره، لبناني بود، اما خودش فلسطيني بود، متولد ناصره که براي تحصيل او را به مدرسه شبانه روزي و کالجي در بيروت فرستاده بودند. من هيچ وقت پدر مادرم را نمي شناختم. اما بعدها کشف کردم کشيش کليساي باپتيست ناصره بود است. در اصل، اهل صفد بود که پس از اقامت کوتاهي در تگزاس، در ناصره ماندگار شده بود. من هيچ وقت نتوانستم اين پيچ و خم ها و اين وقفه هاي را در سلسله مراتب اجدادي ام بفهمم، چه رسد به اين که آن را هضم کنم. اين مساله هيچ وقت براي من حل نشده است. مساله اين هويت هاي چندگانه که اغلب نيز با هم در تضادند. همپاي آن، احساس ديگري نيز مرا رها نکرده است و آن، خاطره عميق اين احساس نوميدانه است که اي کاش مي شد عرب تمام عيار باشم، يا آمريکايي و اروپايي تمام عيار، يا مسيحي ارتدوکس تمام عيار، يا مسلمان تمام عيار، يا مصري تمام عيار، يا هر چيز ديگر تمام عيار. هميشه با اين پرسش ها و اظهار نظرها رو به رو بوده ام که «اهل کجاييد؟»، «ولي سعيد که اسم عربي است»، «آمريکايي هستيد؟»، «آمريکايي هستيد بدون اسم آمريکايي؟»، «ظاهرتان که آمريکايي نيست!»، «حالا چطور شده که در اورشليم متولد شده ايد و اين جا زندگي مي کنيد؟»، «از نظر عرب بودن که عرب هستيد، ولي چه جور عربي هستيد؟ پروتستان ايد؟»
ازکتاب خاطرات سعيد به نام «Out of place» که در ايران «بي درکجا» ترجمه شده است.

درباره فلسطين و تبليغات
 

چرا صداي ما به کسي نمي رسد؟
 

قدرت اسرائيل، آن قدر در اين حيطه زياد است که فلسطيني ها هيچ شانسي ندارند. آن ها براي اين کار، هيچ سازمان يا تشکيلاتي ندارند وب سايت هاي خيلي کمي هست که براي شما - اگر بخواهيد بدانيد-تعريف کند که چه اتفاقي در فلسطين افتاد؟ در عوض، شبکه، پر از نقشه ها، سايت ها و داستان هايي است درباره اين که يهودي ها چطور آمدند و سرزمين شان را که اشغال شده بود، آزاد کردند. آن ها حتي تلاش مي کنند اين تصور را از يهودي هاي ساکن فلسطين بدهند که اين ها قرباني هاي مظلومي هستند که حالا هم بايد در محاصره و ترس زندگي کنند. «ادامه همان جنايتي که هيلتر در حقشان کرد.» فلسطيني ها بايد نابود شوند. آن ها از افعي بدترند. بايد کشته شوند. اين ها و بدتر از اين، جمله هايي هستند که روزنامه ها و شبکه هاي خبري اسرائيل دارند صبح تا شب مي نويسند و مي گويند. (آن ها با اين کار به ارتباط يهوديت و اسلام به عنوان دو دين الهي هم ضربه زده اند و هر کدام را در چشم آن يکي خراب کرده اند.) روزنامه ها و شبکه هايي که پول بيشتر آن ها را جمعيت هاي يهودي آمريکايي براي مصرف مخاطب آمريکايي مي دهند، مخاطبي که چيز زيادي درباره اين دعوا نمي داند و با مالياتي که مي دهد، ناخواسته براي پروپاگاندايي که اسرائيلي ها به راه انداخته اند، هزينه مي پردازد. بيشتر فشارها و ظلم هايي که بر فلسطيني ها وارد مي شود، از دل 5 ميليارد دلار مالياتي بيرون مي آيد که آمريکايي ها مي پردازند. ازاين طرف، متأسفانه فلسطيني ها نه ايده اي براي مبارزه سازمان يافته مقابل هجوم تبليغاتي يهودي ها دارند، نه امکاناتش را. انرژي و استعدادهاي فراواني در ميان فلسطيني ها و در جهان عرب وجود دارد که اگر با هم يکي مي شدند، بسيج مي شدند، حالا فلسطين به اين روز نيفتاده بود.
آن ها پراکنده اند و به شدت، نااميد. وحشت اين حس که محاصره شده اي و تمام مدت، تحت فشار و تحقيرهستي و جان و مال و خانواده ات در معرض خطر است، بر زندگي همه فلسطيني ها سايه انداخته. دشمن، ظالم و قوي است و همه دفاعي که ما در برابرش داريم، مردان جواني هستند که به تانک ها و هلي کوپترها سنگ پرتاب مي کنند. واقعيت خالص اين است و قبول کنيم که نااميدکننده است.
مصاحبه با اينترنشنال ريويو، ژوئن 2001

درباره ريشه هاي 11 سپتامبر
 

آن ها نماينده اسلام نيستند
 

آمريکا هميشه به نوعي با جهان اسلام درگير بوده است. نفت، عرب ها، خاورميانه و موقعيت حساس آن، چيزهايي بوده اند که هميشه توجه او را به اين قسمت از جهان جلب کرده اند.
از طرفي در دنياي اسلام، دو نگاه کاملاً متفاوت نسبت به آمريکا وجود دارد. يک نگاه، آمريکا را کشوري خارق العاده مي داند. بيشتر عرب ها يا مسلمان هايي که من مي شناسم، به شکل ترسناکي به آن جا علاقه دارند. خيلي ازآن ها براي تعطيلات، آن جا مي روند. بعضي ها بچه هايشان را براي تحصيل به آمريکا مي فرستند يا خودشان براي تجارت مي روند اما نگاه ديگر، آن يکي آمريکا را مي بيند، آمريکايي که ارتش مي فرستد و مداخله مي کند. آمريکايي که سال 1953 (1332) دولت مصدق را که نفت ايران را ملي اعلام کرده بود، با کودتا سرنگون کرد و شاه را برگرداند. آمريکايي که خودش را قاتي جنگ خليج فارس کرده و آمريکايي که از اسرائيلي ها «در برابر فلسطيني هاي تروريست» حمايت مي کند اگر شما در اين منطقه زندگي کنيد، اين چيزها را جزيي از يک برنامه طولاني و ادامه دار براي نفوذ و تسلط خواهيد ديد که هميشه با نوعي گستاخي و بي اعتنايي نسبت به آرزوها و خواسته هاي مردم آن جا، همراه بوده است. خيلي از عرب ها و مسلمان ها احساسشان اين است که براي آمريکا، خواسته هاي آن ها کوچکترين اهميتي ندارد. آمريکا هميشه در اين منطقه سياست هاي خودش را براي رسيدن به هدف هاي خودش دنبال کرده است. در حالي که نه اين هدف ها و نه راه هايي که آمريکا براي رسيدن به آنها مي رود، با اصولي که خودش هميشه از آن ها دم مي زند، جور در نمي آيد: دموکراسي، استقلال، آزادي بيان، آزادي مجلس و قوانين بين المللي. با کدام يک از اين اصول، مي شود 34 سال اشغال غزه وکرانه باختري را توجيه کرد؟ باکدامشان مي شود به اسرائيلي ها حق داد که در 140 تسويه خشونت آميز فلسطيني ها را بيرون بريزند و 400 هزار مهاجر يهودي را در شهرک ها جا بدهند؟ اين ها کارهايي است که با حمايت مالي و بين المللي آمريکا از حقوق بين المللي و قطعنامه هاي سازمان ملل، طرفداري مي کند؟ نتيجه، يک تصوير شيزوفرنيک از آمريکا درذهن خيلي از مردم دنياست. حالا مي رسيم به قسمت غم انگيز ماجرا. حکومت هاي عرب، اساساً غيرمردمي اند. آن ها در تقابل با خواسته هاي مردمشان هستند و از طرف آمريکا حمايت مي شوند. در چنين نظام هايي که معجون تند و تيزي از بحران و سياست بازي هستند، اصلاً سخت نيست يک آدم هوچي گر به اسم دين و اسلام، بيايد ادعاي يک جنگ صليبي عليه آمريکا بکند و بگويد ما بايد يک جوري، آمريکا را پايين بکشيم. نکته اين جاست که به شکلي معنادار، بيشتر اين آدم ها مثل اسامه بن لادن، سال هاي سال از خود آمريکا تغذيه شده اند تا در افغانستان جلوي کمونيست ها بايستند در 1985، تعدادي از همين «مجاهدين» افغانستان، به ملاقات زيگان آمدند که آن ها را با سلام و سپاس پذيرفت. اين ها که اسم خودشان را «مبارزان آزادي» گذاشته بودند، هيچ جوري نمي توانستند نمايندگان «اسلام» به حساب بيايند. نه «امام» بودند نه «فقيه». آن ها مبارزان «خودخوانده» اسلام بودند. خودشان، خودشان را منصوب کرده بودند.
مصاحبه ديويد بارساميان با سعيد، سپتامبر 2001

درباره حمله آمريکا به عراق
 

بزرگ ترين صادرکننده پرتقال
 

اگر عراق بزرگ ترين صادرکننده سيب يا پرتقال بود. هيچ کس نگران وجود سلاح هاي کشتار جمعي يا نقض حقوق بشر در آن نمي شد. رژيم صدام، خيلي از حقوق انساني را ناديده گرفته و نابود کرده است. در اين بحثي نيست. اما چرا حالا ناگهان اين موضوع، اهميت پيدا کرده است؟ در حالي که هر چيزي که «پاول» بعثي ها را به آن متهم کرد، بخشي ازمعامله و توافقي است که آن ها از سال 1948 با اسرائيلي ها بر سر فلسطين کرده اند.
سخنراني در دانشگاه برکلي، 20 فوريه 2003

درباره زندگي
 

چطور فکر کنيم؟
چطور نگاه کنيم؟
اولين سؤال، اين است که من کي هستم؟ ارتباط ام با پس زمينه ام و سنت هايم چيست؟ ارتباط ام با ديگران چيست؟ اين سؤالي نيست که فقط فيلسوف ها يا جامعه شناس ها از خودشان بپرسند. شما نمي توانيد پشت حرفه تان قايم شويد و بگوييد من يک دکترم يا يک مهندس ام و همه آن چيزي که مي خواهم، اين است که کارم را درست انجام دهم. در اين قسمت از دنيا، ما رنج زيادي از اين نگاه برده ايم. نگاهي که به سادگي، سياست و جامعه را کنار مي گذارد و آن ها را به آدم هايي مي سپارد که به جاي خواسته هاي مردم، به قدرت و پول فکر مي کنند و خيلي ازآن ها دوره هاي طولاني بر ما حکومت کرده اند. بخشي از تقصير، متوجه امپرياليسم و کاري است که صهيونيسم با ما کرد. طوري که ما پذيرفتيم هميشه در «حالت فوق العاده» (emegency) زندگي کنيم. با آزادي اي که پا در هواست. من مي خواهم بگويم اول از همه بايد «منتقدانه» بينديشيم. نه به آساني، هرپاسخي را بپذيريم و نه در پيله تخصص مان زندگي کنيم. جهان، پيچيده تر از آن است که به شما اجازه بدهد با چند قاعده يا کليشه، خودتان را اداره کنيد. همين الان موقعيت خودتان را در نظر بگيريد: «جوانان عربي که دارند از دانشگاه آمريکايي بيروت فارغ التحصيل مي شوند.» يکي از جاهايي که آن تفکر منتقدانه بايد به کمک شما بيايد، اين جاست، در آمريکا. کشوري که فقط سمبل رفاه، قدرت نظامي و مردمي با لباس هاي عجيب و غريب که کفش تنيس پوشيده اند نيست. جامعه اي پيچيده است با جريان هايي که خيلي متضادند. ما عرب ها به ندرت، «آمريکا» را مطالعه کرده ايم. هيچ کدام از دانشگاه هاي ما ادبيات آن را، سياست اش و جامعه شناسي اش را به شکل سيستماتيک، تدريس نمي کنند. روشنفکرهاي ما خيلي کم درباره آن، حرف قابل اعتنا و جدي نوشته اند. همه ما فکر مي کنيم آمريکا را مي شناسيم، اما عده کمي از ما به آن طرف روزنامه هاي آمريکايي يا CNN نگاه مي کنيم. درست شبيه همان وضعي که نسبت به اسرائيل داريم، همان ناآگاهي. در حالي که اگر آن چه را با آن سر و کار داريم بشناسيم، در موقعيت برتر خواهيم بود و مي توانيم بر آن غلبه کنيم.
سخنراني در دانشگاه آمريکايي بيروت، 28 ژوئن 2000

مختصر و مفيد درباره ادوارد سعيد
 

مي شود به او افتخار کرد
 

*ادوارد سعيد، مسيحي بود و شهروند آمريکا. اما بيشتر از هر کس ديگري از مسلمانان فلسطيني دفاع کرد.
* در 1935 در بيت المقدس به دنيا آمد. عمرش را در بيت المقدس، قاهره و نيويورک گذراند و در 2003 در نيويورک از سرطان خون مرد.
* سعيد در پرينستون و هاروارد درس خواند. دکتراي ادبيات تطبيقي داشت. او در هاروارد، جان هايکينز، بيل و دانشگاه کلمبيا تدريس مي کرد.
* عمده شهرت سعيد به خاطر نقدهاي ادبي اوست. نقد او بر آثار جوزف کنراد در رساله دکترايش و نيز آن چه در مورد داستان هاي جين آستين نوشته، در دانشگاه هاي دنيا به عنوان نقدهاي نمونه تدريس مي شود.
* او پيانيست حرفه اي بود و از ميان موسيقي دان هاي بزرگ، به آثار واگنر علاقه داشت.
* سعيد ده کتاب نوشته که معروف ترين، مهم ترين و تأثيرگذارترين آن ها «شرق شناسي» است.
* او همواره در سخنراني هايش از حقوق فلسطيني ها دفاع مي کرد. در عين حال بر حق يهودي ها (و نه صهيونيست ها) در ارض مقدس هم تأکيد داشت. سعيد از 1977 عضو مجلس ملي فلسطين بود. ايده تشکيل دو دولت را اولين بار مطرح کرد.
* ادوارد سعيد اما با دولت خود گردان و ياسر عرفات، ميانه خوبي نداشت و معتقد بود عرفات بيش از حد به اسرائيلي ها امتياز مي دهد. او در اعتراض به مذاکرات کمپ ديويد در 1991 از مجلس ملي فلسطين استعفا کرد. دولت خودگردان هم از 1995، کتاب هايش را ممنوع اعلام کرد.
* ادوارد سعيد در گاردين، لوموند ديپلماتيک، الاهرام، الحيات و دو هفته نامه دست چپي کانترپانچ مي نوشت.
* او خود را «پارتيزان مستقل» مي خواند و هميشه اين توضيح را مي داد که چه کسي مي تواند حقيقتاً «مستقل» باشد؟ نشريه دست راستي کامنتري به او «پروفسور ترور» لقب داده بود و دانشگاه کلمبيا او را «نماد آزادي خواهي» مي دانست.
* خانه سعيد همواره پر از جوان هاي عرب و يهودي بود. مي گفتند خانه او تنها جايي است که صهيونيسم نتوانسته به آن نفوذ کند.
* در سال 1999 ادوارد سعيد با دنيل بارنباوم، نامتعارف ترين زوج هنري را تشکيل دادند؛ يک فلسطيني و يک يهود! اين دو پيانيست به دانشگاه فلسطيني کرانه باختري رفتند تا برنامه اجرا کنند. بارنباوم اولين يهودي اي بود که مدعوينش فلسطيني ها بودند. کنسرت آن ها با استقبال شديد جوان هاي سراسر دنيا مواجه شد، و البته تهديد به مرگ بارنباوم از سوي صهيونيست هاي افراطي.
منبع:نشريه همشهري جوان، شماره42.




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط