خصوصيت حضرت علي عليه السلام، قرار گرفتن در شرايط و اوضاع مختلف
شايد دربين چهره هاي معروف جهان، به طورخاص در ميان شخصيّتهاي اسلامي، هيچ شخصيّتي را نتوانيم پيدا کنيم- حتّي خود پيامبراسلام صلي الله عليه و آله و سلم - که در ميان ملتها و پيروان اديان مختلف و در زمانهاي گوناگون، به قدر اميرالمؤمنين عليه السلام محبوب باشد. شما وقتي نگاه مي کنيد، مي بينيد در همان زمان خود اين بزرگوار، که شمشير عدالت و شدّت عدل او، دلهاي متمرّد و روحهاي خودخواه را از خود بيزار مي کرد و جبهه ي دشمني بزرگي عليه او به وجود مي آورد، حتي دشمنانش هم وقتي به اعماق روح خود مراجعه مي کردند، نسبت به آن بزرگوار، عقيده ي همراه با تعظيم و تکريم و محبتي را احساس مي کردند. اين، تازمانهاي بعد هم ادامه داشت.
بيشترين دشمنان، را علي عليه السلام داشته؛ اما بيشترين ستايشگران را هم - حتي کساني که به دين و راه او اعتقادي نداشتند - آن بزرگوار داشته است. خاندان زبير در قرن اوّل هجري، به اشخاصي که غالباً نسبت به بني هاشم و بخصوص آل علي عليه السلام، بغض و عداوت داشتند، معروف بودند. اين عداوت، بيشتر هم ناشي از عبدالله بن زبير -پسر زبير- بود. يکي از نوه هاي زبير، از پدر خود پرسيد که به چه علت نام علي و خاندان علي، روز به روز بيشتر در ميان مردم گسترش پيدا مي کند؛ در حالي که دشمنان آنها، هر چه هم تبليغات مي کنند، اما زود افول و غروب مي کنند و باقي نمي مانند؟ او - قريب به اين مضمون - گفت که اينها به خدا و به حقّ دعوت کردند؛ به همين خاطراست که کسي نتوانست فضل اينها را بپوشاند؛ ولي دشمنانشان به باطل دعوت کردند.
در طول زمان، همين طور بوده است. يعني متفکران بزرگ -اعم از مسلمان و غير مسلمان - را که نگاه کنيد، نسبت به اميرالمؤمنين ابراز ارادت مي کنند. اگر به قهرمانان بزرگ، کساني که براي ملتهاي خود، تلاش و قيام کرده اند، نگاه کنيد، مي بينيد که نام اميرالمؤمنين عليه السلام، در نظر آنها عزيز و گرامي است. به شعرا و ادبا و هنرمندان و انسان دوستان هم که نگاه مي کنيد، بازهم مي بينيد که اسم اميرالمؤمنين عليه السلام را گرامي مي دارند. خلاصه هر کس- جوان و پير، عالم و عامي - که تاريخ اسلام را مطالعه کرده و اسم علي و احوال اميرالمؤمنين عليه السلام به گوش او رسيده است، نسبت به اميرالمؤمنين، احساس محبت و شيفتگي و ارادت مي کند. در زمان خود ما، چند کتاب از نويسندگان و ادباي مصري، درباره ي اميرالمؤمنين عليه السلام نوشته شد، دو جلد يا بيشتر آن از طرف نويسندگان مسيحي است که اسلام را قبول ندارند؛ اما اميرالمؤمنين عليه السلام را قبول دارند.
همين مرد را در دوراني در نظر بگيريد که به سن کمال و پختگي رسيده است و يکي از شخصيّتهاي جامعه ي خود به حساب مي آيد؛ همه به او احترام مي گذارند؛ شايد هزاران نفر تعريف و تمجيد و ستايش او را از زبان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيده اند.
اين تعريف و تمجيدهايي که از زبان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم براي اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است، گمان مي کنم هيچ محدث مسلماني، براي هيچ کس به اين اندازه و با اين کيفيت نقل نکرده است. البته فضايل ديگري هم براي صحابه ي ديگر نقل شده است، اما گمان نمي کنم با اين کميّت، با اين کيفيّت و محتوا، هيچ يک از محديثين مسلمان - اعم از فرق مختلف اسلامي -درباره ي کس ديگري غير از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل کرده باشند. بديهي است يکي از اين تعريفها کافي است که يک انسان را مغرور، معجّب به نفس، از خود بيخود و در انتخاب وظيفه دچار اشتباه کند.
همه ي آنها صدها تعريف از زبان پيغمبر صلي الله عليه وآله و سلم شنيدند؛ بعد نوبت امتحان پيش آمد؛ مسأله ي خلافت مطرح شد - به مسأله ي حقّ و باطل و وصيت و اينها کاري نداريم -آنچه مسلّم است اين که اميرالمؤمنين مدّعي خلافت بود. در اين که کسي ترديد ندارد. وقتي که مشاهده کرد صلاح عالم اسلام اين است که او از صحنه خارج بشود، خارج شد يعني اميرالمؤمنين عليه السلام همه ي آن تعريفها، تمجيدها، استحقاقها، و همه ي آنچه را که براي خود قايل بود و هزارها نفر شنيده بودند و مي دانستند، لاي محفظه يي از فراموشي موقت پيچيد و کنار گذاشت. البته اينها که فراموش نمي شد؛ فراموش که نمي شود؛ تا ابدالدّهر هم باقي است؛ ليکن مطرح نکرد. يعني همه ي آن چيزي را که در امر خلافت و رياست دنياي اسلام و مسؤوليتي بزرگ، براي او مطرح بود، چون احساس خطر کرد، کنار گذاشت. فرمود: «وقتي ديدم اوضاع خطرناک است و ممکن است دين پيغمبر به خطر بيفتد، دست بستم و کنار نشستم. »
براي يک انسان سياسي مخلص، يک انسان بزرگوار، کسي که مي خواهد هواي نفس خود را به کار نبندد، تسلط بر نفس از اين بالاتر، بهتر، گوياتر و شگفت آورتر نمي شود! همين انسان را در موضع رييس دنياي اسلام در نظر بگيريد. رييس دنياي اسلام شد. مردم آمدند خواه و ناخواه او را انتخاب کردند. همه ي رقبا و منافقين و دوستان و دشمنان و هرکه بود، يا بيعت، يا اعلام عدم مخالفت کرد - تعداد معدودي، چهار تا شش نفر، بيعت نکردند، ليکن گفتند ما مخالفتي نمي کنيم؛ کنار نشستند؛ بقيه، همه بيعت کردند - او رييس کلّ دنياي اسلام شد. مي دانيد دنياي اسلام آن روز يعني چه؟ يعني از مرزهاي هندوستان تا مديترانه، اين دنياي اسلام است. عراق و مصر و شام و فلسطين و ايران، همه و همه، مجموعه ي دنياي اسلام است؛ شايد رييس نصف دنياي اباد آن روز، با قدرت کامل.
آن وقت زندگي اميرالمؤمنين، آن زهد اميرالمؤمنين که شنيده ايد، مربوط به اين دوران است. يعني اين دنياي شيرين، لذت زندگي، راحتي، خوشي و چيزهايي که يکي از اينها بزرگاني را به خود جذب مي کند، در يک مرحله ي حسّاس مي غلتاندو از گردونه خارج مي کند، همه ي اينها با هم، نتوانست يک لحظه اميرالمؤمنين را دچار ترديد و اضطراب و از راه ماندگي بکند. اين انسان بزرگ نشان داد که از همه ي عوامل گمراهي انسان، قويتر و مقتدرتر است. عظمت، يعني اينها. اينهاست که نسلها و تاريخها و انسانها و اجتماعات را در مقابل خود خاضع مي کند. کسي اگر بخواهد انصاف به خرج بدهد، نمي تواند در مقابل چنين شخصيّتي سرکشي و گردنکشي بکند. اصلاً دلها در مقابل او خاضع مي شود.
هرکس رشحه يي از آنچه در اميرالمؤمنين عليه السلام بود، در وجود خود داشته باشد، مي تواند بر دنيايي از سرکشيها و تمايلات درون و بيرون خود فايق بيايد. اين امام بزرگوار را که شما ديديد، بزرگترين شخصيّتهاي دنيا در زمان ما، در مقابل او احساس حقارت کردند؛ نمايندگان او در دنيا، هرجا مي رفتند، چون نام و ياد امام همراه آنها بود، بزرگان و سرکشان و قدرتمندان عالم را به خضوع و تواضع وادار مي کرد؛ اين امام بزرگوار ما توانسته بود بخشي، گوشه يي از آن معدن زيبايي و خلوص آن بزرگوار را در خود به وجود بياورد. البته اين بخش که ما مي گوييم، خيلي عظيم است، منتها درمقابل اقيانوس بي کران شخصيّت اميرالمؤمنين عليه السلام ناچيز و يک قطره است؛ اما خودش خيلي زياد و خيلي بزرگ است.
شخصيّت امام سجاد عليه السلام ازآن شخصيّتهاي دست نيافتني است. نه اين که فقط درعمل دست نيافتني است، حتي در ذهن هم دست نيافتني است. از آن خورشيدهاي تاباني است که ما فقط مي توانيم شعاعش را از دور ببينيم، او وقتي که به اميرالمؤمنين نگاه مي کند، با آن چشم تعظيم و تجليلي نگاه مي کند که بچه ي کوچکي به يک قهرمان بزرگ نگاه مي کند. اميرالمؤمنين عليه السلام اين گونه است. اين اميرالمؤمنين، با اين عظمت است.
نمي گويم مثل اميرالمؤمنين عليه السلام بشويم. امام سجاد عليه السلام هم فرمود که نمي تواند مثل اميرالمؤمنين عمل کند. اميرالمؤمنين عليه السلام هم فرمود: الا و انکم لا تقدرون علي ذلک. به چه کسي؟به عثمان بن حنيف، با آن عظمت. به او فرمود که شما نمي توانيد اين گونه که من مي کنم، عمل کنيد. اين که واضح است. اما لااقل درآن راه، در آن سمت و جهت، در جبهه ي او قرار بگيريد. اين لازم است. اگر مي خواهيد در جبهه ي اميرالمؤمنين عليه السلام قرار بگيريد، بارزترين خصوصيت او در دوران حکومتش - که مربوط به امروز من و شما مي شود - دو چيز است: يکي عدل اجتماعي، يکي زهد نسبت به دنيا.
آن جايي که پاي امتيازات به ميان مي آيد و حرکت و نگاه و اشاره، از سوي اين مسؤول، منشأ اثر مي شود، اين جا بايد يکسان باشد. همه بايد احساس کنند که به طوريکسان ازخيرات نظام اسلامي بهره مند مي شوند. البته بعضي ها تنبل اند و دنبال کار نمي روند؛ بعضيها کوتاهي مي کنند؛ بعضي به خودشان ظلم مي کنند؛ حساب آنها جداست. اما معناي عدل اجتماعي اين است که قانون، مقررات و رفتارها نسبت به همه ي افراد جامعه يکسان باشد؛ کسي امتياز ويژه يي بدون دليل نداشته باشد. اين معناي عدل اجتماعي است. اميرالمؤمنين عليه السلام اين کار را کرد.
اساس دشمن تراشي علي عليه السلام اين بود. آن کسي هم که آن همه شعر براي اميرالمؤمنين و عليه دشمنان او گفته بود و آن همه محبت کرده بود - نجاشي شاعر- وقتي که حدّ خدا را در روز ماه رمضان شکست، اميرالمؤمنين عليه السلام حدّ خدا را بر او جاري کرد. گفت: حدود الهي را نقض کرده اي. روز ماه رمضان، علناً شرب خمر کرده بود -هم شرب خمر بود، هم شکستن حرمت ماه رمضان بود - افرادي آمدند که آقا، ايشان اين قدر براي شما شعر گفته، اين قدر به شما محبت کرده است؛ اين قدر دشمنهاي شما دنبال او آمدند، سراغ دشمنهاي شما نرفت؛ او را يک طور نگه داريد. فرمود(به اين مضامين): بله، بماند - مثلاً - قدمش روي چشم. اما بايد حدّ خدا را جاري کنم. حدّ خدا را جاري کرد. او هم بلند شد و پيش معاويه رفت. يعني اميرالمؤمنين عليه السلام با حکم خدا و با حدود الهي، اين گونه رفتار مي کند. همين اميرالمؤمنين، وقتي کسي که يکي از گناهان را انجام داده است -دزدي -نزد او آمد؛ حضرت فرمود: چه قدرقرآن بلدي؟ آيه ي قرآن خواند. حضرت گفت: «قد وهبت يدک بسورة البقرة»دست تو را که بايد قطع مي کردم، به سوره ي بقره بخشيدم؛ برو اين تمايز بيجا نيست؛ اين امتياز به خاطر سوره ي بقره و به خاطر قرآن است. اميرالمؤمنين عليه السلام در ملاحظه ي اصول و ارزشها و معيارها، هيچ ملاحظه از کسي نمي کرد. آن جا آن آدم را که فسق و فجور ورزيده است، به خاطر فسق و فجورش حدّ شرعي مي زند و ملاحظه ي اين که او به حال من خيري دارد، نمي کند. اما اين جا به خاطر قرآن، از حدّ دزدي صرف نظر مي کند. اميرالمؤمنين اين است؛ يعني صد در صد براساس معيار ها و ارزشهاي الهي - و نه چيز ديگر- حرکت مي کند. اين، عدل اميرالمؤمنين است. اين که گفته شده است: « قتل في محراب عبادته لشدّة عدله »- البته دقيقاً نمي دانم که اين حرف از کيست؛ اما حرف درستي است - عدالت اميرالمؤمنين موجب شد کساني که صاحب نفوذ بودند، نتوانند او را تحمل بکنند.
حالا بعضي مي گويند آقا، آن عدالتي که نگذاشت علي عليه السلام حکومت مبارک خود را ادامه بدهد؛ شما چطور مي خواهيد آن عدل را امروز اجرا بکنيد؟ من مي گويم آن مقدار که ما مي توانيم و طاقت داريم، بايد اجرا بشود. ما ادعا نداريم که بايد مثل اميرالمؤمنين عدالت را اجرا کنيم. ما مي گوييم آن مقدار که توان مؤمن امروز دنيا کفاف مي دهد، بايد اجرا کرد. اما اين مقدار عدالتي را که مي شود اجرا کرد و بايد اجرا کرد، اگر به صورت يک فرهنگ در بيايد و مردم معناي عدالت را بفهمند، آن وقت قابل تحمل خواهد بود.
توده هاي مردم، ازعدالت اميرالمؤمنين، خوششان مي آمد -آنها که بدشان نمي آيد - صاحبان نفوذ ناراحت بودند؛ علت اين که اميرالمؤمنين عليه السلام را شکست دادند و توانستند آن وضعيت را در جنگ صفين پيش بياورند و بعد حضرت را به شهادت برسانند، علت همه ي خون دلهاي اميرالمؤمنين اين بود که قدرت تحليل مردم ضعيف بود. صاحبان نفوذ روي ذهنهاي مردم اثر مي گذاشتند. قدرت تحليل و قدرت فهم مردم را بايد اصلاح کرد. بايد درک مسايل سياسي در جامعه بالا برود تا بشود عدالت را اجرا کرد.
بعضيها مي گويند که آقا، اکثر مردم اين چيزهايي که شما مي گوييد، ندارند.
جواب اين است که ما به آنها نمي گوييم؛ ما به آن کساني مي گوييم که تمکّن دارند؛ آن کساني که لذتهاي دنيا براي آنها آغوش باز کرده است؛ آن کساني که مي توانند از راههاي حرام، خودشان را به زيباييها و شيرينيهاي زندگي برسانند. البته در درجه ي بعد به کساني هم که از راه حلال مي توانند به آن لذتها دست پيدا کنند، مي گوييم.(1)
بيشترين دشمنان، را علي عليه السلام داشته؛ اما بيشترين ستايشگران را هم - حتي کساني که به دين و راه او اعتقادي نداشتند - آن بزرگوار داشته است. خاندان زبير در قرن اوّل هجري، به اشخاصي که غالباً نسبت به بني هاشم و بخصوص آل علي عليه السلام، بغض و عداوت داشتند، معروف بودند. اين عداوت، بيشتر هم ناشي از عبدالله بن زبير -پسر زبير- بود. يکي از نوه هاي زبير، از پدر خود پرسيد که به چه علت نام علي و خاندان علي، روز به روز بيشتر در ميان مردم گسترش پيدا مي کند؛ در حالي که دشمنان آنها، هر چه هم تبليغات مي کنند، اما زود افول و غروب مي کنند و باقي نمي مانند؟ او - قريب به اين مضمون - گفت که اينها به خدا و به حقّ دعوت کردند؛ به همين خاطراست که کسي نتوانست فضل اينها را بپوشاند؛ ولي دشمنانشان به باطل دعوت کردند.
در طول زمان، همين طور بوده است. يعني متفکران بزرگ -اعم از مسلمان و غير مسلمان - را که نگاه کنيد، نسبت به اميرالمؤمنين ابراز ارادت مي کنند. اگر به قهرمانان بزرگ، کساني که براي ملتهاي خود، تلاش و قيام کرده اند، نگاه کنيد، مي بينيد که نام اميرالمؤمنين عليه السلام، در نظر آنها عزيز و گرامي است. به شعرا و ادبا و هنرمندان و انسان دوستان هم که نگاه مي کنيد، بازهم مي بينيد که اسم اميرالمؤمنين عليه السلام را گرامي مي دارند. خلاصه هر کس- جوان و پير، عالم و عامي - که تاريخ اسلام را مطالعه کرده و اسم علي و احوال اميرالمؤمنين عليه السلام به گوش او رسيده است، نسبت به اميرالمؤمنين، احساس محبت و شيفتگي و ارادت مي کند. در زمان خود ما، چند کتاب از نويسندگان و ادباي مصري، درباره ي اميرالمؤمنين عليه السلام نوشته شد، دو جلد يا بيشتر آن از طرف نويسندگان مسيحي است که اسلام را قبول ندارند؛ اما اميرالمؤمنين عليه السلام را قبول دارند.
دوره هاي مختلف عمر حضرت
همين مرد را در دوراني در نظر بگيريد که به سن کمال و پختگي رسيده است و يکي از شخصيّتهاي جامعه ي خود به حساب مي آيد؛ همه به او احترام مي گذارند؛ شايد هزاران نفر تعريف و تمجيد و ستايش او را از زبان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيده اند.
اين تعريف و تمجيدهايي که از زبان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم براي اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است، گمان مي کنم هيچ محدث مسلماني، براي هيچ کس به اين اندازه و با اين کيفيت نقل نکرده است. البته فضايل ديگري هم براي صحابه ي ديگر نقل شده است، اما گمان نمي کنم با اين کميّت، با اين کيفيّت و محتوا، هيچ يک از محديثين مسلمان - اعم از فرق مختلف اسلامي -درباره ي کس ديگري غير از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل کرده باشند. بديهي است يکي از اين تعريفها کافي است که يک انسان را مغرور، معجّب به نفس، از خود بيخود و در انتخاب وظيفه دچار اشتباه کند.
همه ي آنها صدها تعريف از زبان پيغمبر صلي الله عليه وآله و سلم شنيدند؛ بعد نوبت امتحان پيش آمد؛ مسأله ي خلافت مطرح شد - به مسأله ي حقّ و باطل و وصيت و اينها کاري نداريم -آنچه مسلّم است اين که اميرالمؤمنين مدّعي خلافت بود. در اين که کسي ترديد ندارد. وقتي که مشاهده کرد صلاح عالم اسلام اين است که او از صحنه خارج بشود، خارج شد يعني اميرالمؤمنين عليه السلام همه ي آن تعريفها، تمجيدها، استحقاقها، و همه ي آنچه را که براي خود قايل بود و هزارها نفر شنيده بودند و مي دانستند، لاي محفظه يي از فراموشي موقت پيچيد و کنار گذاشت. البته اينها که فراموش نمي شد؛ فراموش که نمي شود؛ تا ابدالدّهر هم باقي است؛ ليکن مطرح نکرد. يعني همه ي آن چيزي را که در امر خلافت و رياست دنياي اسلام و مسؤوليتي بزرگ، براي او مطرح بود، چون احساس خطر کرد، کنار گذاشت. فرمود: «وقتي ديدم اوضاع خطرناک است و ممکن است دين پيغمبر به خطر بيفتد، دست بستم و کنار نشستم. »
براي يک انسان سياسي مخلص، يک انسان بزرگوار، کسي که مي خواهد هواي نفس خود را به کار نبندد، تسلط بر نفس از اين بالاتر، بهتر، گوياتر و شگفت آورتر نمي شود! همين انسان را در موضع رييس دنياي اسلام در نظر بگيريد. رييس دنياي اسلام شد. مردم آمدند خواه و ناخواه او را انتخاب کردند. همه ي رقبا و منافقين و دوستان و دشمنان و هرکه بود، يا بيعت، يا اعلام عدم مخالفت کرد - تعداد معدودي، چهار تا شش نفر، بيعت نکردند، ليکن گفتند ما مخالفتي نمي کنيم؛ کنار نشستند؛ بقيه، همه بيعت کردند - او رييس کلّ دنياي اسلام شد. مي دانيد دنياي اسلام آن روز يعني چه؟ يعني از مرزهاي هندوستان تا مديترانه، اين دنياي اسلام است. عراق و مصر و شام و فلسطين و ايران، همه و همه، مجموعه ي دنياي اسلام است؛ شايد رييس نصف دنياي اباد آن روز، با قدرت کامل.
آن وقت زندگي اميرالمؤمنين، آن زهد اميرالمؤمنين که شنيده ايد، مربوط به اين دوران است. يعني اين دنياي شيرين، لذت زندگي، راحتي، خوشي و چيزهايي که يکي از اينها بزرگاني را به خود جذب مي کند، در يک مرحله ي حسّاس مي غلتاندو از گردونه خارج مي کند، همه ي اينها با هم، نتوانست يک لحظه اميرالمؤمنين را دچار ترديد و اضطراب و از راه ماندگي بکند. اين انسان بزرگ نشان داد که از همه ي عوامل گمراهي انسان، قويتر و مقتدرتر است. عظمت، يعني اينها. اينهاست که نسلها و تاريخها و انسانها و اجتماعات را در مقابل خود خاضع مي کند. کسي اگر بخواهد انصاف به خرج بدهد، نمي تواند در مقابل چنين شخصيّتي سرکشي و گردنکشي بکند. اصلاً دلها در مقابل او خاضع مي شود.
هرکس رشحه يي از آنچه در اميرالمؤمنين عليه السلام بود، در وجود خود داشته باشد، مي تواند بر دنيايي از سرکشيها و تمايلات درون و بيرون خود فايق بيايد. اين امام بزرگوار را که شما ديديد، بزرگترين شخصيّتهاي دنيا در زمان ما، در مقابل او احساس حقارت کردند؛ نمايندگان او در دنيا، هرجا مي رفتند، چون نام و ياد امام همراه آنها بود، بزرگان و سرکشان و قدرتمندان عالم را به خضوع و تواضع وادار مي کرد؛ اين امام بزرگوار ما توانسته بود بخشي، گوشه يي از آن معدن زيبايي و خلوص آن بزرگوار را در خود به وجود بياورد. البته اين بخش که ما مي گوييم، خيلي عظيم است، منتها درمقابل اقيانوس بي کران شخصيّت اميرالمؤمنين عليه السلام ناچيز و يک قطره است؛ اما خودش خيلي زياد و خيلي بزرگ است.
عظمت اميرالمؤمنين
شخصيّت امام سجاد عليه السلام ازآن شخصيّتهاي دست نيافتني است. نه اين که فقط درعمل دست نيافتني است، حتي در ذهن هم دست نيافتني است. از آن خورشيدهاي تاباني است که ما فقط مي توانيم شعاعش را از دور ببينيم، او وقتي که به اميرالمؤمنين نگاه مي کند، با آن چشم تعظيم و تجليلي نگاه مي کند که بچه ي کوچکي به يک قهرمان بزرگ نگاه مي کند. اميرالمؤمنين عليه السلام اين گونه است. اين اميرالمؤمنين، با اين عظمت است.
در جبهه ي حضرت قرار بگيريد
نمي گويم مثل اميرالمؤمنين عليه السلام بشويم. امام سجاد عليه السلام هم فرمود که نمي تواند مثل اميرالمؤمنين عمل کند. اميرالمؤمنين عليه السلام هم فرمود: الا و انکم لا تقدرون علي ذلک. به چه کسي؟به عثمان بن حنيف، با آن عظمت. به او فرمود که شما نمي توانيد اين گونه که من مي کنم، عمل کنيد. اين که واضح است. اما لااقل درآن راه، در آن سمت و جهت، در جبهه ي او قرار بگيريد. اين لازم است. اگر مي خواهيد در جبهه ي اميرالمؤمنين عليه السلام قرار بگيريد، بارزترين خصوصيت او در دوران حکومتش - که مربوط به امروز من و شما مي شود - دو چيز است: يکي عدل اجتماعي، يکي زهد نسبت به دنيا.
عدالت اجتماعي حضرت
آن جايي که پاي امتيازات به ميان مي آيد و حرکت و نگاه و اشاره، از سوي اين مسؤول، منشأ اثر مي شود، اين جا بايد يکسان باشد. همه بايد احساس کنند که به طوريکسان ازخيرات نظام اسلامي بهره مند مي شوند. البته بعضي ها تنبل اند و دنبال کار نمي روند؛ بعضيها کوتاهي مي کنند؛ بعضي به خودشان ظلم مي کنند؛ حساب آنها جداست. اما معناي عدل اجتماعي اين است که قانون، مقررات و رفتارها نسبت به همه ي افراد جامعه يکسان باشد؛ کسي امتياز ويژه يي بدون دليل نداشته باشد. اين معناي عدل اجتماعي است. اميرالمؤمنين عليه السلام اين کار را کرد.
اساس دشمن تراشي علي عليه السلام اين بود. آن کسي هم که آن همه شعر براي اميرالمؤمنين و عليه دشمنان او گفته بود و آن همه محبت کرده بود - نجاشي شاعر- وقتي که حدّ خدا را در روز ماه رمضان شکست، اميرالمؤمنين عليه السلام حدّ خدا را بر او جاري کرد. گفت: حدود الهي را نقض کرده اي. روز ماه رمضان، علناً شرب خمر کرده بود -هم شرب خمر بود، هم شکستن حرمت ماه رمضان بود - افرادي آمدند که آقا، ايشان اين قدر براي شما شعر گفته، اين قدر به شما محبت کرده است؛ اين قدر دشمنهاي شما دنبال او آمدند، سراغ دشمنهاي شما نرفت؛ او را يک طور نگه داريد. فرمود(به اين مضامين): بله، بماند - مثلاً - قدمش روي چشم. اما بايد حدّ خدا را جاري کنم. حدّ خدا را جاري کرد. او هم بلند شد و پيش معاويه رفت. يعني اميرالمؤمنين عليه السلام با حکم خدا و با حدود الهي، اين گونه رفتار مي کند. همين اميرالمؤمنين، وقتي کسي که يکي از گناهان را انجام داده است -دزدي -نزد او آمد؛ حضرت فرمود: چه قدرقرآن بلدي؟ آيه ي قرآن خواند. حضرت گفت: «قد وهبت يدک بسورة البقرة»دست تو را که بايد قطع مي کردم، به سوره ي بقره بخشيدم؛ برو اين تمايز بيجا نيست؛ اين امتياز به خاطر سوره ي بقره و به خاطر قرآن است. اميرالمؤمنين عليه السلام در ملاحظه ي اصول و ارزشها و معيارها، هيچ ملاحظه از کسي نمي کرد. آن جا آن آدم را که فسق و فجور ورزيده است، به خاطر فسق و فجورش حدّ شرعي مي زند و ملاحظه ي اين که او به حال من خيري دارد، نمي کند. اما اين جا به خاطر قرآن، از حدّ دزدي صرف نظر مي کند. اميرالمؤمنين اين است؛ يعني صد در صد براساس معيار ها و ارزشهاي الهي - و نه چيز ديگر- حرکت مي کند. اين، عدل اميرالمؤمنين است. اين که گفته شده است: « قتل في محراب عبادته لشدّة عدله »- البته دقيقاً نمي دانم که اين حرف از کيست؛ اما حرف درستي است - عدالت اميرالمؤمنين موجب شد کساني که صاحب نفوذ بودند، نتوانند او را تحمل بکنند.
حالا بعضي مي گويند آقا، آن عدالتي که نگذاشت علي عليه السلام حکومت مبارک خود را ادامه بدهد؛ شما چطور مي خواهيد آن عدل را امروز اجرا بکنيد؟ من مي گويم آن مقدار که ما مي توانيم و طاقت داريم، بايد اجرا بشود. ما ادعا نداريم که بايد مثل اميرالمؤمنين عدالت را اجرا کنيم. ما مي گوييم آن مقدار که توان مؤمن امروز دنيا کفاف مي دهد، بايد اجرا کرد. اما اين مقدار عدالتي را که مي شود اجرا کرد و بايد اجرا کرد، اگر به صورت يک فرهنگ در بيايد و مردم معناي عدالت را بفهمند، آن وقت قابل تحمل خواهد بود.
توده هاي مردم، ازعدالت اميرالمؤمنين، خوششان مي آمد -آنها که بدشان نمي آيد - صاحبان نفوذ ناراحت بودند؛ علت اين که اميرالمؤمنين عليه السلام را شکست دادند و توانستند آن وضعيت را در جنگ صفين پيش بياورند و بعد حضرت را به شهادت برسانند، علت همه ي خون دلهاي اميرالمؤمنين اين بود که قدرت تحليل مردم ضعيف بود. صاحبان نفوذ روي ذهنهاي مردم اثر مي گذاشتند. قدرت تحليل و قدرت فهم مردم را بايد اصلاح کرد. بايد درک مسايل سياسي در جامعه بالا برود تا بشود عدالت را اجرا کرد.
زهد اميرالمؤمنين
بعضيها مي گويند که آقا، اکثر مردم اين چيزهايي که شما مي گوييد، ندارند.
جواب اين است که ما به آنها نمي گوييم؛ ما به آن کساني مي گوييم که تمکّن دارند؛ آن کساني که لذتهاي دنيا براي آنها آغوش باز کرده است؛ آن کساني که مي توانند از راههاي حرام، خودشان را به زيباييها و شيرينيهاي زندگي برسانند. البته در درجه ي بعد به کساني هم که از راه حلال مي توانند به آن لذتها دست پيدا کنند، مي گوييم.(1)
پينوشتها:
1- بيانات مقام معظم رهبري در ديدار با اقشار مختلف مردم به مناسبت ميلاد مسعود مولاي متقيان علي (ع)75/9/5.
منبع :
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
/ج