سينا و مادربزرگ

سينا توپ بازي مي كرد. مادربزرگ كه حياط را جارو مي زد، گيج شد و روي پله نشست. مادربزرگ حالش خوب بود. سينا به او كمك كرد تا به اتاق برود و استراحت كند. سينا براي مامان بزرگ آب آورد. بعد رفت حياط را جارو زد . سينا ديگر سر و صدا نكرد تا مادربزرگ استراحت كند.
سه‌شنبه، 3 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سينا و مادربزرگ

 سينا و مادربزرگ
سينا و مادربزرگ


 

نويسنده: معصومه نوزاني




 
سينا توپ بازي مي كرد.
مادربزرگ كه حياط را جارو مي زد، گيج شد و روي پله نشست.
مادربزرگ حالش خوب بود.
سينا به او كمك كرد تا به اتاق برود و استراحت كند.
سينا براي مامان بزرگ آب آورد.
بعد رفت حياط را جارو زد .
سينا ديگر سر و صدا نكرد تا مادربزرگ استراحت كند.
عصر مادر از اداره برگشت،
مادربزرگ گفت كه سينا بزرگ شده و از او مراقبت كرده است .
مادر دستي به سر سينا كشيد، لبخند زد و گفت: «جايزه ي پسر خوب چيه؟»
سينا خنديد و گفت: «بريم پارك!»
مامان بزرگ و مامان لبخند زدند و سينا كوچولو هم سرش را تكان داد.

سينا و مادربزرگ

سينا و مادربزرگ

منبع: ماهنامه آموزشي- فرهنگي خردسالان ايران ماهک 19



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط