شهر ظهور من

وقتي نماز مغرب تمام شد، آقاي يزدي گفت: «امشب آقاي مهدوي مسؤول پايگاه هاي بسيج مساجد استان مهمان ما هستند. ايشان بعد از نماز عشا سخنراني كوتاهي خواهند داشت.»
سه‌شنبه، 10 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهر ظهور من

 شهر ظهور من
شهر ظهور من


 

نويسنده: زينب جعفري




 
وقتي نماز مغرب تمام شد، آقاي يزدي گفت: «امشب آقاي مهدوي مسؤول پايگاه هاي بسيج مساجد استان مهمان ما هستند. ايشان بعد از نماز عشا سخنراني كوتاهي خواهند داشت.»
وقتي نماز عشا تمام شد. آقاي مهدوي پشت تريبون رفت. من در حالي كه حسن كنارم نشسته بود، حواسم پيش كادوهايي بود كه روي پله هاي منبر بود. آقاي مهدوي مي گفت: «پايگاه مسجد شما امسال يكي از بهترين پايگاه هاي شهرمان بوده است.» و بعد درباره ي قزوين و نقشي كه در پيشرفت اسلام داشته صحبت كرد. من ياد شهيد رجايي و شهيد بابايي افتادم. اسم پايگاه مسجد ما شهيد بابايي است. آقاي مهدوي هم چنان در مورد قزوين و شخصيت هاي بزرگ شهر صحبت مي كرد. من به ياد كتابي افتادم كه ديشب بابا علي مي خواند. پشت جلد آن نوشته شده بود كه پيامبر گرامي ما حضرت محمد(ص) فرمودند: خوشا....
رو به حسن گفتم: «چه خوب است كه ما در شهري زندگي مي كنيم كه بهترين پايگاه هاي زميني است. عضو پايگاه مسجدي هستيم كه يكي از بهترين پايگاه هاي شهر است. » حسن سرش را به نشانه ي تأييد تكان داد و هم چنان نگاهش به آقاي مهدوي بود. با خودم گفتم: «كاش من هم جزء يكي از آن سي صد و سيزده ياور امام زمان (عج) باشم! در آن صورت هيچ وقت از امام جدا نمي شوم و در برابر گفته هاي ايشان چون و چرا نمي كردم تا مبادا شيطان گولم بزند و مثل مردم كوفه در زمان امام علي (ع) نامردي كنم.»
منبع: ماهنامه ي فرهنگي کودکان شماره 42



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط