فراتر از باور(2)
نویسنده:حجت الاسلام شيخ محمد رضا النعماني
ترجمه: مهرداد آزاد
ترجمه: مهرداد آزاد
واپسين فصل از حيات مبارزاتي شهيده آمنه صدر
برخي ممکن است ميزان اهميت و عمق خطرات ديدار از خانه سيد شهيد در آن شرايط خفقان آور را درک نکنند و کسي که در کشوري آزاد زندگي مي کند، اين اقدام را کاري ساده و يپش پاافتاده قلمداد کند، اما از نظر قوانين صدام تکريتي و سازمان هاي سرکوبگر او، اين کار، جنايتي بزرگ و اقدامي منتهي به اعدام و يا زندان ابد محسوب مي شد؛ همچنان که براي عده اي از آنان چنين شد.
پس از خروش زينبي بنت الهدي، تظاهراتي از حرم امام علي(علیه السلام) با حضور مردان و زنان عراقي به راه افتاد و در پي تظاهرات، رژيم مجبور شد سيد شهيد را آزاد کند.(1). ساعاتي بعد سيد شهيد از اداره امنيت با خانواده اش تماس گرفت و به آنان اطلاع داد که بعد از چند ساعت به نجف مي رسد، تقريباً يک ساعت بعد از اين تماس که نشان مي داد سيد شهيد در راه بغداد به نجف است، «ابواسماء» جنايتکار، رئيس شعبه پنجم سازمان امنيت با منزل تماس گرفت و درخواست گفت و گو با بنت الهدي را کرد. وي در اين مکالمه تلفني به بنت الهدي گفت، «اين چه هياهو و تظاهراتي است که عليه ما به پا کرده اي؟» بنت الهدي گفت، «آيا مي داني نيروهاي امنيتي شما چه کردند و آيا تو نمي داني که سيد دستگير شده؟ مردم نسبت به کارها و رفتارهاي شما دست به اعتراض زده اند.» ابواسماء گفت، «اتفاقي نيفتاده که اين کارها بشود. کل ماجرا اين بوده که رهبري خواستار ملاقات با سيد بود. همين! هيچ دستوري براي بازداشت ايشان در کار نبوده است.» بنت الهدي گفت، «آيا آمدن رئيس اداره امنيت نجف در ساعت شش صبح، آن هم با اين همه نيرو و محاصره خانه از سر شب تا دم صبح، فقط به خاطر انجام ملاقات بوده است؟» بنت الهدي پس از اين تماس تلفني به من گفت، «اين جنايتکار، با حالت تشويش و دستپاچگي صحبت مي کرد. به نظر من علت آزاد کردن سيد، برپايي اعتراضات گسترده در نجف و شهرهاي ديگر عراق بود که باعث هراس رژيم و اجبار او به آزادي سيد شهيد شد. والا همين جنايتکار (ابواسماء) در همان روز که سيد را به اداره امنيت برده بودند، يپش از آنکه از خبر تظاهرات اعتراض آميز باخبر شود، خطاب به سيد شهيد گفته بود، «به خاطر اينکه جلوي من ايستادي، زبانت را خواهم بريد.» اين سخن او نشان مي دهد که رژيم تصميم داشت در همان بازداشت، سيد شهيد صدر را اعدام کند.
در خانه سه مخزن بزرگ آب وجود داشت که اگر آن را فقط براي مصارف شرب استفاده مي کرديم، براي مدت طولاني برايمان کافي بود؛ اما چه کسي مي دانست حصر تا کي ادامه دارد؟ مأموران، ورود مواد غذايي را هم ممنوع کردند و نگذاشتند حاج عباس، خدمتگزار سيد، غذا و مواد خوراکي از بيرون تهيه کند و به خانه بياورد. محاصره خانه آن قدر ادامه يافت که همه چيز تمام شد. اين مسئله نگراني بنت الهدي را برانگيخت، اما اصلاً به روي خود نياورد. فقط به من اظهار داشت، «به نظرت تا کي اين وضع به اين صورت ادامه خواهد يافت؟» گفتم، «جنايتکاران تلاش دارند با کشتن همه، به هر وسيله که شده انتقام خود را بگيرند؛ اما خدا بالاتر از همه آنهاست.» او مدتي به فکري عميق فرو رفت و سپس گفت، «چقدر آرزو دارم پيش از شما بميرم و شاهد آن نباشم که برادرزاده هايم يکي پس از ديگري بميرند. من نتوانم کاري برايشان انجام دهم، آخر من پرستار آنان هستم.» آنچه مرا شديداً متأثر و اندوهگين کرد، اين بود که آن مرحومه به زيرزمين خانه که مقبره خاندان آل مامقاني در آنجا قرار داشت، رفت تا اگر هر يک از اعضاي خانه در اثر گرسنگي تلف شدند، جايي خالي براي دفن آنها پيش بيني کرده باشد. آن مرحومه نگران بود و نمي دانست با اين مشکل چه بکند و هيچ راه حلي هم براي آن نمي يافت. به راستي آن روزها از سخت ترين و جانفرساترين روزهاي زندگي ما بودند.
آنچه بر اندوه و نگراني بنت الهدي مي افزود، احساس مسئوليتي بود که سيد شهيد در قبال اين کودکان احساس مي کرد، کودکان معصومي که هيچ نقشي در اين ماجرا نداشتند و گناهي نکرده بودند تا اين همه مجازات را تحمل کنند.اين موضوع بخشي از ذهن و فکر سيد را به عنوان پدر خانواده مشغول کرده بود. در اين گيرودار رواني، شهيده بنت الهدي نقش خود را بسيار خوب ايفا کرد. او که از هوش و درايت و ايمان بسياري برخوردار بود، عطر صفا و محبت را در جمع کودکان مي پراکند و غم را از چهره شان مي زدود و در دل هايشان آرامش مي نشاند؛ طوري که احساس مي کردند زندگي آرامي دارند. او داستان هايي را از زندگي انبياء و ائمه (ع) تعريف مي کرد و در آنها، بخش هايي را انتخاب و نقل مي کرد که مناسب اين وضع بود و هدف او را برآورده مي کرد. او از سختي هاي دوران کودکي خود و فقر و زندگي دشوارش براي بچه ها سخن مي گفت و داستان هايش را با شوخي و لطيفه مي آميخت، به طوري که فضاي خانه را سرشار از خنده و شادي مي کرد. در اين داستان سرايي ها يک بار از او شنيدم که مي گفت، «ما زماني (منظورش نخستين روزهاي مهاجرت ما به نجف بود) يخچال نداشيتم و گرما در نجف بيداد مي کرد. تنها کوزه هاي آب بود که به داد ما مي رسيد. اين کوزه ها را شب ها پر از آب مي کرديم و روي ديوار مي گذاشتيم تا در طول شب خنک شود و در طول روز از آب آنها استفاده کنيم، اما گربه اي بود که از ما بدش مي آمد و خيلي وقت ها از کنار کوزه ها عبور مي کرد و آنها را به زمين مي انداخت و مي شکست و آن روز، ما را بدون آب خنک مي گذاشت، به اين ترتيب ما در تابستان نجف مجبور بوديم هميشه آب گرم بخوريم.»
البته بنت الهدي اسلوب بياني و تصويرسازي مهيج و جذابي داشت و اتفاقات را طوري براي شنوندگان تجسم مي کرد که آنان براي مدت کوتاهي هم که شده در عالمي شاد و مهيج به سر مي بردند. او در عين حال طوري از آن کودکان با پدرشان حرف مي زد که گوئي هيچ شکوه و نگراني از محروميت و حصر ندارند. در آن موقعيت استثنايي و سخت، براي سيد شهيد هيچ چيزي مهم تر از اين نبود که مطمئن شود اعضاي خانه، از اين بازداشت و محاصره، احساس تنگنا و سختي شديد نمي کنند. او به هر وسيله اي مي کوشيد تا چنين احساس و فضايي را در خانه ايجاد کند که معلوم نيست اين وضع تا کي ادامه دارد و شايد سه سال طول بکشد. در عين حال، سيد مصمم بود هيچ يک راه حل ها و پيشنهادات رژيم را که موجب رفع حصر به قيمت سنگين مي شد، نپذيرد.
در خانه هيچ نوع وسيله تفريح و بازي که وقت بچه را پر کند، وجود نداشت ولذا بنت الهدي سعي مي کرد وقتشان را، به خصوص در اوقات بحراني، پر کند و سرگرمشان سازد؛ از اين رو دائماً در جنب و جوش بود. او عملاً در اين کار موفق بود. چون مي توانست با هوش و درايت خود، به طور نسبي فضايي آرام و راحت را براي کودکان به وجود آورد و بدين طريق تا حدي از بار اندوه و نگراني سيد شهيد بکاهد. البته تلاش هاي بنت الهدي بيش از اينهاست و او در اين زمينه، کارها و اقدامات شايسته و قابل ذکري را انجام داد، ليکن وضعيت روحي و رواني ما چنان بود که قدرت حافظه را براي به خاطر سپردن آنها تحت الشعاع قرار داده بود و لذا بيشتر آنها فراموش شده و تنها صحنه ها و تصاوير پراکنده و مخدوشي در ذهن باقي مانده اند.
ادامه دارد...
اقدام با شکوه زنان مسلمان عراقي
برخي ممکن است ميزان اهميت و عمق خطرات ديدار از خانه سيد شهيد در آن شرايط خفقان آور را درک نکنند و کسي که در کشوري آزاد زندگي مي کند، اين اقدام را کاري ساده و يپش پاافتاده قلمداد کند، اما از نظر قوانين صدام تکريتي و سازمان هاي سرکوبگر او، اين کار، جنايتي بزرگ و اقدامي منتهي به اعدام و يا زندان ابد محسوب مي شد؛ همچنان که براي عده اي از آنان چنين شد.
پس از خروش زينبي بنت الهدي، تظاهراتي از حرم امام علي(علیه السلام) با حضور مردان و زنان عراقي به راه افتاد و در پي تظاهرات، رژيم مجبور شد سيد شهيد را آزاد کند.(1). ساعاتي بعد سيد شهيد از اداره امنيت با خانواده اش تماس گرفت و به آنان اطلاع داد که بعد از چند ساعت به نجف مي رسد، تقريباً يک ساعت بعد از اين تماس که نشان مي داد سيد شهيد در راه بغداد به نجف است، «ابواسماء» جنايتکار، رئيس شعبه پنجم سازمان امنيت با منزل تماس گرفت و درخواست گفت و گو با بنت الهدي را کرد. وي در اين مکالمه تلفني به بنت الهدي گفت، «اين چه هياهو و تظاهراتي است که عليه ما به پا کرده اي؟» بنت الهدي گفت، «آيا مي داني نيروهاي امنيتي شما چه کردند و آيا تو نمي داني که سيد دستگير شده؟ مردم نسبت به کارها و رفتارهاي شما دست به اعتراض زده اند.» ابواسماء گفت، «اتفاقي نيفتاده که اين کارها بشود. کل ماجرا اين بوده که رهبري خواستار ملاقات با سيد بود. همين! هيچ دستوري براي بازداشت ايشان در کار نبوده است.» بنت الهدي گفت، «آيا آمدن رئيس اداره امنيت نجف در ساعت شش صبح، آن هم با اين همه نيرو و محاصره خانه از سر شب تا دم صبح، فقط به خاطر انجام ملاقات بوده است؟» بنت الهدي پس از اين تماس تلفني به من گفت، «اين جنايتکار، با حالت تشويش و دستپاچگي صحبت مي کرد. به نظر من علت آزاد کردن سيد، برپايي اعتراضات گسترده در نجف و شهرهاي ديگر عراق بود که باعث هراس رژيم و اجبار او به آزادي سيد شهيد شد. والا همين جنايتکار (ابواسماء) در همان روز که سيد را به اداره امنيت برده بودند، يپش از آنکه از خبر تظاهرات اعتراض آميز باخبر شود، خطاب به سيد شهيد گفته بود، «به خاطر اينکه جلوي من ايستادي، زبانت را خواهم بريد.» اين سخن او نشان مي دهد که رژيم تصميم داشت در همان بازداشت، سيد شهيد صدر را اعدام کند.
دوران حصر و بازداشت خانگي
در خانه سه مخزن بزرگ آب وجود داشت که اگر آن را فقط براي مصارف شرب استفاده مي کرديم، براي مدت طولاني برايمان کافي بود؛ اما چه کسي مي دانست حصر تا کي ادامه دارد؟ مأموران، ورود مواد غذايي را هم ممنوع کردند و نگذاشتند حاج عباس، خدمتگزار سيد، غذا و مواد خوراکي از بيرون تهيه کند و به خانه بياورد. محاصره خانه آن قدر ادامه يافت که همه چيز تمام شد. اين مسئله نگراني بنت الهدي را برانگيخت، اما اصلاً به روي خود نياورد. فقط به من اظهار داشت، «به نظرت تا کي اين وضع به اين صورت ادامه خواهد يافت؟» گفتم، «جنايتکاران تلاش دارند با کشتن همه، به هر وسيله که شده انتقام خود را بگيرند؛ اما خدا بالاتر از همه آنهاست.» او مدتي به فکري عميق فرو رفت و سپس گفت، «چقدر آرزو دارم پيش از شما بميرم و شاهد آن نباشم که برادرزاده هايم يکي پس از ديگري بميرند. من نتوانم کاري برايشان انجام دهم، آخر من پرستار آنان هستم.» آنچه مرا شديداً متأثر و اندوهگين کرد، اين بود که آن مرحومه به زيرزمين خانه که مقبره خاندان آل مامقاني در آنجا قرار داشت، رفت تا اگر هر يک از اعضاي خانه در اثر گرسنگي تلف شدند، جايي خالي براي دفن آنها پيش بيني کرده باشد. آن مرحومه نگران بود و نمي دانست با اين مشکل چه بکند و هيچ راه حلي هم براي آن نمي يافت. به راستي آن روزها از سخت ترين و جانفرساترين روزهاي زندگي ما بودند.
نقش رواني بنت الهدي
آنچه بر اندوه و نگراني بنت الهدي مي افزود، احساس مسئوليتي بود که سيد شهيد در قبال اين کودکان احساس مي کرد، کودکان معصومي که هيچ نقشي در اين ماجرا نداشتند و گناهي نکرده بودند تا اين همه مجازات را تحمل کنند.اين موضوع بخشي از ذهن و فکر سيد را به عنوان پدر خانواده مشغول کرده بود. در اين گيرودار رواني، شهيده بنت الهدي نقش خود را بسيار خوب ايفا کرد. او که از هوش و درايت و ايمان بسياري برخوردار بود، عطر صفا و محبت را در جمع کودکان مي پراکند و غم را از چهره شان مي زدود و در دل هايشان آرامش مي نشاند؛ طوري که احساس مي کردند زندگي آرامي دارند. او داستان هايي را از زندگي انبياء و ائمه (ع) تعريف مي کرد و در آنها، بخش هايي را انتخاب و نقل مي کرد که مناسب اين وضع بود و هدف او را برآورده مي کرد. او از سختي هاي دوران کودکي خود و فقر و زندگي دشوارش براي بچه ها سخن مي گفت و داستان هايش را با شوخي و لطيفه مي آميخت، به طوري که فضاي خانه را سرشار از خنده و شادي مي کرد. در اين داستان سرايي ها يک بار از او شنيدم که مي گفت، «ما زماني (منظورش نخستين روزهاي مهاجرت ما به نجف بود) يخچال نداشيتم و گرما در نجف بيداد مي کرد. تنها کوزه هاي آب بود که به داد ما مي رسيد. اين کوزه ها را شب ها پر از آب مي کرديم و روي ديوار مي گذاشتيم تا در طول شب خنک شود و در طول روز از آب آنها استفاده کنيم، اما گربه اي بود که از ما بدش مي آمد و خيلي وقت ها از کنار کوزه ها عبور مي کرد و آنها را به زمين مي انداخت و مي شکست و آن روز، ما را بدون آب خنک مي گذاشت، به اين ترتيب ما در تابستان نجف مجبور بوديم هميشه آب گرم بخوريم.»
البته بنت الهدي اسلوب بياني و تصويرسازي مهيج و جذابي داشت و اتفاقات را طوري براي شنوندگان تجسم مي کرد که آنان براي مدت کوتاهي هم که شده در عالمي شاد و مهيج به سر مي بردند. او در عين حال طوري از آن کودکان با پدرشان حرف مي زد که گوئي هيچ شکوه و نگراني از محروميت و حصر ندارند. در آن موقعيت استثنايي و سخت، براي سيد شهيد هيچ چيزي مهم تر از اين نبود که مطمئن شود اعضاي خانه، از اين بازداشت و محاصره، احساس تنگنا و سختي شديد نمي کنند. او به هر وسيله اي مي کوشيد تا چنين احساس و فضايي را در خانه ايجاد کند که معلوم نيست اين وضع تا کي ادامه دارد و شايد سه سال طول بکشد. در عين حال، سيد مصمم بود هيچ يک راه حل ها و پيشنهادات رژيم را که موجب رفع حصر به قيمت سنگين مي شد، نپذيرد.
در خانه هيچ نوع وسيله تفريح و بازي که وقت بچه را پر کند، وجود نداشت ولذا بنت الهدي سعي مي کرد وقتشان را، به خصوص در اوقات بحراني، پر کند و سرگرمشان سازد؛ از اين رو دائماً در جنب و جوش بود. او عملاً در اين کار موفق بود. چون مي توانست با هوش و درايت خود، به طور نسبي فضايي آرام و راحت را براي کودکان به وجود آورد و بدين طريق تا حدي از بار اندوه و نگراني سيد شهيد بکاهد. البته تلاش هاي بنت الهدي بيش از اينهاست و او در اين زمينه، کارها و اقدامات شايسته و قابل ذکري را انجام داد، ليکن وضعيت روحي و رواني ما چنان بود که قدرت حافظه را براي به خاطر سپردن آنها تحت الشعاع قرار داده بود و لذا بيشتر آنها فراموش شده و تنها صحنه ها و تصاوير پراکنده و مخدوشي در ذهن باقي مانده اند.
پينوشتها:
1- براي اطلاعات بيشتر نگاه کنيد به کتاب «سال هاي رنج» ص 200 به بعد.
ادامه دارد...
/ج