ديدار نواب و سران جبهه ملي

نخست وزير با تمام توان در برابر ملت ايران ايستاده بود و مي خواست به هر نحو که شده از ملي شدن نفت ممانعت به عمل آورد. او مي گفت: «تا من زنده ام نفت ملي نمي شود.»(1) و براي ايجاد جو ارعاب در جامعه و اينکه نشان دهد براي عملي شدن مخالفتش از هيچ کاري ابا ندارد اظهار مي نمود: «اگر ناچار بشوم مسجد را بر سر کاشاني و مجلس را بر سر اقليت خراب مي کنم.»(2)
دوشنبه، 30 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ديدار نواب و سران جبهه ملي

ديدار نواب و سران جبهه ملي
ديدار نواب و سران جبهه ملي


 

نو یسنده : منصور مهدوی




 
نخست وزير با تمام توان در برابر ملت ايران ايستاده بود و مي خواست به هر نحو که شده از ملي شدن نفت ممانعت به عمل آورد. او مي گفت: «تا من زنده ام نفت ملي نمي شود.»(1) و براي ايجاد جو ارعاب در جامعه و اينکه نشان دهد براي عملي شدن مخالفتش از هيچ کاري ابا ندارد اظهار مي نمود: «اگر ناچار بشوم مسجد را بر سر کاشاني و مجلس را بر سر اقليت خراب مي کنم.»(2)
آيت الله کاشاني، فدائيان اسلام و جبهه ملي نيز در برابر رزم آرا جبهه گرفته بودند. نخست وزير براي آنکه در صفوف مخالفينش رخنه کند، در صدد برقراري ارتباط با نواب صفوي رهبر فدائيان اسلام برآمد. رزم آرا قاصدي را فرستاد و به واسطه او ضمن اظهار ارادت خود به احکام اسلام، جبهه ملي را مورد حمله قرار داده و از نواب مي خواهد از جبهه ملي حمايت نکند تا او بتواند با آنان تسويه حساب کند. نواب صفوي زيرکانه در برابر پيشنهاد او مي ايستد و از او مي خواهد گفته هايش را ثابت کند:
«مرحوم نواب هم پيغام داد که فرض مي گيريم که اين حرفهاي شما درست باشد هيچ مسلماني حاضر نيست که به مسلمان ديگر ضرر بزند. بخصوص اينکه به منافع يک اجتماع مسلمان ضرر بزند. شما الأن رأس حکومت هستيد، بهترين عمل که صداقت شما را بخواهد نشان بدهد [اين است که] خلع يد از انگلستان بکنيد و خودتان صنعت نفت را ملي کنيد، و بگو از فردا صبح خودمان مي خواهيم اداره بکنيم. نهايت امر نمي توانيم در چاهها را مي بندم.
شروع مي کنيم کشاورزي مي کنيم يعني سياست اقتصادي بدون نفت، اگر از جهت بودجه هم کم آورديم... همين مردم، آن پيرزن مي رود گوشواره هاي خود را مي فروشد، پولش را در اختيار تو مي گذارد.»(3)
قاصد نخست وزير پس از يک هفته برگشته و مي گويد چون همه ارکان اقتصادي کشور وابسته به نفت است و دولت انگليس شديداً ازمنافع خود دفاع مي کند، ما نمي توانيم نفت را ملي کنيم ولي اکنون مشغول مذاکره با شرکت پيرامون اصل تنصيف هستيم. اين نظرات مورد توجه نواب صفوي واقع نشده و قاصد دست خالي برمي گردد. رزم آرا بعد ازآن در صدد انحلال مجلس برآمد و سعي کرد با استفاده از اختيارات شاه، مقصود خود را عملي کند ولي با موانعي برخورد و صرف نظر کرد. در اين مرحله انديشه کودتا بعنوان آخرين راهکار تدريجاً نضج گرفت و او مقدمات آن را نيز فراهم کرد.(4)
با نمايان شدن وخامت اوضاع و نضج گرفتن افکار استبدادي رزم آرا، جبهه ملي جهت يافتن راه حلي براي نجات نهضت از شهيد نواب صفوي استمداد کرد:
«جبهه ملي متوجه اين نکته [انديشه کودتا] مي شود و کاري هم از دستش ساخته نبوده است. چون 12 - 10 نفر که بيشتر توي مجلس نبودند يک اقليتي بودند در آنجا و کاري هم نمي توانند بکنند. اکثريت هم هميشه پشتيبان دولت بود. در ضمن هم با اين حرکت جديد يواش يواش مي خواستند روبرو بشوند و احتمال مي دادند که رزم آرا اگر بخواهد کودتا بکند حتي يک کودتاي ضد مجلسي - نه ضد رژيمي بکند - جان همه اينها در معرض خطرمي باشد. پيغام مي دهند براي مرحوم نواب که وضع بدين صورت است، چون مي دانستند که مرحوم نواب هم جواب رزم آرا را خوب داده و تقاضاي او را رد کرده است از اين جهت پيغام دادند که مسئله بدين صورت است يک فکري بايد کرد.»(5)
آذرماه 1329 شهيد نواب صفوي در پاسخ به تقاضاي جبهه ملي طي پيغامي از آنان دعوت به عمل مي آورد. در پاسخ به اين دعوت دکتر سيد حسين فاطمي، سيد محمود نريمان، عبدالقدير آزاد، دکتر مظفر بقايي، سيد ابوالحسن حائري زاده و سيد حسين مکي در جلسه حاضر شدند. دکتر مصدق در اين زمان بيمار بوده و حائري زاده به نيابت از او در جلسه حضور داشت. پس از اتمام اين جلسه چند ساعته اعضاي جبهه ملي خواهان برگزاري جلسه ديگري مي شوند. جلسه دوم نيز برپا شد. در اين جلسه دکتر بقايي، دکتر فاطمي، نريمان، آزاد، حائري زاده، دکتر کريم سنجابي، دکتر سيد علي شايگان و مکي از طرف جبهه ملي حاضر بودند و در آن، اعضاي جبهه ملي عهد بستند در اولين فرصت مطالب قانون اساسي هرگونه قانون مخالف اسلام را ملغي دانسته و به اجراي قوانين اسلام بپردازند.(6)
شهيد حاج مهدي عراقي که خود در آن جلسه حضور داشته ملاقات نواب صفوي و سران جبهه ملي را اينگونه تشريح مي کند:
«مرحوم نواب دعوتي از اينها مي کند، در 15 يا 16 بهمن در منزل حاج احمد آقايي، آهن فروش معروف توي بازار. اينها [اسامي فوق] همه شان مي آيند. جبهه ملي به غير از مصدق، مرحوم فاطمي وقتي که مي آيد، مي گويد من اصالتاً از طرف خودم هستم و وکالتاً از طرف مصدق. چون ايشان کسالت داشتند - طبق معمول سنواتي -و گفته اند که من نمي توانم بيايم، ولي هر تصميمي که در اين مجلس گرفته شود براي خود من هم لازم الاجراست.
سيد در آن شب در دو وهله صحبت مي کند، يکي قبل از شام؛ يکي بعد از شام. وهله اول، علت تسلط غرب بر شرق را تبيين مي کند و در بين بياناتش هم تاريخچه اي از اندلس تعريف مي کند براي اينها، که بعد از دولتهاي اسلامي رفتند آنجا و آنجا را تسخير کردند، کليسا چه فرمولي رفتار کرد و چه نقشي را در آنجا انجام داد که نتيجه اين شد که ريختند مسلمين را از آنجا بيرون کردند و يک حکومت کليسايي را آنجا جايگزين کردند. بعد، مي آيد روي اين مسئله که در شرق هم وقتي تاريخ را بررسي کنيم مي بينيم که تمدن شرق قدمت آن خيلي بيشتر از تمدن غرب است ولي اينها آمده اند کاري که کرده اند فرهنگ ما را گرفتند و يک فرهنگ استعماري را به خورد ما دادند، و خرده خرده فاصله بين نسل جوان ما و فرهنگ اصيل ما ايجاد کردند و جامعه ما را عوض يک جامعه اسلامي تبديل به يک جامعه فاسد غربي کردند. بخصوص که از جهت تکنيک، خودشان پيشرفت داشتند، تکنيک را به ما ندادند ولي فسادشان را به اسم تمدن به خورد ما دادند. پس ما هم اگر بخواهيم آن آقايي گذشته مان را دوباره بيابيم، حداقل اين است که بايد يک مقدار حرکت قهقرايي بکنيم و اين حرکت انحرافي را برگردانيم به شاهراه اصلي.
در حدود دو ساعت و نيم يا سه ساعت صحبت اوليه شان طول کشيد. تا اينکه شام آوردند و ساعت 11 الي 11/30 بود شما آوردند و غذا خوردند و بعد از غذا، ساعت نيم يا يک بعد از نيمه شب دو مرتبه ايشان شروع کرد به صحبت کردن مثالهايي از حرکتهاي انقلابي زد يا کودتاهايي که افسران به طور کلي انجام داده اند در کشورهاي جهان سوم يا کشورهاي ديگر. که اينها قبل از اينکه به حرکت برسند چون اختلافات خودشان را با همديگر حل نکرده بودند يا حداقل اينکه مطالبشان را براي يکديگر روشن نکرده بودند، (ولي) وقتي که رسيدند به حکومت، اول تضاد و اول اختلاف بود. دشمن تيرخورده و شکست خورده هم که در کمين بود، از اين
مسئله حداکثراستفاده را کرد و دومرتبه با نيروي محکمتري آمد و بر سر اينها کوبيد و اينها را از گردونه خارج کرد. من فکر مي کنم قبل از اين که ما بتوانيم به يک پيروزي نسبي برسيم، حرفهايمان را اينجا براي يکديگر بزنيم، نقطه نظرات خود را براي يکديگر بيان کنيم و هر جايش هم که به نظرمان مي رسد که اشتباه است، استدلال بکنيم براي همديگر تا به يک توافق برسيم، و بعد ازاين توافق برويم جلو و هرکدام از ما هرچه از دستمان برمي آيد خالصانه و مخلصانه در اختيار همديگر بگذاريم. البته از نظر ما اگر اين رجالي که در طي دوران حکومت پهلوي و پسرش به نحوي از انحاء به حضورتان عرض کنم که همکاري داشته اند و يا اينکه در مسجد گوهرشاد، مسئله کشتن مدرس، کشتن عده زيادي از روحانيون و اين حرفها، تمام اينها بايد بعد از رسيدن فرض کن که به حکومت يا به پيروزي، به حساب همه اينها بايد رسيدگي شود. دوم اينکه، در فرهنگي که ما داريم، اين فرهنگ بايد تجديد نظر بشود سوم اينکه، اين تيول داراني که امروز يک مشت خوانين که از نوه و نتيجه هاي آن تيول داران هستند و مال اين مردم را غصب کرده اند به عنوان حساب خانها، به کار اينها بايد رسيدگي شود.
يک سري از اين مسايل را شروع کرد براي اينها گفتن، بعد هم دست آخر درآمد گفت که البته اينها بعنوان نظريه است که من دارم مي گويم، هر کدامش مي بينيد که فايده ندارد و اشتباه است، بخصوص اينکه من را، اين گفتارهاي من را، اين نظرات من را. بعد، خطاب کرد به دکتر بقايي و گفت بخصوص به شما مي گويم آقاي بقايي، شما که دکتر فلسفه هستي... اگر مطالب من قابل قبولت نيست همين جا رد کن.
بعد، يک سکوتي تقريباً حاکم شد. بعد از چند دقيقه که گذشت از اين جريان، اکثرشان گفتند که ما هم غير از اين، نظر نداريم، ما طمعي به حکومت نداريم. اگر ما مي خواستيم که تنها و تنها مسئله حکومت براي ما مطرح باشد، حکومتهاي گذشته و يا همين حکومت حال هم براي ما خيلي ارزش قائل بود و امکانات زيادي
هم دراختيار ما مي گذاشت ما هم مي خواهيم حداقل اينکه خدمتي به مردم خود کرده باشيم، خدمتي به جامعه خود کرده باشيم و قدم اول ما هم اين است که استعمار را يعني انگلستان را از اين مملکت بيرون کنيم.
... بعد از اينکه اينها به اين صورت جواب دادند دو مرتبه سيد اضافه هم کرد که تنها سد راه حرکت ما يا سد راه اجراي اين برنامه ها، وجود آخرين تير ترکش انگلستان، يعني رزم آرا است. اگر رزم آرا از سر راه برداشته بشود ما به پيروزي نزديک هستيم. چه بسا پيروزي را در دو قدمي خودمان مي بينيم و به ياري خدا اين کارها را انجام خواهيم داد.
سيد دو مرتبه براي اتمام حجت رو کرد به آنها و گفت: هان رزم آرا رفت - بينک و بين الله - وجداناً براي اينکه فردا دعوا نشود من و رفقايم هيچ چيز نمي خواهيم ما افتخار مي کنيم که سپور يک مملکت اسلامي باشيم. صبح که بلند مي شويم خيابانها را جارو کنيم، اين بچه مسلمانها توي اين خيابانها حرکت کنند بروند کار کنند زندگي کنند در برابر استعمار بتوانند بايستند، منطق الهي را بتوانند دراينجا پياده بکنند و از اين حرفها. اما شما قول مي دهيد وجداناً، اگر جنوب شهر رفته باشيد اين پابرهنه ها، گرسنه هاي جنوب شهر، من هر وقت در اين بازار رد مي شوم مي بينم يک ماشين که مي ايستد براي دو تا بار، سي تا حمال دنبالش مي دوند واقعاً خجالت مي کشم در عين حالي که ممکن است بعضي از شما را بدانم که اگر به قدرت هم برسيد، هيچکدام از اين کارها [سرکشي به مناطق محروم] را انجام نمي دهيد کما اينکه اين آقاي سنجابي که اينجا نشسته. من ده روز توي ايلش مي گشتم. اگر خيلي دلش براي مردم مي سوزد اول بايد براي آن رعيتهايش بسوزد. که خودش در اروپا، اين ور و آن ور، خودش و خانواده اش به عيش و نوش مشغول نباشد، آنها هم در يک حالت بدبختي خلاصه اش زندگي بکنند. اما، ما همه اينها را نديده مي گيريم کاري به اين حرفها نداريم، وجداناً آن مردم آبادان را شما برويد ببينيد که ذخائر نفت ما الان زير پاي آنهاست و چه وضع بدبختي هم دارند.
اگر دلتان براي همه اينها سوخته و تصميم گرفته ايد براي آنها يک خدمتي بکنيد، حداقل اينکه يک حکومت که درآن عدالت باشد، بوجود بياوريد، بگوئيد اگر نه همين الان بيائيم صفهايمان را از همديگر جدا بکنيم و يا بگوئيد بابا ما نمي توانيم. ما تا اين حدش را بيشتر نمي توانيم، ما هم تکليفمان روشن باشد... و قبول کردند، گفتند ما غير از اين هيچ نظر ديگري نداريم. ديگر نزديکهاي ساعت 5 - 4 اين جورها شده بود موقع نماز هم بود، بعضيها نمازشان را خواندند و همانجا خوابيدند و بعضيها هم رفتند.»(7)
به طوري که ملاحظه شد نواب صفوي رهبر فدائيان اسلام چهار شرط را براي همکاري با جبهه ملي و حذف رزم آرا مطرح نمود اول محاکمه و مجازات کساني که در جنايات دوره رضاخان مانند واقعه مسجد گوهرشاد، شهادت مدرس، قتل عام روحانيون دخالت داشته و هنوز در قيد حيات بودند. دوم تلاش براي برقراري فرهنگ اسلامي در کشور. سوم محاکمه و مجازات خوانين ظالم که کمترين اعتنايي به حقوق مردم نداشتند و چهارم برقراري عدالت اجتماعي در جامعه. اعضاي حاضر نيز همه اين شروط را پذيرفتند. دکتر مصدق نيز متعهد شده بود که تصميمات جلسه براي او هم لازم الاجرا باشد.(8)
بر مبناي اين مذاکرات و قول و قرارها نواب صفوي مطابق فتواي آيت الله کاشاني مبني بر مهدورالدم بودن رزم آرا عده اي از اعضاي فدائيان اسلام را مأمور شناسايي نخست وزير و برنامه هاي روزانه اش نمود.

اخطار فدائيان اسلام به سدّ دوم
 

يکي از اصول رفتار مبارزاتي فدائيان اسلام و شخص نواب صفوي آن بود که به کساني که مرتد و مهدورالدم شناخته مي شدند به مذاکره مي نشست و يا به آنها فرصت مي داد تا شايد از راه رفته باز گردند. نواب صفوي زماني که براي اعدام انقلابي کسروي به ايران آمد چندين جلسه به گفتگو و مناظره با او پرداخت تا جايي که کسروي رهبر فدائيان اسلام را تهديد به مرگ کرد. قبل از آنکه هژير ترور شود نواب صفوي سعي کرد او را نصيحت کند ولي او نپذيرفت. اين بار نيز که نوبت رزم آرا رسيده بود، تصميم گرفته شد ابتدا طي يک تجمع آخرين اخطار به او داده و اتمام حجت شود شايد از راه رفته بازگردد. لذا اعلاميه زير صادر شد.
«هوالعزيز
فدائيان اسلام را با احزاب و دستجات مختلف و عموم مردم ايران سخني ضروري است از طرف فدائيان اسلام ساعت سه بعدازظهر جمعه 1329/12/11 در مسجد شاه (سلطاني) در اطراف انحرافات افکار عمومي دنيا و معارف اسلام و مقدرات ايران
و نفت سخناني ايراد و بر فرزندان اسلام و ايران حضور در اين اجتماع فرض و لازم است.
فدائيان اسلام»(9)
آيت الله کاشاني نيز با صدور بيانيه اي از مردم خواست تا در تجمع فدائيان اسلام شرکت جويند:
«سه ساعت بعدازظهر جمعه 29/12/11 از طرف فدائيان اسلام ايدهم الله تعالي در مسجد شاه (سلطاني) در باب بيان حقايق اسلام و اطراف نفت سخنراني جالب توجهي مي شود. البته عموم طبقات برادران عزيز ديني از تجار و جوانان، بازرگانان و دانشجويان در اين تظاهر مهم شرکت و اداي وظيفه ديني ملي را خواهند نمود.
سيد ابوالقاسم کاشاني»(10)
روز جمعه انبوه جمعيت مسجد سلطاني و خيابانهاي اطراف را فرا گرفت. تجمع با تلاوت قرآن آغاز شده و سپس سيد عبدالحسين واحدي که قائم مقام نواب صفوي محسوب مي شد، سخنراني خود را آغازکرده و گفت:
«ما درراه اجراي احکام مقدس اسلام تا نثار آخرين قطره خون خود استقامت مي کنيم. زمامداران مسئول و غير مسئول مملکت، نخست وزير، وکلا، وزرا، همه و همه بدانند که طبق قانون اساسي مملکت بايستي مجري احکام اسلام باشند و گرنه غيرقانوني مي باشند»(11)
حاج مهدي عراقي در تشريح محتواي مراسم مي گويد:«آن روز به هر سه سياست خارجي حمله شد. هم به روسها، هم
به آمريکائيها و هم به انگلستان. و در قطعنامه شان هم اخطار به تمام وکلا که اگر يک نفر شما در موقعي که لايحه ملي شدن صنعت نفت در مجلس مطرح مي شود، يک رأي مخالفت بدهد با يک رأي ملت از بين خواهد رفت. و بعد هم اخطار به دولت که اگر بيشتر ازاين بخواهي پافشاري بکني و جلوگيري بکني از مطرح شدن لايحه ملي شدن صنعت نفت، خلاصه اش مصون از انتقام بچه مسلمانها يا فرزندان اسلام [نيستي]، حسابت رسيده مي شود. اين اخطار هم تقديم دولت شد.»(12)
شهيد واحدي دولت و شخص نخست وزير را تهديد نموده و خطاب به او گفت:
«رزم آرا برو، برو، برو! اگر نروي تو را مي فرستيم مي داني چطور؟ با يک تقّه!»(13)

اعدام انقلابي رزم آرا
 

برنامه روزانه سپهبد رزم آرا و محلهايي که به آنها سرکشي مي کرد شناسايي شده و استاد خليل طهماسبي مأمور اجراي فتواي آيت الله کاشاني درباره او شد.(14) استاد خليل مدتي به دنبال او بود ولي هر بار با مانعي مواجه مي شد، از جمله مراقبتهاي شديد امنيتي محافظان نخست وزير که اجراي حکم را مشکل مي کرد. تا اينکه پس از رحلت
آيت الله العظمي فيض مرجع جهان تشيع طبق معمول اعلام شد دولت مجلس ترحيمي در بزرگداشت ايشان برگزار مي کند و گفته شد شخص نخست وزير در مراسم حضور خواهد يافت.
شب سه شنبه در [روزنامه] اطلاعات اعلام شد چون آيت الله فوت کرده بود، روز چهارشنبه از طرف دولت در مسجد سلطاني مجلس ختمي به مناسبت فوت حضرت آيت الله فيض برقرار است و دولت شخصاً حضور به هم مي رسانند. خوب، اين ديگر يک مژده بسيار خوبي بود براي بچه ها [فدائيان اسلام]. درست من يادم است، آن شب تا نزديکيهاي ساعت چهار پنج بعد از نصف شب بچه ها از عشقشان نمي خوابيدند. خيلي شادي مي کردند آن شب.»(15)
روز چهارشنبه 16 اسفند 1329 (پنج روز بعد از آخرين اخطار به رزم آرا) از طرف دولت، مجلس ختم آيت الله العظمي فيض برگزار شد و قرار بود نخست وزير براي شرکت و برچيدن ختم در مسجد حضور يابد. از سوي ديگر خليل طهماسبي به انتظار ورود او لحظه شماري مي کرد. شهيد سيد محمد واحدي واقعه اعدام انقلابي رزم آرا توسط فدايي اسلام خليل طهماسبي را اينگونه روايت مي کند:
«مجلس ختم شروع شده بود و به تدريج وزرا و وکلا، مديران کل و معاونين وزارت خانه ها و عده اي هم از قبيل آقاي بهبهاني و غيره وارد مسجد شاه شده و هر يک در گوشه اي مي نشستند. همه منتظر نخست وزير بودند ساعت 10 شده بود و زمزمه مي کردند که نخست وزير به علت کثرت مشاغل امروز به ختم نمي آيد؟ در اين هنگام سرتيپ دفتري رئيس شهرباني رزم آرا در حالي که کيفي در دست داشت وارد شد و پس از مختصر توقفي مسجد را ترک کرد
دراين موقع که ساعت تقريباً يک و نيم بود جواني با شتاب از خارج مجلس وارد شد و در کنار طهماسبي جاي گرفت و به ايشان اطلاع داد که رزم آرا از اتومبيل مشکي رنگش پياده شد و با طمطراق! هر چه بيشتر به سوي مجلس مي آيد. چهره طهماسبي از هم شکفت و دست چپ خويش را به حرکت درآورد! (از خصوصيات طهماسبي اين است که دست چپ او حالت و قدرت دست راست ديگران را دارد و در آن روز هم با دست چپ تيراندازي کرد.) هفت تير بلژيکي هم در قسمت پهلوي راست ايشان در حاليکه لوله آن را به داخل شلوار فرو برده و دسته آن بيرون بوده واقع شده بود.
رزم آرا هم در حاليکه چهار نفر از دژبانهاي بسيار آزموده که خيلي مورد اعتماد او بودند اطراف او را گرفته و اسدالله علم وزير کار دولت رزم آرا هم در پشت شانه چپ او حرکت مي کرد و در گوشي با او صحبت مي نمود، وارد مسجد شد.
رزم آرا پالتويي مشکي در برداشت و دست چپ خويش را در جيب فرو برده و کلاه شاپو خودش را هم در دست راست گرفته تکان مي داد. طهماسبي که در نزديکي راهرو ايستاد بود و نگاه مي کرد و ثانيه شماري مي نمود تا رزم آرا قدمي بيش با ايشان فاصله نداشت که دست چپ وي به زير کت فرو رفته دسته هفت تير را محکم گرفت. در اين اثنا رزم آرا از مقابل وي عبور کرد، دقيقه حساس و تعيين کننده اي بود، زيرا از يک طرف وي مي خواست به هر نحوي هست آن روز کار را خاتمه دهد و از طرفي ديگر هم لوله اسلحه گير کرده بود و خارج نمي شد.
بالاخره به هر طريقي بود اسلحه را خارج نموده و با يک جهش در بين دو پاسبان مابين دو صف مأمورين قرار گرفته و بلادرنگ رزم آرا را هدف قرار داد... اولين تير در سر او جاي گرفت.
تير اول که صدا کرد مأمورين ريختند ايشان را دستگير کنند ولي بلافاصله دومين و سومين تير را در حالي که رزم آرا در شرف افتادن بود به کتف و شکم او خالي کرد و رزم آرا در نزديکي حوض
بزرگ مسجد سلطاني بر زمين افتاد و آقاي فلسفي هم که در داخل شبستان مشغول صحبت بود، سخنش را قطع کرد و از منبر پائين آمد.»(16)
پس از شليک گلوله ها، محافظان و مأموران نظامي به استاد خليل حمله ور شدند و طهماسبي را در حاليکه نداي «الله اکبر» سر مي داد دستگير کردند. او در راه انتقال به شهرباني شعارهايي از قبيل «کشتيم دشمن ملت ايران را»، «برقرار باد اسلام»، «برقرار باد حکومت اسلامي»، «نابود باد دست نشاندگان استعمار»، «نابود باد دست نشاندگان طاغوت» سر مي داد.
در شهرباني نيز هنگامي که نامش را پرسيدند، گفت:
«فدايي اسلام، نابود کننده دشمنان اسلام و ايران، عبدالله موحد رستگار هستم»(17)
ازدحام جمعيت در مسجد سلطاني سبب تأخير زياد در انتقال سپهبد رزم آرا به بيمارستان شد به گونه اي که وقتي او را به بيمارستان سينا رساندند و پرفسور عدل بر بستر او حاضرشد، آخرين آثار حيات در شرف محو شدن بودند. با اين حال نااميد نشده و سعي خود را کرد ولي قلب نخست وزير از کار افتاده بود.
خبر مرگ سپهبد رزم آرا نخست وزير مقتدرايران بلافاصله در ايران و جهان منتشر شد. آيت الله کاشاني مشغول وضو گرفتن بود که خبر ترور موفقيت آميز نخست وزير را به او دادند. دکتر مصدق نيز در جلسه کميسيون نفت به سر مي برد. شاه نيز در کاخ مرمر بود که اسدالله علم خود را با عجله رسانيده و گفت: «کشتند، و راحت شديم.»
خبر مرگ رزم آرا قبل از آنکه در ايران انتشار يابد توسط سفارتخانه هاي آمريکا، انگليس و شوروي به کشورهاي متبوعشان مخابره شد. تلگراف سفارت آمريکا موقعي به وزارت خارجه در واشنگتن رسيد که آچسن وزير خارجه در کنفرانس مطبوعاتي بود و از همين کنفرانس براي اولين بار خبر قتل رزم آرا را در آمريکا منتشر و آچسن رسماً از قتل نخست وزير ايران ابراز تأسف کرد.
در لندن کليمنت اتلي (18) نخست وزير در عمارت شماره ده «داونينگ استريت» مشغول کاربود که جريان ايران را استماع کرد اتلي گفت: «حيف که يکي از دوستان صميمي بريتانيا از دست رفت انگليس با ژنرال رزم آرا آن مودت را داشت که از اختلاف دو دولت بر سر مسئله نفت بکاهد و موضوع را فيصله دهد.»(19)
راديو مسکو نظر دولت شوروي را درباره رزم آرا به نقل مقاله اي از «کراسنايا آرمييا) ارگان ارتش سرخ گفت: «رزم آرا افسر با کفايتي بود و نظر نداشت درايران حکومت ديکتاتوري برقرار سازد و حاضر بود افسران ايراني را براي تعليم به شوروي بفرستد و از شوروي اسلحه خريداري نموده و نفت شمال را به شوروي واگذار و دولت شوروي حاضر شده بود تمام فراريان واقعه آذربايجان را اعم از لشگري و کشوري به ايران بازگرداند.»(20)
پس از ترور رزم آرا، نواب صفوي بلافاصله يکي از اعضاي فدائيان اسلام را که از نزديک شاهد واقعه ترور و کيفيات دستگيري و شعارهاي طهماسبي بود نزد دکتر فاطمي مدير روزنامه باختر امروز
فرستاد تا ماجرايي به شکل واقعي آن منعکس شود. ولي باختر امروز واقعه ترور را از زاويه «ملي گرايي» گزارش نمود که گويي يکي از «مليون» به ترور نخست وزير اقدام کرده است. شعار «زنده باد اسلام» نيز از متن گزارش حذف شده بود. روزنامه شاهد نيز اقدامي مشابه انجام داد.
از سوي ديگر جبهه ملي براي تقدير از اقدام خليل طهماسبي تظاهرات با شکوهي را در ميدان بهارستان و در مقابل مجلس برگزار کرد تا ضمن ابراز شادي خود از مرگ نخست وزير، به نمايندگان سرسپرده مجلس هشدار دهند که اگر با اصل ملي شدن نفت مخالفت کنند به سرنوشت رزم آرا دچار خواهند شد. در اين تظاهرات نقل و نبات پخش مي شد و عطر و گلاب به روي حاضرين مي پاشيدند و شعارهايي در حمايت از ملي شدن سر مي دادند. آنها پرچمهاي سبز رنگ «نصر من الله و فتح قريب» را به اهتزار درآوردند. در اين اجتماع اولين سخنران حاج ابوالقاسم رفيعي از مسؤولين فدائيان اسلام بود:
«حاج ابوالقاسم فدايي وقتي رفت پشت ميکروفون قرار گرفت و سلامي از طرف رهبر فدائيان اسلام خطاب به ملت کرد که به شما فرستاده و يک احساسات شديدي در مردم ايجاد شد و شروع کردند به دست زدن که بعد ايشان دستش را بلند کرد و گفت که شعار ما صلوات است. درود بر خاندان رسالت است که مردم [نيز] صلوات فرستادند... جمعيت بهارستان را گرفته بود به طور کلي، دور تا دور بهارستان جمعيت پر بود و تقريباً يک روز احساسي بود ديگر، بعد از يک عمل حاد سر بزنگاه خلاصه اش اين کار شده بود و همه مردم يک حالت شوق و شعفي درشان ايجاد شده بود. بعد هم يک ربع، بيست دقيقه در اطراف هدف خليل که اصلاً خليل براي چه اين کارها را کرده، يکي از اهدافش ملي شدن نفت است،
نه همه هدفش.»(21)
پس از حاج ابوالقاسم رفيعي دکتر بقايي و مکي نيز سخناني ايراد کردند و در پايان تجمع اعلاميه نواب صفوي که قبلاًً براي انتشار به شهرستانها ارسال شده بود منتشر شد:
«هوالعزيز
پسر پهلوي و کارگردانان جنايتکار حکومت غاصب بدانند که چنانچه تا سه روز ديگر برادر رشيد ما خليل طهماسبي يا عبدالله رستگار را با کمال احترام آزاد نکنند آن به آن خود را به سراشيب جهنم نزديک کرده اند... او به دستور خداي جهان و به حکم قانون مقدس اسلام خار کثيفي را از شاهراه اسلام و مسلمين برداشت و بزرگترين شکست را به گردانندگان چرخهاي سياستهاي شوم بيگانه وارد آورد و هزاران هزار برادران او شيرزادگان بيشه پيروان آل محمد در زواياي سرزمين پيروان آل محمد در انتظار رسيدن ساعت انجام وظيفه خود با کمال شتاب دقيقه شماري مي کنند.
اينک اي پسر پهلوي و اي وکلاي مجلس شورا و سنا و اي وزير تازه وارد و اي وزراء باقيمانده، پوسيده، شما و همکاران شما بدانيد که چنانچه سراسر احکام اسلام را طبق کتاب فدائيان اسلام(22) مو به مو اجرا ننموده تأخيري کنيد آن به آن خود را به سراشيب جهنم نزديک نموده و به ريشه حيات خويش تيشه هاي محکم نواخته ايد و اگر کوچکترين جسارتي به ساحت مقدس برادر رشيد ما حضرت خليل طهماسبي (عبدالله رستگار) نموده و
او را تا سه روز ديگر با کمال احترام و عذرخواهي آزاد ننمائيد به حساب يک يک شما رسيده به انتقام جنايات سابق و حاضرتان به ياري خداي توانا دودمانتان را به باد نيستي مي دهيم.
به ياري خداي توانا سيد مجتبي نواب صفوي»(23)
22 اسفند آيت الله کاشاني طي مصاحبه اي با خبرنگار «ديلي اکسپرس» در پاسخ به سؤال خبرنگار راجع به مرگ رزم آرا گفت:«قاتل رزم آرا بايد آزاد شود اين اقدام او در راه خدمت به ملت ايران و برادران مسلمانش عملي شده است و چون در حکومت، قضاوت افکار عمومي محترم است و رزم آرا را افکار عمومي ملت ايران محکوم کرده است در حقيقت حکم اعدام رزم آرا را افکار عمومي ملت ايران صادر کرده است و شما مي دانيد که هيئت حاکمه و قوانين اجتماعي هر کشوري مولود افکار عمومي مردم آن کشور مي باشد و خليل طهماسبي مجري اراده قاطبه ملت ايران بوده است.»(24)
مصاحبه آيت الله کاشاني به قدري در تهران بازتاب داشت که در مجلس ختم رزم آرا هر چقدر دولتي ها و ارتشي ها تلاش کردند نتوانستند يک نفر روضه خوان بسيار ساده براي شرکت در مجلس ختم حاضر نمايند. حتي گفته شد چند هزار تومان به يکي از طلاب مسجد سپهسالار دادند که او لااقل چند کلمه در مناقب ائمه اطهار (ع) صحبت کند ولي به هيج وجه نپذيرفت، و بدين سان بر اثر
فتواي رهبر نهضت ملي، نخست وزير مقتدر پهلوي با مرگ و ختم خفت باري روبرو شد.

عقب نشيني دربار
 

روز 16 اسفند پس از مرگ سپهبد رزم آرا هيئت دولت نزد شاه رفتند تا کسب تکليف کنند. شاه دستور داد به جهت اينکه خليل فهيمي (فهيم الملک) وزير مشاور ارشد وزراي دولت است، عجالتاً اداره امور را بدست گيرد. چون نخست وزير کشته شده بود، ساير وزرا استعفا داده و فهيمي را تنها گذاشتند. دوره حکومت او سه روز طول کشيد و در اين مدت از ترس فدائيان اسلام دستور داده بود عده زيادي پليس و کارآگاه در خانه اش از او محافظت کنند.(25)
شاه نيز وضع نامساعدي داشت. او در هاله اي از وحشت و بيم زندگي مي کرد و کسي حاضر به پذيرش سمت نخست وزيري نبود. به حسين علاء پيشنهاد شد، او نيز استنکاف نمود. سرانجام دربار توسط سليمان بهبودي به رهبر فدائيان اسلام پيغام مي دهد که شما دولت مورد نظر خود را تعيين کنيد:
«بهبودي را دربار توسط فريدوني که مدير کل وزارت کشور بود و مي دانستند با مرحوم نواب يک آشنايي دارد مي فرستند مي آيند پهلوي نواب که هر دولتي را مي خواهيد معرفي کنيد... مرحوم نواب مي گويد باشد سه روز به ما وقت بدهيد ما کابينه اي که مي خواهيم را معرفي مي کنيم. فوراً از بچه ها مي خواهد که بيوگرافي اين اعضاي جبهه ملي را، سوابقشان را خلاصه اش در اختيار ايشان بگذارند. توسط همين فريدوني که توي وزارت کشور بود، سوابق اکثر اين
آقايان جبهه ملي را در عرض يک روز، کمتر يا بيشتر در اختيار ايشان مي گذارد و ايشان در بررسيهائي که مي کند پرونده سيد محمود نريمان از همه شان درخشانتر بود و زندگي ظاهريش هم از همه اينها به حساب عابدي تر بوده، چون يک خانه اجاره اي داشته، خانمش هم محجوب بوده و زندگي اش هم خيلي ساده بود، درويشي بود خلاصه اش. فوراً فرستاد عقب سيد محمود نريمان گفت پسر عمو (چون ايشان از تکيه کلام هايش اين بود: هر کس که سيد بود مي گفت پسرعمو) برنامه ما، حرف ما، همان است که آن شب با همديگر زديم. اين پسره [شاه] فرستاده و من هم به او قول داده ام تا روز چهارشنبه صبح معرفي بکنم، تو برو دوستاني که مي خواهي با آنها کار کني انتخاب بکن. بيا اينجا برنامه را تنظيم مي کنيم تا روز چهارشنبه من تو را معرفي بکنم که سيد محمود نريمان هم قبول مي کند.
خوب، اين قهري بود ديگر. وقتي نريمان مي رود، با کي مي خواهد صحبت کند؟ دوستان خودش ديگر! دوستان خودش هم که همين اعضاي جبهه ملي هستند ديگر.»(26)
سران جبهه ملي شديداً نريمان را به باد انتقاد گرفتند و مانع از آن شدند که او نخست وزيري را بپذيرد. در عوض از حسين علاء حمايت نموده و او را به نخست وزيري رساندند. روزي که علاء از مجلس رأي اعتماد مي گرفت از ميان اعضاي جبهه ملي فقط سيد محمود نريمان به او رأي مخالف داد. همين امر موجب ايجاد اختلاف در فراکسيون وطن شد به طوري که دکتر مصدق علاء را «دوست سي ساله خود» معرفي مي کرد ولي نريمان مي گفت: علاء را
بعنوان نخست وزير مملکت مشروطه نمي شناسم.(27)
رهبر فدائيان اسلام در واکنش به نخست وزيري علاء اعلاميه ذيل را خطاب به او صادر نمود:
«هوالعزيز
حسين علاء
زمامداري ملت مسلمان ايران در خور صلاحيت تو و امثال تو و حکومت غاصب کنوني نيست، فوراً برکناري خود را اعلام کن.
به ياري خداي توانا. سيد مجتبي نواب صفوي1329/12/22»(28)
اعدام انقلابي رزم آرا از يک سو و اعلاميه هاي کوبنده نواب صفوي از سوي ديگر دستگاه را به لرزه درآورد و موج وحشت و ترس را بر هيئت حاکمه مستولي ساخت. مک گي معاون وزير امور خارجه آمريکا که در آن زمان با شاه ملاقات نموده بود وضعيت اسفبار شاه را اين گونه تشريح مي کند:
«حسين علاء نخست وزير، مرا به ديدن شاه برد در اين ديدار شاهد صحنه اي بودم که هرگز آن را فراموش نمي کنم... وي در اتاقي تاريک، با حالتي بيمناک، افسرده و تقريباً خرد و شکسته، روي مبل لميده بود... از شاه پرسيدم آيا با برخورداري از پشتيباني ما، مي تواند ملي شدن را از مسير خود منحرف کند؟ شاه گفت: وي قادر به اين کار نيست و التماس کنان تقاضا کرد از او انجام چنين کاري را نخواهيم... من او را نوميد و پريشان، در آن اتاق تاريک تنها گذاشتم و رفتم ولي همچنان چهره افسرده و نگرانش را بخاطردارم.»(29)

پي‌نوشت‌ها:
 

1. -مکي، حسين، خلع يد، ص 240.
2. -ناگفته ها، خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي، ص 70.
3. -ناگفته ها، خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي، صص 71 – 70.
4. -اين مبحث در قسمت «نقشه هاي رزم آرا» با تفصيل بيان خواهد شد.
5. -ناگفته ها، خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي، ص 72.
6. -خسروشاهي، سيد هادي، فدائيان اسلام، ص 134.
7. -ناگفته ها، خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي، صص 5 - 72.
8. -دريغ و درد که سران پيمان شکن جبهه ملي خيلي زود اين جلسه تاريخي را از ياد بردند. آنان پس از بقدرت رسيدن رفتار ناشايستي با نواب صفوي و فدائيان اسلام روا داشتند که شرح آن مفصلاً خواهد آمد. لکن لازم به ذکر است اين جلسه و محتواي آن در نشريه « خواندنيها» که از مجلات معتبر و پرفروش آن دوره بود منتشر گرديد و هيچکدام از حاضران در آن جلسه، مطالب را تکذيب نکردند. ولي پس از وقوع کودتاي 28 مرداد 1332 هنگامي که دستگاه پهلوي چونان اژدهاي خفته در اثر گرماي وابستگي به آمريکا قوت گرفته بود، آنان حضور خود را در آن جلسه منکر شدند و حتي در سال 1334 هنگامي که شهيد نواب را با دکتر مصدق روبرو ساختند تا اسرار مرگ سپهبد رزم آرا فاش شود دکتر مصدق چشمهايش را بست و گوشهايش را با دست گرفت تا نه چيزي ببيند و نه بشنود. با اين همه مهندس عزت الله سحابي که از جمله وارثين جبهه ملي در حال حاضر مي باشد نيز جلسه سران جبهه ملي با رهبر فدائيان اسلام و محتواي آنرا تائيد نموده است.
9. -زهتاب فرد، رحيم، افسانه مصدق، ص 252.
10. -خسروشاهي، سيد هادي، فدائيان اسلام، ص 116.
11. -دهنوي، م، مجموعه پيامهاي آيت الله کاشاني جلد 1، ص 107.
12. -ناگفته ها، خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي، صص 9 –78.
13. -دواني، علي، نهضت روحانيون ايران، جلد 1 و 2، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ دوم 1377، ص 440.
14. -خليل طهماسبي از يک خانواده متدين برخاست. او که استاد نجار بود در سال هاي 1327 و 1328 در مواجهه با نواب صفوي مجذوب او شد و به تشکيلات فدائيان اسلام گرويد. پس از ترور عبدالحسين هژير او نيز بازداشت و سپس آزاد شد. بعد از آزادي خواست به شهرباني برود و خود را بعنوان همدست امامي معرفي کند، ولي خبر ناگهاني شهادت امامي او را غافلگير کرد. استاد خليل، هنگام ترور رزم آرا بيست و هفت سال داشت.
15. -ناگفته ها، خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي، ص 79.
16. -خسروشاهي، سيد هادي، فدائيان اسلام، صص 2 –121.
17. -همان، ص 124.
18. - Klement Attlee.
19. -مهدي نيا، جعفر، زندگي سياسي رزم آرا، ص 347.
20. -زهتاب فرد، رحيم، افسانه مصدق، ص 263.
21. -ناگفته ها، خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي، ص 84. سران جبهه ملي مي خواستند اين تجمع را خود اداره کنند ولي با مقاومت جدي فدائيان اسلام مواجه گشته و مجبور شدند بخاطر اينکه طهماسبي از اعضاي فدائيان اسلام بوده و همرزمانش مي خواستند در اين برهه حساس راجع به هدف استاد خليل صحبت کنند، سخنراني اول را به اعضاي فدائيان اسلام واگذار کنند. در واقع اين رفتار جبهه ملي نمونه اي از اولين عهدشکني هاي آنان بود که به سرانجام ظالمانه اي منتهي گرديد.
22. 332-کتابي حاوي برنامه هاي سازمان فدائيان اسلام براي اداره ارکان و نهادهاي حکومتي، که در دوره رزم آرا با وجود محدوديتهاي فراوان طبع شده بود.
23. 333-خسروشاهي، سيد هادي، فدائيان اسلام، ص 8 – 176. آيت الله کاشاني اکيداً به فدائيان اسلام توصيه نمود تا يافتن راه حل مناسبي براي آزادي خليل طهماسبي صبر کنند، که سرانجام اين راه حل در مجلس هفدهم عملي گرديد و طهماسبي آزاد شد.
24. 334-روحانيت و اسرار فاش نشده از نهضت ملي شدن صنعت نفت، ص 106.
25. 335-مهدي نيا، جعفر، زندگي سياسي رزم آرا، ص 100.
26. 336-ناگفته ها، خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي، ص 86.
27. 337-جامي، ن، گذشته چراغ راه آينده است، ص 578. گفتني است دکتر مصدق و علاء هر دو از مشاوران رضاخان بودند.
28. 338-خسروشاهي، سيد هادي، فدائيان اسلام، ص 178.
29. 339-در کنار پدرم؛ مصدق، خاطرات دکتر غلامحسين مصدق، ويرايش و تنظيم سرهنگ غلامرضا نجاتي، موسسه خدمات فرهنگي رسا، چاپ سوم، 1369، ص 175.
 

منبع: نیمه پنهان (جلد21) /منصورمهدوی ،تهران انتشارات کیهان ، چاپ چهارم،1387.




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط