شهيد ‌لاجوردي و مبارزه (2)

دوران مبارزه، عرصه آزمون‌هاي دشوار و محمل مناسبي براي خودسازي و ارتقاي توانمندي روحي و اعتقادي مبارزان و شهيد ‌لاجوردي در اين ميان از برجستگي و شهرت فراوان برخوردار بود. دشمن شناسي، هوشمندي در شناخت جريانات مختلف مدعي مبارزه بهره‌مند ساخته بود. در اين گفتگو، آقاي‌بادامچيان سعي دارد ويژگي‌هاي فكري و مبارزاتي او را به مدد خاطراتي كه از آن شهيد بزرگوار دارد، تبيين كند.
شنبه، 26 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد ‌لاجوردي و مبارزه (2)

شهيد ‌لاجوردي و مبارزه (2)
شهيد ‌لاجوردي و مبارزه (2)


 






 

گفتگو با اسدالله بادامچيان
 

درآمد
 

دوران مبارزه، عرصه آزمون‌هاي دشوار و محمل مناسبي براي خودسازي و ارتقاي توانمندي روحي و اعتقادي مبارزان و شهيد ‌لاجوردي در اين ميان از برجستگي و شهرت فراوان برخوردار بود. دشمن شناسي، هوشمندي در شناخت جريانات مختلف مدعي مبارزه بهره‌مند ساخته بود. در اين گفتگو، آقاي‌بادامچيان سعي دارد ويژگي‌هاي فكري و مبارزاتي او را به مدد خاطراتي كه از آن شهيد بزرگوار دارد، تبيين كند.

از چه مقطعي با شهيد بالاجوردي آشنا شديد؟
 

مقدمتاً بايد اشاره كنم كه شهدايي چون شهيد بزگوار لاجوردي، غير از آنكه شامل انعام خاص خداوندي كه همان شهادت است، هستند، نمونه‌هاي شاخص مديريت اسلامي و دست‌پرورده انقلاب اسلامي هستند. شما هر جاي دنيا كه بگرديد، مديراني با اين اخلاق، تفكر، آينده‌نگري، اخلاص، ايمان، كار تشكيلاتي، عرفان، عاشق بودن، مردمي بودن و تقوا و متانت خدايي بودنشان پيدا نمي‌كنيد. سعادت مي‌خواهد كه انسان با اين بزرگان و عزيزان معاشر بوده و كار كرده باشد. حسرت هم مي‌خورد كه چرا مثل آنها شهيد نشده است. جسارت، صفا، تواضع و ويژگي‌هاي ظاهراٌ متضادي در آنها جمع بوده و آن وقت انسان آنها را مقايسه مي‌كند با خودش و احساسي در او پديد مي‌آيد كه قابل وصف نيست. من از دوره نوجواني، شايد نه سالگي، در گروه شيعيان با شهيد ‌لاجوردي آشنا شدم، همچنان كه به شهيد ‌رجايي و شهيد اسلامي. علت هم وجود پربركت دايي من، شهيد حاج‌صادق‌اماني بود كه با دوستانش گروه شيعيان را پايه‌گذاري كرده بود و به من هم علاقه ويژه‌اي داشت و من هم خيلي به او علاقه داشتم و به جايي به او مي‌گفتم بابا. روز‌هاي جمعه به گروه شيعيان مي‌آمد و من در آنجا بود كه اولين الفباهاي سياست را آموختم. شهيد ‌لاجوردي جوان بود، با همان متانت و سلامت در مباني ديني. از اين قيافه جدي و اندام ورزيده‌اش خيلي خوشم مي‌آمد و مي‌نشستم و او را تماشا مي‌كرديم. بحث و گفت‌وگوهايش را هم كه با صلابت مطرح مي‌كرد، پيگيري مي‌كردم. رفاقت ما از آنجا شروع شد و ادامه يافت تا در مسجدشيخ‌علي، به درس مرحوم حجت‌الاسلام‌آقاي‌شاهچراغي مي‌رفتيم. البته قبل از آن هم در مسجدشاهچراغي، در ميدان مولوي، صبح‌ها با شهيد ‌لاجوردي و شهيد اسلامي و يكي دو نفر ديگر، براي درس نزد مرحوم ‌آسيدعلي‌آقاي‌شاهچراغي مي‌رفتيم. يك حياط كهنه يود و كنار آن حياط اتاقي قرار داشت. صبح زود مي‌رفتيم آنجا و درس مي‌گرفتيم. از معالم الاصول شروع كرده بوديم. در اين همدرسي كاملاً مشخص شد كه لاجوردي آدم مسلطي است. مثل بقيه ماها درس مي‌گرفت، اما سئوال و اشكال و توضيحاتش خيلي زياد بود. در مسجد شيخ‌علي درس هم مي‌داد و طبعاً از اين جهت هم با ايشان آشنايي بيشتري پيدا كرديم. در اردو‌هاي شهيد حاج‌صادق، كم مي‌آمد، اما در عين حال با ايشان ارتباط بيشتري داشت. قبل از شروع نهضت اسلامي، خواهر ايشان، همسرشهيد صادق‌اماني شد. و منزلشان در خاني‌آباد بود. من آن موقع جوان بودم و يادم هست كه طبق رسوم آن دوره، در جشن عروسي ايشان، قالي به ديوار حياط مي‌كوبيديم. بعدها به تدريج، بيشتر با شهيد ‌لاجوردي رفيق شديم تا نهضت امام پيش آمد و بچه‌هاي مسجدشيخ‌علي شركت كردند و اولين راهپيمايي انقلاب اسلامي را در جريان انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي، در آذر 1341 در مسجداعظم قم، به راه انداختيم. ما خدمت امام رفتيم و از ايشان اجازه خواستيم كه به طرف منزلشان راهپيمايي كنيم و ايشان اجازه فرمودند. بعد از ظهر بود كه آمديم مسجداعظم قم و آقاي قديريان رفت چوب خريد، شهيد ‌لاجوردي رفت پارچه خريد و شهيد ‌اسلامي رنگ خريد، شهيد ‌لاجوردي چون خطش خوب بود، با خط درشت شعارها را نوشت و سپس آنها را به صورت پرده زديم. يكي از شعارها اين بود كه دست عمال اسرائيل از ايران اسلامي كوتاه گردد. بعد هم داديم آنها دوختند و در مسجداعظم علم كرديم و دور حوض جمع شديم كه حركت كنيم. ساواك و شهرباني قم خبر شدند و رؤساي آنجا كه دو تا سرهنگ بودند آمدند لب حوض. آفتاب ملايمي هم بود. آمديم راه بيفتيم كه جلويمان را گرفتند. تنه زديم به آنها و كلاه از سر سرهنگ شهرباني پريد و افتاد آن طرف. بعد هم سرهنگ رئيس ساواك را هل داديم و از در طرف رودخانه آمديم بيرون و جمعيت عظيمي به ما پيوست و راهپيمايي عجيبي شد. جريان انقلاب و تشكيل هيئت‌مؤتلفه اسلامي كه پيش آمد، شهيد ‌لاجوردي جزو شوراي مركزي و از بنيانگزاران آن و مورد توجه ويژه امام بود. بعد هم كه راهپيمايي‌ها در جريان 15 خرداد و كاپيتولاسيون آمريكايي و تظاهرات روز 13 آبان بود و جريان اعدام حسنعلي منصور پيش آمد و شهيد ‌لاجوردي توسط شهرباني دستگير شد. من هم يك روز بازداشت بودم. روز بازداشتش را به خاطر دارم. يادم هست كه او آستين‌هايش را بالا زده بود و داشت مي‌رفت وضو بگيرد. من توي اتاق با مرحوم حاج‌سعيد‌اماني بودم و او را مي‌ديديم. بعد او را بردند قزل‌قلعه و به حدود2 سال زندان محكوم شد و با هم رفتيم عشرت‌آباد. 57 روز در زندان عشرت‌آباد بوديم.

شهيد ‌لاجوردي در جريان اعدام منصور چقدر نقش داشت؟
 

در بخش‌هاي گوناگون آن نقش‌هاي اساسي داشت. با شاخه مسلحانه همكاري داشت كه آن شاخه لو نرفت، اما بخش سياسي لو رفت و ايشان هم كه جزو شوراي مركزي بود، دستگير و شكنجه شد. بسيار آدم مقاوم و جسور و شجاعي بود. در عشرت‌آباد مقاومت عجيبي كرد. تير 1344 بود كه مرا به قرنطينه شهرباني و از آنجا به زندان قصر بردند. در زندان 2و3 قصر، 46،47 روز با ايشان همراه بودم. اين دوره زندان عمومي من بود. در همان جاهم ويژگي‌هاي شخصيتي شهيد ‌لاجوردي كاملاً مشخص بود. آدمي با آشنايي عميق به مسائل اسلامي، بسيار دورانديش، داراي ديدگاه‌هاي نومتكي بر استنباط و ديدگاه‌هاي اسلامي، نه چيزهايي كه نام نوانديشي اسلامي داشتند، اما در واقع غربي و التقاطي بودند. جالب اينكه در همان زندان، شهيد ‌لاجوردي به آراي آقاي‌بازرگان، انتقاد جدي داشت و ديدگاه‌هاي او را غربي و التقاطي مي‌دانست، آن هم در سال‌هايي كه بازرگان موقعيت ويژه‌اي داشت. ويژگي‌ ديگر او، تسلطش در مباحثه با توده‌اي‌ها و كمونيست‌هاي داخل بند بود. او با نهايت رفاقت و مدارا، ولي محكم و مستدل، بحث‌هاي بسيار جالبي مي‌كرد. مثلاً يك‌بار شبستري كه كمونيست و بسيار متعصب و تقريباً تئوريسين آنها بود، يك بحث حسابي راه انداخت و او را در تمام ابعاد از تضاد ديالكتيك گرفته تا فلسفه محكوم كرد تا رسيدند به اينجا كه او مي‌گفت اخلاق برخاسته از مسائل اقتصادي است و مسائل اخلاقي و عصمت و عفت و همسر من و خانواده من، همه برخاسته از اقتصاد بورژازي است و بورژواها اين كار را كرده‌اند. لاجوردي طوري او را جلو برد كه به او گفت اگر به اين حرفي كه مي‌زني قائلي كه اخلاق معنا ندارد و مثلاً همجنس‌بازي، امر مقبولي است، برو و اين را با صداي بلند اعلام كن. شبستري چاره‌اي نداشت، يا بايد تسليم استدلال لاجوردي مي‌شد و يا بايد مي‌رفت و اعلام مي‌كرد. بالاخره رفت‌وگفت چه اشكالي دارد كه هر كسي هر كاري دلش مي‌خواهد بكند. اين صحبت شبستري چنان اسباب خنده و آبروريزي او شد كه خيلي‌ها از كمونيسم برگشتند و شبستري نتوانست سر بلند كند. يا عده‌اي از خلق عرب به زندان بودند. شهيد ‌لاجوردي با اينها رفيق شد و در عين حال قوميت‌گرايي آنها را كوبيد. جالب است بگويم كه چند تا از متدينين بسيار مقدس هم آنجا بودند كه اينها حساسيت‌هاي ويژه‌اي داشتند. لاجوردي با اينها بحث كرد و آنها به او گفتند،«تو اصلاً شيعه نيستي، سني هستي!» آيت‌الله‌انواري درباره شهيد ‌لاجوردي عبارت جالبي داشت و مي‌گفت،«اين در مقابل سني‌ها، شيعه است و در مقابل شيعه‌ها، سني.» و به او مي‌گفت،«تو امام المشككين هستي!» چون تشكيكش خيلي قوي بود. تشكيك مي‌كرد، ولي چون مسلط بود، مخاطبان را در شك باقي نمي‌گذاشت و آنها را بيرون مي‌آورد. مثلاً مي‌خواست اقتصاد كاپيتياليستي را بكوبد، چنان تشكيك مي‌كرد كه طرف متحير مي‌ماند كه اين درست است يا غلط. آدم ويژه‌اي بود بعد هم چون مقاوم و شجاع بود و زير شكنجه اعتراف نكرده بود، موقعيتش در زندان به گونه‌اي بود كه همه به او احترام مي‌گذاشتند. حتي طرفداران رژيم هم از او حساب مي‌بردند.

از نقش شهيد ‌لاجوردي در جريان ال‌آل چه خاطراتي داريد؟
 

لاجوردي وقتي از زندان بيرون آمد، باز به فعاليت‌هايش ادامه داد و در اين ماجرا هم نقش ويژه داشت. از زندان كه بيرون آمديم، مشغول زير‌سازي انقلاب شديم. او هم از جهت فرهنگي در مسجدشيخ‌علي كار مي‌كرد و درس و بحث را ادامه مي‌داد و هم از جهت مسائل مخفي انقلاب.

پايگاه مبارزات ايشان مسجد شيخ‌علي بود؟
 

هم آنجا بود و هم به‌طور آزاد در خانه‌ها. در زمينه فرهنگي در سطح بالايي با مرحوم شهيد مطهري در ارتباط بود، لذا وقتي كه مسئله فوتبال اسرائيل و ايران مطرح شد، از آنجا كه اين اقدام، آغاز به رسميت‌شناسي اسرائيل بود، قرار شد به طور جدي با اين ماجرا مقابله شود و شهيد ‌لاجوردي در طراحي اين برنامه، نقش جدي داشت. اولاً قرار شد كه كه ما فضاي جامعه به سوي مليت و غيرت ايراني سوق بدهيم كه همه توده‌هاي مردم به صحنه بيايند و مردم را تهييج كرديم كه بايد اين تيم را ببريم. انصافاً در اين زمينه تبيلغ كرديم، به طوري كه حتي آدم‌هاي بي‌دين هم نسبت به اين مسئله، حساس شدند و قضيه فوتبال ايران و اسرائيل و پيروزي ايران، در سطح گسترده‌اي مطرح شد. رژيم ابتدا از اين قضيه بدش نمي‌آمد كه همه خبر بشوند، اما دلش نمي‌خواست كه همه دوست داشته باشند اسرائيل را ببريم. ما از موضوع موردعلاقه رژيم شروع كرديم، اما جريان را به سمت ضداسرائيل بودن هدايت كرديم و كار را به جايي رسانديم كه همه مردم با هم عليه اسرائيل موضع‌گيري كردند، مثل مسئله هسته‌اي امروز كه همه يك حرف را مي‌زنند. بعد تصميم گرفتيم كه اين جريان را تبديل به يك تظاهرات عظيم ضداسرائيلي كنيم و رژيم نتواند هيچ‌گونه واكنشي نشان بدهد و ديگر هم اين كار را تكرار نكند. پلاكاردها و بولتن‌هايي را چاپ و تقسيم كار كرديم. قرار شد چهار گروه كار كنيم. يك گروه داخل ورزشگاه باشد و تا جايي كه مي‌تواند احساسات ايرانيت را تهييج كند، ولي وارد صحنه سياسي تظاهراتي نشود. يك گروه هم به طرف شمال شهر برود و بعد از اتمام مسابقه، تظاهرات را تا شمال شهر بكشاند. يك گروه در نواحي مركزي باشد و يك گروه هم به طرف سرچشمه و محله يهودي‌نشين خيابان سيروس، محله عودلاجان راه بيفتد. سه گروه به اين شكل عمل مي‌كردند تا رژيم نتواند روي يك گروه مسلط شود و تمام اين كارها هم به صورت مخفي انجام مي‌شدند. قرار شد يك انفجار هم انجام شود كه رژيم بفهمد قضيه به اين سادگي‌ها تمام نمي‌شوند، منتهي برعكس گروه‌هاي سازمان منافقين خلق كه هيچ رعايت مردم و كشته نشدن آنها را نمي‌كردند، مؤتلفه اسلامي در تمام اين موارد مراقبت مي‌كرد و انفجاري كه انجام مي‌شد، مطابق موازين شرعي بود و لذا ما در انفجارهايي كه انجام داديم، هيچ كس از مردم عادي را نكشتيم. قرار شد اين انفجار در مقابل هواپيمايي ال‌آل صورت بگيرد. شهيد ‌لاجوردي در مركزيت اين كارو مسئول اصلي بود. او از يك طرف با شهيد مطهري، از سوي ديگر با تيم‌هاي مؤتلفه و از طرف ديگر با تيم عزت‌شاهي و لشكري در ارتباط بود و كارها را سامان مي‌داد. در اين گيرودار كه كار انجام مي‌شد، بالاخره ايران با يك گل برنده شده. شايد اگر رژيم بي‌عقلي نمي‌كرد و مي‌گذاشت بازي مساوي شود، اوضاع به نفعش مي‌شد، ولي همين گل باعث شد كه هيجان جمعيت بسيار بالا برود. بلافاصله بعد از اين پيروزي، تظاهرات شروع شد و پلاكارد‌ها بالا رفتند. شهيد ‌لاجوردي در طراحي اين پلاكاردها و شعارها هم نقش اصلي داشت. در تمام طول تظاهرات مراقبت شديدكرديم كه به يهودي‌ها آسيبي نرسد. البته آن روزها صهيونيست‌هايي چون ثابت پاسال آمده و بليط‌هاي زير جايگاه را در ورزشگاه امجديه(شيرودي) خريده و به يهودي‌ها داده بودند. اتفاقاً وجود آنها براي تحريك احساسات مردم بسيار مؤثر بود! تظاهرات كه انجام شد، عده‌اي دستگير شدند، از جمله حسين‌اخوان حاج‌ملاحاجي كه در پرونده قبلي با من در ارتباط بود و من ناچار شدم فرار كنم و از تهران بيرون بروم. در اين گيرودار دستگاه كپي گير افتاد و عزت‌شاهي و لشكري هم گير افتادندو نقش لاجوردي معلوم شد و او را گرفتند و بدترين شكنجه‌ها را به او دادند. ديسك كمرش، سنگيني گوشش و پارگي گوش و آسيب ديدن چشمش مربوط به همين دوره است. او را در اين مرحله بسيار سفاكانه زدند و شكنجه كردند. در اين گيرودار شهيد ‌لاجوردي نگران بود كه يك وقت شهيد ‌مطهري لو نرود. در جلسه‌اي در صادقيه با آقاي‌مطهري نشستيم كه ايشان گفتند ساواك مرا خواسته و مي‌دانم كه موضوع در ارتباط با لاجوردي است و احتمال دارد كه من آنجا گرفتار شوم. قرار شد كه اگر ايشان رفتند و گرفتار شدند، ما همه سر نخ‌ها را به سمت آقاي‌مطهري كور كنيم. ايشان رفتند و پس‌فردا آمدند و گفتند كه من را با لاجوردي روبرو كردند و او در آنجا به شكلي ماهرانه به ايشان گفته بود،«آقاي مطهري! شما آن شيخ بلند قد عينكي را يادتان است؟» گفتم،«شيخ كيست؟ كدام يكي؟» گفت،«دم حسينيه ارشاد.» گفتم،«دم حسينيه ارشاد، شيخ زياد است.» گفت،«واقعيت اين است كه اين شيخ به من يك اعلاميه داده و نشاني هم ندارد. از من پرسيده‌اند اين شيخ را از كجا مي‌شناسي؟ گفته‌ام جلوي حسينيه ارشاد بود. آقاي‌مطهري آمدند. او با ايشان سلام‌وعليك گرمي كرد و من تصور كردم آقاي‌مطهري، او را مي‌شناسند. حالا شما بياييد و اگر او را مي‌شناسيد بگوييد كه بوده، چون اينها مرا سر اين موضوع خيلي اذيت كرده‌اند.» آقاي‌مطهري هم گفته بودند كه من نمي‌شناسم و قرار شده بود كه بيايد و فكر كند و اگر يادش آمد، برود به ساواك بگويد. شهيد ‌لاجوردي به اين طريق به آقاي‌مطهري فهمانده بود كه چيزي لو نرفته و خود ايشان هم در خطر نيست و شيخ‌مجهول‌الهويه‌اي را به اين ترتيب اختراع كرده بود. بعد هم لاجوردي را به شدت شكنجه دادند و سر اين قضايا محكومش كردند. بعد كه آزاد شد، دوباره پس از مدت كوتاهي دستگير شد و در سال 53 آمد زندان به مزاجش خوب مي‌ساخت. من بخشي از شكنجه‌هاي مهيبي را كه به او داده‌اند، در كتاب اسطوره مقاومت نوشته‌ام و در اينجا تكرار نمي‌كنم.

علت دستگيري ايشان در اين سال چه بود؟ همان تحت نظر قرار داشتن توسط ساواك؟
 

طبق معمول. مي‌رفت زندان و مي‌آمد بيرون، چيزي از مبارزه‌اش كم نمي‌شد و دوباره فعاليت‌هاي قبل از زندان رفتنش را ادامه مي‌داد. اين بار هم، اميري، هم پرونده‌اش، را گرفته بودند و بعد او را گرفتند. اول متوجه نشدم كه دستگير شده، چون در انفرادي بود. زماني متوجه شدم كه مرا بردند براي بازجويي و به من گفتند ارتباطت را با لاجوردي بگو. من به كلي منكر شدم و گفتم كه هيچ ارتباطي با او ندارم. از او هم كه پرسيده بودند، چيزي نگفته بود. يك روز مرا بردند بازجويي. من اين طرف اتاق بودم و لاجوردي هم طرف ديگر بود. بازجو موقعي كه او را بازجويي مي‌كرد، گفت،«بنويس كه من فردي هستم مسلمان و به شدت مذهبي.» لاجوردي نوشت. بعد گفت،«بنويس كه به همين دليل حكومت سلطنتي را قبول ندارم و در پي ايجاد يك حكومت اسلامي هستم.» لاجوردي قلم را گذاشت زمين و گفت،«نمي‌نويسم.» گفت،«ننويسي شكنجه‌ات مي‌دهيم.» گفت،«مطلقاً نمي‌نويسم.» بلند شدند و همان جا شروع كردند به شدت او را زدن. همه بدنش خوني شد و ديسكش گرفت. هر كاري كه كردند، حاضر نشد چيزي را كه آنها مي‌خواستند، بنويسد. بعد كه در زندان با هم روبرو شديم، پرسيدم،«چرا ننوشتي؟» گفت،«ديدم اگر اين كار را بكنم، در مقاومت بقيه تأثير مي‌گذارد، چون اينها با كمونيست‌ها اين كار مي‌كنند و آنها تسليم مي‌شوند و مي‌نويسند، ولي بايد بدانند كه مذهبي‌ها تسليم نمي‌شوند.» ضمناً پوشه پرونده آقاي‌لاجوردي هم خوني شده بود كه حاضر نشد آن را عوض كند و دوباره بنويسد و اين پوشه الان هست و جزو افتخارات شهيد ‌لاجوردي است. بعد از آن جلسه، او را بردند بيرون و مرا بردند اتاق شكنجه. مي‌گفت كه نمي‌توانستم راه بروم و مرا در پتو گذاشتند و بردند سلول و فردا به همين وضع برگرداندند.

از پيشينه شناخت شهيد ‌لاجوردي از منافقين چه خاطراتي داريد؟
 

در سال 49، 50 عده‌اي از منافقين را برده بودند قزل‌حصار. شهيد ‌لاجوردي با اينها رفيق شده بود. اول كه اينها آمدند، همه خيلي خوشحال شدند كه يك گروه مذهبي آمده، آن هم چريك و مسلح، ولي بعد به تدريج متوجه شدند كه افكار اينها دارد سمت‌وسوي متفاوتي پيدا مي‌كند، تا زماني كه كودتاي يک سروان در سودان عليه نميري پيش آمد كه دو روزي سر كار بود و بعد شكست خورد. لاجوردي ديده بود كه مجاهدين خيلي تبليغ مي‌كنند و شادند. مي‌پرسد كه چرا اين‌قدر شادي مي‌كنيد؟ اينها كمونيست هستند. منافقين جواب مي‌دهند كه كمونيست‌ها خلقي و انقلابي هستند. از اينجا بود كه لاجوردي فهميد افكار اينها درست نيست و با آنها بحث كرد و به جهان‌بيني آنها و اين قضايا رسيد و جزوه شناخت آنها را خواند و خلاصه آنها را حسابي تخليه اطلاعاتي كرد. در همين گرودار تبعيدش كردند به زندان مشهد. در آنجا آقاي‌عسكراولادي و حاج‌حيدري هم بودند. اين ماجرا در سال 52 و قبل از اعلام تغيير ايدئولوژيك سازمان بود. در آنجا لاجوردي قضيه اينها را به آقاي‌عسكراولادي مي‌گويد كه اينها افكارشان التقاطي و انحرافي است. آقاي‌عسكراولادي با تعجب با قضيه روبرو مي‌شود و منافقين مي‌گويند كه كتاب شناختتان را بدهيد مطالعه كنيم كه آنها نمي‌دهند و مي‌گويند ما نداريم. آقاي حاج حيدري كه خيلي جوان زرنگي بود، به قول معروف تعقيب و مراقبت مي‌گذارد و مي‌فهمد كه اينها جزوه را دارند و در جايي پنهان كرده‌اند. شب كه مي‌شود، مي‌رود جزوه را مي‌آورد و مخفيانه با آقاي عسكراولادي مي‌خوانند. آقاي‌عسكراولادي هم كه به معارف اسلامي تسلط خوبي دارد، كاملاً به محتواي انحرافي جزوه آگاهي پيدا مي‌كند و مسئله التقاطي بودن افكار منافقين براي اينها معلوم مي‌شود، ولي هيچ نوع برخوردي با آنها نمي‌كنند. جداي از اعضاي سازمان زندگي مي‌كنند، ولي با آنها درگير نمي‌شوند. تا موقعي كه در ارديبهشت 55 ما را بردند اوين و اين بحث‌ها شروع شد. در آنجا شهيد ‌لاجوردي و عسكراولادي و عراقي و حاج‌حيدري قضايا را مطرح كردند. اتفاقاً محمدمحمدي هم بود. در سال 55 كه ما را به زندان كميته مشترك برده بودند، يك شب نزديك لاجوردي خوابيده بودم و پرسيدم،«آقاي‌لاجوردي! شما جهان‌بيني اينها را ملاحضه كرديد؟» گفت،«من ديده‌ام.» گفتم،«اينها توي جهان‌بيني‌شان چه مي‌گويند؟» گفت،«اصول ديالكتيك را مطرح مي‌كنند.» گفتم،«اين اصول كه ماركسيستي هستند. اينها كه به من اين را نگفته‌اند. من از ابوالفضل‌كبير پرسيدم جهان‌بيني شما چيست، برايم از برهان نظم حرف زد.» آقاي‌لاجوردي گفت،«اينها به افراد، راستش را نمي‌گويند.» من رفتم پيش محمدمحمدي و گفتم،«اين اصول ديالكتيك كه دوستان مطرح مي‌كنند، درباره فلان موضوع چه توجيهي دارد؟» او بدون اينكه خبر داشته باشد هدف من از طرح اين سئوال چيست، گفت،«اگر ماركسيست‌ها حرف حق داشته باشند، نبايد شنيد؟» گفتم،«حرف حق اينها غير از مسئله مباني ماركسيستي است. اين حرف‌ها غلط است.» بعد هم ناشيگري كردم و گفتم،«چرا كتاب شناخت و تكامل را به من ندادند؟ توي جهان‌بيني چيز‌ديگري گفته‌اند.» گفت،«لابد خبر نداشته‌اند. گفتم،«ابولفضل كبير كه خبر نداشته.» گفت،«شايد صلاح ندانسته به تو بگويد.» گفتم،«خيلي خوب حالا تو بگو.» گفت،«اينجا ميكروفن مخفي كار گذاشته‌اند و من نمي‌توانم بگويم.» به زندان قصر هم كه رفتيم، باز هم نگفت. بعد متوجه شدم كه اينها را براي طلبه‌هاي تازه زنداني شده گفته. پرسيدم،«چطور براي اينها مي‌گويي، براي من نمي‌گويي؟» شروع كرد به گريه‌كردن كه،«حالا ديگر ما منافق شده‌ايم؟» گفتم،«اين گريه تو هم سياسي است. تو شناخت را بلدي و مي‌داني كه انحرافي است، وگرنه براي من مي‌گفتي. چهارتا طلبه تازه‌وارد را گير آوردي و شناخت را به آنها مي‌گويي و به ما نمي‌گويي.» از اينجا بود كه نقش لاجوردي يك نقش اساسي شد. چون لاجوردي اينها را مي‌دانست و در درس آقاي‌طالقاني كه داشت تفسير مي‌گفت، گفت،«آقاي‌طالقاني! اينها تفسير شما را قبول ندارند و اين را مي‌گويند. كدامش درست است؟» آقاي‌طالقاني گفت،«خب معلوم است كه آنچه آنها مي‌گويند غلط است.» لاجوردي پرسيد،«پس چرا اين را مي‌گويند؟ آقاي‌محمدي اين را مي‌گويد.» آقاي‌طالقاني از محمدي پرسيد،«شما همين تفسيري را كه ايشان مي‌گويند داريد؟» محمدي جواب داد،«بله، بچه‌ها اين تفسير را دارند.» آقاي‌طالقاني گفت،«اينكه غلط است.» و از همين‌جا بحث شروع شد كه افكار منافقين التقاطي است. آقاي‌لاجوردي هم موضوع را كاملاً باز كرد. محمدي هم شروع كرد به گريه كردن كه،«ما تا حالا مجاهد بوديم و حالا شده‌ايم التقاطي؟» قرار شد آيت‌الله‌مهدوي و آيت‌الله‌انواري و آقاي‌لاهوتي و آيت‌الله‌رباني، بعد از ساعت 10 كه چراغ‌ها را خاموش مي‌كنند بنشينند و آقاي‌محمدي براي اينها مسائل را بگويد. مسائل كه گفته شد، آقاي‌لاجوردي هم به آنها مشاوره داد و هر چهارتاي آقايان اعلام كردند كه ايدئولوژي سازمان از نظر ما كاملاً التقاطي است.

آيا اين مكتوب شد يا سينه به سينه نقل شد؟
 

در اين مرحله فقط بحث بود و مكتوب نشد.

چگونه اين بحث‌ها به فتوا تبديل شدند و نقش شهيد ‌لاجوردي در اين قضيه چه بود؟
 

وقتي معلوم شد كه افكار آنها التقاطي است، اين بحث مطرح شد كه چرا بچه‌هاي مذهبي، ماركسيست مي‌شوند و آيا علت، همين جهان‌بيني التقاطي نيست؟ در بحث‌هاي كه در اتاق شماره 2 بند 1 اوين كرديم، 43 مورد علل انحراف ذكر شد و مهم‌ترين مسئله، مشترك بودند زندگي كمونيست‌ها و مسلمان‌ها با هم و يا در واقع همان كمون مشترك عنوان شد و بحث اينكه مسئله پرهيز از نجاسات و شعار ديني را زير پا گذاشته بودند. قرار شد در اين مورد بنشينيم و فكري كنيم لاجوردي، كچويي،عسکراولادي و مرحوم‌رباني‌شيرازي و يك ديگر از آقايان علماي آنجا و بنده نشستيم و فكر كرديم كه راه علاج چيست. ديديم با اينها مبارزه كه نمي‌توانيم بكنيم، چون ساواك امتياز مي‌گيرد. بعد هم بچه‌ها هنوز ذهنشان باز نيست و مرزبندي‌ها هم مشخص نيستند. حالا بايد تقوا كه مرزداري است و«لحافظون لحدودالله» را عمل و خط انحراف را از خطر اسلام خالص جدا كنيم. آمديم مسئله نجس‌وپاكي را مطرح كرديم. مرحوم رباني‌شيرازي و آقاي‌منتظري گفتند كه بايد فتواي مباني شرعي را ره بيندازيم تا معلوم شود كه چه كسي رعايت مي‌كند. من هم بحث كردم كه اين چيزي است كه راه ما را جدا مي‌كند. ما اين حرف را نگفتيم، ولي اصلش اين بود كه اين را خالص‌سازي مبارزه است. قرار شد مرحوم رباني‌
شيرازي فتوا را تنظيم كنند. عين متن را در اسطوره مقاومت آورده‌ام. در آن متن آمده كه نبايد كمون مشترك بين كمونيست‌ها و مسلمان‌ها وجود داشته باشند و اينها بايد جدا شوند و بنابر اصل نجاست كمونيست‌ها، مذهبي‌ها بايد در زندان از اينها جدا بشوند و با هم برخورد نداشته باشند، مگر اينكه اينها برگردند.

شهيد ‌لاجوردي و مبارزه (2)

برخي در خاطرات خود از نقش پنهان ساواك در زمينه‌سازي براي صدور اين فتوا سخن رانده‌اند. برخي نيز آن را به عدم درك موقعيت توسط فتوا دهندگان مرتبط دانسته‌اند.
 

مسئله فتوا دو جنبه دارد. يكي جنبي علمي و يك جنبه پنهاني. اصل مسئله‌اش خط پيرايش حركت انقلاب اسلامي از التقاط و انحرافات و خالص‌سازي آن و حركت در خط خالص امام‌خميني است، چون در ايران اسلامي، خطوط التقاطي هيچ وقت به هيچ‌جا نمي‌رسند و مي‌بينيد كه سازمان مجاهدين‌خلق با آن نظام آهنين و سازماندهي قوي، كارش به كجا كشيد، ميثمي‌ها كارشان به كجا كشيد، نهضت آزادي و حزب توده و كومله و حزب كارگر و بقيه كارشان به كجا كشيد. در ايران خط ناخالص به جايي نمي‌رسد؛ چه رسد به يك حركت انقلابي كه رهبرش انساني مثل امام‌خميني است، لذا ما در آنجا اين سياست خالص‌سازي بدنه مبارزه براي حركت آينده انقلاب در جهت امام را عمداً انجام داديم. در آنجا هم مي‌دانستيم داريم چه كار مي‌كنيم، لذا در اتاق شماره4 بند2 اوين، دور هم نشستيم.

چه كساني؟
 

عسکراولادي، عراقي، لاجوردي، كچويي، حاج‌حيدري، من و شايد يكي ديگر هم بود. همان‌جا آقايان گفتند كه اين حركت فتوا، حركت بسيار سنگيني است و به محض اينكه شروع كنيم، سازمان مقابله مي‌كند، تهمت مي‌زند و مي‌گويد اينها بريدند، سوختند و با ساواك همكاري مي‌كنند. با چنين وضعيتي چه كساني حاظرند در اين حركت شركت كنند؟ همه اعلام آمادگي كردند. بعد بحث شد كه اين حركت چگونه بايد انجام شود كه تصميماتي گرفته شد كه به موضعگيري بعدي و ماجراهايي انجاميد كه بارها بيان شده‌اند. خلاصه قضيه از اين قرار است كه در اين ماجراي فتوا، سه نفري كه به ترتيب اهميت نقش داشتند عبارت بودند از شهيد ‌لاجوردي،آقاي‌عسكراولادي و مرحوم‌آيت‌الله‌رباني‌شيرازي كه نقش اساسي جدي در نقل فتوا دارد و متن را هم او نوشته است. بقيه دوستان هم كه همراهي كردند. آقايان زير اين متن را امضا كردند؟ خير، فقط متن را روي كاغذي به اندازه يك كاغذ تقويم نوشتند. بعد من و آقاي‌طالبيان از گروه ابوذر و كچويي رفتيم پهلوي آقاي‌رباني‌شيرازي و آقاي‌منتظري و گفتيم،«اگر شما اين فتوا را مي‌خواهيد بدهيد، روي يك كاغذ بنويسيد تا ما حفظ كنيم و همه جا همگي همان متن را بگوييم.» براين اساس آقاي‌رباني‌شيرازي نوشت، بقيه آقايان هم تأييد كردند و دادند به من و سفارش كردند اگر يك وقت ساواك ريخت كه متن را بگيرد، آن را از بين ببرم كه به دستشان نيفتد. اين متن را همه حفظ كرديم و همه‌جا گفتيم. وقتي آمدند ما را به بندي‌هاي ديگر ببرند، من رفتم دستشويي و متن را ريز كردم و داخل دستشويي و با بقيه زنداني‌ها رفتيم بند2. اين فتوا در واقع ظاهري داشت و باطني. ظاهرش نجس و پاكي بود، باطنش جدا كردن و مرزهاي معتقدين به اصول و احكام ديني و آنهايي اعتقاد نداشتند و شهيد ‌لاجوردي دراين عرصه هم بسيار پيگير و جدي بود.

شهيد ‌لاجوردي در ارتباط با اجرائي كردن اين فتوا چه دشواري‌هايي را تحمل كرد؟
 

از هر نوع كه فكرش را بكنيد. بايكوت، تهمت، افترا، شكنجه. در آن مقطع، ايشان از هر دو طرف يعني ساواك و عوامل منافقين و ماركسيست‌ها تحت فشار بود. هر دوي اينها هم به خوبي او را شناخته بودند و لذا بيشترين حساسيتشان هم روي او بود.

بعد از آزادي از زندان و در جريان اوج‌گيري انقلاب چه نقشي را ايفا كرد؟
 

لاجوردي كه آزاد شد، ما جزو آن جلسات مخفي‌اي شديم كه امام توسط آقاي‌مطهري پيغام فرستادند كه ريشه شجره خبيثه پهلوي از خاك بيرون آمده. همت كنيد و جمع شويد و آن را از خاك ميهن اسلامي دور بينازيد. از آن جلسه مخفي كساني كه شهيد شده‌اند عبارتند از لاجوردي، كچويي، عراقي، درخشان، باهنر، مطهري، بهشتي و محلاتي كه اصل كار انقلاب دست اينها بود.

نقش شهيد ‌لاجوردي را در دوران پس از پيروزي انقلاب تا چه ميزان مي‌توان ادامه منطقي نقش ايشان در پيش از انقلاب دانست؟
 

بعد از پيروزي انقلاب، لاجوردي در هرجا كه نقشي به عهده گرفته، نمونه شاخص و بارز يك مدير اسلامي كاملاً مردمي است. اگر بخواهيد در اين بعد، يعني شيوه صحيح مديريت اسلامي، تحقيقي دانشگاهي انجام بدهيد، شهيد ‌لاجوردي نمونه شاخص آن است. مديريتي كه الآن آموزش داده مي‌شود، تحت‌تأثير مديريت غرب است. حالا شما توجه كنيد به شيوه مديريت لاجوردي در دادستاني و زندان. او در داخل زندان، كنار منافقين مي‌نشيند، آنها را تواب مي‌كند و به جبهه مي‌فرستند. البته آنهايي را هم كه معاند هستند، در اختيار حاكم‌شرع مجتهدي چون آقاي‌گيلاني قرار مي‌دهد تا درباره‌اش حكم صادر كند، در حالي كه خودش به مباحث اسلامي كاملاً تسلط داشت. مجتهد حكم مي‌دهد و لاجوردي اجراي حكم مي‌كند. پس از انقلاب، زندان را تبديل به آموزشگاه قرآن مي‌كند و مي‌گويد كه هر كس قرآن را حفظ كند، به او مرخصي مي‌دهم. مخصوصاً خانم‌هايي كه علاقمند بودند. ملاحظه كنيد. كسي مجرم بيايد داخل زندان و حافظ قرآن از زندان برود بيرون. اين يك شيوه ويژه و منحصربه‌فرد در مديريت است. يكي از ابتكارات او در مديريت زندان، اتاق‌هاي‌ خصوصي ديدار زنداني با خانواده‌اش بود. از يك طرف عاطف و رابطه خانوادگي قطع نمي‌شد، بچه‌ها چندان احساس نقصان نمي‌كردند و از همه مهم‌تر، فرد زنداني با تكيه بر همين رابطه و عاطفه، سعي مي‌كرد خود را بازسازي كند و از زندان بيرون برود. شغل دادن به افراد و ايجاد كارگاه در زندان و آموزش به آنها و ذخيره مزد آنها و تحويل پس اندازشان در هنگامي‌كه از زندان مرخص مي‌شدند، مسئله رسيدگي به خانواده زنداني‌ها، در مديريت سازمان زندان‌ها، مسئله صرفه‌جويي و هزينه كم اداري، ساختمان 110 چهارراه قصر را تحويل داد و همه را جمع كرد و رفت زندان اوين و در يك سالن، يك مديريت باز را راه‌اندازي كرد. خودش يك ميز گذاشت در ابتداي سالن و بقيه هم پشت ميز‌هاي خودشان در همان سالن. هر كس كه كاري داشت، در همان روز مراجعه، كارش انجام مي‌شد و مي‌رفت. هزينه كم، كار سريع و همه هم راضي. كسي هم باورش نمي‌شد كه اين كسي كه دم در نشسته، لاجوردي است. مدير پشت اولين ميز مي‌نشست. از نظر رسيدگي به خانواده‌هايي كه سرپرست آنها اعدام مي‌شد، لاجوردي يك دنيا رافت و دقت و توجه بود. از نظر حضور در ميان مردم، بحث‌ها و گفت‌و‌گوها و نوع بازجويي‌ها، به گونه‌اي رفتار مي‌كرد كه احسان‌نراقي در كتاب«از كاخ شاه تا زندان اوين» از او تجليل مي‌كند. در هيچ جاي دنيا سابقه ندارد كه زنداني‌ها در رثاي مدير زندان‌ها سرود بسازند و بخوانند،«الهي بشكند دست منافق!» اين نشان مي‌دهد كه او با زندان به عنواي زندانبان روبرو نشده، بلكه زنداني، خودش را در پناه او مي‌يابد. از نظر صرفه‌جويي در هزينه‌ها هم كه بي‌نظير بود. مي‌گفت وقتي كار را تحويل گرفتيم، ديدم آن بخش هفت تا ماشين‌نويس دارد و همه نامه‌ها مانده‌اند. حساب كردم كه در روز چند تا نامه بايد زده شود و زدن هر نامه چقدر طول مي‌كشد؟ ديدم دو تا ماشين‌نويس كافي است، منتهي نامه‌هاي قبلي مانده بودند. محاسبه كردم و ديدم مثلاً تا سه‌شنبه هفته بعد، مي‌شود همه آنها را زد. روز سه‌شنبه كه شد، ماشين‌نويس‌ها آمدند و گفتند،«نامه‌ها تا آخر وقت اداري تمام نمي‌شود و بايد تا شب بمانيم.» از من خواستند برايشان وسيله‌اي را پيش‌بيني كنم كه به خانه‌هايشان بروند. به آنها گفتم،«نامه‌ها بايد تا ساعت 3 تمام شوند و هر كس هم كه ناچار باشد بماند، از ماشين خبري نيست.» نشان به آن‌نشان كه نامه‌ها تا ساعت 2 تمام شوند! او در همه زمينه‌ها شيوه‌هاي جديدي ايجاد كرد. نمونه‌هاي عملي مديريت جديد و اسلامي و كا‌رآمد و مردمي، شهيد ان بهشتي، لاجوردي، رجايي، باهنر و امثال اينها هستند كه با حداقل هزينه، بالاترين كارآمدي را داشتند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 28



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط