ياس کوچولو
نويسنده: ياس اميري
ياس کوچولو خيلي دوست داشت جشن تولد بگيرد. او هر روز دعا مي کرد که موقع جشن تولدش، يک عالم پري و فرشته بيايند. روز تولدش که شد، ياس توي اتاقش نشسته بود و لباس هايي را که مي خواست توي تولدش بپوشد نگاه مي کرد.
چون شب از شوق تولدش خوابش نبرده بود، همان جا جلوي کمدش خوابش برد. او توي خواب ديد که يک عالمه پري و فرشته توي اتاقش پرواز مي کنند و گل و ستاره روي سرش مي ريزند و اتاق را خوش گل مي کنند.
ياس از خوش حالي بالا و پايين پريد و هورا مي کشيد. همين موقع مامانش صدايش زد. ياس بيدار شد.
وقتي بيدار شد، هنوز اتاقش نوراني و رنگارنگ بود و بوي خوش مي داد. ياس از ته دل خدا را شکر کرد. مهمان ها براي او دست زدند و خواندند:
ياس خانم تولدت مبارک!
منبع: نشريه ماهک شماره 20
چون شب از شوق تولدش خوابش نبرده بود، همان جا جلوي کمدش خوابش برد. او توي خواب ديد که يک عالمه پري و فرشته توي اتاقش پرواز مي کنند و گل و ستاره روي سرش مي ريزند و اتاق را خوش گل مي کنند.
ياس از خوش حالي بالا و پايين پريد و هورا مي کشيد. همين موقع مامانش صدايش زد. ياس بيدار شد.
وقتي بيدار شد، هنوز اتاقش نوراني و رنگارنگ بود و بوي خوش مي داد. ياس از ته دل خدا را شکر کرد. مهمان ها براي او دست زدند و خواندند:
ياس خانم تولدت مبارک!
منبع: نشريه ماهک شماره 20