قاصدک از گل اميد چه خبر آوردي؟
نويسنده: اکبر رضي زاده
منبع:راسخون
منبع:راسخون
«...قاصدک ! هان، چه خبر آوردي؟ / از کجا، وز که خبر آوردي؟/ خوش خبر باشي، اما، اما / گرد بام و در من/ بي ثمر مي گردي!/ انتظار خبري نيست مرا / نه ز ياري نه ز ديار و دياري- باري/ برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس/ برو آنجا که تو را منتظرند./ قاصدک!/ در دل من همه کورند و کرند.../
عجب قاصدک حرف شنويي! همين که «م. اميد» او را از بام و درش راند و به او خبر داد که : «ابرهاي همه عالم شب و روز/ در دلم مي گريند...» رفت و سالها است که ديگر، قاصدک خبري از او نياورده!...
«مهدي اخوان ثالث» متخلص به : م. اميد شاعر توانمند معاصر در اسفند ماه 1307 در مشهد مقدس چشم به جهان هستي گشود و بعد ازعمري خدمات فرهنگي، در نيمه ي اول شهريور سال 1369 در تهران سر در نقاب خاک کشيد. و اکنون در کنار يار ديرينش حکيم ابوالقاسم فردوسي در «طوس» خفته است.
بدون شک اخوان يکي از پيشروان شعر نوي حماسي و اجتماعي امروز است. او را بايد از موفق ترين پويندگان سبک شعر نيمايي به حساب آورد. زيرا علاقه ي فراواني به سرودن اشعار حماسي و ميهني داشت که شايد زادگاه او - خراسان - در اين عشق و علاقه ي او تأثير فراواني داشته است، زيرا مضامين شعرهايش همانند اشعار فردوسي، در عين داشتن روح روايتگري با معاني وزين شعر خراساني همراه است. البته با اين تفاوت که شعر او غير از حماسي بودن، اجتماعي نيز مي باشد.
او کار خود را با معلمي آغاز نمود و در ادامه ي آن به همکاري با مطبوعات، نويسندگي و کار براي برنامه هاي ادبي راديو، کار در بنياد فرهنگ ايران و... پرداخت.
حسن مطلع اين مقال، شعر «قاصدک» با پيام رساني عارفانه اش، ما را به شهر رؤياها و به بد آهنگي واقعيات و غرورها برد، شعري که مايه اي از ادبيات کلاسيک ايران دارد و مبين انديشه هاي نو و بديع است. به همين دليل زبان شعري اخوان در ميان نوآوران روزگار ما، زباني رنگين تر و تأثيرگذارتر است.
يکي از اشعار فراموش نشدني «م. اميد» شعر بسيار زيباي «زمستان» است که گوياي مردمي بودن کارها و انديشه هاي بکر اوست. اينکه: در ميان مردم مي زيسته. با آنها هم نشين بوده و از دردهاي آنها مي سروده است:
«سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت.
سرها در گريبان است.
کسي سر بر نيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد نتواند،
که ره تاريک و لغزان است.
و گر دست محبت سوي کسي يازي،
به اکراه آورد دست از بغل بيرون؛
که سرما سخت سوزان است...»
اخوان ثالث در شعرهاي تغزلي به توصيف حالتهاي دروني خويش مي پردازد و در اين گونه اشعار، احساس شاعرانه همراه با نوعي تفکر و انديشه جلوه گر مي شود: «....نفس کز گرمگاه سينه مي آيد برون / ابري شود تاريک/ چو ديوار ايستد در پيش چشمانت/ نفس کاين است، پس ديگر چه داري چشم / ز چشم دوستان دور يا نزديک ؟! اخوان عقيده داشته است که قالبهاي شعر فارسي هميشه زنده و جا ندارند و شاعر امروزي مي تواند همچنان که در قالبهاي نيمايي شعر مي سرايد، از قالبهاي کهن نيز- آنجا که حال و هواي شاعرانه مقتضي باشد - استفاده کند. در هر حال با آنکه او گه گاه در اسلوب قدما تفنن هايي دارد، ولي آنچه وي را به عنوان شاعري صاحب سبک، معرفي مي کند، شعرهاي تازه اوست:
«مسيحاي جوانمرد من / اي ترسان پير پيرهن چرکين / هوا بس ناجوانمردانه سردست.../ آي!.... / دَمَت گرم و سرت خوش باد!/ سلامم را تو پاسخ گوي، دربگشاي!...» و اما فرزندان طبع تواناي اخوان، بر اساس تاريخ نشر آنها عبارتند از: ارغنون، 1330 / - زمستان، 1355 / - آخر شاهنامه، 1338/ - از اين اوستا، 1344 /- شکار، 1345 /- پاييز در زندان 1348 / بهترين اميد 48 / عاشقانه و کبود، 48/ تو را اي کهن بوم و بر دوست دارم... و نوشتار سروده هاي فراوان ديگر. مهدي اخوان ثالث را در ميان شعراي معاصر مي توان نخستين کسي دانست که به خوبي به تحليل شعر نيمايي به ويژه از لحاظ وزن و قالب پرداخت و به درک آن نايل آمده است. کتاب «بدعتها و بدايع نيما يوشيخ» گواه اين ادعاست.
اخوان وزن را با شعر فارسي همراز و همدم مي داند و نمي خواهد آن را از شعر بگيرد. زيرا که کلام بي وزن را شعر کامل نمي داند و وزن را براي شعر موهبتي مي شمارد. قافيه از نظر او براي شعر نوعي پيرايه و نيز نوعي مرز بندي است و آن را به کلي رد نمي کند و نشان مي دهد که شعر بدون قافيه، تعادل و توازن و تناسب خود را از دست مي دهد و از هم پاشيده و درهم ريخته به نظر مي آيد. بنابراين اخوان مانند نيما وزن و قافيه را مي پذيرد اما هر دو را نيازمند گسترش مي داند
اين اديب فرزانه در سال 1369 به دعوت «خانه ي فرهنگ آلمان» به اروپا سفر کرد ولي متأسفانه در بازگشت به وطن - هفته ي اول شهريور همانسال - درگذشت و اکنون در طوس آرميده است.
با ادامه ي شعر «قاصدک» او سفره ي اين بحث را جمع مي کنيم: «... دست بردار از اين در وطن خويش غريب/ قاصد تجربه هاي همه تلخ/ با دلم مي گويد/ که دروغي تو، دروغ/ که فريبي تو، فريب/ قاصدک! هان، ولي آخر... ايواي!/ راستي آيا رفتي با باد؟/ با توام، آي! کجا رفتي آي...!/ راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟/مانده خاکستر گرمي، جايي؟/در اجاقي-طمع شعله نمي بندم - خردک شرري هست هنوز؟/قاصدک...
عجب قاصدک حرف شنويي! همين که «م. اميد» او را از بام و درش راند و به او خبر داد که : «ابرهاي همه عالم شب و روز/ در دلم مي گريند...» رفت و سالها است که ديگر، قاصدک خبري از او نياورده!...
«مهدي اخوان ثالث» متخلص به : م. اميد شاعر توانمند معاصر در اسفند ماه 1307 در مشهد مقدس چشم به جهان هستي گشود و بعد ازعمري خدمات فرهنگي، در نيمه ي اول شهريور سال 1369 در تهران سر در نقاب خاک کشيد. و اکنون در کنار يار ديرينش حکيم ابوالقاسم فردوسي در «طوس» خفته است.
بدون شک اخوان يکي از پيشروان شعر نوي حماسي و اجتماعي امروز است. او را بايد از موفق ترين پويندگان سبک شعر نيمايي به حساب آورد. زيرا علاقه ي فراواني به سرودن اشعار حماسي و ميهني داشت که شايد زادگاه او - خراسان - در اين عشق و علاقه ي او تأثير فراواني داشته است، زيرا مضامين شعرهايش همانند اشعار فردوسي، در عين داشتن روح روايتگري با معاني وزين شعر خراساني همراه است. البته با اين تفاوت که شعر او غير از حماسي بودن، اجتماعي نيز مي باشد.
او کار خود را با معلمي آغاز نمود و در ادامه ي آن به همکاري با مطبوعات، نويسندگي و کار براي برنامه هاي ادبي راديو، کار در بنياد فرهنگ ايران و... پرداخت.
حسن مطلع اين مقال، شعر «قاصدک» با پيام رساني عارفانه اش، ما را به شهر رؤياها و به بد آهنگي واقعيات و غرورها برد، شعري که مايه اي از ادبيات کلاسيک ايران دارد و مبين انديشه هاي نو و بديع است. به همين دليل زبان شعري اخوان در ميان نوآوران روزگار ما، زباني رنگين تر و تأثيرگذارتر است.
يکي از اشعار فراموش نشدني «م. اميد» شعر بسيار زيباي «زمستان» است که گوياي مردمي بودن کارها و انديشه هاي بکر اوست. اينکه: در ميان مردم مي زيسته. با آنها هم نشين بوده و از دردهاي آنها مي سروده است:
«سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت.
سرها در گريبان است.
کسي سر بر نيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد نتواند،
که ره تاريک و لغزان است.
و گر دست محبت سوي کسي يازي،
به اکراه آورد دست از بغل بيرون؛
که سرما سخت سوزان است...»
اخوان ثالث در شعرهاي تغزلي به توصيف حالتهاي دروني خويش مي پردازد و در اين گونه اشعار، احساس شاعرانه همراه با نوعي تفکر و انديشه جلوه گر مي شود: «....نفس کز گرمگاه سينه مي آيد برون / ابري شود تاريک/ چو ديوار ايستد در پيش چشمانت/ نفس کاين است، پس ديگر چه داري چشم / ز چشم دوستان دور يا نزديک ؟! اخوان عقيده داشته است که قالبهاي شعر فارسي هميشه زنده و جا ندارند و شاعر امروزي مي تواند همچنان که در قالبهاي نيمايي شعر مي سرايد، از قالبهاي کهن نيز- آنجا که حال و هواي شاعرانه مقتضي باشد - استفاده کند. در هر حال با آنکه او گه گاه در اسلوب قدما تفنن هايي دارد، ولي آنچه وي را به عنوان شاعري صاحب سبک، معرفي مي کند، شعرهاي تازه اوست:
«مسيحاي جوانمرد من / اي ترسان پير پيرهن چرکين / هوا بس ناجوانمردانه سردست.../ آي!.... / دَمَت گرم و سرت خوش باد!/ سلامم را تو پاسخ گوي، دربگشاي!...» و اما فرزندان طبع تواناي اخوان، بر اساس تاريخ نشر آنها عبارتند از: ارغنون، 1330 / - زمستان، 1355 / - آخر شاهنامه، 1338/ - از اين اوستا، 1344 /- شکار، 1345 /- پاييز در زندان 1348 / بهترين اميد 48 / عاشقانه و کبود، 48/ تو را اي کهن بوم و بر دوست دارم... و نوشتار سروده هاي فراوان ديگر. مهدي اخوان ثالث را در ميان شعراي معاصر مي توان نخستين کسي دانست که به خوبي به تحليل شعر نيمايي به ويژه از لحاظ وزن و قالب پرداخت و به درک آن نايل آمده است. کتاب «بدعتها و بدايع نيما يوشيخ» گواه اين ادعاست.
اخوان وزن را با شعر فارسي همراز و همدم مي داند و نمي خواهد آن را از شعر بگيرد. زيرا که کلام بي وزن را شعر کامل نمي داند و وزن را براي شعر موهبتي مي شمارد. قافيه از نظر او براي شعر نوعي پيرايه و نيز نوعي مرز بندي است و آن را به کلي رد نمي کند و نشان مي دهد که شعر بدون قافيه، تعادل و توازن و تناسب خود را از دست مي دهد و از هم پاشيده و درهم ريخته به نظر مي آيد. بنابراين اخوان مانند نيما وزن و قافيه را مي پذيرد اما هر دو را نيازمند گسترش مي داند
اين اديب فرزانه در سال 1369 به دعوت «خانه ي فرهنگ آلمان» به اروپا سفر کرد ولي متأسفانه در بازگشت به وطن - هفته ي اول شهريور همانسال - درگذشت و اکنون در طوس آرميده است.
با ادامه ي شعر «قاصدک» او سفره ي اين بحث را جمع مي کنيم: «... دست بردار از اين در وطن خويش غريب/ قاصد تجربه هاي همه تلخ/ با دلم مي گويد/ که دروغي تو، دروغ/ که فريبي تو، فريب/ قاصدک! هان، ولي آخر... ايواي!/ راستي آيا رفتي با باد؟/ با توام، آي! کجا رفتي آي...!/ راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟/مانده خاکستر گرمي، جايي؟/در اجاقي-طمع شعله نمي بندم - خردک شرري هست هنوز؟/قاصدک...
/ج