مهدي اخوان ثالث از نگاه شاعران معاصر – قسمت 1

مهدي اخوان ثالث از نگاه شاعران معاصر آتشي، نادر ابراهيمي، اسلامي ندوشن، قيصر امين‌پور، شفيعي كدكني، انجوي شيرازي و... منوچهر آتشي، ما را وامدار اخوان ثالث مي‌دانست و مي‌گفت: در فاصله شهريور 20 تا سال انتشار «زمستان» (1335)، شعر معاصر از نظر صورت و سيرت به كليشه رسيده
دوشنبه، 26 ارديبهشت 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مهدي اخوان ثالث از نگاه شاعران معاصر – قسمت 1

مهدي اخوان ثالث از نگاه شاعران معاصر – قسمت 1
مهدي اخوان ثالث از نگاه شاعران معاصر – قسمت 1


 

نويسنده:ظريف – دبير ادبيات دبيرستان رضويه




 
به نام خدا
مهدي اخوان ثالث از نگاه شاعران معاصر آتشي، نادر ابراهيمي، اسلامي ندوشن، قيصر امين‌پور، شفيعي كدكني، انجوي شيرازي و...
منوچهر آتشي، ما را وامدار اخوان ثالث مي‌دانست و مي‌گفت: در فاصله شهريور 20 تا سال انتشار «زمستان» (1335)، شعر معاصر از نظر صورت و سيرت به كليشه رسيده بود و طبعا از طبيعت خود كه جهان پيرامون و ماده جهان بود، دور افتاده بود. شعر اخوان در قطعات درخشان «زمستان» حضوري سازنده و سرنوشت‌ساز در اين دوران داشت و از ركود مكتب نيمايي پيشگيري مي‌كرد؛ يعني شعر اخوان توانست ظرفيت‌هاي تازه مكتب نيمايي را پيش روي شاعران جوان‌تر بگذارد و به دوران كليشه‌ها پايان دهد.
وي البته يادآور بود: شعر اخوان حاوي جمال‌شناسي پيشرفته‌تري از نيما نبود؛ سهل است، در قفاي آن قرار داشت. با اين‌همه به شاعران جوان‌تر كمك كرد تا عرصه‌هاي تازه‌تري از زيبايي در طبيعت و قلمروهاي عاطفه جست‌وجو كنند و شعر سترگ دهه 40 با چهره‌هاي نمايانش را به وجود ‌آورند.
نادر ابراهيمي نيز درباره اخوان مي‌گويد: مهدي اخوان ‌ثالث از آن عاشقان حرفه‌يي وطن است، از آن عاشقاني كه هر چيز را كه بخواهند، عاشق شوند، ابتدا به وطن تبديلش مي‌كنند، بعد عاشقش مي‌شوند. عشق به خيلي چيزها را بر خود حلال كرده‌اند، به شرط آن‌كه آن چيزها لياقت تبديل به وطن را داشته باشند و يا دست كم بشود وصله تن‌شان كرد. اما، اين اخوان هميشه خوب، براي ابد خوب، البته مشكل كوچكي هم دارد، مشكل بسيار كوچكي، و آن اين است كه از وطن – از معشوق – تعريف، تصوير و تعبير كاملا دقيق و مشخصي ندارد. وطن را خواب ديده است.
او در ادامه مي‌افزايد: باوري غريب، اخوان را به گذشته‌هاي دور مي‌برد، گذشته‌هاي نابوده كه به هيچ شكلي نمي‌توان حتا لحظه‌اي – جزيي – ذره‌اي از آن گذشته‌ها را يافت كه اي كاش مي‌شد. گذشته‌ها گويي اخوان ثالث را پناه داده‌اند تا در سرماي زمستان بزرگ، منجمد نشود و از پا درنيايد. گذشته‌هاي ما كه اخوان ثالث، غالبا، آن گذشته‌ها را وطن تلقي مي‌كند، هرگز آن‌گونه نبوده است كه او مي‌گويد. آدم‌ها هم آن‌گونه نبوده‌اند.
وي اعتقاد دارد: اگر بزرگاني چون اخوان ثالث نباشند – اسراف‌كار در عزت بخشيدن به خاك، و غلوكننده در شيفتگي نسبت به نهادها و نمايه‌هاي ملي و ميهني – بيم آن مي‌رود كه رسم دوست داشتن خار و خاك وطن فراموش شود يا به مخاطره بيفتد.
محمدعلي اسلامي ندوشن نيز درباره اخوان ثالث گفته است:‌ با مرگ مهدي اخوان ثالث يكي از طرفه‌ترين گويندگان نوپرداز ايران از ميان ما رفت. من اگر شعرهاي همه معاصران را خوانده‌ بودم، شايد اين جرات را به خود مي‌دادم كه بگويم اخوان قابل‌ترين نماينده شعر اين دوران بود؛ ولي چون نخوانده‌ام، براي آن كه گزافه نگفته باشم، از گفتنش درمي‌گذرم. همه شعرهاي خود او را هم نخوانده‌ام، ولي از قديم گفته‌اند: مشت نمونه خروار است. 10، 20 قطعه مي‌تواند كافي باشد كه به قول نظامي عروضي معلوم كند كه «مردي از او همي زايد» يا نزايد.
وي از خصوصيات شعر اخوان را پيوند شعر قديم و جديد مي‌داند كه آبشخورش از بركه عظيم ادب فارسي بود و در عين حال خود را به «نوي» سپرده بود، بدان‌گونه كه بر در هيچ گذشته‌اي نمي‌ايستاد.
اين مدرس دانشگاه از ديگر خصوصيات اخوان را شاعر آزموده كه حرفه خود را مي‌شناخت، ذكر مي‌كند و
معتقد است: شخصيت ساده و محجوب اخوان و صميميت او در كار، او را از نورپردازان نمايشگر، ممتاز مي‌داشت. او خوشبختانه ربوده موج وارداتي فرهنگ نبود كه كارش در شعر مونتاژ باشد و در و تخته پيش‌ساخته را بر هم سوار كند. شعر او بوي ايران و بوي خراسان داشت، بوي بوته‌ها و گزنه‌هاي دشت خاوران، گندم ديم و خانه‌هاي گلي. گرچه از نيما تاثير گرفته است، ولي از او فراتر رفته و نوآوري را از موضع خانوادگي و دودماني خود دور نكرده است.
قيصر امين‌پور نيز در سال 1369 در بخشي از يك نوشتار درباره اخوان آورده است: نه نمي‌شود، نمي‌توانم ننويسم، پس مي‌نويسم. چرا؟ شايد براي همين كه نمي‌توانم ننويسم. شايد هم براي همين كه مي‌توانم بنويسم. از كجا معلوم؟ حتا اگر ذره‌اي از اين‌كه مي‌توانم بنويسم و «اين» كه مي‌نويسم، از او باشد، بايد بنويسم. حتا اگر يك كلمه يا يك حرف باشد. كلامي كه مرا بنده خود مي‌سازد، كلامي كه مرا آكنده از خود مي‌سازد، كلامي كه مرا مي‌سازد، مي‌سوزد، مي‌گدازد و مي‌نوازد. چگونه است كه اگر روزي روزگاري بر سفره ناني نشسته باشي و به مهماني خانه‌اي و خواني رفته باشي، حرمت نان و نمك را نگاه مي‌داري و نام او را گرامي مي‌داري، اما آن كه تو را به مهماني «باغ بي‌برگي» خويش برده و سفره دلش را پيش روي تو گسترده است و كسي را كه اگر نه طعام او را خورده‌اي، دست كم نمك كلام او را چشيده‌اي، نمكدان مي‌شكني؟ دلي را كه هم‌زمان و هم‌ضربان دل ما بود و بلكه هم‌زبان و هم‌ضربان دل ما بود و زبان دل ما و زبانه ترازوي شعر نيما بود. شاهين بلندپرواز ترازوي نيما را مي‌شكني؟
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :sabamm



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط