سراينده آخرشاهنامه

نمي شود قيافه آن مرد با موهاي مجعد و نيمه بلند وسبيل هاي مردانه اش را به اين راحتي ها فراموش کرد. نمي شود اسم اخوان راشنيد و «هوابس ناجوانمردانه سرد است »رازمزمه نکرد. آقاي شاعر به يادماندني ترين شعرهاي معاصر رابرايمان گفته شعرهايي که حالا با وجود 19 سالي که از مرگش مي گذرد. هنوزهم زير لب زمزمه مي شوند و درست به خاطر همين استقبالهاست که امسال نشر مرواريد و زمستان ناشراختصاصي جناب شاعر چاپهاي جديدي از دفترهاي شعر و گزيده هاي شعراو را
يکشنبه، 22 فروردين 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سراينده آخرشاهنامه
سراينده آخرشاهنامه
سراينده آخرشاهنامه

نويسنده:احسان رضايي




نمي شود قيافه آن مرد با موهاي مجعد و نيمه بلند وسبيل هاي مردانه اش را به اين راحتي ها فراموش کرد. نمي شود اسم اخوان راشنيد و «هوابس ناجوانمردانه سرد است »رازمزمه نکرد. آقاي شاعر به يادماندني ترين شعرهاي معاصر رابرايمان گفته شعرهايي که حالا با وجود 19 سالي که از مرگش مي گذرد. هنوزهم زير لب زمزمه مي شوند و درست به خاطر همين استقبالهاست که امسال نشر مرواريد و زمستان ناشراختصاصي جناب شاعر چاپهاي جديدي از دفترهاي شعر و گزيده هاي شعراو را روانه پيشخوان کتاب فروشي ها کرده اند .به بهانه همين تجديد چاپ کتابهاي اخوان سري زده ايم به دنياي ابري و گرفته شعراخوان ثالث.
وقتي که در شهريور 1369 بعد از يک دوره بيماري طولاني درگذشت. او رابه توس بردند و درپايين پاي فردوسي دفن کردند .شايد هيچ تصوير ديگري براي معرفي مهدي اخوان ثالث گويا تراز اين نباشد هم نشيني ابدي دوشاعراخوان درهمين شهر به دنيا آمد. درخراسان سرزميني که معروف است خاکش شعر خيز و شاعرپروراست و دراسفند 1307 فصل سرد ابتدا يک چشمش بينايي نداشت. اما به طرز معجزه آسايي شفا يافت تا به قول خودش همه چيز را با يک چشم نبيند و بدانند که درجهان هم چيزهاي خوشايند است و هم چيزهايي نفرت انگيز.پدرش عطاربود و کوچ کرده از يزد دراجدادش هيچ شاعري نبود و تا سالها جزء گلستان هيچ کتاب شعرديگري نخواند. با اين همه وقت که در نوجواني شعر گفتن را آغاز کرد و پدرش او رابه انجمن هاي ادبي خراسان برد. شاعران سالخورده چنان از کشف اين جوان خرسند شدند که به او تخلص «اميد»دادند .ملک الشعراي بهار گفته بود (اين جوان اميد غزل فارسي است)اما تقدير چنين بود که ميم اميد بزرگترين گوينده قالب نو شعر فارسي شود و نوميدانه ترين شعرهاي همه تاريخ را بسرايد.

شادي نماند و شورنماند و هوس نماند
سهل است اين سخن که مجال نفس نماند

فرياد از آن کنند که فريادرس رسد
فريادرا چه سود چوفريادرس نماند

کو؟کو؟کجاست قمري مست سرودخوان؟
جز مشتي استخوان و پراندر قفس نماند

اميد دربدر شد و از کاروان شوق
جزناله اي ضعيف زمسکين جرس نماند

سودند سربه خاک مذلت کسان چون باد
دربرجهاي قلعه تدبير کس نماند

کارون و زنده رود پرازخون دل شدند
اترک شکست عهد و وفاي ارس نماند

تنها خصم رهزن ماشد، که دوست هم
چندان که پيش رفتش از او باز پس نماند

رفتند و رفت هرچه فريب و دروغ بود
تا مرگ اين حقيقت بي رحم بس نماند»

آهنگري که شاعرشد

چهره اي پرصلابت ،قامتي کوتاه وتني ورزيده داشت .درجواني آهنگري مي کرد. بعد معلم مدرسه شد .درمطبوعات مي نوشت .گويندگي راديو واجراي برنامه درتلويزيون و ويراستاري کتاب درانتشاراتي ها را تجربه کرد.مدتي هم استاد دانشگاه بود و ادبيات دوره ساماني راتدريس مي کرد درمشهد ورامين آبادان و تهران روزگار گذرانيد و دردوره اي پرآشوب زندگي مي کرد.دوبار زنداني شد يک کودتا يک انقلاب و يک جنگ را به عمر ديد. 17 کتاب منتشر کرد ودخترش را درجواني از دست داد. با اين همه هيچ يک از اينها گوياي احوال او نيست. شعر گفتن برايش ساده ترين کاربود تارهم مي زد با زير و بم ادبيات فارسي و عربي آشنايي تمام داشت.به قصد هماوردي با شعراي بزرگ قديمي ايران طبع آزمايي هاي بسيار کرد و بيشترهم موفق بود.چنان که اگر تعبير شاعرانه مردن ماهي قبل از برگشت آب (با همان کارکرد نوشداروي بعد ازمرگ سهراب) را انوري درسه بيت آورده:

«همي گفت صبرکن زيرا
صبرکارتو خوب زود کند

آب رفته به جوي باز آيد
کاربهترازآنچه بود کند

گفتم آب اربه جوي باز آيد
ماهي مرده را چه سود کند؟)

و بندار رازي همين را دردو بيت آورده(بابط{=مرغابي}مي گفت ماهي در تب و تاب
غم نيست به جوي رفته باز آيدآب

بط گفت چومن قديد {=گوشت خشک}گشتم تو کباب
دنيا پس از مرگ ما،چه دريا چه سراب»

و ابن يمين فريومدي همين معنا رادريک بيت آورده:

«چه سود آن گه که ماهي مرده باشد
که بازآيد به جوي رفته آبي»

اخوان ثالث همين معنا رادرنيم بيت آورده است :

«بهارآمد پريشان باغ من افسرده بود اما
به جو بازآمد آب رفته،ماهي مرده بود اما».

شاعريکدنده زمستان

شوخ طبع بود و زياد سربه سر دوستانش مي گذاشت .رد طنزش در نثرش پيداست ،علاوه برشعر درنگارش طنزو نقد ادبي استاد بود.ازسياست و سياسي بازي پرهيز داشت .درعين حال سياسي ترين شعرهاي تاريخ معاصر براي اوست «زمستان»را پس از کودتاي 28 مرداد و «مرد و مرکب»رابراي انقلاب سفيد مورد ادعاي شاه سرود و درآن اصلاحات ادعايي شاه رابه سخره و هجو گرفت با سرودن هردوي اين شعرهاکارش به زندان کشيد. اما حتي بعد از زندان هم راضي به حذف تاريخ شعر «مرد و مرکب »در چاپهاي مختلف نشد در شعر«آخر شاهنامه »رادراوج قدرت شاه سرود

(کس به چيزي يا پشيزي برنگيرد سکه هامان را
گويي از شاهي است بيگانه )

و درشعر «خوان هشتم »درلفافه مرگ جهان پهلوان تختي را قدرخواند .
هشت دفترشعرمنتشرشده و به همين ميزان ،اشعار پراکنده و منتشرنشده دارد.آنچه شعراو راازديگران متمايز مي کند، زبان خاص و فاخراوست چنان ماهرانه کلمات اصيل و کهن را درکنارواژه هاي عاميانه و متداول بکار مي برد که خواننده متوجه اختلافشان نمي شود .دررعايت موسيقي شعر بسيار دقيق و سخت گيربود.او زبان فاخر خراساني را به مازندران بردو نقطه پيوند سنت هاي کلاسيک و نوي شعرفارسي بود معروف است که تنها پس از روي آوردن اوبه شعرنيمايي بود که استادان کهن حاضربه پذيرفتن اين شيوه و قالب شدند .قطعه زمستان او درسالهاي پس ازکودتا يک نوع سرود ملي بود و دفترهاي شعرش مدام تجديد چاپ مي شوند.
دستمايه شعرهايش داستانها و اسطوره هاي کهن است که موضوع اصلي آنها بيان آرزوها و حسرتهاي انسان ايراني معاصر دشمن مدرنيته بود.هيچ وقت ماشيني نخريد و رانندگي نکرد.درشعرش هم فقط به «فتح پايتخت قرن»مي انديشد و به «اين کج آيين قرن ديوانه»حمله مي کند.هيچ کس مانند او نتوانسته است حال ملتي را که ازچهار هزار سال تاريخش فقط چهارصد سال آخرراابرقدرت نبوده اند،بيان کند.در توصيف نوميدي ،اندوه ،خشم، عشق ،گفت و گو فضايل اخلاقي شکوه و جلال و زوال ايران و درداستان گويي قدرت بياني شگفت انگيزداشت.آسمان شعرهايش ابري و تيره رنگ است و ابرهاي همه عالم شب و روز در دلش مي گريستند .
لذت زندگي رادر شبي به شعرخواني بادوستان تا صبح مي دانست.نيما رابسيار دوست مي داشت .به منتقدان نيما جوابهاي جانانه مي داد.يکبارچنان حميدي شاعر راکه گفته بود«شعر نيما احمقانه است»نقد کرد که حميدي ديگر درهيچ محفل ادبي اي حاضرنشد. خوداخوان هم از مصاحبه گريزان بود .
شاعران بزرگ درايران کم نيستند اما بي شک اخوان يکي از همين شاعران است .شاعري که زندگي اش راوقف شعر کرد و براي شعرهايش زندان رفت. شاعري که وقتي شعرش را مي خوانيم مردي رامي بينيم که با شانه اي خميده و مويي سپيد با کوله باري از شعر بردوش به جست و جوي آرمان شهر گمشده اش در روزگاران باستان مي رود و سراغ مردمي را مي گيرد که (ذرات شرف در خانه خونشان کرده جا را بهر هرچيز دگر -حتي براي آدميت- تنگ).

کيمياگر شعرهاي فارسي

منتقدان،اخوان را «شاعر شکست»لقب داده اند .آل احمد مي گفت او صداي قرن ماست .نادرابراهيمي نوشته:«اخوان ثالث يک آواز کوچه باغي قديمي بود».شفيعي کدکني او را کيمياگري مي داند که ازکلمات فارسي طلا مي ساخت .هم او درشعر معروف «اين شب ها»يش خطاب به اخوان سروده

 

(دراين شب ها که گل از برگ و برگ از بادو باد از ابر مي ترسد
تويي تنها که مي خواني/ رثاي قتل عام و خون پامال تبار آن شهيدان را ...)
بهبهاني هم مي گفت اخوان از باختن حماسه مي سازد .شاملو معتقد بود او فردوسي زمانه است و فرخزاد قدرت سخنوري اش رابا سعدي مقايسه مي کند. با اين همه شايد حرف دکتر زرين کوب از همه اين حرفها درست ترباشد که «شعراخوان ثالث چيز ديگري است».خود اخوان درموخره«ازاين اوستا»خودش را چنين وصف کرده :«و سپس چنين گويد شکسته دل مردي خسته و هراسان ،يکي از مردم توس خراسان ،ناشادي ملول از هست و نيست سوم برادران سوشيانت ،مهدي اخوان ثالث ،بيمناک نيم نوميدي به ميم اميد مشهور،چاووشي خوان قوافل حسرت ،و خشم و نفرين و نفرت ،راوي قصه هاي از ياد رفته و آرزوهاي برباد رفته».
$من اينجا بس دلم تنگ است
زمستان بود
«زمستان»را اخوان دوسال بعد از کودتاي 28 مرداد سرود «هوابس ناجوانمردانه سرد است آي».او دراين شعر با توصيف دقيق و البته شاعرانه يک روز برفي دريکي از زمستانهاي زادگاهش-مشهد-فضاي کلي آن روزگار را به تصويرکشيد:«هوا دلگير، درها بسته،سرها درگريبان ،دست ها پنهان نفس ها ابر دل ها خسته و غمگين ...»اين شعر باعث زندان رفتن شاعرش شد .شاملو که دراين زندان همبند اخوان بوده،در خاطراتش مي گويد زندانبان ها چون با پدر [نظامي ]او آشنا بودند،او رانمي زدند، «ولي اخوان را آش ولاش کردند».(اخوان داستان اين زندان رادرشعر«نادريا اسکندر»آورده).اخوان بعدها عنوان زمستان رابا سماجت بريک کتابش گذاشت.شعر زمستان را هم استاد شجريان و هم شهرام ناظري به آواز خوانده اند.

شاهنامه اش آخرش ناخوشه

شعر«آخرشاهنامه»اخوان که نام دفتري از اشعاراو هم شده داستان چنگ نوازي است که براي ما مي گويد چنگش همواره از خاطرات خوش قديم مي گويد و سراغ پايتخت قرن را مي گيرد تا به آن حمله ببرد اما چنگي پيربه سازش خطاب مي کند:«اي پريشانگوي مسکين !پرده ديگرکن/ پور دستان {رستم} جان زچاه نابرادر درنخواهد برد:».مي گويد که او و مردمش ديگر فروشکوهشان رااز دست داده اند و حالشان شبيه اصحاب کهف است که طاقت ندارند آن قدر بخوابند تا دقيانوس زمانشان-يعني شاه پهلوي -بميرد .«گاهگه بيدار مي خواهيم شد زين خواب جادويي/همچو خواب همگنان غار/چشم مي ماليم و مي گويي:آنک طرفه قصر زرنگار صبح شيرينکار/ليک بي مرگ است دقيانوس/واي، واي ،افسوس ».

شبي که لعنت ازمهتاب مي باريد

شعر«کتيبه»يکي از معروف ترين نمونه ها ي اشعارداستاني اخوان است ماجراي شعر داستان گروهي زنداني است که صخره اي روبه رويشان افتاده. روي اين صخره نوشته کسي راز مرا داند/ که از اين روبه آن رويم بگرداند». يک بار بالاخره زنجيري ها دل به وسوسه دانستن رازتخته سنگ مي دهند و با زحمت فراوان آن را جابه جا مي کنند فکر مي کنيد چي مي خوانند؟«نوشته بود/همان کسي راز مرا داند/که ازاين روبه آن رويم بگرداند». ازروي اين شعر که نمادي ازبيهودگي تلاش ها در جامعه اي بسته است ،فيلمي هم ساخته شده (فريبرز صالح 1353)که اهميتش درتاريخ سينماي ايران دراين نکته است که اولين بازي خسرو شکيبايي درآن بوده .
بله،همين رنگ است آن قدرکه عبارت هاي شعر«چاووشي» معروف است ،خود اين شعر معروف نيست، عبارت هايي مثل «بياره توشه برداريم/قدم در راه بگذاريم »يا «من اينجا بس دلم تنگ است /و هر سازي که مي بينم بدآهنگ است »يا اصلا عبارت «به هرکجا که روي آسمان همين رنگ است »همه مال اين شعر هستند. ماجراي شعراز اين قراراست که شاعر به خاطر دلتنگي ره توشه برمي دارد و درراه به يک سه راهي مي رسد که يکي شان تابلو زده«راه نوش و راحت و شادي »اما به ننگ آلوده ،دومي «راه نيمش ننگ ،نيمش نام /اگرسربرکني غوغا و گردم درکشي آرام»وبالاخره«سه ديگر راه بي برگشت ،بي فرجام»که شاعر سومي را انتخاب مي کند .

بازمي لرزد دلم ،دستم

اخوان فقط نوميدانه شعر نگفته و مثل هر شاعر بزرگ ديگري عاشقانه ها هم دارد. معروف ترين عاشقانه او که احتمالاً زياد از راديو شنيده ايد ،شعربسيارکوتاهي است که زمزمه عاشق با خودش است دروقت آماده شدن براي ديدار محبوب «لحظه ديدار نزديک است /باز من ديوانه ام ،مستم/
بازمي لرزد،دلم ،دستم /بازگويي در جهان ديگري هستم /هاي !نخراشي به غفلت گونه ام را ،تيغ!/ هاي نپريشي صفاي زلفکم را، دست !/و آبرويم رانريزي،دل /اي نخورده مست /لحظه ديدار نزديک است ».به عقيده من (که احسان رضايي باشم )اين شعريکي از عاشقانه برترکل تاريخ شعر فارسي است .

انتظارخبري نيست مرا

شاعردرشعرکوتاه قاصدک با گل قاصدک که طبق عقيده اي عاميانه رساننده پيام و پيغام است حرف مي زند و باهمان لحن نوميدانه هميشگي از او مي پرسد که «راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟/مانده خاکسترگرمي ،جايي؟/دراجاقي،طمع شعله نمي بندم،خردک شرري هست هنوز؟» قاصدک را هم استاد شجريان خوانده است .اين شعر دردفتر «آخرشاهنامه»آمده است.
منبع:نشريه همشهري جوان ,شماره 225




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط