جستار هايي در باب مواجهه فکري مجتهدان شيعه با لايه هاي نرم افزاري مدرنيته در ايران(2)
نويسنده: علي علوي سيستاني
(محقق و پژوهشگر تاريخ معاصر ايران)
(محقق و پژوهشگر تاريخ معاصر ايران)
(ازقاجاريه تا عصر انقلاب اسلامي)
ب) عالمان شيعه و غرب شناسي توصيفي
1. در آن شرايط تاريخي، عالمان ديني، تنها قشر با سواد جامعه ايران بوده اند. از اين رو، اگر قرار بود کس يا کساني در مباني غرب، تامل ورزند، قاعدتا بايد از ميان آنها بوده باشد. البته، معدود کساني خارج از اين صنف- و بيشتر وابسته به دربار شاهي- نيز بودند که کمابيش از طريق مسافرت به غرب(مثل روسيه و...) يا از طريق مواجهه با غربيان (در هندوستان و...) اطلاعات کما بيشي در باره غرب داشتند و در قالب گزارش هاي مکتوبي به جامعه عرضه مي داشتند، اما نظر به فقدان پايگاه اجتماعي گسترده اين اشخاص، هيچگاه نمي توانستند مخاطب عام پيدا کنند و در انديشه و رفتار توده ايراني تاثيرگذ ار باشند.
2. در شرايط اوليه عهد قاجار، اطلاعاتي که درباريان درباره غرب داشتند، شايد از لحاظي بيش از برخي عالمان ديني بوده باشد، اما مهم است که بدانيم اين اطلاعات هرگز نتوانسته است به آنها درباره غرب آگاهي دهد. به تعبير يکي از صاحب نظران معاصر،آنان «مرعوبيت اجتناب ناپذير خود را در مقابل اروپاييان، به حساب آگاهي و دانايي خود گذاشته اند و به نحوي، کلا آگاهي را مترادف با مطلع بودن و خبر داشتن از قدرت و عظمت غرب وقوف بر ضعيف و عقب افتادگي شرق دانسته اند.»(1) شيدايي و شيفتگي اين طبقه نسبت به غرب به اندازه اي است که هيچگاه به آنها فرصتي براي تامل و انديشيدن درباره آن را نداده است. لذا از زمان آشنايي اين طبقه با غرب، تا زمان نخستين نوشته هاي انتقادي آنها از غرب بيش از يک قرن طول مي کشد تازه آن زمان هم- همچنان که گذشت- نگاه انتقادي آنان به غرب، بيش از آنکه به مقتضاي نياز خود آنان باشد، مقتضاي نياز غرب به اين نوع نگاه انتقادي بوده است.
3. از آنجا تنها قشر باسواد جامعه در آن روزگار، جامعه روحانيت بوده است، سخنان روحانيت، نه فقط نشان از تفکر صنف روحاني نسبت به غرب، بلکه تا حدودي نماينده روحيه و انديشه جامعه ايراني آن روزگار نيز محسوب مي شده است. به ويژه اينکه عالمان دين بيشترين پيروان را در ميان جامعه داشتند و بطور طبيعي تفکرات و انديشه هاي آنها نيز از بيشترين طرفدار برخوردار بوده است.
4. رابطه حسنه عالمان ديني با دستگاه حکومت فتحعلي شاه- که هم زمان با نخستين ارزيابي هاي عالمان شيعه از تفکر و انديشه غرب بوده است- به ضميمه نفوذ آنان در دربار شاهي، موجب مي شده است تا ديدگاه روحانيت شيعه در خصوص غرب، علاوه براينکه ديدگاه صنف روحانيت و نيز مردم جامعه محسوب مي شده ديدگاه حکومت وقت نيز حساب گردد.
5. استقلال سياسي- مالي عالمان ديني از دستگاه حکومت در آن شرايط- که ميراث انديشه ورفتار سياسي عالمان ديني پيش از آنان بود- به آنها اجاره مي داد تا در مواقع لزوم بتوانند برخلاف جريان دستگاه حکومت حرکت کنند و نظرگاهي استقلالي به غرب داشته باشند. اين امر بدين معني است که اساسا غرب شناسي عالمان شيعه از همان ابتدا، فارغ از اقتضائات تحميلي و حاشيه اي بوده است و خود مستقلا- اگرچه با فراز و فرود و در بسياري موارد، کندتر از آنچه مورد نياز بود- معطوف به نيازهاي ذاتي جريان ديني صورت مي گرفته است.
6. غرب شناسي عالمان شيعه در آن شرايط تاريخي به شيوه اي ممتاز از شيوه هاي دوره هاي بعدي بوده است، بدين معني که بيشتر علما تلاش مي کردند در کتابهايشان، در کنار ذکر برخي شئون مربوط به غرب، با طرح مسائل اخلاقي، سبب ساز تقويت باورهاي مسلمانان در مسائل معنوي و ديني شوند. در حقيقت، عالمان ديني با اين شيوه، به تدريج در کنار مباحث و مسائل مورد نياز و مراجعه مردم، مسائل و نيازهاي جديدي نيز براي آنان معرفي مي کردند و ذهنشان را با برخي از مسائل مستحدث زمانشان آشنا مي ساختند.
7. فقدان نوشته ها و کتابهاي گسترده درباره غرب در آن شرايط تاريخي معلول اين امر مي باشد که مردمي هم که در آن روزگار در ايران مي زيستند، آگاهي سياسي چنداني نداشتند و به همين علت، نسبت به مسائل مربوط به غرب بي اعتنا و ناآگاه بودند و حتي احساس نياز به دانستن آن هم نمي کردند. اين امر به نوبه خود انگيزه عالمان ديني را از طرح مباحث مربوط به غرب- به ويژه براي مردمي که غرب و مسائل آن هنوز تبديل به مساله و پرسش آنها نشده است- کاهش مي داده است. از سوي ديگر، در شرايط تاريخي اوايل قاجار، نه خود غرب به تمامه وارد ايران شده بود تا امکان قضاوت نسبتا اطمينان بخش درباره آن از جانب علماي بزرگ شيعه- که در خصوص حکم راندن درباره امور مستحدث به ويژه اگر از امور پيچيده باشند، بسيار محتاط بوده اند- وجود داشته باشد و نه خود اين عالمان بزرگ در شرايط مکاني خاصي مثل هندوستان، روسيه و حتي خود غرب بوده اند تا مستقيما در معرض غرب و انديشه هاي آن قرار بگيرند. از همين رو، غرب شناسي هاي اوليه علماي شيعه تا حدودي مجمل و مبهم مي باشد. البته اين اجمال و ابهام عيب نيست؛ زيرا ناشي از فرصت خواهي براي تامل بيشتر درباره ماهيت پديده جديدي است که با آن روبرو شده اند.
8. در برخي از کتاب هاي اوليه عالمان ديني در خصوص غرب، با اين استدلال که اسلام دين جامع وکامل است و هيچ چيز از آن بالاتر نيست. پس لابد هرچيز خوب در عالم به نوعي منتسب به اسلام است، تلاش مي کردند تا ثابت کنند، چيزهاي خوب در غرب از اسلام و آنچه بد است، از خود غرب است. به عبارت ديگر؛ علما «مي کوشيدند که صادرات آشکار اروپايي را به عنوان محصولات انديشه و تمدن فراموش شده اسلامي عرضه کنند و بدين سان جاده اصلاح را هموار سازند.»(2)
البته اين ادعا در ساير مراحل غرب شناسي عالمان شيعه نيز کمابيش مشاهده مي شده است. يکي از نويسندگان معاصر در اين خصوص مي نويسد: «تلاش بزرگي آغاز شده بود که نشان دهد که آنچه در مشروطيت مطرح است نه تنها با اصول شرع و با روح اسلام مخالفتي ندارد، بلکه اساس مشروطيت از درون اسلام و قواعد و ضوابط آ ن سربرکشيده است... بسياري از مشروطه خواهان لائيک و غيرمذهبي هم ظاهرا از سر حسن نيت و براي پيشبرد مقاصد سياسي خود و جا انداختن هرچه سريع تر نظام پارلماني مشروطيت دست به نوعي «اين هماني» يعني مطابقت دادن اصول مشروطيت با اصول و قوانين شرع زدند»(3)
9. فقدان توجه کافي از جانب همه عالمان ديني به مهم ترين مباحث مستحدث زمان خود از جمله مساله غرب، برخي عالمان تيزبين آن زمان را برآن داشته است که به نقد آنان بپردازند. به عنوان مثال؛ مرحوم نراقي در نقد عالمان زمان خويش مي نويسد: «کسي که معرفت به اهل اين زمان داشته باشد، مي داند که آداب تعليم و تعلم مثل ساير اوصاف کماليه، مهجور و معلم و متعلم از ملاحظه شرايط دورند. زمان و اهل آن فاسد[ند] و بازار هدايت و ارشاد کاسد گشته؛ نه نيت معلم خالص است و نه قصد متعلم، نه غرض استاد صحيح و نه منظور شاگرد و از اين جهت است که از هزار نفري، يکي را رتبه کمال حاصل نمي شود و اکثر در جهل خود باقي مي مانند با وجود اينکه اکثر عمر خود را در مدارس به سر مي برند»(4) اما اين مطلب بدين معني نيست که حتي در آن زمان غرب شناسي اوليه عالمان ديني، عالمان آگاه، متعهد و روشن ضميري که به مسائل مستحدث زمان خود واقف باشند، وجود نداشته است. پس، از اين مطلب مرحوم نراقي نمي توان نتيجه گرفت که عالمان آن زمان مطلقا با مسائل زمان خود بيگانه بوده اند.
10. علاوه بر ابهام و اجمال، غرب شناسي هاي اوليه از اين خصلت نيز برخوردارند که نوعا از جانب عالمان درجه دوم- و البته به ندرت نيز عالمان درجه اول- صورت مي گيرد. شايد يکي از علت هاي مهم اين امر اين باشد که آشنايي نسبتا دقيق با غرب در اين شرايط تاريخي بيشتر از جانب کساني صورت مي گيردکه عمدتا در هندوستان حضور دارند و اکثر عالمان درجه اول، بيشتر در عتبات عاليات و بعضا نيز در ايران و نه هندوستان حضور داشته اند. البته برخي از عالمان بزرگ نيز مسافرت هايي به هندوستان داشته اند که مکتوب تجارب آنها از اين سفرها در شناخت غرب در اين مقطع تاريخي بسيار به ما کمک مي کند.
11. هم نگاه فکري- فلسفي عالمان ديني و هم نگاه روشنفکران به غرب، متاخر از نگاه حسي بدان بوده است. درتحليل اين تأخر، يکي از صاحب نظران مي نويسد:«آنچه مسلم است اينکه هيچگاه از ابتدا به فلسفه هاي جديد غرب توجه نداشته اند و کاملا نيز طبيعي است که اينطور بوده باشد. شناخت فلسفي نسبت به هر نوع شناخت ديگري، به نحوي جنبه ماتاخر دارد. هيچ شناختي در واقع با فلسفه آغاز نمي شود، بلکه در فراز و نشيب هر تحولي، وقتي که ذهن به بازنگري مي پردازد و توام با نقد مي گردد و در شرايط پيدايش و امکانات آتي خود تامل مي کند و از مراحل ابتدايي سطحي به مراحل عميق تري سوق پيدا مي کند، احتمالا به نحو تدريجي صبغه فلسفي نيز پيدا مي کند. اگر از ابتداي تاريخ بشري صور مختلف فني- اعم از يدي همچون ابزار سازي، و يا نفساني همچون سحر- از شرايط انطباقي حيات بشري بوده و در رفع نيازهاي اوليه مددکار او به حساب آمده است، فلسفه از اين لحاظ کوچک ترين سهمي به عهده نداشته است و فقط موقعي به معناي اصيل کلمه آغاز شده که بشر، نه فقط الزاما در رفع حوايج خود کوشا بوده است، بلکه درباره آنها به تامل و تفحص پرداخته است. تحقيقات جديد در مورد تحول انسان اوليه به خوبي نشان مي دهد که انسان فکور بعد از انسان سازنده پديد آمده است، هماطور که امروز نيز در مراحل تکويني شناسايي در نزد کودکان، هوش انتزاعي بعد از هوش عملي ظاهر مي گردد و افزون براين، حتي مي توان گفت که به ناچار حيوان ناطق بايد راه بسيار درازي را طي کند تا احتمالا به مرتبه انسان فلسفي ارتقا يابد. فلسفه با معقولات ثانويه سرو کار دارد، يعني آنچه داده اوليه نيست و براي حصول به آن، ذهن بايد از حس يا بهتر است بگوييم از چشم، فراتر رود تا به تعقل و نظر برسد. عقل تا خود را به نظر، يعني با نگاه ارادي مضاعف، محقق و برقرار نسازد و يا در هر صورت سعي در سنجش شناخت خود نکند و نسبت بدان از مرحله انفعال به مرحله فعل در نيايد، در حدي نيست که بتواند کاربرد اصلي و شکوفايي ذاتي خود را بروز دهد. فقط بدين ترتيب است که شناخت، مبدل به آگاهي مي شود، يعني از اين رهگذر، هم نسبت به حدود شناخت خود وقوف مي يابيم و هم نسبت به درجه آگاهي خود هوشيار و بيدار مي شويم. از اين نظرگاه، فلسفه بجاي اينکه خود متعلق شناخت و هدفي براي تحقيق باشد، ضابطه و ميزاني براي درجه تعمق در هر نوع شناختي به حساب مي آيد»(5)
12. از فعاليتهاي تبليغي پراکنده و غير منسجم و نيز حضور موردي غرب در شکل استعماري آن در برخي مرزهاي ايران پيش از عهد قاجار که بگذريم، بايد اذعان کرد که حضور غرب جديد(غرب مقارن عهد اوليه قاجار) در ايران با شوکت و قدرت بوده است. غرب جديد، هيبت و صلابت خود را با پيروزي در جنگ ها به دست آورده بود. ايرانيان در دو جنگ مهم و نسبتا طولاني خود با روسيه، با مظاهر غرب جديد آشنا شده بودند؛ آنان به رغم همه تلاشها و جانفشاني هايي که در جنگ از خود نشان دادند، باز هم محکوم به شکست شده بودند. اينک، اين غرب و غربي است که منت شکوه خود را هر روز و شب بر انديشه و رفتار ايرانيان مي گذرد و ايراني، که در اين هجمه سريع و شامل، سرگردان و حيران شده بود، در اين انديشه بود که چگونه بايد بر اين رقيب غلبه کرد. اين انديشه به درازا کشيد و در تمام اين مدت، عنصر ايراني تا حد زيادي در شرايط منفعالانه و تابع بود. پس، اگر در غرب شناسي هاي اوليه عالمان ديني اثري از اعجاب، انفعال، ترديد و حيرت و حتي حسرت نسبت به غرب- البته در کنار توجه به کاستي ها، ضعف ها و نقدهاي آن- ديده مي شود، عجيب نيست.
1) غرب شناسي علماي صوفي
از دير وقت، ميان علماي صوفي و فقيهان اصولي اختلاف نظر شديد برقرار بود. در تمام دوران صفويه، رقابت سختي ميان اين دو گروه برقرار بود، اما در سراسر سلسله صفويه شاهد برتري و نفوذ تدريجي عالمان اصولي نسبت به علماي صوفي هستيم تا جايي که مي توان گفت کار ويژه صفويه، تبديل تصوف به تفقه بوده است. با سقوط و بحراني شدن اوضاع ايران و نيز، مهاجرت عالمان شيعه از ايران به عتبات عاليات، حله، جبل عامل و... و نيز قدرت گرفتن اخباريون و ائتلاف نانوشته آنها با جريان تصوف و به همراه قرابت و تا حدودي اشتراک آنها در برخي مباني، روش ها و مقاصد، کم کم جريان اصولي ضعيف و کم نفوذ شد. به رغم اين، جريان اصولي آن قدر قدرت، اعتبار، قوت استدلال و پشتوانه معرفتي داشت که در رقابت با صوفي ها براي جذب دربار شاهنشاه قاجاري، گوي ميدان را بربايد.
از جمله مظاهر و مصاديق تلاش عالمان صوفي براي تضعيف جريان اصولي، تلاش براي نفوذ در دربار شاهنشاه قاجاري مي باشد. نزديک شدن به دستگاه سلطنت، هرچند امتيازاتي را دربردارد، اما بي مخاطره و بي هزينه هم نيست. کمترين هزينه چنين قرابتي، هم صدايي اجباري با برنامه هاي آن مي باشد. همين همسويي و هم صدايي با دستگاه سلطنت است که باعث شد تا عالمان صوفي در خصوص نوع رابطه اي که دربار با غرب برقرار مي کند. سکوت اختيار کنند و بلکه در مواردي ناگزير از حمايت هم باشند. يکي از نويسندگان معاصر در اين خصوص مي نويسد:
چون دشمني گسترده و ژرفي ميان صوفيان و فقيهان وجود داشت، ناچار صوفيان مي کوشيدند که از مهرباني و دوستي شاه و مقام هاي بلندپايه دولتي برخوردار باشند. و از اين روي، هيچ گاه از حکومت و برنامه هاي خارجي آن انتقاد نمي کردند به طور مثال. وقتي محمدحسين حسين علي شاه در اصفهان مورد آزار قرار گرفت و فتوا بر قتل وي داده شده و به تهران احضار گرديد. تنها شاه قاجار بود که وي را مرهون الطاف خود کرد و از مرگ رهانيد و در کمال اعزاز و احترام به وطن خويش بازگردانيد. از همين روست مي بينيم که صوفيان در آثار خود از شاه، بيشتر به خوبي ياد کرده اند و لذا شخصي مثل زين العابدين شيرواني که شاه آشکارا به تصوفش گير داده بود. کتاب خود را به شاه پيش کش کرد و برايش دعا نمود.(6)
از سوي ديگر، ضعف پشتوانه هاي معرفتي جريان تصوف و نيز وجود فقيهان اصول بزرگي در هر عصر به ويژه در عصر فتحعلي شاه از جمله ميرزاي قمي، ملا احمد نراقي، مرحوم کشفي و... معمولا رقابت صوفي- اصولي را به نفع جريان اصولي رقم مي زد. اين امر به نوبه خود باعث انزوا و عزلت نشيني عالمان صوفيه و درنتيجه بيگانه بودن آنها با مسائل مستحدث به ويژه از نوع سياسي آن مي شد. البته، از سوي ديگر، همين عامل فقدان نفوذ و اعتبار گسترده و شامل آنان به نوبه خود باعث مي شد تا فارغ از دغدغه هاي حکومتي و سياسي به سير و سياحت و جهانگردي بپردازند. بسياري از صوفيان به همين دليل، زودتر از هم ترازان اصولي خود سر از هندوستان و ديگر جاهايي که اروپاييان حضور داشتند، در مي آوردند و اين امر باعث مي شده تا در معاشرت با آنها از آداب، رسوم، اخلاق، اهداف، شيوه ها و ماهيت انديشه آنان زودتر از ديگران آگاه شوند. اساسا به همين لحاظ است که برخي از نخسين توصيفات درباره غربي ها متعلق به عالمان صوفي مي باشد اما به تعبير يکي از نويسدگان معاصر، «چنين مي نمايد که آن همه آگاهي از اوضاع جهان، صوفيان را به دريافتي آگاهانه از اوضاع و احوال بين المللي و ارزيابي هايي هوشيارانه از شيوه برخورد ايران با دو رويه تمدن غرب و احيانا انتقاد بر کارهاي دست اندرکاران سياست ايران نمي کشانيده است.» (7)
از ميان صوفياني که تا حدي به پديده غرب توجه کرده و درباره آن کتاب و رساله نوشته است، مي توان از زين العابدين شرواني (1194-1253ق) نام برد. زين العابدين ازمعاصران سيد عبداللطيف شوشتري و آقا احمد کرمانشاهي و از صوفيان فرقه نعمت اللهي بود که مدتي نيز به مقام قطبي رسيد و به همين دليل، مورد بي مهري فتحعلي شاه قاجار و در نتيجه بسياري ديگر از مردم شهرهاي ايران نيز قرار گرفت. وي که به کشورهاي عراق، حجاز، يمن، مصر، شام، آسياي ميانه، ترکيه عثماني و... سفر کرده بود، در سال 1216 ق نيز به هندوستان رفت و چندين سال در آنجا اقامت گزيد و با بلندپايگان هندي و انگليسي بناي آشنايي و دوستي گذاشت. اصولا وي به هر کشور و سرزميني که مي رفت با مردان سرشناس از جمله جلال الدين اکبر شاه (پادشاهان مغولي هند)، محمدعلي پاشا (خديو مصر)، باليوز (نماينده پادشاه اتريش در استانبول) و... هم سخن مي شد. محمدعلي پاشا به او کمال محبت و مودت اظهار مي فرمود و از او مي خواست که در هنگام خلوتش او را نيز دعا کند. باليوز نيز از جانب پادشاه اتريش او را دعوت کرد که جهت تعليم پسر پادشاه به اتريش رود و هر ماه هفتصد دينار سرخ دريافت دارد که البته وي ابا و امتناع کرد. زين العابدين به رغم همه اين آشنايي ها و گفت و شنودهايي که با سرشناسان و دست اندرکاران سياست جهاني و سياست گران درگير در گرداب استعمار بورژوازي غرب داشت و خود به خود انتظار مي رود که آگاهي هايي بسنده پيرامون اوضاع و احوال سياست جهاني به ويژه مسأله جنگ به دست آورده در نوشته هاي نسبتا فراوانش منعکس کرده باشد، جز مطالبي کوتاه، نارسا، ناپخته و از همه مهم تر ناآگاهانه در کتابهايش يافت نمي شود. البته زين العابدين از سفري سخن مي گويد که وي به سوي عتبات مي رفته ولي چون به قصبه قمشه اصفهان رسيده، ناگهان مورد يورش قرار گرفته و اهل و عيال و اطفال و متعلقان او اسير و دستگير شدند. زين العابدين مي گويد که تاراج گران در اين رويداد، همه گونه آزار و اذيت نسبت به وي روا داشتند و از آن جمله، اوراقي که وي در مدت 25 سال زحمت کشيدن جمع کرده بود، همگي را تاراج کردند. از اين روي شايد بتوان بر اين گمان شد که اگر يادداشت هاي دراز وي از ميان نرفته بود، ما مي توانستيم آگاهي هاي بيشتري پيرامون نوع نگاه وي به غرب به دست آوريم. در هر حال، آنچه از نوشته هاي موجود وي درباره غريبان به دست مي آوريم، چنين است:
- وي هيچ نکته اي درباره ماهيت استعماري غرب بيان نمي دارد.
- وي نه تنها به نقد غربي ها نمي پردازد که در سراسر نوشته هايش از آنها ستايش نيز مي کند.
- برداشت وي از استعمار، همان چيزي بود که استعمارگران به دنبال ادعا و اثبات آن بودند؛ يعني عمران بلاد!. وي در کتاب خود به نام حدائق السياحه در اين خصوص مي نويسد:
[انگليسيان] طايفه اند از فرنگان، دارالملک ايشان لندن، به غايت در امور دنيا و تحصيل آن زيرک و دانا و صاحب عزم و در کارها توانا. در ميان فرنگان، ممتاز و در ملک گيري و جهانداري به امتيازند. اکثر بلاد بنگاله و هندوستان و گجرات را به حسن تدبير تسخير کرده اند و در لوازم تعمير بلاد و تکثير عباد، جد تمام و جهد لاکلام به جاي آورده اند.
- وي ادعا مي کند که نه تنها انگليس ها در سرزمين خودشان ظلم و ستم روا مي دارند، بلکه در بخش مستعمره خود نيز از هرگونه ظلم و ستم پرهيز مي کنند. (8)
پي نوشت ها :
1- کريم مجتهدي، آشنايي ايرانيان با فلسفه هاي جديد غرب، تهران، موسسه فرهنگي دانش و انديشه اسلامي1379، ص7
2- حامدالگار، دين و دولت در ايران(نقش علما در دوره قاجار) تهران، توس، 1356،ص110
3- ماشاالله آجوداني، مشروطه ايراني، تهارن، اختران،1382،ص30
4- احمدنراقي، معراج السعاده، ص59
5- کريم مجتهدي، همان، ص4، 5
6- عبدالهادي حائري، نخستين رويارويي هاي انديشه گران ايران با دو رويه تمدن و بورپوازي غرب، تهران، امير کبير، 1378. ص 410 (با تلخيص و تغيير اندک).
7- همان، ص 411
8- همان، ص 436-440