نقدي بر کتاب برنامه انرژي اتمي ايران، تلاش ها و تنش ها (2)
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
خاطرات دکتر اکبر اعتماد نخستين رئيس سازمان انرژي اتمي ايران در رژيم پهلوي
فراموش نکنيم که در سال هاي آخر ما نه تنها در بسياري از دهات برق نداشتيم، حتي براي مصرف برق شهرها در تنگناها بوديم و اغلب در تهران خاموشي داشتيم من به خاطر دارم که در يکي از جلساتي که در نخست وزيري تشکيل مي شد و صفي اصفيا رياست آن را داشت بحث فراوان روي اين داستان داشتيم که شهرک غرب در دست ساختمان بود برق مي خواست و دولت برق نداشت به اين شهرک بدهد. آيا به اين ترتيب مي توان جامعه را به سرعت صنعتي کرد... (ص90)
اعتراف به خاموشي ها و محروم بودن قاطبه ملت ايران از موهبت برق زماني صورت مي گيرد که آقاي اعتماد مي خواهد به درستي، ضرورت سرمايه گذاري را در زمينه انرژي هسته اي به اثبات برساند، اما نبايد فراموش کرد در ميانه دهه 1980ايران مي توانست از اين منبع بخشي از انرژي مورد نياز خود را برآورده سازد؛ بنابراين زماني که (بين 1345تا1357) نزديک به هفتاد درصد جمعيت کشور(که در روستاها زندگي مي کردند) بطور کلي از موهبت برق محروم بودند وضعيت در شهرها نيز آن گونه بود که خود آقاي اعتماد به آن معترف است (يعني حتي تهران که به لحاظ سياسي براي پهلوي ها مهم بود گاهي هشت ساعت دچار قطعي برق مي شد) چگونه مي توان مدعي پيشرفت صنعتي شد تا چه برسد به پيشرفت سريع صنعتي؟! شايد گفته شود کارخانه ها و مراکز صنعتي از انرژي گاز برخوردار بودند. مجادله آقاي اعتماد با آموزگار (بعد از کنار گذاشتن هويدا از نخست وزيري) يک سال قبل از آغاز خيزش سراسري ملت ايران عليه رژيم پهلوي، روشن مي سازد در اين زمينه از چه وضعيتي برخوردار بوده ايم:
گفتم آقاي آموزگار معذرت مي خواهم، من نمي توانم وزير نيرو بشوم. گفت چرا! گفتم براي اينکه دولت ايران در اين زمينه خيلي قصور کرده... در کشور ي که اين همه گاز دارد، هنوز گاز به کسي نداده اند. اينها چيزهاي اوليه است که بايد در جامعه تامين کرد. خوب شما يک وضعي درست کرده ايد که قابل تحمل نيست و حالا مي گوييد من بيايم اين وضع را درست بکنم. اينکه دو روزه و پنج روزه نمي شود. يک سال و دو سال هم من اين کار را نمي توانم بکنم. ولي در اين مدت در مقابل توقع مردم قرار مي گيردم. شما مي خواهيد يک دفعه همه را بيندازيد گردن من. من اين ميراث را نمي توانم قبول بکنم. (ص1-120)
در اين زمينه آقاي اعتماد به چند سوال خوانندگان خاطراتش قادر نخواهد بود پاسخ دهد؛ اول آنکه چگونه آموزگار که در روزهاي اول منصو ب شدن به نخست وزيري وزرايش را انتخاب مي کرده مسئول وضع ناهنجار کشور در پايان دوره حاکميت پهلوي ها بوده است؟ ثانيا اگر کشور به سرعت در مسير پيشرفت قرار داشت چگونه در زمينه هاي پايه اي و اساسي هيچ گونه اقدامي صورت نگرفته بود؟ ثالثا کدام کشور را مي توان سراغ گرفت که بدون انرژي توانسته باشد کوچک ترين گامي در مسير صنعتي شدن بردارد؟ رابعا اگر کشور در مسير صنعتي شدن قرار داشت چرا بايد آقاي اعتماد وضعيت آن دوران را غيرقابل تحمل اعلام کند و حاضر به پذيرش ميراث گذشتگان نباشد؟ بنابراين واقعيت همان است که آقاي اعتماد در اين فراز از خاطرات خود به آن معترف است و به همين دليل نيز ملت ايران نتوانست وضعيت اسفبار آن دوران را تحمل کند و دست به يک اعتراض سراسري زد. اگر کشور به سرعت در مسير صنعتي شدن بود به طور قطع مردم به حاکميت امريکا و انگليس و ديکتاتور مورد حمايتشان در ايران پايان نمي دادند. همانگونه که اشاره شد، آقاي اعتماد صرفا در زمينه انرژي به وضعيت فاجعه بار کشورمان درآن دوران مي پردازد، در حالي که مشکل به همين موضوع ختم نمي شد که صرفا ملتي با دارا بودن بزرگ ترين منابع گازي کاملا از اين نعمت محروم باشد. وضعيت بهداشت در ايران آن روز بسيار تاسف بارتر از وضعيت انرژي بود.
باقرپيرنيا در خاطرات خود وضعيت بهداشت نوار مرزي کشور را با اتحاد جماهير شوروي که در دوران جنگ سرد بسيار حائز اهميت بود و به ظاهر به اين مناطق رسيدگي بيشتري نسبت به ساير نقاط کشور مي شد اين گونه توصيف مي کند:
به سالمندان و پيشوايان ده پس از اظهار خوشوقتي از اين سفر، گفتم اعتباري را که در اختيار دارم محدود است و چون به هر دهي که مي رفتم چهار مساله آب را آشاميدني، گرمابه، برق و مدرسه مورد توجه اصلي قرار داشت، گفتم هرکدام از اين چهار برنامه را که مورد علاقه شماست بگوييد تا آن را پس از آمادگي اعتبار انجام دهيم. همه بي کمترين اختلافي اظهار کردند که ما تنها برق مي خواهيم! من در پاسخ گفتم آب آشاميدني و يا حمام مي انديشم بر برق مقدم باشد، آنان مسيري را نشان دادند که ده سرسبزي و آبادي بود در خاک شوروي که ضمنا برق هم داشت. اهالي رباط گفتند براي ما مايه شرمساري است که شب در تاريکي بمانيم و آنان از روشنايي سود جويند از اين رو براي حفظ غرور خود ميل داريم برق داشته باشيم.(1)
نبود آب آشاميدني و ناگزيري مردم به مصرف آب جويبارها که احشام و جانوران مختلف از آن مصرف مي کردند، همچنين نداشتن حتي يک حمام عمومي کوچک که نشان مي دهد دست کم در شش ماه دوران سرما امکان نظافت و تطهير بدن وجود نداشت، شمه اي از وضعيت بهداشت را روشن مي سازد.(روستاييان در فصل گرما خود را در جويبارها شستشو مي دادند) در اين فراز از خاطرات، استاندار وقت خراسان صرفا به چهار نياز ابتدايي که همه اهالي مرزنشين با شوروي از آن محروم بودند اشاره دارد. شايد تصور شود که آنان از ساير نيازهاي مبرم چون درمان، جاده و... بهره مند بوده اند. فراز ديگري از اين خاطرات ساير ابعاد اسفبار زندگي ملت ايران را روشن مي سازد:
از آنجا به عشق آباد در کنار اترک رفتيم. در اين منطقه که يکي از بخش هاي پرآب و مستعد شمال خراسان است... در مسيري که حرکت مي کرديم مردم آگاه شده بودند و مي دانستند در گروه ما دکتر و دارو و ابزار پزشکي وجود دارد همه بيماران خود را به کنار جاده رسانده و منتظر هيات بودند... در برگشت و ميان راه به يک کاميون واژگون شده برخورديم از راهنما پرسش شد چگونه اين کاميون را به بجنورد نبرده اند؟ گفت: به علت نبودن راه و افزود: هم اکنون ده هزار تن غله در انبارهاي غله مان وجود دارد که هيچ موسسه ترابري آماده حمل آن نيست. (همان،ص60-359)
براي روشن شدن ابعاد زندگي نکبت بار ملت ايران در دوران پهلوي دوم که بطور قطع آقاي اعتماد از آن بي خبر نبوده و ترجيح داده در مورد آن سکوت کند، فرازي از خاطرات قائم مقام حزب رستاخيز را نيز مرور مي کنيم:
هشترود از جهت انتخاباتي يکي از بخش هاي تبريز بود و مرکز آن آذران که قبلا سراسکندر نام داشت که در فاصله 120 کيلومتري تبريز در مسير جاده تبريز به تهران واقع شده است. هشترود با توجه به کثرت جمعيت آن، که در آن موقع نزديک به دويست هزار نفر بود، تبديل به شهرستان شد... اين شهرستان فاقد هرگونه راه شوسه بود. در زمستان برف زياد مي باريد و مي توان گفت که تمام روستاها حداقل سه ماه تمام در ميان برف محصور مي شدند... تازه در فصل بارندگي هم به علت طغيان رودخانه ها که حتي يک پل روي آنها ساخته نشده بود، رفت و آمد بين روستاهاي هشترود امکان ناپذير مي شد. بدين ترتيب کناره اين منطقه از ابتدايي ترين وسايل محروم بودند و بطور اسفناکي زندگي مي کردند. روستاييان ساکن روستاي هشترود با هزار زحمت گاهي خود را براي رفع نيازهاي ضروري به «قره چمن» در بين راه تهران و تبريز و ساکنين روستاهاي غربي خود را به مراغه مي رساندند. در چنين شرايطي که نه آبي، نه راهي، نه برقي، نه پزشکي، نه بهداشتي ونه هيچگونه آباداني در منطقه بود، در دوره بيست و سوم من عنوان نمايندگي هشترود را پيدا کردم... مي گويم عنوان نمايندگي پيدا کردم براي اينکه سخني منطبق بر واقعيت گفته باشم، زيرا که در دوره بيست و سوم همچنان که اشاره رفت مانند دوره هاي 21 و22 انتخاباتي در کار نبود. فقط تشريفات ظاهري انتخابات انجام مي شد.(2)
توصيف آقاي موسوي از وضعيت آذربايجان، مربوط به اواخر حکومت پهلوي ها بر ايران است. در اين روايت فردي که در مقام تطهير حاکميت بيگانگان در آن دوران برآمده ناگزير به بيان برخي واقعيت ها شده است. براي اينکه مشخص شود در ساير شهرهاي بزرگ نيز وضعيت چگونه بوده، مناسب است رشته کلام به رئيس برنامه و بودجه دهه پنجاه داده شود تا مطالبات مردم کاشان را در سال 1355 بازگو نمايد:
ض.ص: چه سالي بود اين، آقاي دکتر، حدودا ع م: 1355يعني1976. اين داستاني که گفتم نتيجه اي که مي خواهم بگيرم اين است که ما رفتيم در شهر کاشان...از يک طرف با اين خانم هايي که دبير بودند و آموزگار بودند، همه چادر سياه و صورت بسته و اين حرف ها [مواجه شديم] از طرف ديگر تقاضاي قبرستان، از طرف ديگر اينکه چرا برق مثلا مرتب سر 220[ولت] نيست.(3)
اين بدان معني است که مردم در شهرستان ها علاوه بر رنج بردن از قطع ممتد برق و مشکلات متعدد ديگر، آن هم دو سال قبل از سقوط پهلوي ها در شهرستان بزرگي مانند کاشان، حتي به سبب نداشتن يک قبرستان بهداشتي در عذاب بوده اند. در آن سال ها مردم مردگان خود را در فضاي آزاد بر روي يک تخته سنگي شستشو مي دادند که بسيار غيربهداشتي بود (به ويژه در مورد کساني که به دليل امراض واگيردار فوت کرده بودند)؛ بنابراين ادعاي اينکه چنين جامعه اي به سرعت در مسير صنعتي شدن حرکت مي کرد کاملا بي اساس است، به ويژه اينکه در چارچوب سياست هاي کلان امريکا که صرفا تقويت اسرائيل در منطقه بود، دانش صنعتي و تکنولوژيکي در هيچ زمينه اي به ايران انتقال نيافت. آقاي اعتماد به درستي حساسيت واشنگتن را براي جلوگيري از رشد ايران در زمينه هسته اي بيان مي کند، اما اين محدوديت صرفا در زمينه دانش هسته اي نبود بلکه شامل همه زمينه ها مي شد و علي رغم خدمات توصيف ناپذير محمدرضا پهلوي به امريکا و انگليس نمي توان ادعا کرد که در دوران حاکميت اين دو کشور بر اين مرز و بوم،صنعت پايه اي به ايران انتقال يافته باشد. جالب توجه اينکه چند نمونه از انتقال صنايع کليدي به ايران توسط بلوک شرق صورت گرفت. ذوب آهن اصفهان و تراکتورسازي تبريز از مصاديق اين سخن به شمار مي روند. محمدرضاپهلوي در اين مورد کاملا معترف است که آمريکا جز بهره برداري از ملت ايران هدف ديگري را دنبال نمي کرده است. هوشنگ نهاوندي در خاطرات خود به نقل از محمدرضاپهلوي در جريان سفر به لهستان، چکسلواکي، مجارستان و بلغارستان در مورد اينکه چرا ايران نمي توانست از منافع سياست هاي مستقلانه بهره گيرد مي نويسد:
چرا نبايد به کشورهاي بلوک شرق نزديک تر شويم... آنها شريکان اقتصادي قابل اعتمادي هستند ما بايد از رقابت بين دو بلوک بهره ببريم اگر اين کار را نکرده بوديم هرگز نمي توانستيم کارخانه هاي ذوب آهن اصفهان، ماشين سازي اراک، تراکتورسازي تبريز و.. را بسازيم. باج خواهي امريکاييان و بانک جهاني را در مورد ذوب آهن به ياد داريد؟... پس از اين تک گويي تکان دهنده و پراحساس، زنگ زد و دستور داد برايمان دو گيلاس ويسکي بياورند.(4)
البته امريکاييها اعتقاد داشتند که تکنولوژي عقب مانده شرقي نمي تواند مورد نظر آنها را در منطقه برهم بزند؛ بنابراين اجازه مي دادند تا محمدرضاپهلوي امکاناتي را از اين کشورها وارد سازد، اما نکته اي که در اينجا حائز اهميت است و مي تواند ميزان دست نشانده بودن محمدرضاپهلوي را مشخص کند اينکه علي رغم همه اين مصاديق، مرتب به دستور مستقيم واشنگتن براساس روايت افرادي چون ابوالحسن ابتهاج از بودجه عمومي کاسته و همه درآمدهاي نفتي به بهانه خريد تسليحات روانه امريکا مي شده است. محمدرضاپهلوي به بهاي تحقير ملت ايران سعي در جلب رضايت کساني داشت که وي را با کودتا به قدرت رساندند.
اين در حالي بود که 70درصد جمعيت ايران از نعمت سواد محروم بودند و حتي دبيرستان هاي تهران چهارنوبته اداره مي شدند. رئيس برنامه و بودجه دهه پنجاه به سه نوبته بودن دبيرستان ها در تهران اعتراف دارد:
ح.ل: يک مثالي که مطرح شده اين است؛ در شرايطي که امکانات فراوان مالي داشتيم دليلي نداشت که در آن سال هاي آخر بعضي از دبيرستان هاي تهران دو نوبته يا سه نوبته کار بکنند...ع. م: والله مساله به نظر من اين طور مطرح مي شود که اگر ما توسعه اقتصادي خيلي آهسته تر و آرام تري را دنبال مي کرديم طبعا در بعضي زمينه ها خيلي نمي توانستيم سريع پيش برويم...(5)
از جمله مسائل غير قابل هضم ديگر در خاطرات آقاي اعتماد تطهير پهلوي ها از لفت و ليس هاي معاملات خارجي است. بنيانگذار سازمان انرژي هسته اي که خود به لحاظ مالي منضبط بوده است براي اثبات اين مساله که در قراردادهاي خارجي هيچ پولي خارج از قرارداد رد و بدل نمي شده است بگونه اي سخن مي گويد که گويا دربار بدون هيچ گونه شائبه اي پاک و مطهر بوده است. محمدرضا پهلوي که براي بهره مندي از همه پورسانت ها در معاملات تسليحاتي، کل خريدهاي نظامي را از طريق طوفانيان در اختيار خود گرفته بود، پادشاهي که حيثيت و اعتبار برايش مطرح نبود و شکستن نظم و مقررات و نظام کارشناسي در خريدهاي نظامي براي رسيدن به سالي دست کم يک ميليارد دلار کمترين اهميتي نداشت، چگونه مي توانست از معاملات سالانه دو ميليارد دلاري سازمان انرژي اتمي بگذرد. عباس ميلاني در کتاب معماي هويدا در مورد فعاليت هاي غيرقانوني و فساد مالي محمدرضا و دربار مي نويسد:
شهرام پسر ارشد شاهدخت اشرف، درآن روزها به عنوان دلال و کارچاق کن شهره شهر بود... بي پرواترين عمل او فروش آثار ملي و عتيقه هاي مملکت بود... اعضاي خاندان سلطنت شاه را متقاعد کرده بودند که براي گذراندن امور خود هم که شده، بايد در فعاليتهاي اقتصادي مملکت شرکت کنند و حق دلالي بگيرند... حتي پرويز ثابتي هم تجربه اي مشابه رئيس بانک داشت. گزارشي درباره فعاليت هاي غيرمجاز برخي از اعضاي خاندان سلطنت تدارک کرد و گزارش نه تنها مفيد فايده اي نشد، بلکه خشم شاه را نيز برانگيخت... در گزارش ديگري، سازمان سيا «ايادي» را کانال اصلي فعاليتهاي اقتصادي شاه مي داند.(6)
ويليام شوکراس نويسنده انگليسي نيز در کتاب خود با اشاره به اين امر که محمدرضاپهلوي حاضر نبود جلو فساد خانواده اش را بگيرد مي نويسد:
به تدريج که سالها مي گذشت هويدا بيشتر متوجه مي شد که دارد يک سيستم به شدت پوسيده و فاسد را اداره مي کند. در حالي که در انظار عمومي از روياهاي پيشرفت شاه دفاع مي کرد بطور خصوصي با خريد مقادير هنگفت اسلحه مخالفت مي ورزيد و تشخيص داده بود که پس از افزايش بهاي نفت در 4-1973 فساد به صورتي زننده درآمده است... در 1987هويدا سرانجام شاه را راضي کرد که مقرراتي براي فعاليتهاي تجارتي خانواده اش وضع کرد... ليلا همسر مطلقه هويدا مي گويد: آنها ايران را نه يک کشور بلکه يک تجارتخانه مي پنداشتند.(7)
البته مشاور خانم فرح ديبا در کتاب خاطرات خويش روايت ديگري در اين زمينه دارد. وي در نقل يکي از ملاقات هايش با محمدرضاپهلوي در ماه هاي آخر سلطنتش مي نويسد:
قبل از ترک دفتر فکر کردم لازم است اشاره اي به حيف و ميل هاي بيش از حد خانواده سلطنتي در کارهاي اقتصادي بکنم، او که گويي يکه خورده بود، گفت: چه مي خواهيد بگوييد؟ يعني خانواده من حق ندارد مانند ساير شهروندان به فعاليت تجاري بپردازد؟(8)
البته دليل اين مخالفت صريح شاه با جلوگيري از فساد دربار را بايد در دخيل بودن شخص وي در پورسانت هاي کلان خريد تسليحات و تجهيزات نظامي جست. اما با وجود شواهد و قرائن فراوان و رويت هاي متعدد وابستگان به دربار که اين جماعت حريص و طماع از هيچگونه امکان مالي نمي گذشتند، آقاي اعتماد کمترين اشاره اي به سوء استفاده از اين قراردادهاي ميلياردي نمي نمايد:
سه سال بعد از انقلاب من روزي درآلمان با Haunsechild، معاون کل وزارت تکنولوژي آلمان، ملاقاتي داشتم. اين شخص که به علت سمت خود در آلمان در همه مراحل مذاکرات و نيز ساختن نيروگاه بوشهر وارد بود و نقش اساسي در جنبه هاي اين طرح که به دولت آلمان مربوط مي شد بازي مي کرد تمام جزئيات کار را مي شناخت. او در اين ملاقات به من مطلبي گفت که خلاصه آن اين است: من امروز مي خواهم يک مطلبي را براي شما فاش کنم که خودم از آن خجالت مي کشم، ولي با توجه به روابط دوستانه و آکنده از اطميناني که باهم داشتيم، نمي توانم بيش از اين موضوع را از شما پنهان کنم. شما نهايت سعي را کرديد که در طرح نيروگاه بوشهر هيچ نوع استفاده غيرموجه نشود و دليلي هم وجود نداشت که غير از اين باشد ولي متاسفانه موسسهK.W.U تا آخر رعايت اين اصل را نکرد و پول هايي پرداخت که قابل توجيه نبود. البته اين پرداخت به طرح نيروگاه آسيبي نرساند و تاثيري در چرخش کار نداشت، ولي دور از اصول درستکاري بود، ما در ايران در سالهاي پيش سفيري داشتيم بنام «ليلينتال»... ليلينتال به مسئولان K.W.U اخطار مي کرد که درست است که تاکنون اشکالي درکار نيروگاه بوشهر نبوده است و کار طبق برنامه پيش مي رود. اما شما بايد توجه داشته باشيد که در ايران افراد متنفذي هستند که مي توانند چوب توي چرخ شما بکنند... بعد از اين مقدمه چيني ليلينتال به K.W.U پيشنهاد مي کند که با مقداري هزينه از خود رفع خطر کند. البته Hausechild اسم آن شخص متنفذ را برد و من او را مي شناسم از قرار معلوم در موارد ديگر نيز به اين حليه هاي شرم آور دست زده بوده است... گفتم: شما غربي ها خود از همه فاسدتر هستيد، عجيب تر اينکه براي شستن گناهان خود شرقي ها را مرتبا در رسانه هاي همگاني خود به فاسد بودن متهم مي کنيد... من شکي ندارم که ليلينتال افسانه ساخته است.(ص6-145)
در اين فراز آقاي اعتماد با قاطعيت رشوه گيري حتي در خارج حوزه مديريت خود را نفي مي کند و بحث سفير آلمان را يک افسانه ساخته و پرداخته شده مي خواند. جالب اينکه در اين زمينه آقاي اعتماد مي پذيرد که در طرف فرانسوي قرارداد نيروگاه دارخوئين، رشوه هايي رد و بدل مي شده است اما در مورد محمدرضاپهلوي و درباريان اخذ رشوه را افسانه مي خواند. بدون اينکه خواسته باشيم اين نکته درست و منطبق با واقع مطروحه از جانب ايشان را مبني بر اينکه غربي ها در تجارت جهاني خود مروج فسادند، نفي کنيم، اين مساله را نمي توان ناديده گرفت که آنها دست کم در حفظ ظاهر از مهارت بالايي برخوردارند، اما دست پروردگان غربي ها در ايران بسيار گستاخ و بي بند و بار عمل مي کردند. اين حقيقت تلخ را آقاي اعتماد کاملا ناديده گرفت و به درستي به فساد اروپاييان به نقل از نماينده موسسه «فراماتم» اشاره دارد:
داستان از اين قرار است که بنا به درخواست «ژيسکاردستن» رئيس جمهور فرانسه مقداري پول به يکي از بازماندگان خاندان سلطنتي فرانسه به عنوان مشاور در روابط عمومي داده ايم. البته اين پول با سازمان انرژي اتمي ايران ارتباط پيدا نمي کند و در قرارداد و ميزان آن تاثيري ندارد و ما آن را از بودجه خودمان پرداخت کرده ايم، ولي بهانه اين پرداخت قرارداد نيروگاه دارخوئين است... من آن شخص را مي شناختم و مي دانستم که اعلي حضرت هم او را مي شناسد. (ص147)
پي نوشت ها :
1- گذر عمر، خاطرات سياسي، باقر پيرنيا، کوير، 1382، ص285
2- يادمانده ها از برباد رفته ها، دکتر محمدحسين موسوي، کلن، مهر، 1382، ص282
3- خاطرات عبدالمجيد مجيدي، وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه و بودجه سالهاي 6-1351، تاريخ شفاهي هاروارد، گام نو، ص2-51
4- هوشنگ نهاوندي، آخرين روزها، پايان سلطنت و درگذشت شاه، ترجمه مريم سيحون و صوراسرافيل، شرکت کتاب امريکا، 1383،ص82
5- خاطرات عبدالمجيد مجيدي، همان، ص154
6- عباس ميلاني، معماي هويدا، آتيه، ص9-247
7- ويليام شوکراس، آخرين سفرشاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، البرز، 1369،ص267
8- از کاخ شاه تا زندان اوين، خاطرات احسان نراقي، انتشارات رسا، ص50