ريشه يابي ميترائيسم رومي

ميترا- ايزد ايراني- توانست طي قرون يکم تا چهارم ميلادي جايگاه ويژه اي را در امپراتوري روم به خود اختصاص دهد؛ اما آنچه باعث شگفتي مي شود، اين است که امپراتوري روم معمولاً در پانتئون (ايزدستان) خويش تنها...
دوشنبه، 19 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ريشه يابي ميترائيسم رومي

ريشه يابي ميترائيسم رومي
ريشه يابي ميترائيسم رومي


 

نويسنده : دکتر خايمه آلوار
ترجمه رايزني فرهنگي ايران در مادريد



 
ميترا- ايزد ايراني- توانست طي قرون يکم تا چهارم ميلادي جايگاه ويژه اي را در امپراتوري روم به خود اختصاص دهد؛ اما آنچه باعث شگفتي مي شود، اين است که امپراتوري روم معمولاً در پانتئون (ايزدستان) خويش تنها خدايان مللي را قرار مي داد که آنها را تحت سلطه خويش درآورده بود. اين امپراتوري عادت نداشت ايزدان ملتهايي را که شکست نداده، در ميان خدايان خويش جاي دهد. علاوه بر اين، تلاشهاي روم براي سلطه بر سرزمينهاي شرق، هميشه با مانع ايران روبرو شده بود. شکست هاي نظامي روم در مرزهاي ايراني، يکي از عوامل انحطاط ابدي تمدن آنها بود. پس با توجه به موارد ياد شده، آنچه تعجب آور است، بررسي اين موضوع مي باشد که: چگونه ايزدي ايراني به چنين موقعيت منحصر به فردي در روم نايل شد؟ اعجاب اين موضوع قابل مقايسه با چگونگي پيروزي مسيحيت (يکي ديگر از دشمنان روم) بر امپراوري روم مي باشد. بدون ترديد مي توان از اين دو پيروزي به عنوان پارادوکسهاي تاريخي نام برد. در هر دو مورد خداي بيگانه که توسط روميها پرستيده شد، به ميزان زيادي مورد تحريف و تغيير قرا گرفت. از ميترا تنها نامي باقي ماند و مسيحيت ارائه شده توسط پولس (سن پل)، به سختي در اناجيل اربعه قابل شناسايي است.
اين گونه تغييرات در امپراتوري روم با ديگر خداياني که از طريق مديترانه و مصر وارد شده بودند، نيز انجام گرفت. به عنوان نمونه مي توان از ايزيس، سراپيس و سيبليس نام برد. عده اي معتقدند که ميترائيسم روم همان ادامه پرستش ميترائيسم ايراني است. عده اي ديگر به نظريه «عدم ادامه» اعتقاد دارند و ارتباطي ميان دو ميترا نمي يابند. در اين مقاله برآنيم ضمن ايراد نظريات دو گروه، اثبات نماييم که امپراتوري روم، محتويات مذهبي ميتراي ايراني را خالي کرده و ميترائيسم خود را با مذهب مدني اش منطبق ساخت.
صاحبنظران و محققان همه بر اين نکته اذعان دارند که واژه ميترا ريشه اي ودايي دارد و به معناي دوست، دوستي و حلقه است. در زبان اوستايي اين واژه به معناي عقد نيز هست. مدتهاست که محققان به اين نتيجه رسيده اند که ميترا تجسم عقد و در نتيجه «ايزد وفاي به عهد و پيمان» است. به نظر مي رسد که ارتباط ميترا با پيمان و عهد در زمان روميها عملي شده باشد. در تصويري که به نام دکسيوسيس Dexiosis معروف شده، ميترا در حال دست دادن با هليوس است. در برخي ديگر از تصاوير برجسته مذهبي آن دوران نيز اين وفاي به عهد به خوبي مشاهده مي شود.
نخستين باري که نام ميترا در يک متن ديده شده، در پيماني است که توسط اقوام هيتي (Hitit) و ميتاني (Mitani) در قرن چهارم پ.م امضا شده است. در اين پيمان، تصوير ايزداني که ضمانت پيمان را پذيرفته بودند، مشاهده مي شود. از سوي ديگر در «ريگ ودا» آمده: ميترا و واور ناکساني هستند که بايد نظم کهکشانها را حفظ کنند و ناظر رفتار درست مردمان باشند. تا دوران هخامنشي ارتباطي ميان ميترا و خورشيد وجود نداشت. در يشت دهم اوستا که به سده هاي چهارم و پنجم پ.م باز مي گردد، ميترا شريک اهوره مزدا معرفي مي شود، اگرچه اهوره مزدا قدرت غالب را در دست داشت. اين مشارکت مبين نظام دوگانه زرتشتي است که در آن، ميترا به نور تبديل شده تا بر ظلمات غلبه نمايد. پيروزي و غلبه مستلزم وجود ايزدي جنگجو و شکست ناپذير بود و لذا روميها به ميترا، خويشکاري ايزدي جنگاور را نيز افزودند. اين يکي از ويژگيهاي منحصر به فرد ميتراييسم رومي است که در ميتراي اصلي مشاهده نمي شود.
از ميان رفتن امپرتوري هخامنشي به دست حکام مقدوني، موجب نابودي ميترا که يکي از ايزدان معابد زرتشتي بود، نشد. در دوران هلني، ميترا در سرزمينهاي گوناگون حضور داشت. همان طور که واليان درياها را نميترايدتس» (به معناي هديه دريا) مي ناميدند. همچنين حضور ميترا در ارمنستان و سوريه اثبات شده است. آنچه درباره حضور ميترا در اقصي نقاط قابل توجه است، کشف يک سکه مربوط به اواسط سده سوم پ.م است که بر آن تصوير ميترا نقش بسته است. علاوه بر اين، بنا به گفته پوميه يو Pompeyo روميها براي نخستين بار به واسطه اسيران سيليسي [منطقه اي در شمال سوريه/م] که توسط خود او اسير شده بودند، با ميترا آشنا شدند. با اين حال، هيچ دليلي در دست نداريم که پرستش ميترا از آن زمان در سرزمينهاي روم رايج شده باشد. با توجه به اين دلايل، کومونت (Cumont) نتيجه مي گيرد که پرستش ايزد ايراني در امپراتوري روم ادامه يافت. برخي ديگر از پژوهشگران تفاسير مختلفي از معناي پرستش ميترا ارائه داده اند. با اين حال، تحقيقات کومونت چنان دقيق بود که نظرياتش بيش از نيم قرن جامع ترين پژوهش در اين باره به شمار مي رفت.
هنگامي که نخستين مجلد از کتاب «مطالعات ميترايي» در سال 1975 انتشار يافت، نظريات جديدي مطرح شد که تئوري کومونت را رد مي کرد. اين پژوهش را يکي از بزرگترين محققان معاصر ميترائيسم، يعني ريچارد گوردون(Richard Gordon) انجام داده بود. گوردون نه تنها نتايج نظري کومونت را زير سؤال برد، بلکه روشهاي تحقيقاتي وي را نيز مورد ترديد قرار داد. اين ترديدها شامل نظريات کومونت در خصوص محتويات مذهبي و نحوه توسعه و ترويج ميتراپرستي نيز مي شد. گوردون با قاطعيت نظريات کومونت درباره ادامه پرستش ميتراي ايراني در روم را رد نمود. با پيوستن گوردون به گروه پژوهشگري که به نظريه «عدم ادامه» معتقدند، فرضيات جديدي براي بيان حضور ايزد ايراني در امپراتوري روم آغاز شد که اين امر باعث افزايش اطلاعات و شناخت در مورد ميترا گرديد.
در ميان دانشمنداني که مطالعات خود را وقف ميترائيسم کرده اند، تورکان معتقد به «ادامه مفهومي» ميترائيسم بود. او قائل به اصل «جانشيني اعصار» تا «سال بزرگ خورشيدي» است. ترديدي نيست که تورکان به صورت يک جانبه و بدون ارائه ادله محکم اعلام نمود: «ميترائيسم مديترانه ابداع امپراتوري روم بود.» بايد در نظر داشت که اطلاعات او درباره ميتراي ايراني (ايزدمهر) ناچيز بود. در حقيقت تورکان معتقد است که راهزنان سيليسي يا کسان ديگري به روم رسيدند و ميترائيسم را با خود آوردند و از آن پس ميترائيسم تحت نفوذ افکار نوافلاطوني قرار گرفت و محتويات اصلي آن به طور کلي تحريف شد.
در هر حال، مخالفتهاي گوردون با نظريات قبلي به صورتي گسترده مورد قبول ديگر پژوهشگران قرار گرفت، تا حدي که محققي مانند ورماسرن (Vremaseren) نيز با نظريه جديد همراه شد، هر چند برخي اشکالات را بر آن وارد مي دانست. از ديگر محققان، مرکلباچ (Merkelbach) بود که از اين نظريه دفاع کرد؛ اما همزمان برخي ديگر از صاحبنظران اگرچه بر نظريه «عدم ادامه» پا مي فشردند، اما ابعاد جديدي را بر نظريه پيشين افزودند که شناخت و درک پديده ميترائيسم را آسانتر نمود. از ميان اين محققان مي توان به بک (Beck) اشاره کرد. تمام اين نظريات جمع آوري شد و نتيجه گيري کلي درباره ميترائيسم ارائه گرديد.

ريشه يابي ميترائيسم رومي

براساس اين نظريه، ميترائيسم غربي نتيجه بازسازي يک رشته عقايد مذهبي، پيامها و تأثيرات اجتماعي و فرهنگي پيشن است.
اسناد کتبي و ادبي در مورد چگونگي مراسم عبادي ميترا بسيار اندک است؛ اما نقوش و تصاوير برجسته زيادي در اين باره کشف شده است؛ لذا بحث درباره مطالعه نقوش به صورت دقيق مورد بررسي قرار گرفته است. پيشتر به تصويري از ميترا بر سکه اي مربوط به اواسط سده سوم اشاره کردم. در نگاه اول مي توان نتيجه گيري کرد که اين تصوير همان حلقه مفقوده اي است که براي ايجاد ارتباط ميان جهان شرق و روم به دنبالش هستيم؛ ولي در اين تصوير نقشي از گاو وجود دارد و بنا به اطلاعات موجود، در ايران باستان قرباني نمودن گاو وحشي مرسوم نبود. در نتيجه بايد پذيرفت که اين صحنه نوعي بدعت در انجام مراسم ميترايي ايراني است. علاوه بر اين، گاو وحشي رومي با گاو وحشي سيليسي در چند مورد جزي تفاوتهايي دارد؛ به عنوان مثال اين اختلافات در نماد تاج و يا جايگاه خدا نيز مشاهده مي شود. همين مسأله باعث شد که مدافعان نظر «عدم ادامه» بر تئوري خود تأکيد کنند.
اما واقعت امر اين است که تشابهات زيادي نيز وجود دارد، اگرچه ميتراي رومي خود را با مشخصه هاي رومي منطبق کرده باشد، اين امکان وجود دارد که در سده سوم پ.م در آناتولي تغييراتي در نحوه پرستش ميترا ايجاد شده باشد و با مشخصه هاي بعدي در مديترانه به ترويج آن پرداخته باشند. مدافعان نظريه «عدم ادامه» اعتقاد دارند که هر چند ارتباطاتي ميان جهان روم و مديترانه شرقي يافت شده است، اما اين ارتباطات به کرانه هاي شرقي ختم شده؛ لذا پژوهشگران نظام خاصي در مورد نقوش و تصاوير ميترايي بنا کرده اند که همسوي پارادايم هلني- رومي است. تنها يک پژوهشگر مدرن معتقد به ادامه کامل ميترائيسم ايراني و رومي است؛ ادامه اي که حاوي کليه معاني و محتويات مي شود؛ اما از سال 1968 ديگر بر روي اين نظريه پافشاري نمي شود.
آنچه به طور مستقيم با توجيه هنر ميترايي و روند رشد آن ارتباط دارد، تفسير نقش نگاره هاي آن است. کومونت با استفاده از روش خود در بيان ميترائيسم، نتيجه گيري کرد که نقش نگاره هاي کشف شده توصيف نحوه زندگي اين ايزد مي باشد. وي همچنين مدعي شد که با توجه به تصاوير قادر به نوشتن زندگينامه ميتراست.
در اين مقاله قصد معرفي اين زندگينامه را ندارم؛ اما ذکر اين مطلب مناسب است که بيشتر موافقان نظريه عدم ادامه، زندگينامه کومونت را نوعي داستان مي دانند؛ زيرا اولاً يکي از چندين تفسير ممکني است که مطرح شده و تنها محکم بودن ظاهري آن، به اين داستان صورت واقعي داده است. ثانياً در تصوير قرباني نمودن گاو، تنها به ظاهر تصوير توجه شده و چون گاو، صورتي فلکي نيز مي باشد، در نتيجه بايد تفسيري با مشخصه هاي نجومي مطرح کرد.
در همين راستا ضرورت دارد که بحث قرباني نمودن گاو وحشي به عنوان صورت فلکي دنبال شود و بدين وسيله با عمق بيشتري به معناي هنر ميترايي پي برد. دانشمند فرانسوي دپويس(Dupuis) چنين تفسيري را دنبال کرد. او بر آن بود که تمامي ايزدان خورشيدي- که ميترا هم يکي از آنهاست- تجسم غلبه نور بر ظلمت هستند و ميترا تجسم غلبه بهار بر زمستان است. اين نظريه را نخستين بار تباييدا (Tebaida) مطرح کرده بود. نظريه استارک(Stark) نيز به همين صورت است و در همين راستا قرار دارد. کومونت نظريه تباييدا را به طور کامل ناديده گرفت؛ اما نظريه استارک را در ابتدا رد نمود و لذا در مطالعات بعدي اش ناديده گرفته شد؛ اما با آغاز مطالعات جديد اين نظريات مجدداً مورد بررسي قرار گرفت.
راجر بک (Roger Beck) نخستين کسي بود که به صورت قاطع هر گونه ارتباط ميان هنر ميترايي و ايراني را رد کرد. در حقيقت او برهان خود را بر شناخت متخصصان «تغيير عصر» بنا کرد. وي بدين وسيله با نظريه اينسلر (Insler) که اين هنر را ميراث ايراني مي پنداشت، مخالفت کرد. اينسلر موفقيت چنداني براي تبيين نظرياتش نداشت؛ زيرا نمي توانست معاني تصاوير و رابطه شان را با صور فلکي توضيح دهد. نظريه او هنگامي مورد توجه قرار گرفت که اولان سي (Ulan Sey) از آن حمايت کرد و در نتيجه توجه بخش عمده اي از کارشناسان را به خود جلب نمود.
اولان سي معتقد است که ميترا از صورتهاي فلکي ايراني است و Cautesو Cautopates همان گاو (ثور) و کژدم (عقرب) مي باشند. گفتن اين مطلب ساده است؛ اما با روند بغرنج کارشناسي همگوني ندارد و لذا مي بايست به نتيجه رضايت بخشي مي رسيد تا معناي نجومي نقش نگاره ي ميترا را مشخص سازد. هواداران اولان سي زياد بودند؛ اما اندک اندک با ارائه ادله مخالفان، اعتبار اين نظريه از بين رفت.
بررسيهاي انجام شده از نقش نگاره هاي ميترا به عنوان بخشي از صور فلکي نيز نتوانست به يکپارچگي نظريه هاي کارشناسي بينجامد. بدين ترتيب منتقدي مانند اولان سي به خود اجازه داد که نه تنها ادله سوردلو(Suwerdlow) را رد نمايد، بلکه هر گونه نظريه نجومي را نابخردانه بخواند. وي ميترائيسم را تنها يک جنبش مذهبي مهم مي ناميد.
من با اين نظريه موافق نيستم، يعني فکر نمي کنم ميترائيسم تنها انجمني براي صرف اوقات فراغت بود، بلکه چه از نظر عملي و چه از نظر کيفي آن را پديده اي بغرنج مي دانم. اين پديده حاوي انديشه هاي مذهبي، عقلاني، تاريخي، و حتي اجتماعي بود و بسياري از مردم در آن نيازهاي معنوي خويش را مي يافتند.
به طور خلاصه اگرچه قرائن زيادي نشان دهنده نظريه عدم تداوم ميتراي ايراني و رومي هستند، اما بايد پذيرفت که ريشه هاي ميترائيسم در روم هنوز مشخص نشده است و در نتيجه مجدداً قرائن ديگري ما را به سمت ارتباط دو ميترا هدايت مي کند. دلايل مبتني بر تفاوت ميترائيسم با آنچه مبلغان مزدايي يا مغها تبليغ مي نمودند، بر اساس فقدان مستندات در اين باره است. با اين حال در ادبيات کلاسيک مي بينيم اين زرتشت بود که غار را به معبد تبديل کرد تا در آن به پرستش ميترا بپردازد. پروفيريو(Profirio) مريد پلوتونيو(Plotonio) در نيمه دوم قرن سوم ميلادي مي نويسد: «چنانچه اوبولو(Eubulo) مي گويد، زرتشت اولين کسي بود که در کوههايي در سرزمين پارس پرستش ميترا- پدر همه چيز- را ابداع کرد؛ غاري که در آن گل و گياه و آب وجود داشت؛ زيرا اسطوره تصوير گيتي بود. در آن غار، ميترا خداي خالق بود و گل و گياه نماد عناصر گيتي. سپس زرتشت اين عادت را در غارهاي ديگر که فاقد گل و گياه بودند نيز رواج داد (غار افسانه اي).»
اين متن شايد کليد اصلي تفسير درست از ميتراي رومي باشد. بدين معني که معابد ايزدان ايران به صورت غار بود. و غار، مينياتوري از هستي است. اين موضوع بخشي از جهان بيني ميترايي را شامل مي شود. پس اگر نظريات و اطلاعات پروفيريو درست باشد، مي توانيم فرض نماييم که ريشه يابي هايي که انجام داده نيز درست است. در نتيجه مکاني که براي پرستش ميترا در نظر گرفته شده بود، چه در روم و چه در ايران، غار بود. هر چند هنوز حلقه هاي مفقوده بسياري وجود دارد. مضافاً که بايد گفت ميترائيست هاي روم کاملاً معتقد بودند ريشه کيش آنها در ايران است. نخستين کسي که اين موضوع را تأييد مي کند، شاعر قرن اول ميلادي استاسيو (Estacio) است؛ همو که براي نخستين بار نام لاتين ميترا (Tebayda) را ذکر کرد. در نظريه سلسوCelso هم که در قرن سوم مطرح شد، همين موضوع را مشاهده مي کنيم. همان طور که پيتشر اشاره شد، حتي نويسنده اي بي دين مانند پروفيريو نيز آن را تأييد مي کند.
اينکه اين نظريه طرحي ساختگي براي حل مشکل ريشه يابي باشد، نيز مطلب ارزنده اي است؛ زيرا مسيحيت مجبور بود اعتبار يک ايزد نو ظهور را بر پايه عقايد و افکار رومي تشريع نمايد. و البته ممکن است که پيروان ميترائيسم با اعلام ريشه ايراني ايزدشان مي خواستند منشأ برخي از آداب و رسوم خود را براي روميان بازگو نمايند.
در تأييد مطلب فوق بايد افزود ميترائيست ها برخي آداب و رسوم خاص خود را داشتند. به عنوان نمونه سلام آنها با واژه فارسي «ناما» يا «نبرزه» به معناي پيروز انجام مي گرفت. در مقاله ديگري اشاره کرده ام که به کار گرفتن برخي واژه ها ميان برخي ملتها براي اظهار هويت اعضاي گروه خاص است؛ به عنوان مثال واژه اي که جودوکاران در آغاز تمرينات ورزشي خود به کار مي برند. بايد اعتراف کرد که بررسي واژه ها مجدداً ما را به نظريه ايراني بودن ميترائيسم رومي سوق مي دهد.
نظريه ديگري را که بر پيوستگي دو ميترا تأکيد مي کند، استرابون (Estrabon) مطرح کرده است که بر پايه آن ميترا يا مهر، خورشيدي است که همه چيز را تحت نظر دارد. وي فرضيه خود را بر وجود جشن مهرگان که جشني کاملاً ايراني است، استوار کرده و به نظر مي رسد آن را از آپولودرو (Apolodro) پژوهشگر پارتي قرن اول ميلادي گرفته باشد. اين موضوع نشان مي دهد که چگونه اخبار از ايران به مديترانه مي رسيد و با توجه به اين امر مي توان نتيجه گرفت که عقايد ميترايي نيز مي توانست به راحتي به غرب سفر کند. با اين حال پژوهشگران هنوز نتوانسته اند پاسخي براي اين پرسش بيايند که: چگونه يک جنبش فرهنگي مانند ميترائيسم در طول زمان حرکت کرده و در دوران امپراتوري روم ظاهر شده است؟
يکي از آخرين مطالعات انجام شده در خصوص ميترائيسم و نظريه ادامه آن، تا حدي به اين پرسش پاسخ داده است. همان طور که گفتيم، نقش قرباني کردن گاو بر سکه را متأثر از فرهنگ هلنيستي و در آناتولي پس از اسکندر است؛ زيرا گفتيم. که قرباني نمودن گاو از آداب ايراني نيست؛ اما اکنون معلوم شده که برخي فرقه هاي کرد (مانند اهل حق و بايزيدي) داراي آدابي زرتشتي هستند و در يکي از مراسم خود گاوي را براي ميترا قرباني مي کنند. پس مي توان نتيجه گرفت که پيش از آغاز اصلاحات زرتشت، عقايدي وجود داشت که براساس آن آغاز هستي با قرباني نمودن گاو به دست ميترا شروع شده است. در دوران هخامننشي نيز اين مراسم عبادي انجام مي گرفت؛ اما اندک اندک آتش به عنوان عنصر پاک کننده جايگزين مراسم قرباني شد. در همين زمان مسأله قضاوت به عنوان ارزشي عقيدتي در دربار هخامنشي مطرح شد. پادشاهان هخامنشي نيز مانند ديگر قدرتمندان علاقه داشتند به اعمال خود جنبه الهي بدهند؛ يعني نظم جاري ايجاد شده توسط خودشان را نظمي الهي بدانند. به همين دليل ميترا را در معابدشان جاي دادند؛ همان طور که روميها نيز ميترائيسم را در خدمت امپراتوري خود در آوردند. با اين حال، اين ترديد باقي مي ماند که چگونه سنتي شرقي توانست در روم براي خود جايگاهي ويژه داشته باشد. مطالعات بويس (Boyce) و گرنت (Gernet) ارتباط ميترائيسم و زرتشتي گري را دقيقاً مورد بررسي قرار داده است. اين ارتباط در دوران هلني- رومي به شدت افزايش يافت؛ اما با نظريات کومونت- که پيشتر از آن ياد کرديم- مخالفت دارد.
از سوي ديگر، کشفيات جديدي در قسمت نقش نگاره ها انجام گرفته که بحث راجع به ميترائيسم را مجدداً به بحث روز تبديل کرده است. به عنوان نمونه مي توان به آخرين کشفيات در شمال سوريه اشاره کرد. باستان شناسان در حفاريهاي انجام داده، به نقاشيهايي مربوط به قرن چهارم ميلادي دست يافتند. روي اين نقاشيهاي ديواري نقش دربي وجود دارد که فقط يک لنگه دارد و شش سر وحشتناک و زشت روي ديوار کشيده شده. وحشتناکي اين سرها به دليل چشمان از حدقه درآمده و دهانهايي با دندانهاي شکسته است. بر روي هر سر، يک خط زرد فرو آمده که به نظر مي رسد نمايش پرتو خورشيد باشد. هفتمين سر بر زمين افتاده و به نظر مي رسد که نتيجه نيزه افکني خورشيد باشد. به نظر مي رسد اين صحنه، تصويري از مبارزه خير و شر باشد. با اين حال، هيچ متني که بتواند نقاشي را تفسير کند، پيدا نشده است. از آنجا که ارتباط آن با نقش نگاره هاي ميترايي اندک است، مخالفان آن را مراسمي محلي مي دانند. بدون ترديد طرفداران «نظريه ادامه»، اين اکتشاف را سند ديگري مبني بر ارتباط ميترائيسم رومي و ايراني مي دانند. ارتباط مفهومي ميان نقاشيهاي هاوارته و ميتراي ايراني وجود دارد؛ اما مشکل همان است که بارها در اين نوشتار تکرار کرده ايم: حلقه مفقوده اي در تحقيقات وجود دارد.
فقدان آگاهي از ميترائيسم چنان زياد است که نمي توان با قاطعيت گفت نقاشيها نوعي ميترائيسم محلي هستند. اين امکان وجود دارد که تصاوير کشف شده مراسمي از ميترائيسم امپراتوري روم باشد. وجود نقاشيها در سوريه نيز باستان شناسان را به تحقيق مجدد واداشته است؛ زيرا اکتشافات دور از کشور اصلي باعث مي شود که باستان شناسان به «نظريه ادامه» چندان توجهي ننمايند؛ به بيان ديگر، مسافت ميان موطن اصلي ميترا (ايران) و محل اکتشافات (سوريه) را در نظر مي گيرند.
در همين راستا مايلم يکي ديگر از عناصر کشف شده در همين باره را ذکر نمايم. ليوان ماينز (Mainz) يکي ديگر از اکتشافات است که بک (Beek) دقيقاً آن را مورد بررسي قرار داده است. بي گمان اگر اکتشافات در نزديکي ايران صورت گرفته بود، امروزه در حال ارتباط دادن تصاوير آن با مهر (ميتراي ايراني) بوديم؛ اما کشف آن در موگونتياکوم (Mogontiacom) پايتخت ژرمن عليا- منطقه اي در شمال رود دانوب- هرگونه ارتباط با ميتراي ايراني را از ميان مي برد. اينکه نقاشيهاي هاوارته مربوط به قرن چهارم باشد، و ليوان ماينز مربوط به اوايل قرن دوم چندان اهميتي ندارد؛ چرا که اطلاعات مربوط به ليوان به دليل قدمت، به تغييرات ميترائيسم رومي کمتر آلوده شده است.
بک در سه سطح متفاوت تصاوير ماينز را مورد بررسي قرار مي دهد و نتيجه مي گيرد که اثري رومي است و هيچ سندي در خصوص محتواي ايراني آن پيدا نمي کند؛ اما آنچه تأييد مي کند، اين است که ميترائيسم اندک اندک در روم ظاهر نشده، بلکه با ساختاري کامل و مفاهيم جامع در امپراتوري روم ظاهر گرديد. با اين وصف، بايد قبول کرد که ميترائيسم رومي بنيان نهادن مجدد يک مکتب ديگر بوده که ريشه در همان مهر ايراني دارد و روميها به آن حقيقتي جديد دادند و آن را بر اساس نيازهاي خويش منطبق ساختند.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط