شهيد آیت الله سعيدي و جنبش دانشجویي

نهضت نوپاي دانشجوئي در سال هاي پس از تبعيد امام راحل، پيوسته در معرض هجوم فيزيکي و ايدئولوژيکي رژيم قرار داشت و نيروهاي داخلي و خارجي، پيوسته سعي داشتند اين نهضت را به بيراهه بکشانند، همچنان که هنوز هم. در چنين شرايطي حضور انسان هاي شجاع و آگاه به زمان، چراغي فرا راه نسل پرشور و انقلابي قرار مي دهد و آنان را از در افتادن به کوره راه هاي «ايسم» هاي گوناگون حفظ مي کند. شهيد آیت الله
چهارشنبه، 21 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد آیت الله سعيدي و جنبش دانشجویي

شهيد آیت الله سعيدي و جنبش دانشجویي
شهيد آیت الله سعيدي و جنبش دانشجویي


 






 

گفتگو با حسين شريعتمداري
 

درآمد
 

نهضت نوپاي دانشجوئي در سال هاي پس از تبعيد امام راحل، پيوسته در معرض هجوم فيزيکي و ايدئولوژيکي رژيم قرار داشت و نيروهاي داخلي و خارجي، پيوسته سعي داشتند اين نهضت را به بيراهه بکشانند، همچنان که هنوز هم. در چنين شرايطي حضور انسان هاي شجاع و آگاه به زمان، چراغي فرا راه نسل پرشور و انقلابي قرار مي دهد و آنان را از در افتادن به کوره راه هاي «ايسم» هاي گوناگون حفظ مي کند. شهيد آیت الله سعيدي به عنوان يکي از معتمدين امام راحل، با تمام توان خويش در اين راه کوشيد و جان بر سر پيمان خويش با مرادش نهاد و از اين رهگذر به ياري جوانان دانشگاهي نيز شتافت که بخشي از تلاش هاي او را حسين شريعتمداري با همان لحن صريح و شيواي هميشگي واگويه کرده است.

چگونه با شهيد آيت الله سعيدي آشنا شديد؟
 

جوان بوديم و دانشجو و کانوني مذهبي را با عنوان «انجمن کاوش هاي ديني و علمي» در دماوند درست کرده بوديم. تشکيل اين کانون داستان مفصلي دارد. ما مي ديديم براي مباني اعتقادي، از دو جهت خطر وجود دارد. يکي خط مارکسيست ها بود که به شکل گسترده و وسيعي در محافل مختلف، از جمله در ميان دانشجوها فعاليت داشتند و ديگري مسئله ساواک بود. به اتفاق عده اي از دوستان تصميم گرفتيم که نشست هايي داشته باشيم و به اين موضوعات بپردازيم. مقصود اصلي از تشکيل اين کانون، ارتباط با ساير جوان ها، مخصوصاً دانش آموزان سال هاي آخر دبيرستان و دانشجويان بود.در تشکيل اين انجمن دوستاني چون آقاي نوروزي، آقاي الويري، آقاي محسني نيا، آقاي صفري، آقاي اسماعيلي نژاد و بنده سهيم بوديم. به تدريج با روحانيون انقلابي تماس گرفتيم. افرادي که به آن کانون دعوت مي کرديم و در شرايط خاص آن روز دعوت ما را قبول مي کردند و خيلي هم مايه مي گذاشتند، کساني چون آيت الله امامي کاشاني بودند که حدود يک سال، همه جمعه هايشان را به ما دادند، مرحوم شهيد باهنر بودند که ايشان هم حدود يک سال و نيم، تمام جمعه هايشان را به ما دادند. شهيد شرافت بودند که بيش از دو سال همه جمعه هايشان را به ما اختصاص دادند و اين بسيار ارزشمند بود که با آن همه مشغله اي که داشتند، اين کار را مي کردند. آقاي هاشمي رفسنجاني و شهيد هاشمي نژاد وقت بسيار زيادي را صرف اين کانون کردند. هر کدام از ما در دانشکده هاي خودمان و جاهاي ديگر، ارتباطات بسيار نزديکي را با دانشجويان برقرار کرديم. در همين جريانات بود که خود به خود به سراغ آيت الله سعيدي رفتيم. ايشان به عنوان يک روحاني انقلابي و شاگرد حضرت امام، در منبرهايشان و در مسجدشان، حتماً نام مبارک حضرت امام را مي آوردند. مرحوم شهيد محلاتي هم از جمله کساني بودند که اين کار را زياد مي کردند.

از ويژگي هاي اخلاقي ايشان نکاتي را ذکر کنيد.
 

آيت الله سعيدي جاذبه هاي فوق العاده زيادي داشتند، به ويژه اينکه وقتي به ايشان نزديکي مي شدي، انسان را به ياد خدا مي انداختند، نگاه بسيار دقيق و عالمانه اي به قضايا داشتند، مخصوصاًٌ شجاعت ايشان مثال زدني بود. کم کم از اين طريق با ايشان ارتباط برقرار کرديم و اين رابطه تا زمان شهادت آن بزرگوار ادامه داشت.

اين ارتباط به چه شکل بود؟
 

اولاً از راهنمايي هاي ايشان استفاده مي کرديم و در عين حال ايشان ما را در جريان آخرين نظرات حضرت امام مي گذاشتند. البته آن موقع ها، به امام مي گفتيم «آقا» و واژه امام، در جريان انقلاب، شکل گرفت. بعضي از کارها را هم به ما پيشنهاد مي کردند و انجام مي داديم.

آيا جلسات در مسجدشان تشکيل مي شدند؟
 

هم در مسجد بود و هم در منزلشان. مثلاً يک موقعي مي خواستيم يکي از اطلاعيه هاي حضرت امام (ره) که درباره فلسطين صادر کرده بودند، منتشر کنيم و مشکل انتشار داشتيم، چون ساواک، ما را خوب مي شناخت و بارها احضارمان کرده بود. اين بود که با ايشان مشورت کرديم که ببينيم امکاناتي دارند و ايشان گفتند که مي توانم برايتان جا تهيه کنم. در آن زمان ما با دستگاه هاي استنسيل، تکثير مي کرديم. هنگامي که در يک بعد از ظهر تابستان، به منزل ايشان رفتيم تا صحبت کنيم، ايشان گفتند فعلاً جاي مطمئني که نزديک باشد پيدا نکرده ام و شما مي توانيد در اتاق خود ما اين کار را بکنيد. ما گفتيم: «آقا! دستگاه استنسيل سر و صداي زيادي دارد. همسايه ها متوجه مي شوند.» ايشان فرمودند: « عيبي ندارد. همسايه ها آدم هاي مورد وثوقي هستند. گرفتاري هم که براي آنها پيش نمي آيد. آنها که مورد مؤاخذه قرار نمي گيرند که چرا اطلاع نداديد، بنابراين جاي نگراني نيست.» البته بعداً جايي پيدا شد و نيازي به اين کار پيدا نشد. مخصوصاً که ما نگران آيت الله سعيدي بوديم، چون بسيار تحت نظر ساواک بودند و مسجدشان اساساً جائي بود که علاوه بر مردم عادي، نيروهاي انقلابي در آنجا تردد زيادي داشتند، چون ايشان به صراحت از حضرت امام نام مي بردند، بنابراين با دوستان به اين نتيجه رسيده بوديم که خداپسندانه نيست که به جاي اينکه ما گرفتار شويم، گرفتاري براي آيت الله سعيدي پيش بيايد، چون به هر حال ايشان يکتنه، همه کس بودند و ما هيچ کس نبوديم.

گفتيد که ايشان گاهي کارهايي را به شما ارجاع مي دادند. از اين کارها چيزي را به ياد داريد؟
 

يکي از ماندگارترين خاطراتي که از ايشان دارم اين است که يک روز ايشان براي ما پيغام فرستادند که خدمتشان برسيم و با آقاي الويري رفتيم. آن موقع تازه گواهينامه رانندگي گرفته بودم. برادر بزرگ ترم که بعداً در جنگ شهيد شد، يک ماشين اپل قراضه داشت. آمدم از داداش ماشينش را گرفتم و به اتفاق آقاي الويري رفتيم منزل آيت الله سعيدي. ماشين را در يکي از خيابان هاي فرعي اطراف پارک کرديم. آيت الله سعيدي فرمودند در دانشگاه ها تظاهرات انجام مي شود و شعارها اگر چه شعارهاي بدي نيستند، ولي کافي نيستند. مثلاً شعارها عمدتاً اينها بودند: «من اگر بنشينم تو اگر بنشيني چه کسي برخيزد؟ من اگر برخيزم تو اگر برخيزي همه برمي خيزند» و يا «ياران ما زندانند»، «زندانبان مرگت باد»، «مرگ بر دژخيم » و چيزهايي از اين قبيل که رسم بود و در دانشگاه ها شعار مي دادند، مخصوصاً در دانشگاه تهران، آيت الله سعيدي فرمودند: «دانشجوها دلشان با آقاست، ولي تو اگر برخيزي، من اگر برخيزم، همه برخيزند، بعد از آن مي خواهند چه کار کنند؟ آنها بايد بدانند چه مي خواهند بکنند، وقتي که برانگيخته شدند، بايد بدانند که به کدام سمت مي خواهند بروند. سمت و سو بايد براي يک جريان اسلامي مشخص باشد و نشان دهنده اين سمت و سو، آقا هستند، بنابراين لازم است که شما نام ايشان را در تظاهرات بر زبان بياوريد و اين کار، ناب شود.» براي ما هم اين پيشنهاد جالب و در عين حال راهنمايي بزرگي بود. به ايشان گفتيم اگر شما تشکل ديگري را مي شناسيد، به ما معرفي کنيد. البته آن روزها در دانشگاه تهران تشکل انجمن اسلامي بود که با انجمن اسلامي حالا فرق داشت و تشکل هاي مارکسيستي هم بودند که معمولاً در اين تظاهرات شرکت نمي کردند. قرار شد بچه هائي را که در جاهاي ديگر فعاليت مي کردند. به ما معرفي کنند و ما بچه هاي خودمان را بسيج کنيم. البته اين را هم بگويم که واژه بسيج، آن موقع ها نبود. همه چيز نو شده است. در همان موقع آيت الله سعيدي به مرحوم آيت الله طالقاني زنگ زدند و گفتند دو تا از بچه ها به آنجا مي آيند و با شما کار دارند. ما از منزل حضرت آيت الله سعيدي بيرون آمديم و سوار همان ماشين شديم. منزل آيت الله سعيدي نزديک منزلشان در خيابان غياثي آن موقع بود که حالا به آن آيت الله سعيدي مي گويند. وقتي که از خيابان شهباز (17 شهريور) مي آمديم بالا، سر اتوبان شهيد محلاتي (خيابان آهنگ آن زمان)، رفتيم به پمپ بنزين و بنزين زديم. تابستان و ساعت حدود 3/5، 4 بعد از ظهر بود. هر چه استارت زديم، ماشين روشن نشد و از موتور بخار آمد بيرون. از شير آب پمپ بنزين آب روي آن ريختيم و يک کمي صبر کرديم که موتور خنک شود. استارت زديم، ماشين روشن شد، ولي يک کمي که رفتيم، دوباره خاموش کرد. بالاخره اين داستان آن قدر ادامه پيدا کرد که غروب شد و ديديم دير شده و به منزل آقاي طالقاني نمي رسيم، چون ايشان براي نماز به مسجد هدايت تشريف مي بردند. مسجد هدايت هم نمي خواستيم برويم، چون در عين حال که پايگاه مبارزين بود، ساواک هم روي آن حساسيت زيادي داشت و امکان داشت اگر برويم و آنجا بنشينيم، حساسيت ايجاد شود و ماجرا لو برود. حدود سه ساعت گرفتار ماشين بوديم و حواسمان نبود که وقت دارد مي گذرد. نهايتاً تصميم گرفتيم ماشين را در گوشه اي بگذاريم و خودمان برويم. گفتيم ماشين را با استارت مي بريم يک گوشه اي. همين که استارت زديم، ديديم ماشين روشن شد. گاز داديم و راه افتاد و انگار نه انگار که از اول عيبي داشته است. راه افتاديم و رفتيم، منتهي نتوانستيم کارمان را با آن انجام بدهيم. چند روز بعد در دانشگاه تهران تظاهراتي برپا شد و چون در بچه ها از قبل آمادگي ايجاد شده بود، ناگهان شعار درود بر خميني داده شد. بچه هاي دانشگاه صنعتي شريف (آريامهر آن زمان) آمدند، بچه هاي دانشگاه تهران بودند، يک سري بچه هاي ساير جاها هم بودند. قبلاً هماهنگ شده بود و ناگهان وسط تظاهرات، شعار درود بر خميني داده شد که بسيار جذاب بود. نام مبارک حضرت امام هميشه جذاب و دلنشين و حرکت آفرين و الهام بخش است. آن روز هم هنگامي که نام مبارک حضرت امام برده شد، فضا روحانيت و نورانيت خاصي پيدا کرد. حدود ده دوازده دقيقه اي تظاهرات ادامه داشت و بعد گاردي ها ريختند و بچه ها را پراکنده کردند. پيغام آيت الله سعيدي بعد از تظاهرات به ما رسيد، چون همه تلفن نداشتند که به هم خبر بدهند. ايشان پيغام داده بودند که طرف خانه من و همين طور منزل آيت الله طالقاني نرويد تا بعد علتش را بگويم. بعدها يک بار که براي نماز به مسجد ايشان رفتيم، فرمودند: «آن روز که شما از منزل من راه افتاديد، ده دقيقه بعد، آقاي طالقاني زنگ زدند.» آقاي سعيدي و طالقاني که از کسي باکي نداشتند و حرف هايشان را صريح مي زدند. آقاي سعيدي تعبيرشان اين گونه بود که: «آقاي طالقاني گفتند به بچه ها بگوييد نيايند. اينجا تلفن کنترل مي شده، چند تا از آن اين خبيث هاي ساواکي، در اينجا منتظر هستند و من دارم اينها را مي بينيم. منتهي من ديگر به شما دسترسي نداشتم و فکر مي کردم دستگير شده ايد.» غافل از اينکه آن ماشين، نجاتمان داد. براي خودمان هم خيلي عجيب بود و موقعي که ماجرا را براي آقاي سعيدي گفتيم، اشک به چشم هاي مبارکشان آمد. آيت الله طالقاني هم وقتي از ماجرا باخبر شدند، خيلي تعجب کردند.

ماشين شما يکبار ديگر هم ظاهراً به هنگام دستگيري آخر ايشان نجاتتان داده است.
 

اخوي بود. بله يک بار ديگر هم مي خواستيم خدمت آيت الله سعيدي برويم، باز مجدداً ماشين اطوار درآورد و راه نرفت و خيلي دير شد که در اين فاصله، ريخته بودند و آقا را دستگير کرده بودند. ماشين عجيبي بود. بنابراين آن را مي فروختند! ماشين خيلي قراضه اي بود.برادر شهيدم به شوخي گفت: «داداش! هر جا ماشين ماند، صبح زود برو آن را بردار» مي پرسيدم چرا، مي گفت: «شايد سپور اشتباهي به جاي آشغال، آن را ببرد.»

از خبر شهادت ايشان چگونه با خبر شديد؟
 

ما از دستگيري ايشان با خبر شده بوديم، ولي شهادتشان را نمي دانستيم. يک روز جمعه، داشتيم آيت الله امامي کاشاني را براي انجمن مي برديم. با يکي از اين بنزهاي کرايه 190 داشتيم مي رفتيم و راننده هم از بچه هاي مذهبي و خوب بود. توي راه که مي رفتيم، آقاي امامي فرمودند: «از آقاي سعيدي خبري داريد؟» ما عرض کرديم: «نه، بعد از دستگيري، ديگر خبري از ايشان نداريم.» ايشان فرمودند: «براي مدتي طرف منزل ايشان نرويد.» تعجب کرديم که چرا اين را مي فرمايند. يک مرتبه بغض توي گلوي ايشان پيچيد و گريه شان گرفت و فرمودند: «سيد اولاد پيغمبر (ص) را شهيد کردند.» همه ما منقلب شديم. راننده هم ماشين را زد کنار. او نمي دانست آقاي سعيدي کيست، ولي وقتي شنيد که گفتيم آيت الله سعيدي فهميد که ماجرا از چه قرار است. بعد آقاي امامي فرمودند که ساواک، آقاي مطهري را خواسته و وصيتنامه آيت الله سعيدي را به ايشان داده بودند. آقاي امامي فرمودند: «ما از آقاي مطهري پرسيديم به نظر شما، چرا ساواک شما را خواسته؟» آيت الله مطهري فرموده بودند: «اين ها مي توانستند وصيتنامه را به خانواده ايشان هم بدهند، ولي برداشت من اين است که اين ها مي خواستند به روحانيون و پيروان امام پيغام بدهند که ما شما را مي کشيم و اين پيغام اين ها، در ضمن نشانه حقانيت ما هم هست.» اين جمله بسيار زيبايي از آيت الله مطهري بود که آيت الله امامي کاشاني، آن روز نقل کردند. به هر حال خبر شهادت ايشان را ما به اين نحو شنيديم.

آيا شما از طريق آيت الله سعيدي با امام هم در ارتباط بوديد؟
 

فتواهاي حضرت امام چه از طريق آيت الله سعيدي، چه آيت الله امامي کاشاني، چه شهيد مطهري، چه شهيد محلاتي، به ما مي رسيد.
از ويژگي هاي شهيد محلاتي اين بود که هميشه به يک بهانه اي اسم امام را روي منبر مي آوردند. حتي اگر شده در حد گفتن يک مسئله، منبرشان که تمام مي شد، مسئله را از قول همه آقايان مي گفتند و در پايان هم مي گفتند: «و اما نظر مراد ما آن سفر کرده اي که هر کجا هست خدا به سلامت بداردش، حضرت آيت الله العظمي حاج آقا روح الله الموسوي الخميني....» آن موقع هم رسم بود وقتي نام امام را مي بردند، مردم صلوات مي فرستادند. بعد از انقلاب سه تا شد، ولي آن موقع هم صلوات مي فرستادند و صلوات ها هم ريتم مخصوص داشت و حالت يک شعار انقلابي را داشت، خيلي با صفا بود. بعضي وقت ها هم آقاي سعيدي يک چيزهايي را برايمان مي فرستادند. گاهي اعلاميه بود که عرض کردم يک بار نتوانستم آن ها را تکثير کنيم. يک بار هم کتاب فرستادند که باز نتوانستيم آن ها را تکثير کنيم. يک بار هم کتاب مي فرستادند که باز نتوانستم جايي را براي تکثير آن پيدا کنيم. يک آقاي مصدق نامي در بازار بودند که چايخانه و کتابفروشي داشتند و پنهاني رساله هاي امام را به چند نفري، از جمله ما مي دادند. رساله هاي امام را به دست هر کسي هم نمي دادند. هر کس رساله مي خواست، مي رفتيم آنجا برايش تهيه مي کرديم. خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا حسن آقا ميرزايي که در ستاد نماز جمعه و شوراي مرکزي کميته انقلاب بود، ايشان هم به بچه ها رساله مي رساند. با ايشان هم امکانش فراهم نشد. آقاي عظيمي، انتشارات آذر رو به روي دانشگاه، فقط انتشارات داشت و چايخانه و اين چيزها را نداشت و به شدت هم از طرف ساواک، تحت نظر و کنترل بود و يکي دو بار هم دستگير شده بود و به هر حال ايشان نمي توانست کتاب را چاپ کند. به هر حال نمي دانم آقاي سعيدي بعداً چگونه کتاب را چاپ کردند و يکي دو نسخه را هم به ما دادند.

اينکه با کتاب ولايت فقيه حضرت امام تفاوت دارد؟
 

بله، کتاب ولايت فقيه حضرت امام، ابتدا به صورت يک جزوه آمد. جزوه ها با کاغذ استنسيل، تکثير شدند و يادم هست که يک جلد صورتي هم به آن زده بوديم. قطع آن هم به اندازه کاغذ استنسيل بود. اولين بار به آن شکل پخش شد. بعدها و در سال هاي نزديک به انقلاب به صورت کتاب و به نام « حکومت اسلامي » درآمد که ما آن موقع در زندان بوديم، ولي خبر آن را شنيديم.

پس شما در جريان تکثير و توليد اين نسخه نبوديد؟
 

چرا با برو بچه ها بوديم، ولي اولين کسي که به اين خاطر دستگير شد، مرحوم مهندس اسماعيل نژاد بود. اين جزوات را بچه ها در حد محدودتري برمي داشتند و در جا مهري مساجد گذاشتند، از جمله در مسجد جليلي آيت الله مهدوي کني و مسجد هدايت. در دانشگاه ها هم بعضي وقت ها روي صندلي بچه ها مي گذاشتند. به عناوين مختلف جزوه ها را پخش مي کرديم. آقاي اسماعيل نژاد که دستگير شد، ساواک خيلي سعي کرد بفهمد که ايشان اين جزوات را از کجا آورده، ولي تاکيد ايشان اين بود که اين ها را در خانه ام داده اند.

به هنگام ارتباط با آيت الله سعيدي، متوجه ارتباط گروه هاي ديگر با ايشان هم شديد؟
 

بله بعضا بچه هاي ديگري را هم که با ايشان تماس داشتند، مي ديديم. از جمله طلبه ها و افراد ديگر، بعضي هايشان را هم مي شناختيم و آن ها را جاهاي ديگر هم مي ديديم. بعضي ها را نزد آيت الله سعيدي مي ديديم و بعد در جاهاي ديگر، مثلا در تظاهرات يا مجالس خاصي که خيلي کم بودند و به سختي تشکيل مي شدند و از اين طريق يک جور حلقه ارتباطي بين ما برقرار مي شد.

آيا در ميان اين گروه ها، مکتب حسين (ع) شنيده بوديد؟ نوع ارتباطشان چگونه بود؟
 

بله شنيده بودم، ولي خيلي در جريان ارتباطشان نبودم. يکي دو طلبه را ديده بودم.

در اسناد ساواک، سندي هست که در آن اشاره مي کند که آيت الله سعيدي با افرادي از مکتب حسين (ع) جلساتي دارد که گرايش هاي اين ها بسيار شبيه به جلسات هيئت هاي موتلفه است و افراد شناخته شده اين مکتب با آن جلسات ارتباط دارند و استنباطشان اين است که اين مکتب، يکي از شعبات هيئت هال موتلفه است. در سند ديگري آمده که از نوع ارتباط گروه ها با آقاي سعيدي به گونه اي است که ظاهرا ايشان به دنبال راه انداختن تشکيلاتي است و از آن با تعبير « حزب خمينيسم » نام برده که قطعا منظور حزب رسمي نيست و تشکيلات است. آيا شما چنين برداشتي داشتيد؟
 

من نام مکتب حسين (ع) را در آن جاها شنيده بودم، ولي بچه هايشان را نمي شناختم. يکي دو نفر در ذهنم هستند، ولي نام آن ها را نمي دانم، آنها هم نام مرا نمي دانستند، چون همگي تحفظ هاي خاصي داشتيم. شهيد آيت الله سعيدي واژه خمينيسم را به کار مي بردند و مثلا مي گفتند: « اين چيست که دائما مي گوييد مارکسيسم، لينيسم؟ ما خمينيسم داريم. و بعد هم مي گفتند خمينيسم يعني اسلام که امروز در ايشان تجسم يافته.

شهيد آیت الله سعيدي و جنبش دانشجویي

يعني اسلام ناب محمدي (ص)؟
 

بله، من استنباطم اين است که آيت الله سعيدي اگر امروز زنده بودند، از اين تعبير استفاده مي کردند. من آن روزها درباره مارکسيسم لنينيسم زياد مطالعه مي کردم، چون در دانشگاه و جاهاي مختلف، بحث هاي مفصلي پيش مي آمد و مي خواستم که مسلط باشم. آيت الله سعيدي اصرار داشتند که بچه ها معلومات ديني شان را زياد کنند و اين نوع مطالعات گسترش پيدا کند، قرآن و معلومات ديني شان را زياد کنند و اين نوع مطالعات گسترش پيدا کند، قرآن را ياد بگيرند و با نهج البلاغه عميقا آشنا شوند و مکاتب الحادي را پيگيري و درباره شان مطالعه کنيم و تاکيد هم داشتند که افراد خاصي اين کار را بکنند و معتقد بودند که هر کسي نبايد وارد اين گود شود. آيت الله سعيدي رضوان الله عليه خاطره اي را نقل مي کردند که يک بار حضرت امام داشتند مطالبي از اسفار ملاصدرا مي گفتند و من بلند شدم و گفتن: « آقا! اين مطالبي را که از ملاصدرا مي گوييد، به چه درد امروز ما مي خورد؟ » حضرت امام خيلي آرام فرمودند: « حاج آقا سعيدي! و ما ادراک ما ملاصدرا؟ » بعد مي گفتند من امروز متوجه مي شوم که چقدر اين بحث ها ضرورت داشته اند. آن روزها يکي از شاخه هاي برخورد، مارکسيست ها و ديگر ليبرال ها بودند و اين ها هم در هم تنيده بودند و ملجاء و مرجع اصلي ما در اين زمينه ها استاد شهيد مطهري بودند. فروردين 57 بود. در زندان به خاطر تحرکاتي که در بيرون انجام مي شدند، ساواک تصميم گرفت به اقوام درجه دو، از جمله خاله، برادرزاده ها و امثالهم هم قرار ملاقات بدهد. يک سري از دوستان ما با شناسنامه اين اقوام به ملاقات ما آمدند. آقاي محسني نيا، آقاي الويري و چند نفر ديگر. آقاي الويري با شناسنامه يکي از برادرهايم آمده بود. از من پرسيد: « مي داني چند روز پيش کجا بودم؟» گفتم: « من فقط مي دانم خودم چند سال است اينجا هستم.» گفت: « نجف بودم. رفتم خدمت آقا و به ايشان عرض کردم: « در زمينه مباحث ايدئولوژيک، سوالات فراواني مطرح مي شوند و بچه ها سوالشان اين است که به کجا مراجعه کنيم؟ » آقا فرمودند:« به آقاي مطهري مراجعه کنيد. آثار ايشان در بست مورد اطمينان و اعتماد من است.» ما خيلي خوشحال شديم. البته آيت الله سعيدي خيلي به شهيد مطهري اشاره مي کردند. ايشان کتاب هايي را که به نام اصول و فلسفه روش رئاليسم در 5 جلد نوشتند، فوق العاده بود و هميشه آيت الله سعيدي از کارهايشان تقدير مي کردند.

آيا شما تصور مي کنيد که آيت الله سعيدي معتقد به تشکيلات بودند؟
 

اينکه معتقد به تشکيلات بودند، احساسم اين است که اين طور بود، ولي اين که خودشان دنبال ايجاد تشکيلات خاصي بودند؟ نمي دانم. ايشان به تشکل هاي اسلامي توجه داشتند و بسيار بر « اسلامي بودن » تشکل ها اصرار داشتند و بسيار اصرار مي ورزيدند که حتما بايستي در مسير حضر امام باشند. بارها از ايشان شنيديم که هر نوع عدولي از اين مسير، به انجراف خواهد انجاميد. آيت الله سعيدي يکي از کانون هاي مورد وثوق براي کشف و به دست آوردن نظرات امام بودند. آيت الله مطهري هم همين طور، بعضي از آقايان ديگر هم همين طور. در بسياري از موارد شهيد مطهري و شهيد سعيدي بچه ها را به کار گروهي تشويق مي کردند و برداشت من اين است که شهيد سعيدي، نيروهاي مختلف را هم با خط امام آشنا و در آن جهت تشويق مي کردند و هم براي نيل به اين مقصود، از هيچ نوع فداکاري دريغ نداشتند. چيزي که در وجود ايشان نبود، ترس بود و اين صفت در ايشان، مشهود بود. اين فعاليت را ما آشکارا در آيت الله سعيدي مي ديديم. بعضي وقت ها براي اين کار از حضرت امام پرسش مي فرمودند.

يکي از نکاتي که شما چند بار اشاره فرموديد، رابطه قشر دانشجو با شهيد آيت الله سعيدي بود، در حالي که سازمان مجاهدين، پيوسته بر فاصله قشر دانشجو و روشنفکر با روحانيت تکيه مي کرد و روحانيت رافاقد توانايي هاي لازم براي رهبري نهضت مي دانست. چگونه است که در سال هاي 48 و 49 که به دليل فشارهاي رژيم و اختناق حاکم، در ميان اقشار مختلف، کم رغبتي ديده مي شود، اين ارتباط نزديک بين ايشان و دانشجويان شکل مي گيرد؟
 

اقشار مختلف با ايشان تماس داشتند، به خصوص در مسجد که گروه هاي گوناگون اجتماعي مي امدند، اما ماجراي سازمان، ماجراي جداگانه اي است. سازمان در آغاز، وقتي که تبليغ مي کرد، از روحانيت مايه مي گذاشت، اما وقتي بچه ها را جذب مي کرد، در آن لابيرنت ها و دالان هاي تشکيلاتي به تدريج با اين مباني مقابله مي کرد. همين کاري بود که بعد از انقلاب هم کردند. ما در زندان مي ديديم که اين ها اساسا اعتقادي به امام نداشتند. اطلاعيه اي را که ما بعد از 17 شهريور تنظيم کرديم، صرفا به دليل اين که نام امام را به عنوان رهبر ذکر کرده بوديم، بچه هاي سازمان مجاهدين، مارکسيست ها و ميثمي ها، آن را امضا نکردند. ميثمي ها مي گفتند براي حفظ وحدت با مارکسيست ها و سازمان، بهتر است که نام امام را برداريم و سازمان مجاهدين وقتي تور جذب را براي بچه ها پهن مي کرد، استدلالش اين بود که امام ظرفيت ضد امپرياليستي بسيار بالايي دارد، ولي اطرافيان امام توان همراهي و همکاري با اين ظرفيت را ندارند، بنابراين ما بايد تشکلي داشته باشيم و زماني که امام نياز داشت، به ميدان بياييم و از اين اهداف ضد امپرياليستي امام دفاع کنيم و خودمان را فدايي ايشان کنيم. با اين شعارها بچه ها را جذب مي کردند و بعد ديديد که آن ها را به کجا رساندند. در آن موقع هم چنين وضعيتي بود. سازمان مي دانست که بچه ها روي امام حساس هستند، بنابراين از همان اول هم کساني را فرستاده بود که نظر امام را بگيرند. حسين روحاني و تراب حق شناس براي اين کار رفته بودند که ماجراي آن هزاران بار گفته شده و خود من هم در خاطراتي از حسين روحاني داشتم در جايي گفته ام. به اين نکته توجه داشته باشيد که سازمان به هيچ وجه اعلام نمي کرد که امام با نظر ما مخالف است و بسياري از روحانيون برجسته که من نام نمي برم، فريب سازمان را خورده بودند و آن را تاييد مي کردند و حتي از امام مي خواستند که سازمان را تاييد کنند، ولي امام اين کار را نکردند، بنابراين وقتي جواني مي امد و مي ديد که روحانيون مختلف سازمان را تاييد مي کنند، مطمئن مي شد که مسير، مسير قابل اعتمادي است.

آيا در سال 49 شکاف بين دانشجو و روحاني، عميق نبود و هر دانشجويي مي توانست با روحانيت ارتباط برقرار کند؟ چگونه ارتباط بين آيت الله سعيدي و دانشجوها برقرار شد؟
 

نه اين طور نبود. در اين زمينه بايد به دو نکته اشاره کنم. يکي اين که آيت الله سعيدي انساني فداکار، ساده زيست، صادق و دلسوز بود و هر کسي که به ايشان نزديک مي شد، جذبش مي شد، بنابراين همين که خبر حضور و وجود چنين روحاني اي به کسي مي رسيد مشتاق مي شد که او را ببيند و وقتي هم که مي آمدند، به او جذب مي شدند. اين يکي از علت ها بود. نکته ديگري که فکر مي کنم در کليت ماجرا موثر است، اين نکته است که حضرت علي (ع) مي فرمايند: « بعضي از مردم دشمن جهل خود هستند.» يعني تصوير غلطي از واقعيت دارند و آن را واقعيت مي پندارند و وقتي که با آن تصوير غلط در تقابل قرارمي گيرند، تصورشان اين است که با اصل واقعيت در تقابل قرار گرفته اند. چنين تصويري از روحانيت ترسيم شده بود و حضرت امام هم بارها به اين نکته اشاره کرده اند، يعني تلاش گسترده اي شده بود که تصوير غلطي از روحانيت ارائه شود. بچه هايي که به نوعي از اين پرده توهم عبور مي کردند، خود به خود بسياري از واقعيت ها را مي ديدند، اما اگر تصور مي کنيد که در آن دوره اين پرده، کاملا برداشته شده بود، به هيچ وجه اين طور نيست. فاصله ها فاصله هاي قابل توجهي بودند، يعني از ترک گذشته و بعضي وقت ها واقعا شکاف بود. بايد اين را هم عرض کنم که در واقع تمام اين کاستي ها را انقلاب اسلامي جبران کرد. اگر انقلاب اسلامي تحقق پيدا نکرده بود، بسياري از اين حرکت ها در همان حالت بطئي خود مي ماند و به نتيجه نمي رسيد و تغيير پيدا نمي کرد.

آيا شما در جريان اعترض شهيد سعيدي نسبت به سرمايه گذاري آمريکايي بوديد؟
 

بله، آيت الله سعيدي به شدت ضد آمريکا و به شدت ضد سرمايه داري بودند و خودشان هم بسيار ساده زيست بودند و زندگي فقيرانه اي داشتند. ايشان عليه حضور سرمايه داران آمريکايي ها اعلاميه دادند و در مسجدشان هم دائما صحبت مي کردند.

در آن مقطع چه حساسيت ويژه اي روي اين سرمايه دارها بود؟
 

هم آيت الله سعيدي و هم روحانيون برجسته آن زمان، مخصوصا در حلقه تهران، با افکار امام رشد کرده بودند، يعني سرمايه داري را يک چيز معمولي نمي ديدند. اين ها در سرمايه داري، حاکميت سرمايه را مي ديدند، امپرياليسم واقعي را مي ديدند و مي دانستند اين هايي که آمده اند، نهايتا چه اهدافي دارند، از اين جهت هنگامي که با اين موارد رو به رو مي شدند، فريادشان بلند مي شد و اعتراض مي کردند. من بارها در بسياري از اين روحانيوني که عرض کردم، مشاهده مي کردم که متوجه حاکميت سرمايه بودند و فکر مي کنم اين برگرفته از انديشه هاي امام هست، به همين جهت اين حالت معترضانه در افرادي مثل آيت الله سعيدي در اوج بود.
در واقع رژيم به نوعي در پي کاپيتولاسيون به فکر ايجاد سيطره کامل آمريکا برايران بود.
کاپيتولاسيون با برخورد شديد امام مواجه شد. روحانيون و مبارزان مي دانستند که آمريکا به اين سادگي ها دست بردار نيست. آمريکايي ها که در ايران حداقل 40 هزار مستشار نظامي داشت و چند کانون اصلي قتصادي و سياست سازي رژيم، کاملا در اختيارش بود، براي حفظ منافع خود دست به هر کاري مي زد، بنابراين هيچ وقت دغدغه توطئه آمريکا از ذهن اين روحانيون برجسته بيرون نمي رفت. حضرت امام بعد از انقلاب جمله معروفي داشتند که: « هر چه فرياد داريد بر سر آمريکا بکشيد.» طبيعي است که اين ديدگاه را به شاگردان خود هم منتقل مي کردند. حضرت آيت الله سعيدي و بقيه آقاياني که عرض کردم، نگاه خاصي به آمريکا داشتند و روي همه حرکت هاي آمريکا حساس بودند.

شهادت ايشان در جو و فضاي سال 49 چه اثري داشت؟
 

آيت الله سعيدي بعد از شهاتشان بيشتر زنده شدند و اين يک قاعده شناخته شده در مورد شهادت است و در مورد ايشان هم بود. بعد از شهادت ايشان، اين سوال « چرا » از سوي همه اقشار مطرح مي شد و از اين طريق، افراد به ديدگاه هاي ايشان رهنمون مي شدند. من با بسياري از دوستان برخورد مي کردم که تاسف مي خوردند چرا در دوران حيات آيت الله سعيدي، توفيق ديدار ايشان را نداشتند. آن روزها رسانه اي که در اختيار بچه مسلمان ها نبود و اخبار عمدتا زبان به زبان مي گشت. گاهي اوقات اين رسانه شفاف با ظرفيت بسيار بالايي کار مي کرد، از جمله در مورد شهادت آيت الله سعيدي. اولا شهادت ايشان بسيار مظلومانه بود. تا چند روز که کسي خبري نداشت، ولي بعد از آن که نحوه شهادت ايشان مشخص شد، بچه ها در محافل دانشجويي، مساجد و هر جايي که امکاني پيش مي آمد و در اين باره صحبت مي کردند و خبر شهادت ايشان به سرعت منتشر شد.عجيب اين جاست که هميشه دو ويژگي ايشان بر سر زبان ها بود: يکي شاگرد امام بودن و يکي به شدت ضد امپرياليسم بودن.

دستخطي که حضرت امام درباره ايشان نوشتند، چگونه به دست شما رسيد؟
 

دقيقا يادم نيست از چه کسي گرفتم. بچه ها معمولا اين ها را مي گرفتند و به دوستان نزديکشان مي دادند. بعضي وقت ها در جامهري مساجد مي گذاشتند، از جمله در جامهري مسجد آيت الله سعيدي، فراوان از اين چيزها پيدا مي شد. به بعضي از بچه ها، دسته هاي چهل پنجاه تايي مي دادند. در سطح حوزه ها هم خيلي خوب پخش شد.
آيت الله سعيدي يکي از معدود شاگردان امام هستند که دست خط هاي فراواني از حضرت امام خطاب به ايشان يا در موردشان باقي مانده، از معدود کساني هستند که در اوج اختناق، با پايبندي مطلق نسبت به خط امام مبارزه کردند و شهيد شدند، از شاگردان امام که صاحب تاليف هستند و بسياري از مشخصات منحصر به فرد ديگر، اما امروز يادي و نامي از ايشان نيست و نسل فعلي ايشان را نمي شناسد.

به نظر شما علت چيست؟
 

جفاست، يعني ما ايشان را گم نکرده ايم، خودمان را گم کرده ايم. حالا انشاءالله اين کار شما يک مقدمه باشد و اين حرکت در ساير رسانه ها ادامه يابد. رسانه ها مخصوصا صدا و سيما غفلت کردند و حتما بعد از انتشار کار شما مشتاق مي شوند که دنبالش بروند، چون انگيزه اش به لطف خدا هست. آيت الله سعيدي بايد به جامعه شناسانده شود. ايشان بسيار عظيم بودند. طبعا اگر فراخواني باشد، بسياري از ابعاد ناشناخته وجود ايشان، بازتر مي شود. به هر حال نه در حق ايشان که در حق خودمان جفا کرده ايم، چون ايشان که به چيزي که مي خواست، رسيد و به ملاء اعلي پيوست. يادش به خير!
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط