محبوب جوانان

رابطه خويشاوندي در کنار اشتراک مبارزاتي و روحي، سخنان حجت الاسلام و المسلمین طباطبائي را در شناخت شهيد آیت الله سعيدي از مرتبت و اتقان بالايي برخوردار مي سازد. اين بزرگوار با همتي بي بديل چراغ مسجد و کاشانه...
چهارشنبه، 21 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
محبوب جوانان

محبوب جوانان
محبوب جوانان


 






 

شهيد آیت الله سعيدي و جوانان
 

گفتگو با حجت الاسلام سيد مهدي طباطبائي
 

درآمد
 

رابطه خويشاوندي در کنار اشتراک مبارزاتي و روحي، سخنان حجت الاسلام و المسلمین طباطبائي را در شناخت شهيد آیت الله سعيدي از مرتبت و اتقان بالايي برخوردار مي سازد. اين بزرگوار با همتي بي بديل چراغ مسجد و کاشانه آن شهيد سعيد را همچنان پر رونق و روشن نگاه داشت و در پرتو آن، جوانان بي شماري را براي رساندن به نهضت امام پروراند.

آشنايي شما با شهيد آیت الله سعيدي از کجا آغاز شد؟
 

مرحوم آيت الله حاج سيد محمدرضا سعيدي خراساني، فرزند آيت الله سيد احمد سعيدي، اصالتا اهل همدان، ولي ساکن مشهد بودند و طبيعتا آيت الله سعيدي هم در مشهد به دنيا آمد و خانهشان در محله نوغان بود. آن روزها جمعيت مشهد کم بود و روحانيون هم کم بودند. بنده در حوزه علميه مشهد بودم و مرحوم پدرم به نام سيد محمد حسين طباطبايي ابتدائا با ايشان در همان حوزه درسي آشنا شد، بعد هم ما به مناسبت ارتباطي که با پدرم پيدا شد، با ايشان آشنا شديم. رفت و آمد که شروع شد، اين ازدواج هم در اثر همين رفت و آمدها انجام شد. مرحوم پدرم، خواهر بنده را که از من بزرگ تر است به نام بي بي خديجه به ايشان تزويج کرد و مرحوم آقاي سعيدي مدتي هم در منزل ما زندگي مي کرد. بعد ايشان در سال 1338 تشريف بردند به قم و در آن جا ساکن شدند. يک فرزندشان در مشهد به دنيا آمد و بقيه فرزندانشان در قم به دنيا آمدند. در سال 1330 من هم به قم رفتم و در منزل ايشان بودم و بعد از سال 30 که خداوند دو تا بچه ديگر به ايشان داد، خود به خود زندگي شان توسعه پيدا کرد، بنده آمدم مشهد و اجمالا اين دوره را خدمت ايشان بوديم و بعد هم ايشان قم بودند و به طور قوم و خويشي رفت و آمدهايمان ادامه داشت و بسيار قوي بود، به طوري که تابستان ها ايشان مرتب مشهد تشريف داشتند و ايام تبليغ را هم که ايشان معمولا به خوزستان مي رفتند. مشهد هم که تشريف مي آوردند، گاهي جلساتي برگزار مي شد و يا مسافرت هاي تبليغي به شهرستان هايي چون طبس و فردوس و گناباد و کاخک داشتند که با هم مي رفتيم. معاشرت ما با ايشان غير از قوم و خويشي، جنبه رفاقت هم داشت. چون قبلا با هم رفيق بوديم، حالا رفيق تر شده بوديم. بعد هم که بيشتر مسافرت هايي از قبيل آن چه که گفتم، با هم مي رفتيم.

از اساتيد ايشان در مشهد يادي کنيد.
 

ايشان در ادبيات شاگرد اديب نيشابوري بودند. در منطق يک مقداري شاگرد آقاي دامغاني بودند. شرح لمعه و قوانين و فقه را شاگرد سيد احمد مدرس يزدي و بعد هم شاگرد حاج شيخ کاظم دامغاني و حاج شيخ هاشم قزويني بودند. سپس به قم مشرف شدند و بقيه درس هايشان را در آن جا ادامه دادند. در قم در آن حدي که من مطلع شدم، شاگرد مرحوم آقاي داماد بودند، مدتي هم شاگرد مرحوم آقاي سيد احمد خوانساري و شاگرد آيت الله گلپايگاني و حضرت امام (ره) بودند، مخصوصا قسمتي از فلسفه و فقه و اصول را خدمت امام (ره) بودند که آن موقع به حاج آقا روح الله مشهور بودند. درس خارج را هم محضر آيت الله بروجردي مي رفتند و بعدها درس خارج اين آقايان را هم مي رفتند. بعد هم که خودشان تدريس مي کردند.

از نظر تبليغي چه فعاليت هايي داشتند؟
 

آن قدري که من اطلاع دارم، ابتدا در حول و حوش خراسان و بعد هم محدوده نوق رفسنجان و خوزستان در مسجد آقاي قائمي و بعد هم مدتي به کويت مي رفتند که در آن جا ميزبانشان حاج غلامرضا اشکناني بود. تبليغاتشان کلا در اطراف جنوب خراسان، خوزستان، کرمان و کويت بود.

شيوه زندگي شان چگونه بود؟
 

از همان اول، شيوه طلبگي داشت که تا آخر هم همين گونه بود. خلقيات او هم خلقيات يک روحاني معنون محترم ديندار بود و در تمام مراحل زندگي اش هم رعايت آداب و اخلاق را مي کرد.

از ويژگي هاي اخلاقي ايشان نکات ديگري را هم به ياد داريد؟
 

ويژگي ديگرش گذشت بيش از حدش بود، محتبش به مردم زياد بود. بسيار مهمان نواز بود و هميشه سعي مي کرد مهمان به خانه بياورد. آنچه که داشت براي مهمان مي آورد. آداب ديني را کاملا رعايت مي کرد.

از نقش ايشان در نهضت حضرت امام نکاتي را ذکر کنيد.
 

ايشان از همان روز اولي که نهضت شروع شد، پا به پاي امام حرکت کرد. تنها روحاني اي که در استان خراسان براي همکاري با مرحوم امام به علماي خراسان مراجعه مي کرد، مرحوم آقاي سعيدي بود و اين به مناسبت شناختي بود که روي علما داشت. در آن جا رابط بين ايشان و علما من بودم، چون در آن جا ساکن بودم. ايشان نامه هاي شخص آيت الله خميني را به بيوت مراجع مي آورد، براي آيت الله ميلاني، براي آيت الله سبزواري، براي آيت الله ميرزا محمد کفائي. آقاي خميني براي اين سه نفر نامه مي داد. اوايل نامه هايشان خطاب به آيت الله حاج آقا حسن قمي بود و بعد به اين آقايان توسعه پيدا کرد، ولي اين ارتباط از نظر سياسي با آقاي قمي بيشتر بود تا باقي علما، علتش هم اين بود که بعضي از آن ها چندان استقبال نمي کردند و اين باعث مي شد که اين ارتباط ها تا حدي کاهش پيدا کند. مراسلات ايشان در جاي خودش چاپ و مطرح شده و نيازي به توضيحات بنده نيست.

قبل از شرح ادامه مبارزات شهيد فرماييد که محتواي اين نامه ها عمدتا چه بود؟
 

همه آن ها دعوت به قيام و پيگيري و حرکت و مبارزات و نحوه مبارزات بود.

آيا اين نامه ها و بردن و آوردن آن ها منجر به تقويت رابطه آيت الله سعيدي با مراجع مي شد يا موجبات دلخوري آن ها را به وجود مي آورد؟
 

نتيجه گفتاري ندارد که بخواهم مطرح کنم، چون مي شود وصف علماي مشهد و وصف علماي قم که لزومي ندارد. ايشان اين رابطه را داشته و نامه ها را مي آورده، حال در اين نامه ها چه نوشته مي شده و بين علما چه مي گذشته، ضرورتي نداد گفته شود.

سخن اين جاست که آيا از اين فعاليت شهيد سعيدي استقبال مي شد؟
 

چندان زياد نه، علتش هم اين بود که مشي آن ها يک مقداري تفاوت داشت. آن وقت ها تلفن که نبود که پيشاپيش وقت بگيريم. شهيد سعيدي مي آمدند مشهد منزل ما و من مي رفتم وقت مي گرفتم. يک وقت هايي با هم مي رفتيم، يک وقت هايي تنها مي رفت. آن ها از ديدن ايشان ابائي نداشتند، ولي من چون آن جا ساکن بودم، با من بيشتر مانوس بودند.

از فعاليت هاي مبارزاتي شهيد سعيدي مي فرموديد.
 

سال 44 بود که تقريبا اين ارتباطات آيت الله سعيدي از ناحيه ايشان با مشهد قطع شده بود، چون يک بار دستگير شده بودند و ديگر مثل سابق رفت و آمد نداشتند. اما در سال 44 به تفرش دعوت شدند و قرار شد يکي دو ماهي در فراهان تفرش به عنوان روحاني بمانند. من در عراق بودم و وقتي برگشتم به ايران و فهميدم ايشان به تفرش رفته اند، من هم رفتم. دو شب هم در تفرش خدمت ايشان بودم. دو سه کلمه که با ايشان صحبت کردم، ديدم خيلي از تفرشي ها دلگير است. راستش را بخواهيد احساس مي کردم ماندنش در آن جا شأن او نيست. يادم نيست به چه دليلي به آن جا رفته بود. وقتي گفتم اين جا به درد شما نمي خورد، زود پذيرفت و خوشحال شد. من رفتم مشهد و فهمين که ايشان به قم رفته است. بعد رفتم عراق و موقعي که برگشتم ديدم ايشان به همين مسجدي که الان به آن مسجد آيت الله سعيدي مي گويند، آمده اند. از عراق که برگشتم، قبل از اين که به مشهد بروم، آدرس منزل ايشان را در تهران گرفتم و رفتم به ديدنشان. ايشان از سال 44 ساکن تهران شدند و در همين مسجد نماز مي خواندند. يادم هست که آقاي فلسفي هم در اين مسجد منبر مي رفت. در اين جا هيئتي به نام هيئت کاظميه دولاب تشکيل شده بود که اکثرا انقلابي و از فدائيان اسلام زمان نواب صفوي بودند. آقاي سعيدي تا اسل 47 در تهران بودند و منبر هم مي رفتند و مدتي آن جا ماندند و دوباره به تهران برگشتند. مراسلات ايشان با امام چاپ شده. ايشان در خرداد سال 49 دستگير مي شوند و به زندان مي روند و حدود هفت هشت ده روز بعد هم شهيد مي شوند.

علت دستگيري و شهادت ايشان چه بود؟
 

علتش نامه اي بود که عليه سرمايه داران آمريکايي در ايران نوشته و با جرئت و جسارت به صورت اطلاعيه پخش کرده بود. خطاب به علما نوشته بود که: « شما چرا خواب هستيد؟ براي ساختن سينماي قم فرياد مي کنيد، ولي براي سرمايه گذاري آمريکا در ايران اعتراض نمي کنيد؟ » پايين اين نامه را امضا هم کرده بود. ايشان را به خاطر اين نامه دستگير و در زندان شهيد مي کنند. آن موقع باز من مشهد بودم. حضرت آيت الله ميلاني به من اطلاع دادند که آيت الله سعيدي شهيد شده اند و من به تهران آمدم.

به هنگام تبعيد حضرت امام، واکنش ايشان چه بود؟
 

ايشان در قم بودند و همراه با جامعه مدرسين، به خصوص آيت الله مشکيني، آيت الله رباني شيرازي و آيت الله منتظري فعاليت مي کرد.

نوع رابطه ايشان با مردم چگونه بود؟
 

خيلي به مردم محبت داشت. در مشهد شنيدم که بي عبا آمده خانه، يعني يک کسي در خيابان گدايي کرده بود و چون ايشان ديده بود بدون لباس است و از سرما مي لرزد، ايشان عبايش را به او داده بود. کارهايي از اين قبيل زياد مي کرد. يک وقتي اگر کسي چيزي از او مي خواست،معطل نمي کرد. خيلي دست دهنده اي داشت. بسيار مهربان بود و شوخ بود.

بعد از شهادت ايشان، شما به تهران آمديد؟
 

بله، ما آمديم تهران و مانده بوديم که بمانيم يا نمانيم. من تصميم داشتم داماد ايشان، حاج شيخ محمد غروري را که داماد اولشان بود، بگذارم در مسجد که در نجف درس خوانده و طلبه فاضلي بود، ولي سياسيون از جمله آقاي فلسفي، آقاي هاشمي رفسنجاني و آقاي رباني شي رازي گفتند ايشان نباشد و شما باشيد. من اصرار داشتم که اين جا نباشم، چون در مشهد وضعيتم خوب بود و در قضيه نهضت امام، در مشهد تقريبا گرداننده خودم بودم. علاوه بر اين که از نظر کار و زندگي هم وضعيتم در مشهد بهتر بود و در تهران نهايتا پيش نماز مي شدم. آن روز آقايان اصرار کردند و آيت الله رباني و آيت الله منتظري آمدند خانه ما به ديدن من و اصرار کردندکه بياييد منزل دکتر واعظي و در آن جا از ما خواستند که بمانيم.

اين مسجدچه ويژگي اي داشت که اين قدر اصرار داشتند که حفظ شود؟
 

منطقه يک منطقه انقلابي و پر از نيروهاي ارزشي و در حقيقت پايگاهي براي حرکت هاي انقلابي بود. مثلا پسر خليل طهماسبي مکبر اين مسجد بود. آقاي جعفري که با طيب بود و سه تا از کساني که با او زنداني طولاني شدند، خانه شان پشت اين مسجد بود. کساني که براي قيام 15 خرداد، نيرو حرکت دادند، از اين منطقه بودند. دستگيري نواب صفوي در منزل حاج رمضان بود که در اين منطقه بود. پر از نيروهاي ارزشي بود، به همين دليل هم دنبال آقاي سعيدي رفته بودند. حالا هم مي خواستند اين جايگاه حفظ شود. من گفتم موقتا مي مانم تا تکليف معلوم شود و بعد مي روم، ولي امام نامه دادند که تو آن جا بمان و من حسب فرمان امام ماندم.

شهادت آيت الله سعيدي در منطقه چه تاثيري گذاشت.
 

تاثير شديدي گذاشت. کلا منطقه به هم ريخت. من آن روز نبودم. آيت الله طالقاني آمده بودند اينجا. ساواک در مسجد را قفل کرده بود و اجازه نمي داد کسي وارد شود. آيت الله طالقاني در خيابان نشستند و دکتر عباس شيباني سخنراني کرده بود که ايشان را گرفتند. آقاي طالقاني را آن روز بازداشت نکردند. ولي بعد بازداشت کردند. ما که آمديم مي خواستيم ختم بگذاريم که نگذاشند و شب هفت را در خانه گرفتيم.

در مراسم چه صحبت هايي شد؟
 

حاج عبدالرضا حجازي سخنراني کرد و مطرح کرديم که ايشان شهيد شده و راهش بايد ادامه پيدا کند. خودم صحبت کردم. اصغر بديع زادگان ايستاده بود و من براي جوان ها سخنراني کردم. سعيد محسن که او هم از ر هبران مجاهدين شد، لب اتاق ايستاده بود. همه شان خيلي جوان بودند.

اشاره به حضور سعيد محسن و بديع زادگان در ختم ايشان داشتيد، آيا آيت الله سعيدي با آن ها همکاري داشتند؟
 

خير، حضور آن ها با آشنايي قبلي با آيت الله سعيدي نبود. بيشتر به واسطه ارتباطي که با من داشتند آمده بودند.

پس سعيد محسن و بديع زادگان با ايشان ارتباط تشکيلاتي نداشتند؟
 

خير، با من هم ارتباطشان تشکيلاتي نبود. اين ها را از مسجد آقاي طالقاني مي شناختم. آقاي طالقاني مشهد که مي آمد، هميشه مهمان من بود. من چون از مشهد آمده بودم، يک کمي بازتر برخورد مي کردم. به تهران که آمدم و ختم براي شهيد سعيدي گرفتيم، اين ها آمدند. البته جوان ها مجذوب روحيه انقلابي شهيد سعيدي مي شدند. جالب آن که برخي از اين ها بعدها ادعا کردند که روحانيت نمي تواند پيشتاز انقلاب باشد و وجود آيت الله سعيدي در واقع خط بطلاني بر اين فرضيه بود.

به نظر شما چرا غير از آيت الله سعيدي، هيچ کس از علما نسبت به آمدن راکفلر و سرمايه گذاري هاي آمريکايي در ايران واکنش نشان ندادند؟
 

در آن روزها آيت الله شريعتمداري بر اساس بعضي از بينش هايي که وجود داشت، حوزه علميه را به وسيله دارالتبليغ تقريبا قبضه کرده بود. در تهران هم آيت الله سيد احمد خوانساري فحلي بود، ولي حتي ايشان هم سکوت کرده بود. مدرسيني که ساکن تهران بودند، با هم جلساتي داشتند و با حضرت امام هم ارتباطاتي داشتند و مي خواستند اين سکوت را بشکنند. اينکه آقاي سعيدي مضمون اين نامه را آيا با امام مشورت کرده بود، يا نه، نمي دانم. تا آن جا که يادم هست آيت الله سعيدي مي گفت: « به هر که رو کردم، روي مرا زمين انداخت. حتي کسي حاضر نشد اعلاميه را امضا کند.» ما فکر نمي کرديم ايشان چنين کاري بکند، بعد که رفت زندان و به شهادت رسيد، از مضمون اين نامه باخبر شديم، وگرنه فکر مي کرديم به خاطر يک مسئله جزئي ايشان را گرفته اند و آزادش مي کنند. وقتي ايشان را گرفتند، به من گفتند برو به ديدنش، گفتم پس فردا مي روم. يعني طوري بود که گمان مي کردم ديدنش هم مي توانم بروم. فکرش را هم نمي کردم که شهيدش کنند.

آيا پس از تبعيد امام، رابطه شهيد سعيدي با امام ادامه پيدا کرد؟
 

اين را نمي توانم بگويم، چون اطلاع ندارم، ولي در سالي که امام را بعد از زندان به خانه اي در قيطريه بردند و ايشان در حصر بودند، من از مشهد آمدم که به ديدن آقاي خميني بروم. آقاي منتظري و آقاي رباني شيرازي رفته بودند، ولي آقاي سعيدي نرفته بود. فهميدم که بناست فعلا امام را در خانه محصور کنند. بعد من رفتم قم و همراه با آقاي حاج شيخ احمد جنتي و آقاي رباني شيرازي و سيدي به نام موسوي که اهل همدان و مترجم بحار الانوار بود و از دنيا رفته است قرار شد ما چهار نفر برويم ديدن آقاي خميني که آمديم تهران. برف هم آمده بود که در خيابان آن جا پاسبان ها توي پيت ها هيزم ريخته بودند و خودشان را گرم مي کردند. رفتيم و ديدن حاصل نشد. بعد آقاي حاج آقا مصطفي خانه پايين تر از آن جا، خانه روغني بود و گفتيم برويم آن جا. رفتيم و فقط با حاج آقا مصطفي ملاقات کرديم. بعد هم من رفتم مشهد و اين جا نبودم. اين که ارتباطات آن ها چگونه بوده، من اطلاع ندارم. ايشان يک شب آمد مشهد و يادم هست که گلايه داشت که کسي در فکر ياري کردن آقاي خميني نيست. آن روزها ما در مشهد جلساتي براي ديدار با يکديگر درست کرده بوديم که آسيد عبدالکريم هاشمي نژاد و آسيد محمود مجتهدي بودند و يکي هم از آقايان بود.

رابطه شهيد سعيدي و حضرت امام، غير از رابطه استاد و شاگردي به چه نحو شکل گرفت؟
 

آن طور که من يادم هست رابطه بسيار عاطفي بود. آقاي سعيدي خيلي خوش بزم بود. خود امام هم موقعي که خلوت بود، خيلي خوش بزم بودند. اين سال هاي آخر که پير شده بودند، سکوت داشتند، اما آن روزها خيلي خوش محضر بودند و من اين حس را مي کردم که رابطه عاطفي عميقي با هم دارند.

در همان دوران طلبگي؟
 

بله، درهمان دوران. مثلا موقعي که قرار بود دختر اول آقاي سعيدي عروس شود، دقيقا يادم هست که من به اتفاق خانم و چهار تا بچه هايم از مشهد آمديم قم. شب ايشان گفت که دو تن از علما هم مي آيند. آقاي خميني بودند و آقاي مرعشي. حضرت امام و آقاي مرعشي خطبه عقد را خواندند. البته پدر داماد، آقاي حسين غروي از علماي نجف و از شاگردان آيت الله نائيني بود. آقاي غروي اول مي خواست از طرف پسرش خطبه را بخواند، ولي بعد خودش گفت که دو سيد بخوانند.
جلسه بسيار شيرين و پر از بگو و بخندي بود. خيلي هم از شب گذشته بود و اين جلسه ادامه داشت. آن روزها تاکسي هم که نبود. رفتند درشکه بياورند که دير آمد و آقاي خميني گفتند پياده مي روم و تا ميدان بار پياده رفتند و بعد آقاي مرعشي آشنا داشتند و کالسکه آمد. ما هم تا آن ميدان بدرقه شان کرديم، يعني امام اين قدر با شهيد سعيدي مانوس بودند. اين ها همه قبل از ماجراي نهضت است.

آيا خاطره خاص ديگري نيز از شهيد سعيدي در ذهن داريد؟
 

خاطره زياد است، ولي آن چه که ارزش دارد اين است که آقاي سعيدي شجاعت خيلي بالايي داشت که خيلي مي ارزيد، غيرت دين داشت که خيلي مي ارزيد، براي دين دلسوز بود که خيلي مي ارزيد، به هيچ وجه هم زير بار گروه ها نمي رفت. نهضتي ها که مي آمدند، هيچ تحويلشان نمي گرفت. به روحانيت بسيار پايبند بود.

و سخن آخر
 

آقاي سعيدي مرد فقيه عادل مجتهد دلسوز انقلابي بود و هميشه در فکر اين بود که فداي انقلاب شود. به امام معتقد بود و در آن جمله معروفش هم هست که هر قطره خونش نام امام را فرياد خواهد کرد. واقعا اين عقيده را داشت. تواضع عجيبي داشت. گاهي قابلمه غذايش را برمي داشت و مي برد با خانواده فقيري مي خورد. غالبا مقيد بود که مهمان سر سفره اش باشد و خودش هم وقتي جايي مي رفت، آن قدر شوخي و مزاح مي کرد که همه متوجه او مي شدند. شب هاي شنبه و يک شنبه در اطراف تهران، ورامين و امام زاده جعفر و پلشت که حالا شده پاکدشت و مناطق فقير نشين جلسه مي گذاشت و براي جوان ها سخنراني مي کرد. در تهران براي جوان ها کلاس گذاشته بود و واقعا شاگردانش با بقيه فرق داشتند و معمولا انقلابي بودند. با مردم مانوس بود و از موعظه و نصيحت دريغ نمي کرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط