طفلک بي چاره يا شرور بالفطره؟

گفت: واي خدايا! اين ديگر چه بساطي است؟ وسط تابستان، توي اين ذل گرما، آدم پانزده، شانزده ساعت نه مي تواند آب بخورد، نه غذا. تو بگو، مگر مي شود؟ گفتم: چرا که نه؟ همه چيز به خودت بستگي دارد.
چهارشنبه، 19 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طفلک بي چاره يا شرور بالفطره؟

طفلک بي چاره يا شرور بالفطره؟
طفلک بي چاره يا شرور بالفطره؟


 

نويسنده: سيده عذرا موسوي




 
گفت: واي خدايا! اين ديگر چه بساطي است؟ وسط تابستان، توي اين ذل گرما، آدم پانزده، شانزده ساعت نه مي تواند آب بخورد، نه غذا. تو بگو، مگر مي شود؟
گفتم: چرا که نه؟ همه چيز به خودت بستگي دارد.
گفت: تو هم حرف هايي مي زني ها. مگر من چه قدر توانايي دارم؟
گفتم: خدا از هيچ کس بيش تر از ظرفيتش چيزي نخواسته. فکر مي کنم تو هم آن قدر قدرت داشته باشي که اين روزها را تحمل کني.
گفت: خيلي سخت است، خيلي. بابا! زبانم چسبيده به سقف دهانم، دارم از تشنگي مي ميرم.
گفتم: مي دانم. روزه داري توي اين روزها کار ساده اي نيست، ولي فکر مي کني خدا چرا خواسته که من و تو روزه بگيريم؟ چون مي خواسته حالمان را بگيرد؟
گفت: حال من يکي که حسابي گرفته شده است، تو را نمي دانم. آدم همين طوري بخار مي شود، چه برسد به اين که روزه هم باشد.
گفتم: چه قدر آه و فغان کردي. خب عزير من! مدرسه ها که تعطيل است، بيرون هم که حسابي گرم است، بمان توي خانه و کمي بيش تر استراحت کن.
گفت: شکمم را چه کنم؟ او که اين حرف ها حالي اش نيست.
گفتم: ببين! تکليف خودت را روشن کن؛ يا زنگي زنگ، يا رومي روم. نمي شود هم مسلمان باشي و هم به وظايفي که يک مسلمان دارد، عمل نکني. حالا هم که قبول کرده اي، کاري کن که اين قدر بهت سخت نگذرد. تو که اين پانزده ساعت را تحمل مي کني، ديگر چرا اين جوري؟ مي گويند در اتوبوسي که از شهري به شهر ديگر مي رفت، کودک دو سه ساله اي در راهروي بين صندلي ها مي دويد و جيغ هاي اعصاب خردکن مي کشيد. روزنامه ي يکي را پاره مي کرد، کت ديگري را مي کشيد، به آن ديگري مشغول خوردن چاي بود، تنه مي زد و چاي داغ را روي لباسش مي ريخت و...
مسافرها که طاقتشان طاق شده بود، زير لب غرغر مي کردند، به کودک چشم غره مي رفتند، تلاش مي کردند خشمشان را کنترل کنند و منتظر بودند که بالأخره يک نفر پيدا شود و بر سر کودک فريادي بکشد و او را آدم کند. سرانجام يکي از مسافران از کوره در رفت و فرياد زد: «پدر اين بچه کيه؟ چرا جلويش را نمي گيريد؟»
صداي مسافران ديگر هم بلند شد. يکي از مسافران به ته اتوبوس اشاره کرد و گفت: «آن آقايي که رديف آخر نشسته است، پدر اين بچه است.»
همه ي مسافران با خشم به مرد چشم دوختند. مرد از جا بلند شد و گفت: «از همه ي شما عذر مي خواهم. حق با شماست، ولي من وضعيت روحي خوبي ندارم. حقيقت اين است که همسر من و مادر اين بچه ديروز فوت کرد. نمي دانم چه طور اين داغ بزرگ را تحمل کنم. دارم او را به شهرمان مي برم تا چند روزي پيش يکي از اقوام باشد و خودم برگردم و به فکر مراسم ختم و ساير کارها باشم. به هر حال باز هم عذر مي خواهم و ديگر نمي گذارم که او مزاحمتان شود.»
سپس با خشمي آميخته با غم بر سر کودک فرياد زد: «بيا اين جا پيش خودم بنشين و گرنه...»
تا کودک به سمت پدرش رفت، يکي از مسافران دستش را گرفت و در حالي که او را بغل مي کرد، به پدر کودک گفت: «شما استراحت کنيد، بگذاريد اين بچه پيش من باشد.» مسافر ديگري يک سيب پوست کنده به کودک داد. يکي ديگر گفت: «بگذاريد بيايد پيش من تا برايش قصه بگويم.»
و ديگري گفت: «بيايد پيش من از اين بيسکويت ها بخورد و...»
خلاصه اين که تا پايان سفر، مسافران با جان و دل از کودک پذيرايي کردند و کودک که از اين همه توجه، ذوق زده شده بود، بيش تر از قبل شيطنت کرد. باز هم در طول اتوبوس دويد، جيغ هاي بلند کشيد، روزنامه ي يکي را پاره کرد و چاي را روي لباس ديگري ريخت؛ اما هيچ کدام از مسافران نرنجيدند و هر بار در دل گفتند: «طفلک بي چاره!»
آن ها همان هايي بودند که در ابتدا از رفتارهاي کودک به شدت عصباني شدند. عامل آزاردهنده و اعصاب خردکن؛ يعني کودک، هم چنان به رفتار هاي خود - حتي شديدتر از قبل - ادامه مي داد؛ اما ديگر کسي نمي رنجيد؛ زيرا چيزي در آن ها تغيير کرده بود؛ ديد آن ها به کودک عوض شده بود.
ببين «گفت» جان! وقتي ديد ما عوض شود، خيلي چيزها عوض خواهند شد و اين عوض شدن باعث مي شود که کم تر آزرده خاطر شويم و کم تر برنجيم. حالا تو هم مي تواني به جاي اين که فکر کني خدا مي خواسته حال ما را بگيرد، به اين فکر کني که مي خواهد صبر و تحملمان زياد شود، عزت نفسمان بالا برود، به فکر فقرا بيفتيم و ... تو چه مي گويي؟
گفت:...
منبع:نشريه انتظار نوجوان شماره 73



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط