فرهنگ سياسي كوفيان در روزگار امام علي ابن ابي طالب(ع)(2)
نويسنده: دكتر سيد محمدمهدي جعفري
نقش منافقان در تغيير روحيه مردم
خالد او را به مدينه نزد ابوبكر آورد. ابوبكر اشعث را بخشيد و خواهر خود «ام فروه» را هم به ازدواج او در آورد. از آن پس اشعث با غرور و خودبزرگ بيني و با احساس از دست دادن تاج و سلطنت توسط اسلام، منافقانه به خدمت خلفا درآمد؛ تا اينكه به وسيله عثمان، والي آذربايجان شد. هنگامي كه نامه امام به وي رسيد اموال را برداشته با بيعت مردم آذربايجان به كوفه آمد اما نخست به نزد برخي از سران قبيله كنده رفت و براي پيوستن به معاويه يا ماندن در خدمت علي عليه السلام، با آنان مشورت كرد.
آنان به انگيزه تعصب قبيله گري و نژادپرستي، نظر دادند كه فرار از نزد فرمانروا و پيوستن به دشمنش، براي قبيله ما ننگين است. در خدمت علي بمان، با تو مدارا خواهد كرد و چنين كرد.
اميرالمؤمنين، كه روحيه او را به خوبي مي شناخت، براي جلوگيري از فتنه و فسادي بزرگتر، او را كه خلافي و عصياني نداشت، پذيرفت و به منظور آنكه حسن جاه طلبيش را هم ارضا كرده باشد، چون در همان روزها عازم شده بود، او را فرمانده ستوني از سپاه كرد و همراه مالك اشتر، در مقدمه سپاه، به شام گسيل داشت.
ابوموسي اشعري پس از بركناري از فرمانداري كوفه، به نزد معاويه به شام رفت، و در جريان جنگ صفين، در روستايي ميان دمشق و سرزمين صفين، به نام «دومه الجندل» مي زيست. وي از قبيله كنده يمن و از همان قبيله اشعث بود. به احتمال زياد او با شناختي كه از اشعث داشته، معاويه را برانگيخته تا از ميان افراد علي، با اشعث مخفيانه تماس بگيرد. ابوموسي، بر خلاف شهرت تاريخي، ساده و زودباور نبود. بلكه سياست باز، زيرك و اهل زدوبند و دسيسه چيني بود و به گونه اي عمل مي كرد كه كسي او را نشناسد تا بتواند نقش خود را به خوبي بازي كند، و به همين ترتيب بود كه توسط اشعث، به عنوان داور بي طرف، در برابر داور با طرف معاويه، كه عمرو عاص بود، بر علي عليه السلام تحميل شد. زيرا معاويه توسط برادرش در جريان صفين با اشعث تماس گرفت و به وي، در صورت خرابكاري در سپاه عراق، وعده استانداري خراسان را پس از به خلافت رسيدن داد. شب «ليله الهرير» (شب پاياني جنگ صفين) او را ديدند كه در ميان افراد قبيله اش و سربازان زير فرمانش ايستاده، همان شعار سپاهيان شام را مي دهد و آنان را به آتش بس و صلح تشويق مي كند، و همو بود كه متن پيمان نامه آتش بس را طبق خواست معاويه تهيه كرد و به امضاي علي و ياران او رسانيد و همو بود كه داوري مالك اشتر و ابن عباس را به نمايندگي علي نپذيرفت و ابوموسي اشعري كندي يمني را تحميل كرد. لذا نتيجه داوري ابوموسي و عمر بن عاص با نقشه قبلي و با زيركي برنامه ريزي شده، به نفع معاويه تمام شد.
پديده خوارج
پس از اينكه خود اين گروه، آتش بس و حكميت و حكم مطلوب معاويه را تحميل كردند، ناگهان به خود آمده، مانند كسي كه اقدام هاي زيانبخش در خواب عليه خود انجام داده، پس از بيداري، متوجه مي شود و از سر ناچاري فرياد مي زند، فرياد برآوردند كه: «لا حكم الّا لله» امام هرگز غافلگير نمي شد و در هيچ شرايطي، نه جنگ و نه صلح، نه پيروزي و نه شكست، خود را نمي باخت؛ دچار شور و مستي كه از خود بي خودش سازد، نمي گرديد. در جنگ بدر، احد، احزاب، فتح مكه، حنين، طائف و خيبر در روزگار رسول خدا در دوران بسيار سخت و استخوان در گلو و خاشاك در چشم بيست و پنج ساله پس از رسول خدا، و در جنگهاي خانمان سوز جمل و صفين و نهروان، هرگز به اندازه سرمويي، هشياري و بيداري خود را از دست نداد و هيچ كاري نكرد كه سبب پشيماني او شود. اگر در جريان سقيفه تسليم شد، به منظور حفظ اسلام و وحدت مسلمانان بود؛ اگر با خلفا بيعت كرد و در همه امور مسلمانان فعالانه شركت داشت، اگر پيشنهاد مردم را براي بيعت خلافت پذيرفت و سرانجام اگر در صفين، پس از روشنگري و آشكار كردن نظر خودش، آتش بس و حكميت و داور تحميلي را پذيرفت؛ هيچ يك نه از سر ضعف بود و نه از روي نا آگاهي يا غفلت و يا مصلحت شخصي؛ بلكه همه آنها با آگاهي تمام و كمال قدرت انجام گرفت و بر پايه اعتقاد سخت به اصول و ارزش هاي اسلام و ايمان به آزادي و دمكراسي و احترام به انديشه هاي مردم بود؛ و بر اين باور بود كه مردم كارهاي اين جهاني خود را بايد با آگاهي و آزادي و بي هيچ تحميل عقيده و انديشه اي، انجام دهند؛ و اگر مردم مجبور شدند راهي را در پيش گيرند، سرانجام از مسير آن راه منحرف مي شوند و به بيغوله ها و كجراهه ها كشيده مي شوند، اگر چه مقصد حق باشد! از آنجا كه خوارج جرياني است برخاسته از كوفه و از همان كوفيان هستند، در اينجا نگرشي سياسي آنان و پاسخ امام در رويارويي با آنان، به اجمال مورد بررسي قرار مي گيرد.
لا حكم الا الله
«سخن حقي است كه به منظور باطلي گفته مي شود، آري حقيقتاً چنين است، حكومت (داوري و قضاوت) جز براي خدا و حق خدا نيست، ولي اينان مي گويند: هيچ فرمانروايي نبايد باشد؛ با آنكه مردم ناچار از داشتن فرمانروايي هستند، چه نيكوكار باشد و چه تبهكار...»
اميرالمؤمنين عليه السلام در اين سخن، پايبندي خود را به نظام و نظم اجتماعي آشكارا اعلام مي كند. در نظر او، وجود يك فرمانرواي تبهكار بهتر از هرج و مرج است؛ زيرا فرمانروايي، شكل است، نه محتوا؛ و وسيله است، نه هدف. به دنبال آن امام مي گويد:
«در سايه فرمانروايي او، مؤمن به كار مي كوشد و كافر از زندگي بهره مند مي شود؛ و خدا سررسيد هر چيز را مي رساند؛ اموال و غنيمتها، گردآوري مي گردد و با دشمن مي جنگند و راهها، امن باشد و توسط فرمانروا، حق ناتوان از نيرومند گرفته مي شود و در چنان شرايطي، نيكوكار در آسايش به سر مي برد و مردم از تبهكار در آسايش مي زيند، بنابراين، شعار «خدا حاكمي» يك شعار انحرافي و بر اثر ناآگاهي و سطحي نگري است.»
استناد به حكم كلي قرآن در هر شرايطي روا است
امام چون به كوفه وارد شد، براي اينكه كار بالا نگيرد، به ابن عباس گفت: «برو با آنان سخن بگو تا به شهر بيايند.»
و چون امام مي دانست كه آنان به طور يك بعدي به قرآن مي نگرند، و هم ابن عباس شيفته استدلال به قرآن است و از آنجا كه آيات قرآن احكامي كلي براي همه بشرها در شرايط گوناگون است، به ابن عباس سفارش كرد كه توسط قرآن، با آنان مجادله نكند، بلكه با استناد به سنت رسول خدا، با آنان مقابله كند كه اجراي حكم كلي قرآن در موردي خاص، با تشخيص شرايط موجود بوده است.
امام كه نگران كار ابن عباس بود، به دنبال او به سوي «حروراء» به راه افتاد. چون به محل تجمع آنان رسيد، ديد كه ابن عباس در دام مجادله قرآني آنان گرفتار آمده است.
لذا خود پيش رفت، جمعيت برآشفته را آرام كرد و گفت:
«هر كس در صفين ما بوده است، يك طرف بايستد، و هر كس با ما نبوده در طرف ديگر، تا با هر گروه به فهم و زبان خودش، سخن گويم.»
پس از اينكه، دو گروه شدند، با كساني كه در صفين شركت داشتند، چنين گفت:
«آيا به هنگام بالا رفتن قرآن ها، به شما نگفتم كه اين كار نيرنگ است و غافل سازي شما؟ و شما گفتيد كه همگي مسلمان هستند و با ما برادرند و دعوت آنان به قرآن را بپذير تا به آسايش برسيم و جنگ به پايان رسد. به شما گفتم: ظاهر اين كار ايمان است و باطنش عدوان؛ اولش مهرباني است و آخرش پشيماني. بر جنگ پايداري كنيد و راه خود را در پيش گيريد...» (2)
سرانجام امام با متوسل شدن به سنت رسول خدا در حديبيه كه پيماني شبيه به پيمان صلح صفين نوشته بود، آنان را متقاعد كرد و به كوفه برگردانيد. ليكن فتنه انگيزان از سادگي و سطحي نگري اين گروه استفاده كرده، مجدداً آنان را به مخالفت برانگيختند.
سختگيري در حق و آزادانديشي سياسي و عدالت اجتماعي
از اين رو خوارج سهم خود را از بيت المال به تمام و كمال مي گرفتند؛ براي عبادات و ديگر امور روزمره، به مسجد و ديگر مراكز عمومي، آمد و شد مي كردند؛ و آزادانه سخن مخالفت خود را در مسجد و ديگر جاها به زبان مي آوردند، و اميرالمؤمنين از اين سه آزادي حمايت مي كرد و از ايجاد مزاحمت براي آنان و اذيت و آزارشان، به شدت جلوگيري مي كرد.
در يكي از اين روبرو شدن ها، به اميرالمؤمنين گفتند: بايد به كفر خودت، به سبب پذيرش حكميت، اعتراف و سپس توبه كني تا ما تو را به امامت بپذيريم و به همراه تو به جنگ برويم. امام در پاسخ آنان گفت:
«طوفان شني، شما را فراگيرد و پيك مرگي از شما نماند كه خبر مرگتان را به ديگران برساند! آيا بعد از ايمان استوارم به خدا و جهادم در ركاب رسول خدا صلي الله عليه و آله، عليه خود به كفر گواهي دهم؟ در آن صورت، گمراهي بوده ام كه از هدايت هيچ بهره اي نداشته ام. و اما شما به بدترين سرانجام دچار شويد. و به پست ترين سطح فكر گذشتگان به واپس گراييد! و بدانيد كه پس از من، بي گمان به ذلتي فراگير و شمشيري بران روبرو خواهيد شد، و چنان محروميتي و تبعيضي كه ستمگران در ميان شما سنت خواهند گذاشت.» (4)
آن طرز تفكر، به چنين سرانجامي خواهد كشيد و آن رفتار بي خردانه و تندروانه نيز از سوي ستمگران به چنين واكنش غيرانساني روبرو خواهد شد.
با انديشه نمي توان جنگيد
اميرالمؤمنين به روشني مي فرمايد كه با «فكر» نمي توان و نبايد جنگيد، زيرا هرچه بيشتر فكري را سركوب كنند، گسترش بيشتري مي يابد، حالت مظلومانه به خود مي گيرد و جاي پاي خود را محكم تر ميكند، اگرچه آن انديشه باطل باشد. به تعبيري مانند ميخ در چوب است؛ هرچه بيشتر بر سر آن ميخ بكوبند، بيشتر در چوب فرو مي رود.
اميرالمؤمنين مي فرمايد:
«پس از من، با خوارج نجنگيد؛ زيرا كسي كه خواستار حق بوده و بدان دست نيافته، مانند كسي نيست كه باطل را خواسته، بدان هم رسيده است.» (5)
زيرا كسي كه به دنبال حق بوده داراي انديشه است و مي خواهد به هر قيمتي شده آن را دريابد.
و كسي كه به دنبال باطل خود بوده است (مانند معاويه و دار و دسته قاسطين)، داراي انديشه و ايدئولوژي نيست. كارش، نيرنگبازي؛ ابزارش، سياست بازي و مقصدش، دست يافتن به قدرت است. با او جز به زبان زور و ابزار قدرت نمي توان سخن گفت.
سرانجام خوارج
«نه، به خدا سوگند، چنين نيست؛ آنان به صورت نطفه هايي در پشت مردان و زهدان زنان مي مانند، همينكه شاخي از آنان روييد، بريده مي شود؛ تا اينكه پسينيان از آنان به صورت دزداني رهزن در آيند.» (6)
آري، در نگاه افراد ظاهربين، با كشته شده تني چند از كساني كه به جنگ ايستاده اند و به قيام مسلحانه دست زده اند، غائله ختم شده، ديگر هيچ گرفتاري از سوي آنان وجود نخواهد داشت، اما در ديده ژرفنگر و آينده بين امام، اينان نماينده يك جريان فكري ريشه دار هستند كه با كشتن چند تن متعصب خشك مغز، به پايان نمي رسد و در درازنا و پهنا و ژرفناي روزگار، ريشه هاي خود را فرو خواهند برد. هرچه آنها را ببرند، مانند درختي كه هرس كرده باشند، شاخه تازه اي ستبرتر به جايش مي رويد. انديشه را تنها با انديشه اي بهتر مي توان از ميان برداشت و با درست عمل كردن بدان انديشه بهتر!
پي نوشت ها :
1- الانعام / 57.
2- كلام 51.
3- كلام 122.
4- خطبه 15 نهج البلاغه.
5- كلام 57.
6- قول 61 (در بخش خطبه ها).