انواع مراتب وكاربردهاي نور در مثنوي
چكيده
نگارندگان در اين مقاله، ضمن تبيين اين موضوعات، به بررسي فوايد و كاركردهاي دنيايي و آخرتي نور در مثنوي و تطبيق انديشه نوري مولانا با ساير عارفان، و نيز تبيين برخي مشتركات و اختلافات آنها پرداخته اند. نويسندگان نشان داده اند كه مولانا چگونه با بهره گيري از اين عنصر مهم و محوري عرفاني و به كمك تجارب شخصي، توانسته است مباحث سنگين و دشوار معرفتي را بصورتي آسان و قابل فهم براي مخاطبان خود تبيين و تشريح كند و آنان را به كسب نور و خويشتن شناسي و معرفت آموزي، براي پيمودن مسير دشوار طريقت ترغيب نمايد.
واژه هاي كليدي
1. مقدمه
در بين عارفان مسلمان، جلال الدين محمد بلخي مشهور به مولوي، از كساني است كه در آثار خود، بسيار به مباحث مربوط به نور انديشيده و از آن براي بيان مقاصد مختلف معرفتي و توحيدي بهره گرفته است تا حدي كه مي توان، نور را به عنوان يكي از كليدواژه هاي محوري در شناخت اشعار او معرفي كرد. پيش از او صاحب نظران ديگر، از جمله غزالي در رساله مشكاه الانوار به تحليل و تبيين معناي نور و نقش آن در وجود شناسي عرفاني پرداخته بود، مولوي نيز با بهره گيري از اين عنصر مهم توانست مباحث دشوار و سنگين معرفتي را با زبان نمادين نور و رنگ بياميزد و با معرفي ويژگي هاي نور حقيقي، فرصت خويشتن شناسي و معرفت آموزي را به مخاطبان خود عرضه نمايد. او با تأثّر از فرهنگ ديني و توجه به احاديث روايي، نخستين آفريده خداوند را نور دانسته است. به اعتقاد او، اين نوع همان نور احمدي يا حقيقت محمديه است كه حق تعالي آن را برجميع موجودات، ممكنات و در راس آن ها نبي اكرم محمد مصطفي (ع) تابانيده است و در اصل، تمام موجودات، نور وجودي خويش را از ايشان دريافت كرده اند. (3)
مولانا نور احمدي يا محمديه را برترين نورها مي داند و معتقد است اين نور همان صافي است که حق تعالي با نظر جلالي خود به پاره اي نار نگريست و آن را به نوري صاف بدل كرد كه آن نور بر همه انوار تاخت و آن ها را مغلوب كرد. (4)
كيف مدالظل، نقش اولياست
كو دليل نور خورشيد خداست
(مولوي، 1375: 425/1)
نور غالب، ايمن از نقص و غسق
در ميان اصبعين نور حق است
(همان، 759/1)
در مرصاد العباد نيز آمده است: «پس حق تعالي چون موجودات خواست آفريد، اول نور روح محمدي را از پرتو نور احديت پديد آورد... حق تعالي به نظر محبت بدان نور محبت محمدي نگريست. حيا بر وي غالب شد و قطرات عرق از وي روان گشت. ارواح انبيا را عليهم الصلاه و السلام از قطرات نور محمدي بيافريد» (نجم رازي، 1352: 37-38).
به اعتقاد مولانا، منبع ارتزاق حواس روحاني بشر از آفتاب حقيقت يا نور حق تعالي است (مولوي، 1375: 2407/3) او اين نور را سبب معرفت و خويشتن شناسي مي داند (همان، 884/2)؛ اما معتقد است كه نورستيزان قادر به شناخت خفّاش، محرومترين كساني اند كه پشت به آفتاب حقيقت كرده و در شمار خاسران حقيقي و اسيران چنگال حس حيواني اند (همان، 180/6-182). (5)
چنانكه در بخش منابع اين نوشتار معرفي شده، اخيراً مقالاتي در موضوع نور نوشته شده كه نويسندگان مقاله حاضر، بعد از تدوين اوليه مقاله بدان دست يافته و بناچار برخي مباحث مكرّر را حذف كرده و يا بدان ها ارجاع داده اند و براي تكميل و تتميم بحث، از منظري ديگر به موضوع نور در مثنوي پرداخته اند. با اين همه، در اين موضوع همچنان جاي كار و بحث عميق تر و بيش تر باقي است. به اجمال و به عنوان پيشينه بحث اشاره مي كنيم كه در مقاله «سمبوليسم نور و رنگ در عرفان ايران اسلامي» (نيكوبخت و قاسم زاده، 1387: 183-212) بيش تر به نقش سمبوليك رنگ ها در بيان كيفيات نفساني و تجربه هاي شخص عرفا پرداخته شده، در مقاله «نماد نور در ادبيات صوفيه» (نزهت، 1388: 155-184) بيش تر پيشينه مفهوم و نماد نور در تفاسير كهن و سير تطوّر آن در متون برجسته عرفان و تصوّف اسلامي، با اشاراتي به اشعار مولوي بحث شده، و در مقاله «بررسي مقايسه اي نور در مثنوي با مهم ترين آثار عرفاني ادب فارسي» (يوسف پور و بخشي، 1388: 79-99)، جلوه هاي گوناگون معرفت شناختي و هستي شناختي عنصر نور در مثنوي بررسي و با آثار عرفاني مهم فارسي مقايسه شده و ويژگي هاي عنصر نور در اين كتاب تبيين شده است.
در پژوهش حاضر، سعي بر آن است كه به مباحث جديدي از مبحث نور در مثنوي اشاره شود. نگارندگان بعد از معرفي اجمالي منابع و آبشخورهاي قرآني و حديثي مولوي در اين موضوع، به معرفي انواع و مراتب و فوايد و كاركردهاي نور از ديدگاه صاحب مثنوي مي پردازند، نيز در ضمن بحث، برخي از انگيزه هاي معرفتي مولانا در پرداختن به مبحث نور و انديشه نوري او با ديگر عارفان تطبيق مي شود. براي مزيد فايده و روشمندي بهتر، مباحث اين نوشتار در چهار بخش اصلي دسته بندي و عرضه مي گردد.
الف. آبشخورهاي قرآني - حديثي مبحث نور در مثنوي
نور حق كامل ترين نور
نورهاي چرخ ببريده پي است
آن چو لاشرقي و لاغربي كي است؟
(مولوي، 1375: 1544/2)
آنچه طورش بر نتابد ذرّه اي
قدرتش جا سازد از قاروره اي
(همان، 3067/6)
اشاره دارد به آيه: «اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الارضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاهٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجه»
(نور/35) (7).
نار شهوت را چه چاره؟ نور دين
نور كم اطفاء نار الكافرين
چه كشد اين نار را؟ نور خدا
نور ابراهيم را ساز اوستا
(مولوي، 1375: 3700/1- 3701)
نيز اشاره دارد به آيه: «يُريدُونَ لِيُطْفِوا نُورَ اللهِ بِاَفواهِهِم وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِروُن» (صف/7).
چون که حق رشّ عليهم نوره
مفترق هرگز نگردد نور او
نيز به حديث: اِنَّ اللهَ تَعَالي خَلَقَ خَلْقَهُ فِي الظُّلمَهِ فَالْقَي عليهم مِنْ نُورِه فَمَنْ اَصَابَهُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ اِهْتَدي وَ مَنْ اخْطَاهُ ضَلَّ (فروزانفر، 1366: 6) اشاره دارد.
زانكه هفتصد پرده دارد نور حق
پرده هاي نوردان چندين طبق
(مولوي، 1375: 821/2)
اين بيت نيز اشاره دارد به حديث: انَّ للهِ تَبارَكَ وَ تَعالي سَبعينَ الْفَ حِجابٍ مِنْ نُورٍ وَ ظُلمَهٍ لَوْ كُشِفَتْ لاَحْتَرقَت (فروزانفر، 1366: 50).
حضرت علي (ع) در اين باره مي فرمايند: فَلَا اِلَهَ اِلَّا هُوَ اَضَاءَ بِنُورِهِ كُلَّ ظَلَامِ وَ اظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ كُلَّ نُورٍ: پس جز الله خدايي نيست كه هر تاريكي را روشن و هرچه را كه جز به نور او روشن بود تاريك كرد (نهج البلاغه، 1386: خطبه 249/182).
2. نور انبيا، اوليا و مؤمنين:
يوم لا يخزي النبي را راست دان
نور يسعي بين ايديهم بخوان
(مولوي، 1375: 611/4)
اشاره دارد به آيه: «يَوْمَ لا يُخْزِي اللهُ النَّبي وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعي بَينَ اَيْديهِمْ وَ بِايمانِهِم يَقُولُونَ رَبِّنا اتْمِمْ لَنا نُورنَا» (تحريم / 8) به اشاره در بيت زير آمده است:
يا رب اتمم نورنا بالساهره
و انجنا من مفضحات القاهره
(مولوي، 1375: 2892/2)
همچنين مولانا با توجه به حديث اوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِي (فروزانفر، 1366: 113)، نور احمدي يا حقيقت محمديّه را نور اصلي معرفي مي كند:
برگرفت از نار و نور صاف ساخت
وانگه او، بر جمله انوار تاخت
(مولوي، 1375: 909/2)
البته شايان ذكر است كه نور صاف در مثنوي برابر با حقيقت محمديه (نور احمدي) در اصطلاح ابن عربي است كه گاهي به تعيّن اول، عقل كل و روح اعظم نيز تعبير كرده و آن را اوّل ما خلق الله دانسته اند. اين نور يگانه در آبگينه كالبد همه انبياي عظام از حضرت آدم (ع) تا حضرت ختمي مرتبت (ص) تابيده است و انبياي عظام به واسطه اين نور صاحب عرفان و معرفت شده اند.
وي پس از نور احمدي، به نور مؤمنين كه ماخوذ از نور الهي است اشاره دارد:
نيست آن ينظر بنور الله گزاف
نور رباني بود گردون شكاف
(ر.ك. مولوي، 1375: 3400/4)
كه به حديث: اتَّقُوا فِرَاسَهَ الْمُومِنِ فَانَّهُ يَنظُرُ بِنُورِ اللهِ عَزَّ وَ جَل (فروزانفر، 1366: 14) نظر دارد. حديث: «جُزْ يَا مُؤْمِنُ فَانَّ نُورَكَ قَدْ اطْفَاٌ ناري» (همان: 53) نيز در ابياتي ديگر اشاره و تبيين مي شود:
زانكه دوزخ گويد اي مؤمن تو زود
برگذر كه نورت آتش را ربود
بگذر اي مومن كه نورت مي كشد
آتشم را، چون كه دامن مي كشد
(مولوي، 1375: 2709/4- 2710)
3. نور فرشتگان
ز اجنحه ي نور ثلاث او رباع
بر مراتب هر ملك را آن شعاع
(همان: 3652/1)
اشاره دارد به آيه: «الَحَمْدُ لِلهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الارْضِ جاعِلِ الْملائِكَهِ رُسُلاً اُولي اُجْنِحَهٍ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباع» (فاطر/1).
4. نور محشر
نور محشر چشمشان بينا كند
چشم بندي تو را رسوا كند
(مولوي، 1375: /1689)
اشاره به آيه «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَومَ حَديد» (ق/22).
بنابراين، مولوي در كتاب شريف مثنوي، علاوه بر آيات، از ميان روايات نيز به احاديثي در مورد نور مومن، نور ايمان، نور هدايت و رستگاري الهي، نور احمدي و بالاتر از همه به نور پاك الهي و مراتب آن اشاره داشته است. او پس از نور حق، نور احمدي يا حقيقت محمديِه را كامل ترين نور دانسته و پس از آن نور انبياء، اوليا، مؤمنين، فرشتگان و محشر را مهم و كارساز معرفي كرده و سخنان خود را در اين زمينه از آيات و احاديث اخذ و بدان ها استناد كرده است؛ اما او در اصل نور خداوند را نورالانوار و روشن كننده هر تاريكي و منبع همه انوار معرفي كرده است.
ب. انواع نور در مثنوي
ابن عطا در بيان آيه 8 سوره تحريم (والذين آمنو يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم...) اين نور را شامل انوار سه گانه توحيد و معرفت و حقيقت مي داند (پور جوادي، 1370: 206/1) و سلمي در حقايق التفسير از قول يكي از عارفان آن را به هفت نور بخش مي كند: «قال القسم انوار المومن سبعه: الطبع و نور الرش و نور العلم و نور الهدايه و نور التوفيق و نور الاستقامه و نور الوقوف بين يدي الله» (روحاني، 1376-1377: 243) و سمعاني در روح الارواح ضمن اشاره به آيه نور در سوره نور، انوار را به دو بخش ظاهر و باطن نقسيم مي كند و درباره حقيقت نور مي نويسد: «نور به حقيقت آن بود كه غيري را روشن كند؛ اما هرچه غيري را روشن نكند نور نبود و نه منوّر. آفتاب نور است و ماه نور و چراغ نور، به آن معني كه منوّر غير است نه به آن معني كه در نفس خود مستنير است» (سمعاني، 1368: 586). اساس فلسفه شيخ اشراق نيز بر نور و ظلمت بنا شده است؛ وي نور را به دو نوع عارضي و مجرّد تقسيم مي كند و همين دسته بندي را در مورد ظلمت نيز به كار مي برد (سهرودي،:198) و امّا غزالي نور را امري ايجابي و ظلمت را امري نسبي مي داند، و با تقابل نور و ظلمت به عنوان دو امر وجودي و دو مبدا متضاد، مخالف است (غزالي، 1406: 17/14؛ ارفع، 1370: 363؛ الايجي، بي تا: 132).
اما مولانا در يك تقسيم بندي كلي، نور را به دو دسته (نور پايدار و نور ناپايدار) تقسيم مي كند:
1. انوار پايدار
جمله حس هاي بشر هم بي بقاست
زان كه پيش نور روز حشر، لاست
(همان، 431/1)
زآنكه نور انبيا خورشيد بود
نور حس ما چراغ و شمع و دود
(همان، 451/4) (8)
مولانا در دفتر دوم، ذات الهي را نور باقي مي شمارد. در قرآن كريم و روايات و اقوال اوليا و عرفا و صوفيه نيز خداوند متعال نور خوانده شده است، و «نور نزد صوفيان، عبارت از وجود حق است به اعتبار ظهور او في نفسه و اظهار غير در علم و عين كه شمس ناميده مي شود. در حديث اول ما خلق الله نوري كه مرادف با عقل است در كلمات حكما و نور تجلّي ذات عبارت از جميع انوار اسما و صفات است كه فَايْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ، تمام موجودات مرتبتي از انوار حق است» (سجادي، 1350: 474-475). البته جايز نيست كه تصوّر شود حق تعالي نيز نوري در زمره ساير انوار است؛ چنان كه غزالي معتقد است: «نور حق همان خداي تعالي است و اطلاق نور بر غير او، مجاز محض است، يعني ساير نورها عاريتي اند و نور حقيقي فقط اوست و همه هستي، نور اوست» (غزالي، 1407ق: 120؛ محمدي، 1386: 1012). واژه «نور» در عرف عوام به معني نور حسي و در عرف خواص، همان نور چشم، عقل، ايمان، قرآن و بالاتر از همه نور خداست. نور الهي هم، نورالانوار و برترين مرتبه هستي است. باري، نور در زبان عرفان رمز خداست؛ ولي براي ذات الهي نور الانوار خواهد بود و براي صفات يا افعال الهي انوار ديگر (فولادي، 473). چنان كه سهروردي گويد: «نورالانوار، نور محيط، قيّوم، نور اعظم و اعلي، نور قهّار و غني مطلق است كه وراي آن چيزي نيست (سهروردي، 1380: 121/2)؛ و نيكوبخت - قاسم زاده؛ 1387: 191». اين نور را ظاهر بالذات و مظهر غير مي دانند و حقيقت آن را جز هستي، چيز ديگري فرض نمي كنند. (طباطبايي، 1385: 378؛ ابراهيمي ديناني، 1381: 131).
مولانا نور حق تعالي را نوري غالب و پايدار مي داند كه هرگز مفترق و پراكنده نخواهد شد:
چون كه حق رشّ عليهم نوره
مفترق هرگز نگردد نور او
(مولوي، 1375: 189/2) (9)
و در دفتر ششم آمده است كه حق تعالي به سبب شدّت ظهورش مخفي و غير قابل رؤيت شده است: (10)
آنكه پنهان مي كني اي رشك خو
آنكه پوشيده سست نورش روي او
مي رود بي روي پوش اين آفتاب
فرط نور اوست رويش را نقاب
(همان، 690/6- 691)
و اما لازمه طلوع چنين خورشيدي، افول ستارگان هستي كاذب ماست (همان، 731/6).
به نظر مولانا، حسن و جمال ظاهري مخلوق، از نور حق تعالي عاريت گرفته شده است و سرانجام نيز به سوي خود حق تعالي برمي گردد و جسم ما متعفّن، رسوا و زشت و سياه باقي مي ماند. (11) او معتقد است، نور حق تعالي تمام عالم را فرا گرفته و ما بايد در وجود خود اين ظرفيت را ايجاد كنيم تا بتوانيم ناظر نور الله شويم و از انوار الهي بهره مند گرديم.
و آن كه او ينظر بنور الله بود
هم ز مرغ و هم ز مور آگه بود
(همان، 1142/6)
چشم ها چون شد گذاره، نور اوست
مغزها مي بيند او در عين پوست
بيند اندر ذره، خورشيد بقا
بيند اندر قطره كل بحر را
(مولوي، 1375: 1481/6- 1482)
البته هر چشمي لايق ديدن اين نور نيست. در دفتر ششم مثنوي، در داستان حضرت موسي (ع) در كوه طور آمده است: كوه طور نتوانست ذرّه اي از نور الهي را تحمّل كند؛ اما به قدرت لايزال الهي، نور خداوند بر جسم اهل الله مي تابد و ايشان از اين نور برخوردار مي شوند (12). باز مولانا در تمثيلي زيبا، هر چند نارسا، نور الهي را رستمي مي داند كه زال پير (ساير انوار يا حتي موجودات) نمي تواند در برابرش عرض اندام كند. حتّي آفتاب خاور همچون اسيري، در زنجير مشيّت او گرفتار است (همان، 4213/6). اين نور به اثر و سبب نياز ندارد و حقيقه الحقايق است و پيش از خلقت كائنات و ممكنات هستي داشته و بر جميع موجودات و ممكنات، جامعه هستي پوشانده است.
2. انوار پايدار
چشم را اين نور حالي بين كند
جسم و عقل و روح را گرگين كند
صورتش نورست و در تحقيق نار
گر ضيا خواهي دو دست از وي بدار
(همان، 3224/4- 3225)
مولانا گاه به مقايسه دو نور ناپايدار و پايدار پرداخته است:
نور حسي نبود آن نوري كه او
روي خود محسوس بيند پيش رو
(همان، 866/2)
سوي حسي رو كه نورش راكب است
حس از آن نور نيكو صاحب است
نور حس را نور حق تزيين بود
معني نور علي نور اين بود
نور حسي مي كشد سوي ثري
نور حقش مي برد سوي علي
(مولوي، 1375: 1294/2)
زانكه محسوسات دون تر عالمي است
نور حق دريا و حس چون شبنمي است
(همان، 1295/2)
او گاه نيز با طراح سؤال از زبان معاندان حق ستيز، به اثبات نور حقي مي پردازد. مولوي در پاسخ كساني كه مي گويند، چرا نور حق ديدني نيست؟ مي گويد و معتقد است كه نديدن نور حق، دليل نبودن آن نيست؛ زيرا شهوت و تمايلات پست نفساني هم ديده نمي شوند، اما از آثارشان كه همان نديدن نور حق است، مي توان پي به وجودشان برد. درك چنين نوري نياز به استعداد و لياقت باطني دارد. پاسخ ديگر مولانا آن است كه نور حسي يا ناپايدار كه در مرتبه پايين تر از نور پايدار است با چشم سَر ديده نمي شود و با آثارش كه همان تمييز دادن رنگ هاست، مي توان به وجود آن نور پي برد، پس چگونه نور پايدار كه در عالي ترين مراتب قرار دارد با چشم سر ديده مي شود؟ (همان، 1290/2- 1299)
از اين رو به مخاطبان خود سفارش مي كند كه به دنبال نور پايدار و آارام بخش الهي باشند:
چون فراق آن دو نور بي ثبات
تا سه آوردت گشادي چشمهات
پس فراق از آن دو نور پايدار
تا سه مي آرد، مر آن را پاس دار
(همان، 88/2- 89)
ج. مراتب و درجات نور در مثنوي
نور حق، نور خفي، نور روح، نورِ سِرّ، نور دل و نور نفس (فولادي،: 475).
منشا اصلي نور چشم ما، نور دل است و منشا اصلي نور دل نيز نور خداوندي است كه از نور حس و عقل جداست و از جنس آن ها نيست، چنان كه ابن عربي نيز در اين باره معتقد است: «نور داراي درجات فراواني است و در يك تقسيم، بر دو بخش است، يكي نور علم و عمل، و ديگري نوري كه ويژه خداوند متعال است و نور ازلي خوانده مي شود:
النور نوران، نور العلم و العمل
و نور موجدنا الموصوف بالازل
(ابن عربي، 1386: 183) (13)
به اعتقاد ملاصدرا نيز تنها در انسان شايستگي رسيدن به هر چيزي از انوار قيومي و روشنايي هاي لاهوتي و جامعيّت اتصاف به هر هيئتي از هيئت هاي بدني و ملكات ناسوتي هست. وي در فيض 31 مي گويد: «اگر روح آدمي با خوردني ها و نوشيدني هاي رواني ما ايمان و بندگي و معرفت زهد تقويت گردد و از زهرهاي كشنده كفر و ناداني و گناه و گمراهي دوري سازد براي اقتباس انوار تجلّي الهي آماده مي شود» (ملاصدرا، 1358: 167).
نور غالب ايمن از نقص و غسق
در ميان اصبعين نور حق
(مولوي، 1375: 759/1)
نورِ نورِ چشم، خود، نور دل است
نورِ چشم از نور دل ها حاصل است
باز نور نور دل، نور خداست
كو ز نور عقل و حس، پاك و جداست
(همان، 1126/1-1127)
مرتبه دوم، نور دل است، زيرا آفرينش نور را در نقطه سياه دل يا سويداي دل دانسته اند، به اعتقاد مولانا، دل پايتخت نور است و نور مانند پادشاهي در پايتخت در پايتخت دل حكومت مي كند و هر دلي كه مقبول الهي و پرنور شود از اين جهان و لذّت هاي مادي و پست آن چشم مي پوشد و به سوي نور حقيقت رو مي كند. به اعتقاد او، دل بي نور، دل نيست و توانايي هاي انسان اعم از جنسي و روحي، ناشي از نور دل است، و گام اول براي دريافت نور الهي، طلب نور است. چنان كه در كتاب فيه ما فيه مي گويد: «مشارق انوار حق جل و جلاله در دل كي گنجد الا چون طالب آن باشي، آن را در دل يابي، نه از روي ظرفيت كه آن نور در آن جاست؛ بلكه آن را از آن جا يابي هم چنان كه نقش خود را در آيينه يابي و مع هذا نقش تو در آيينه نيست الا چون در آينه نظر كني و خود را بيني» (مولوي، 1385: 188).
چون نباشد نور دل، دل نيست آن
چون نباشد روح، جز گل نيست آن
آن زجاجي كو ندارد نور جان
بول و قاروره است، قنديلش مخوان
(مولوي، 1375: 2875/5- 2879)
و يا:
خانه آن دل كه ماند بي ضيا
از شعاع آفتاب كبريا
تنگ و تاريك است چون جان جهود
بي نوا از ذوق سلطان ودود
(همان، 3129/2- 3130) (14)
در مرتبه سوم، نور چشم يا نور ظاهري مطرح است كه شرح اين دسته از انوار، ذيل انوار ناپايدار ذكر شد، باز نمونه اي از آن، اين ابيات است:
ديدن نورست آن گه ديد رنگ
وين به ضد نور، داني بي درنگ...
... پس به ضد نور دانستي تو نور
ضد ضد را مي نمايد در صدور
(همان، 1129/1- 1133) (15)
با توجه به مراتب سه گانه نور، مولانا در جمع بندي خود، نور حق را تنها نوري مي داند كه ضد ندارد تا به وسيله آن، نور حق پيدا شود و چنين نوري است كه اسرار و حقايق نام ها و اشيا را آشكار مي سازد.
(عين القضات همداني، 1373: 222، و يوسف پور - بخشي، 1388: 93)
نور حق را نيست ضدي در وجود
تا به ضد، او را توان پيدا نمود
چشم آدم چون به نور پاك ديد
جان و سرّ نام ها گشتش پديد
چون ملك انوار حق، در وي بيافت
در سجود افتاد و در خدمت شتافت
(مولوي، 1375: 1245/1- 1247)
مولوي نور حق و نورهاي عارضي فلكي را چنين قياس مي كند:
نورهاي چرخ ببريده پي است
آن چون لاشرقي و لاغربي كي است؟
برق را خوي يخطف الابصار دان
نور باقي را همه انصار دان
(مولوي، 1375: 1544/2- 1545) (16)
او در دفتر ششم، مراتب نور را در خلال داستان حضرت موسي (ع) در كوه طور مي آورد و در فرجام داستان، باز نور حق را بر ساير انوار برتري مي دهد. مولوي، چنان كه پيشتر نقل شده، نور صاف را همان نور محمّدي يا برترين نورها مي داند كه خداوند متعال از آتش اخگري برداشته، پس آن را تحت نظر عنايت خود به نور صاف بدل كرده است. اين نور، در بيان صاحب مثنوي، گاه از افق حضرت آدم (ع) و گاه از افق حضرت موسي (ع) و گاه ساير انبيا و اولياي الهي تجلي مي يابد؛ زيرا حقيقت همه انبيا و اولياي الهي همان نور يگانه است و ايشان با هم اتحاد نوري دارند. در مثنوي نور احمدي همان تعيين اول، عقل كل، روح اعظم و حقيقت محمديه است (همان، 1863/6 و روحاني، 1387: 98-104) خود در وصف اين نور گويد:
از همه اوهام و تصويرات دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ
(همان، 2146/6) (17)
د. فوايد و كاركردهاي نور در مثنوي
1. اطفاگر نار شهوات و تمايلات پست نفساني
نار شهوات را چه چاره؟ نور دين
نور كم اطفا نار الكافرين
چه كشد اين نار را؟ نور خدا
نور ابراهيم را ساز اوستا
(مولوي، 1375: 3700/1-3701)
كشتن اين نار نبود جز به نور
نورك اطفا نارنا، نحن الشكور
(مولوي، 1375: 3481/3) (18)
مولانا در مثنوي «نار» را ضد «نور» مي داند. وي نار را كنايه از شهوت، طمع، حرص و آز، خشم و ساير رذيلت هاي اخلاقي را بر مي شمارد و وسيله ي اطفاي اين نار را نور مي داند؛ وي براي نور الهي، دين، مؤمن، حشر، عرش و غيره، فوايد و كاركردهاي بي شماري در نظر گرفته است. به اعتقاد او، ميان آتش و نور تفاوت است، چنان كه غزالي در كيمياي سعادت، ضمن تمثيلي رسا آورده است: «پس فتيله و آتش چراغ و نور چراغ، هر سه تقدير كن؛ فتيله چون قالب دل، و آتش چراغ مثل روح حيواني، و نور چراغ مثل روح انساني است... نور چراغ تبع و فرع وي، و چون چراغ باطل شد، وي باطل شود و روح انساني تبع روح حيواني نيست؛ بلكه اصل وي است، و به باطل شدن وي باطل نشود؛ بلكه اگر مثال وي خواهي نوري تقدير كن كه از چراغ لطيف تر باشد و قوام چراغ به وي بود، نه قوام وي به چراغ، تا اين مثال راست آيد» (غزالي، 1387: 104/1) پس نور اطفاگر نار و در مرتبه بالاتر از آن قرار دارد. البته بايد ذكر شود كه به دليل دو وجهي بودن نار در قرآن، عرفا نيز به هر دو وجه آن توجه كرده اند. چنانكه مولوي نيز ضمن شاره به آتش هاي منفي، گاهي نيز تحت عنوان كلّي نارالله به آتش هاي متناقض نمايي همچون آتش قهر الهي و آتش عشق اشاره مي كند (مولوي، 1375: 1332/1/ 588؛ /909). (19)
2. اطفاگر نار دوزخ
3. اجتناب از دنياگرايي و مادّه پرستي
كه علامات ست از آن ديدار نور
التجافي منك عن دار الغرور
(مولوي، 1375: 2447/5)
آن چنان كه گفت پيغمبر ز نور
كه نشانش آن بود اندر صدور
كه تجافي آرد از دارالغرور
هم انابت آرد از دارالسرور
(همان، 3082/4- 3083)
4. برطرف كردن وساوس شيطاني
چون ببيند نور حق، ايمن شود
ز اضطرابات شك او ساكن شود
(همان، 2451/2)
5. ايجاد امنيّت و برطرف كردن خطرات احتمالي
تو به نور او همي رو در امان
در ميان اژدها و كژدمان
پيش پيشت مي رود آن نور پاك
مي كند هر ره زني را چاك چاك
(همان، 609/4- 610)
6. التيام بخش آلام روحي بشر
ليك گر باشد طبيبش نور حق
نيست از پيري و تب، نقصان و دق
... گر بميرد، استخوانش غرق ذوق
ذرّه ذرّه ش در شعاع نور شوق
(همان، 974/5- 976)
7. عامل براندازي اختلاف و تفرقه
در كف هر كس اگر شمعي بدي
اختلاف از گفتشان بيرون شدي
(همان، 1268/3)
8. مسجود ملايك شدن
آدمي چون نور گيرد از خدا
هست مسجود ملايك زاجتبا
(مولوي، 1375: 1353/2)
9. خوراك روحاني يافتن
حلق حيوان چون بريده شد به عدل
حلق انسان رست و افزون گشت فضل
حلق انسان چون ببرّد هين ببين
تا چه زايد؟ كن قياس آن برين
حلق ثالث زايد و تيمار او
شربت حق باشد و انوار او
(همان، 3873/1- 3875)
نيست غير نور، آدم را خورش
از جزِ آن، جان نيابد پرورش
زين خورش ها اندك اندک باز بر
كين غذاي خر بود نه آن حر
تا غذاي اصل را قابل شوي
لقمه هاي نور را آكل شوي...
چون خوري يكبار از ماكول نور
خاك ريزي بر سر نان و تنور
(همان، 1965/4- 1959)
مولانا دستور مي دهد كه
اغتذي بالنّور كن مثل البصر
و افق الاملاك يا خير البشر
(همان، 297/5)
منظور وي از خوردن نور، خوردن همان طعام هاي معنوي است كه براي خوردن آن ها نيازي به اسباب و علل مادّي نيست. اين خوراك هاي معنوي (نوراني)، زمينه تزكيه روحي و جسمي بشر را فراهم مي كند و من حيواني بشر را به ماي روحاني بدل مي سازد؛ در قرآن كريم آمده است: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» (اعراف/29) خداوند متعال، خوراك مادي را محدود مي كند؛ اما براي خوراك معنوي، حد و مرزي تعيين نمي كند، زيرا با خوراك مادي، جسم بشر همانند حيوانات پرورش مي يابد و با غذاي معنوي روح و جان او پرورش مي يابد، از اين رو، يكي از كاركردهاي مهم نور در مثنوي، يافتن خوراك روحاني (نور) است كه آدمي را قرآني مي كند:
هركه كاه و جو خورد قربان شود
هركه نور حق خورد، قرآن شود
(مولوي، 1375: 2478/5)
10. غيب بيني و درك جمال بي حجاب الهي
مولانا در مثنوي، لازمه رسيدن به چنين شهودي را اين گونه معرّفي مي كند:
... حرف حكمت خور كه شد نور ستير
اي تو نور بي حجب را ناپذير
تا پذيرا گردي اي جان نور را
تا ببيني بي حجب مستور را
(مولوي، 1375: 1286/3-1287)
هر كسي اندازه روشن دلي
غيب را بيند به قدر صيقلي
هر كه صيقل بيش كرد او بيش ديد
بيش تر آمد بر او صورت پديد
(همان، 2909/4- 2910)
پر همي بيند سراي دوست را
آنكه از نور اله استش ضيا
(همان، 865/6)
مولانا ضمن بيان فوايد و كاركردهاي نور در مثنوي، ذات اقدس الهي، انبيا و اولياي الهي (پيشين و پسين) قطب اعظم (20) و انسان كامل (مرشد، پير، عارف و اصل و...) (21) را منبع كسب نور معرفي كرده و سرچشمه نور وجودي ايشان را نور ذات قدس الهي مي داند. اهميت نور براي مولانا به حدي است كه در ديباچه سه دفتر چهارم، پنجم و ششم بدان اشاره كرده و مثنوي و حسام الدين را در پيوند با نور ديده و معرفي كرده است:
روشني بر دفتر چارم بريز
كافتاب از چرخ چارم كرد خيز
(مولي،:3/4)
هين زچارم نور ده خورشيد وار
تا بتابد بر بلاد و بر ديار
(همان، 31/4)
بي نواييم و رسيده ما ز دور
هين بيفشان بر سر ما فضل و نور
(همان، 66/5)
شش جهت را نور ده زين شش صحف
كي يطوف حوله من لم يطف
(همان، 4/6)
خواسته قلبي مولانا از حق تعالي، كسب نور معرفت در عرصه محشر است، تا در زمره رسوا شدگان واقع نگردد:
يا رب اتمم نورنا في الساهره
و انجنا مِنْ مفضحاتٍ قاهره
(همان، 2892/6)
به همين جهت، مدام مخاطبان خود را به جهد براي نوراني شدن دعوت مي كند:
پخته گرد و از تغيّر دور شو
رو، چو برهان محقق نور شو
(همان، 1319/2)
جهد كن تا نور تو رخشان شود
تا سلوك و خدمتت آسان شود
(همان، 4584/3) (22)
جهد كن تا مست و نوراني شوي
تا حديثت را شود نورش روي
(همان، 2485/5)
نتيجه گيري
پي نوشت ها :
1- براي توضيح بيشتر ر. ك نجم رازي، 1352: 306؛ كاشاني؛ 109 به بعد، ميهني،: 303/1 و بابا افضل مرقي، 1366: 652.
2- نيز رك محقّق، 1372: 1343-1344؛ خرّمشاهي، 1377: 2278/2؛ سجادي، 1350: ذيل واژه نور، 474.
3- صاحب طرايق الحقايق نيز در اين باره مي گويد: «پس مراد از مقام نورانيّت، مقام روحاني تجردي كلي آن چناني است كه مقام اوّل مبدعات است و در آن مقام همگي متحدند و چنان چه فرموده است:"انا و علي من نور واحد"» (شيرازي، بي تا: 429/1).
4- نيز رك مثنوي: 2704/3؛ 1435/3؛ 1549/3؛ 2837/3؛ 493/3؛ 493/2؛ 417/4؛ 2170/4- 2169؛ 3223/4-3222؛ 3223/2- 3222؛ 1766/4؛ 287/2؛ 2216/2؛ 785/5؛ 1159/5 و 1139/6 و ...
5- نيز رك همان، 3629/3؛ 3991/3؛ 4140/3؛ 2051/2؛ 3235/1؛ 2829/3-2828؛ 2879/5؛ 3482/5؛ 3912/5-3910؛ 3912-3910؛ 2085/2؛ 2083/6؛ 3223/3، 1025/4؛ 3395/6- 3392 و...
6- بحث جدي درباره آيات و روايات مربوط به نور و آراي مختلف كلامي، فلسفي و معرفتي در آن باره خود نيازمند پژوهشي گسترده و مستقل است.
7- براي اطلاع از نظر كامل مفسران عرفاني و اقوال عرفا مانند سلمي، نجم رازي، سهل تستري، ميبدي و قشيري و ديگر اقوال مشابه رأي مولانا رك روحاني، 1376-1377، 198-202.
8- نيز رك: مثنوي، 589/4؛ 460/4؛ 433/4؛ 577/4؛ 506/4.
9- نيز رك: شيرازي، بي تا: 321/1.
10- امام صادق (ع) به نقل از پيامبر (ص) فرموده اند: «المّحبُّ بِنُورهِ دُونَ خَلْقِهِ فِي الاُفُقِ الطَّامِحِ وَ العِزِّ الشَّامِخِ وَ الْمُلْكِ، الْباذخِ... فاُحِبَّ الاِخْتِصَاصَ بِالتَّوحيدِ اِذِ احْتَجَبَ بِنُورِهِ وَ سَما فِي عُلُوِّهٍ وَاسْتَتَرَ عَنْ خَلْقِهِ» (توحيد صدوق، 45)
11- نيز رك: مثنوي، 975/6؛ 972/6؛ 983/6.
12- نيز رك: همان،975/6؛ 972/6؛ 983/6.
13- نيز رك: ميبدي، 1361: 543/6 و يوسف پور، و بخشي، 1388: 89.
14- نيز رك: مثنوي، 894/5؛ 1180/2؛ 2756/6؛ 1366/1؛ 3131/2- 3130؛888/5.
15- نيز رك: همان، 1128/1-1135 و نيز آيت الله مكارم شيرازي، 1362: 473/14.
16- نيز رك: مثنوي، 1353/2؛ 2157/2؛ 24/5؛ 2433/6-2429.
17- نيز رك: مولوي، 1385: 250.
18- نيز رك: مثنوي، 1251/2، 1334/1؛3/ 3485؛ 1250/2 .
19- براي توضيح بيشتر ر.ك: فولادي، 1389: 478.
20- رك: همان؛ 1950/1؛ 742/5.
21- رك: همان، 1151/3؛ 263/6 825/2-818؛ 3410/2؛ 2134/6؛ 2183/6؛ 2865/6؛ 2875/6؛ 4580/6؛ 4588/6.
22- نيز رك: همان، 5134/4؛ 559/3؛ 89/2؛ 3606/1 و...
1- قرآن كريم.
2- ابراهيمي ديناني، غلام حسين، (1381) اسماء و صفات حق، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول.
3- ابن عربي، محي الدين، (1386). كشف المعني عن سرّ اسماء الله الحسني، شرح و ترجمه زماني قمشه اي، تصحيح و سام الخطاوي، قم: مطبوعات ديني، چاپ دوم.
4- ______، (1339ه.ق). انشاء الدوائر، مطبعه بريل.
5- ارفع سيد كاظم. (1370). اسماء الحسني و سير و سلوك الي الله، فيض كاشاني، چاپ اول.
6- الايجي اصفهاني، مولي علي اكبر بن محمد باقر (بي تا). زبده المعارف في اصول العقايد، اصفهان: چاپخانه محمدي.
7- پورجوادي، نصرالله. (1370). مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمي، جلد اول، تهران: مركز نشر دانشگاهي.
8- روحاني، رضا، (1378). «زمينه ها و انگيزه هاي اتحاد انبيا در مثنوي» مطالعات عرفاني، شماره هفتم، ص 90-120.
9- ___. (1377-1376). تاويل قرآن در مثنوي، پايان نامه دكتري زبان و ادبيات فارسي، دانشگاه تهران.
10- زماني، كريم. (1379). شرح جامع مثنوي معنوي، 7 جلد، تهران: اطلاعات، چاپ هفتم.
11- سبحاني، توفيق، (1385). تاريخ ادبيات ايران، جلد اول، تهران: دانشگاه پيام نور، چاپ دوم.
12- سجادي، سيد جعفر، (1350). فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، تهران: كتابخانه طهوري، چاپ اول.
13- سمعاني، شهاب الدين ابوالقاسم احمد بن ابي مظفر. (1368). روح الارواح في شرح اسماء الملك الفتّاح، به كوشش و تصحيح نجيب مايل هروي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول.
14- سهروردي، شهاب الدين، (1380). مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تصحيح هانري كربن، تهران: بي چا.
15- ___. (1367). حكمه الاشراق، ترجمه سيد جعفر سجادي، تهران: دانشگاه تهران.
16- سيد رضي.(1386). ترجمه نهج البلاغه حضرت اميرالمومنين، ترجمه محمد دشتي، قم: مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين (ع)، نشر ظهور، چاپ اول.
17- شمس الدين محمد بن ملك داد تبريزي (1349). مقالات شمس تبريزي، تصحيح و تعليقات احمد خوشنويس (عماد)، تهران: مؤسسه مطبوعاتي عطايي.
18- شيخ صدوق؛ التوحيد للصدوق. (1398ق). قم: جامعه مدرسين چاپ اول.
19- طباطبايي، سيد محمد حسين. (1385). ترجمه خلاصه تفسير الميزان. ترجمه فاطمه مشايخ، به كوشش كمال مصطفي شاكر، تهران: انتشارات اسلام، چاپ چهارم.
20- غزالي، محمد. (1406ق). احياء علوم الدين، بيروت: دارالكتاب العلميه.
21- _____. كيمياي سعادت، تصحيح احمد آرام، تهران: گنجينه، چاپ نهم.
22- _____. (1407). مشكاه الانوار و مصفاه الاسرار، شرح و تحقيق شيخ عبدالعزيز عزالدين السيروان، بيروت: عالم الكتب بي چا.
23- فخر رازي. (1976م، 1369ه.ق). شرح اسماء الله الحسني للرازي (لوامع البينات شرح اسماء الله التعالي و الصفات)، راجعه و قدم له و علق عليه: طه عبدالروف سعد، القاهره: منشورات مكتبه الكليات الازهريه.
24- فروزانفر، بديع الزمان. (1366). احاديث مثنوي، تهران: اميركبير، چاپ چهارم.
25- فولادي، علي رضا. (1387). زبان عرفان، قم: فراگفت، چاپ اول.
26- گوهرين، سيد صادق. (1380). شرح اصطلاحات تصوف، جلد هفتم، تهران: زوّار، چاپ اول.
27- محمدي، حسن علي، (1386)، فرهنگ آسمانگر (فرهنگ جامع اسماء الهي)، ويراسته كاظم عابديني، قم: فراگفت.
28- ملاصدراي شيرازي، صدرالدين. محمد بن ابراهيم. (1358). الوارداه القلبيه في معرفه الربوبيّه، تحقيق تحصيح ترجمه احمد شفيعها، تهران: انتشارات انجمن فلسفه ايران.
29- مولوي، جلال الدين محمد بن محمد. (1385). فيه ما فيه، با تصحيحات و حواشي بديع الزمان فروزانفر، تهران: نگاه، چاپ اول.
30- ______. (1375). مثنوي معنوي، تصحيح رينولد ألين نيكلسون، تهران: انتشارات توس، چاپ اول.
31- نجم رازي. (1352). مرصاد العباد، تصحيح محمد امين رياحي، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
32- نزهت، بهمن. (1388). (نماد نور در ادبيات صوفيه)، مطالعات عرفاني،شماره نهم، ص 155-184.
33- نيكوبخت، ناصر و علي قاسم زاده. (1387). «سمبوليسم نور و رنگ در عرفان ايراني - اسلامي» مطالعات عرفاني، شماره هشتم، ص 183-212.
34- واعظ كاشفي سبزواري، ملاحسين. (1379). جواهر التفسير (تفسير ادبي - عرفاني - حروفي ...)، مقدمه تحقيق و تصحيح جواد عباسي، تهران: مركز نشر ميراث مكتوب، چاپ اوّل.
35- عين القضات همداني. (1373). نامه هاي عين القضات همداني، به كوشش علي نقي منزوي، عفيف عسيران، تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران.
36- يوسف پور، محمد كاظم و اختيار بخشي. (1388). «بررسي مقايسه اي نور در مثنوي با مهم ترين آثار عرفاني ادب فارسي» ادب پژوهي، شماره هفتم و هشتم، ص 79-99.
منبع: مجله ادبيات و علوم انساني.