زمزم راز
نویسنده: سید حسین اسحاقی
(شرحى بر دعاى عارفان)
تأثير گناه بر جسم و جان
اِحْذَرْ سُكْرَ الْخَطيئَة فَاِنّ لِلْخَطيئَةِ سُكْراً كَسُكْرِ الشّرابِ بَلْ هِىَ اَشَدُّ سُكْراً فِيهِ حَتّى يَقُولَ اللّهُ تعالى صُمٌ بُكمٌ عُمىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ.
(محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 102)
بپرهيز از مستى گناه؛ زيرا همانند مستى شراب است، بلكه بالاتر از آن، تا آنجا كه خداوند متعال مى فرمايد: »كر و كور و گنگ هستند و راه برگشت ندارند.«
به راستى، سبب انجام گناه چيست؛ آيا جز درك نكردن زشتى گناه، غفلت از سرانجام گناه و ناسپاسى نعمت هاى الهى است؟ فرشتگان الهى به انسان گناهكار نزديك نمى شوند، حتى گاهى بوى گناهانى چون غيبت، زنا، شهادت ناحق و كبر تا آسمان ها بالا مى رود و آنان را آزار مى دهد. مولوى در اين باره مى سرايد:
اين نجاست بويش آيد بيست گام
آن نجاست بويش از رى تا به شام
بلكه بويش آسمان ها بر رود
بر دماغ حور و رضوان بر شود
هيچ عذابى بالاتر از اين نيست كه حور و فرشته و حتى مؤمنان، به خاطر گناهمان از ما بگريزند. روز قيامت، »يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ« است كه باطن ها آشكار و طبيعت گناهان ظاهر مى شود. آن روز، هر رذيله اخلاقى با مصداقى مثالى ظاهر مى شود، همان گونه كه مولوى مى گويد:
اى دريده پوستين يوسفان
گرگ برخيزى از اين خواب گران
اين سخن هاى چو مار و كژدمت
مار و كژدم مى شود گيرد دُمت
برخى سالكان طريقت، از درون آدميان آگاهند. آنان هرگاه به شخصى گناهكار نزديك مى شوند، بوى آزاردهنده گناهان فرد، آنها را به شدت ناراحت مى كند. امام سجاد7 در دعاى خمسه عشر به ما مى آموزد كه جامه گناه و پستى را از تن خود بركنيم و با آب توبه، جسم و جان را شست وشو دهيم:
خداوندا! خطاها، جامه خوارى بر تنم كرده و دورى از تو بر من پوشش بيچارگى افكنده است و جنايت بزرگ من، دلم را به مرگ كشانده است. پس به پذيرش توبه از طرف خود آن را زنده كن. اى آرمان و مطلوبم واى خواسته و آرزويم! پس سوگند به عزت تو، براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيافته ام، براى شكست خود چاره اى غير از تو نديده ام و به تحقيق، من براى بازگشت به سوى تو خضوع كرده ام.
(مفاتيح الجنان، دعاى خمسه عشر، »مناجات التائبين«)
عارف واصل، شهيد چمران هم عذر تقصير از خداوند مى خواهد و مى گويد:
خدايا، ما را ببخش از گناهانى كه ما را احاطه كرده و خود از آن آگاهى نداريم. گناهانى را مى كنيم و با هزار قدرت عقل توجيه مى كنيم و خود از بدى آن آگاهى نداريم.
مهاجر الى اللّه
(سفينة البحار، ج 2، ص 697)
هجرت معنوى، با پرواز انسان پاك و مطهر به سوى دوست، پس از بريدن از وابستگى ها شروع مى شود. عارف براى هجرت عرفانى روح، به ره توشه ايمان و اميد به خدا نيازمند است. امام سجاد7 مى فرمايد: »اِلهى لَيْسَ لى وسيلَةٌ اِلَيْكَ اِلّا عواطِفُ رَأفَتِكَ؛ خدايا وسيله اى براى من به سوى تو نيست، جز عواطف و رأفت تو«.
(مفاتيح الجنان، مناجات خمسه عشر، »مناجات المتوسلين«)
تا كه از جانب معشوق نباشد كششى
كوشش عاشق بيچاره به جايى نرسد
حافظ
يگانه زاد و راحله هجرت، لطف و عنايت خداست و چه كسى ما را به سوى خود فرا مى خواند و به رهايى از بندها و ريشه هاى خاكى هشدار مى دهد، جز خداى رحمان. ناچيزترين بستگى روحى و مادى، در پرواز انسان اثر دارد. بنابراين، هجرت دو مرحله است: اول آنكه آدمى از موقعيتى كه در آن است دور شود و ديگر اينكه با دلى پاك آرزوى وطن كند و براى معبودش دل تنگ شود. او خداخواه است و آرزوى وصل دارد و دورى اش، او را رنج مى دهد.
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
ز كجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود
به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم
مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بوده است مراد وى از اين ساختنم
مرغ باغ ملكوتم، نيم از عالم خاك
چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم
چه خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست
به هواى سر كويش پر و بالى بزنم مولانا
چون انسان از بالاست و به معراج مى انديشد، گاهى دل تنگ مى شود و اين دل تنگى در عارف به روزى چند بار مى رسد و قلب او را مى فشارد و او را شيداى وصل مى سازد و پرواز به سوى منزل حقيقى را طلب مى كند. همان راهى كه در مناجات خمسه عشر آمده است:
اى مهربان ترين كسى كه به سوى او انسان گريزان مأوا مى گيرد، به سوى پهنه عفو تو دستم را دراز كرده ام و به دامان بخشش تو دستم را آويزان ساخته ام، پس مرا محروم نكن و به نوميدى و زيانم دچار نساز، اى شنواى دعا، اى مهربان ترين مهربانان.
(مفاتيح الجنان، مناجات خمسه عشر، »مناجات المتوسلين«)
طبيعت روح انسان، والايى ست و به زيستنش در زمين قانع نيست كه:
اى خوشا چون گوهرى اندر صدف
گم شده در قعر دريا مى شدم
با تنى عريان به گرداب بلا
هم نشين موج شيدا مى شدم
در فناى ذات بى همتاى دوست
با هزاران جلوه پيدا مى شدم
پيوند ذكر و اُنس
(شرح ابن ابى الحديد، نهج البلاغه، ج 19، ص 291)
ذكر و انس پيوندى ناگسستنى دارند، با ذكر مى توان به مقام اُنس رسيد. در حقيقت ذكر غذاى جان است. انسانى كه عاشق خداست، با ذكر كام جانش شيرين مى شود.
همچنين بنابر آيه قرآنى: »هركس از ياد من روى گرداند، پس براى او زندگى تنگى است«. (طه:124)
ذكر، روشنايى دل ها و بيدارى تفكر است:
ذكر بايد گفت تا فكر آورد
صد هزاران گفته بكر آورد
مولانا
ذكر خدا، مايه آرامش قلب هاست كه: »أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ« (رعد: 28). بهره انسان از ذكر اين است كه از خواب غفلت دور مى شود و همواره بيدار مى ماند. ديگر هر چه شيطان اشارت كند، بنده دچار نمى شود و كسى كه شكار شيطان نشود، از خواب غفلت مى گريزد. از شهيد بيداردل، چمران عزيز است كه:
خدايا، تو مى دانى كه در سراسر عمر هيچ گاه تو را فراموش نكرده ام، در سرزمين هاى دوردست فقط تو در كنارم بودى، در شب هاى تار فقط تو انيس دردها و غم هايم بودى، در صحنه هاى خطر فقط تو مرا محافظت مى كردى، اشك هاى ريزانم را فقط تو مشاهده مى كردى، بر قلب مجروحم فقط ياد تو و ذكر تو مرهم مى گذاشت.
هر چه لذت ذكر در كام انسان شيرين افتد، به همان نسبت نشان دهنده قرب الهى است. اگر با گفتن ذكر شاداب مى شويم، پس حلاوت ذكر را دريافته ايم. امام سجاد7 در مناجات خمسه عشر مى فرمايد:
»اَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكركَ؛ خدايا استغفار مى كنم از هر لذتى كه به غير ذكر تو باشد«.
اگر كسى با خدا همراه و همنشين شود و ذكر او را با خود داشته باشد، قدرت ازلى حق در او تجلى مى يابد و لحظه اى از ديانت فاصله نمى گيرد و در همه حال با ياد خدا روزگار مى گذراند. پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:
كسى كه در بازار از روى اخلاص به هنگام غفلت و اشتغال مردم، ذكر خدا بگويد، خداوند براى او هزار حسنه بنويسد و او را در قيامت بيامرزد.
(عدة الداعى، ابن فهد، ص 210)
امام خمينى؛ در مقام اهميت ذكر، در اربعين خود آورده است:
بدان اى عزيز كه تذكر از معبود و به ياد معبود به سر بردن، نتايج بسيار براى عموم طبقات دارد، اما براى كمّل و اوليا و عرفا كه خود آن غايت آمال آنهاست و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند، »هَنيئاً(كاملين)
لهم«. و اما براى عامه و متوسطين، بهترين مصلحات اخلاقى و اعمالى و ظاهرى و باطنى است. انسان اگر در جميع احوال و پيشامدها به ياد حق تعالى باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند، البته از امورى كه خلاف رضاى او است خوددارى كند و نفس را از سركشى [بازدارد] اين همه مصيبت و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم، از غفلت از ياد حق و عذاب و عقاب او است. غفلت از حق، كدورت قلب را زياد مى كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره و مفاسد را روزافزون مى كند و تذكر و يادآورى از حق، دل را صفا دهد و قلب را صيقلى و جلوه گاه محبوب سازد و روح را تصفيه و خالص كند و از قيد اسارت نفس، انسان را برهاند و حب دنيا كه منشاء خطيئات و سرچشمه سيئات است، از دل بيرون كند و همّ را همّ واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه [گرداند].
پس اى عزيز، در راه ذكر و ياد محبوب تحمل شاق هر چه بكنى كم كردى. دل را عادت بده به ياد محبوب، بلكه به خواست خدا صورت قلب، صورت ذكر حق شود و كلمه طيبه »لا اله الا الله«، صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد؛ كه از اين، زادى بهتر براى سلوك الى الله و مصلحى نيكوتر براى معايب نفس و راهبرى خوب تر در معارف الهيه يافت نشود. پس اگر طالب كمالات صوريه و معنويه هستى و سالك طريق آخرت و مسافر و مهاجر سير الى الله هستى، قلب را عادت بده به تذكر محبوب و دل را عجين كن با ياد حق تبارك و تعالى.
(امام خمينى؛، اربعين، صص 291 و 292)
انسانى كه با محبوبش ذكر و همنشينى دارد، مى داند راز اين خلوت و نجوا در توجه يار نهفته است و اوست كه در حقيقت به ما اجازه دعا وطلب داده است.
أُذْكُرونى اگر نفرمودى
زَهره نام وى كرا بودى
عطار
پس بياييم با ذكر و ياد خدا، به اُنس و قرب حقيقى و طهارت درون ونشاط روح برسيم و حوضچه وجود خويش را با اقيانوس بى كران الهى همراه سازيم. ان شاءاللّه
عروج روحانى
آن گاه كه سالك، سير و سلوك معنوى اش را آغاز كند، پرواز روح را در سفرى روحانى به نظاره مى نشيند، در معراج به عالم ملكوت يا عالم جبروت يا عالم اسماء و صفات، آنجا كه غاية المعراج همه سفرها و حركت هاست، همانجا كه بارگاه امن الهى است. تا زمانى كه روح انسان گاه در طارم اعلا و گاه تا پيش پاى خود در نوسان است، هنوز به كمال نرسيده است. پس بايد با مجاهدت و تلاش مرغ روح را به عالم عِلوى پرواز داد و با عارفانى چون چمران عزيز همسفر شد، او كه فرموده است:
خدايا تو را شكر مى كنم كه لذت معراج را بر روح ارزانى داشتى تا گاه گاهى از اين دنياى مادى درگذرم و از آنجا جز وجود تو را نبينم و جز بقاى تو چيزى نخواهم و بازگشت از ملكوت اعلا براى من شكنجه اى آسمانى باشد كه ديگر به چيزى دل نبندم و چيزى دلم را نربايد.
كسى كه آسمانى و با ملكوتيان همراه شود، لايق درك جلوه الهى و مشاهده وجه الله خواهد شد. حضرت موسى 7 پيغام خداى متعال را در سفر روحانى خود شنيد، نفس گرم محبوب را در سينه پاك خود احساس كرد كه »فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ« (طه: 12)؛ يعنى تو وارد حريم من شدى و مهمان من هستى، اينجا كوى قرب من، وادى ايمن و وادى مقدس است، پس دل بستگى ها را به كنارى بنه.
پس از شنيدن اين جملات، خداوند متعال يد بيضا و عصا به او عطا كرد؛ يد بيضا، جلوه خداست، ولى او جلوه يار را مى خواهد و به دنبال اسم جمال و اسم نور است و مى گويد: »قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ«. (اعراف: 143)
تشنگى ديدار، موسى را به اين تقاضا واداشت. گرچه نمى توان خدا را با چشم سر ديد، اما سير همه عالَم به سوى اوست و »فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقًا« (اعراف: 143).
پس آن گاه كه پروردگار در آن (كوه) تجلى يافت، آن را تكه تكه (متلاشى) كرد، در آن لحظه موسى بيهوش شد. ازاين رو، هر گاه آدمى به نشانه هاى عشق رسيد، بى قرار در پى يار رود. به قول حافظ:
باتو آن عهد كه در وادى ايمن بستيم
همچو موسى اَرَنى گو به ميقات بريم
كوس ناموس تو بر كنگره عرش زديم
عَلَم عشق تو بربام سماوات بريم
حافظ
الهى، كسى كه نور عشق تو بر دل او تابيده است، تا به كوى تو نرسد، آرام نگيرد. شوريده حالان قرار ندارند و همواره در حال گذار از اين عالمند.
به سويت مى شتابم عاشقانه
نه سامان دارم از عشقت نه خانه
زدى آتش به جانم با مروت
كه آهش مى كشد از دل زبانه
بيابان پرورم كردى چون مجنون
پى ديدار ليلايم روانه
همه خواست عارف نيز همان است كه مولاى عارفان در مناجات شعبانيه مى فرمايد:
اِلهى هَبْ لى كَمالَ الْانقطاعِ اِلَيْكَ و اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبنا بضياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ.
معبودا، بر من ببخش كمال انقطاع به درگاهت را و روشن ساز ديده دل ما را به تابش نظر خود.
و شهيد چمران به پيروى از مولا فرمود: »خوش دارم از همه چيز و همه كس ببرم و جز خدا انيس و همراهى نداشته باشم.»
(اين كار به كوشش سيد حسين اسحاقى از كتاب زمزم عشق، نوشته اسماعيل منصورى لاريجانى، صص 79 - 164 تهيه شده است)