خاطرات ايران
پروفسور نذير احمد
نذیر احمد در آغاز کار تحصیلات دانشگاهی را در هندوستان گذرانید. بعد به دانشگاه تهران آمد و زیردست فروزانفر و همایی و حکمت و نفیسی و بهمنیار به دانشجویی پرداخت و درجه دکتری دریافت کرد. در بازگشت به هند در دانشگاه مشهور علیگره به تدریس پرداخت. از معلمانی بود که تنها عمر را بدان کار مصروف نکرد، بلکه تحقیقات را کار اساسی خود دانست و توانست آثار مفیدی از خود بر جای گذارد. تا دو سالی پیش از این که پیرانگی او را از پای درآورد، مقالات و کتابهای او یکی پس از دیگری انتشار مییافت.
او نخستین دانشمندی است که جایزه ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار را دریافت کرد و در مراسم اهداي جایزه، شادروان محمد محیط طباطبایی سخنان دلچسبی ایراد فرمود. از جمله تألیفات او، دو جلد مجموعه مقالاتی است که به نام قند پارسی از سوی انتشارات موقوفه دکتر محمود افشار طبع شده است. جلد اول مقالاتی است که خود به فارسی نوشته بود؛ ولی جلد دوم مقداری از مقالههایی است که او به زبان اردو نوشته و به توسط دکتر سیدحسن عباس به ترجمه درآمده است. نذیر احمد متولد سال ۱۹۱۵ بود.» آنچه در پي ميآيد، خاطراتي است كه او در سال 1989م نوشته و در پايگاه اينترنتي هنديران درج شده است و در اينجا براي نشان دادن سبك نگارش او، بدون هيچ تغييري ميآيد.
در سال 54-1953م/33-1332ش دولت هند براي تحصيلات زبانهاي خارجي در کشورها که آن زبانها زبانهاي رسمي آن کشورها بودند، بورسها تعيين کرد، دولت هند در نظر داشت که تحصيل زبان خارجي در محيط آن زمان آسان باشد، و اين نظر کاملاً درست بود؛ چنانچه بعضي دانشجويان براي تحصيل زبانهاي فارسي و عربي و ترکي و فرانسوي و آلماني و شوروي و ژاپوني در ايران، مصر، ترکيه، فرانسه، آلمان، شوروي و ژاپون انتخاب شدند. سه دانشجو يعني بنده و سيد حسن مرحوم و آقاي بخشي براي تحصيل فارسي در ايران فرستاده شديم. اين جانب همراه آقاي سيد حسن به وسيله کشتي در ماه اکتبر 1955م/1334ش عازم ايران شديم. پس از هفت روز به بندرگاه خرمشهر رسيديم، همراه ما پول ايراني نبود. در خرمشهر پول هندي را با پول ايراني بدل نموديم. چون اين صورت در بانک به عمل نيامده بود، ما بعداً دچار زحمات شديم و با کوشش بسيار زحمات ما رفع شده بود.
ما در دانشگاه تهران به عنوان دانشجويان خارجي پذيرش يافتيم و از محضر استادان ارجمند کسب فيض نموديم. در آن دوره اساتيد بزرگ مانند استاد فروزانفر درس مثنوي، دکتر محمد معين درس دستور و نثر کهن، دکتر پورداوود درس اوستا، دکتر ذبيحالله صفا درس تاريخ ادبيات، دکتر پرويز ناتل خانلري درس عروض، دکتر کيا و دکتر مقدم درس زبان پهلوي، دکتر احسان يارشاطر درس فارسي باستان، دکتر حسين خطيبي درس سبکشناسي، دکتر منصور اختيار وابسته دانشگاه تهران بودند و ما در دروس ايشان شرکت ميجستيم؛ اما از محضر سه استاد بزرگ در کسب فيض موفق نشديم: يکي دکتر سعيد نفيسي که در آن دوره به سياحت اروپا و آمريکا بودند، دوم علامه دهخدا که مؤسس مؤسسه لغتنامه بودند، سوم استاد ملکالشعراي بهار. در آن موقع علامه دهخدا مريض بود و چندي بعد فوت شد و شرکت تشييع جنازهاش نصيب ما شد. با ملکالشعرا به ار آشنايي داشتيم، اشعار او خوانده بوديم، کتاب مهم تاريخ به طور نثر فارسي بود که بعضي بخشهاي آن کتاب در درس شامل بود، و با کتاب آشنايي کامل داشتيم. به ار متن انتقادي تاريخ سيستان را که نسخهاي منحصر به فرد آن در دست او بود، از چاپ درآورده بود و او در تهيه اين متن ذوق و قريحه فوقالعاده را نشان داده بود. در نتيجه آن، اين کتاب سرمشق محققان متن فارسي قرارگرفت. خلاصه اينکه ملکالشعرا محمد تقي به ار از يک طرف شاعري بزرگ و از طرف ديگر نويسنده و دانشمند و نقاد و زبانشناس عالي مرتبت بود.
آقاي دکتر عابدي يک سال پيش از ما براي تحصيلات زبان و فرهنگ ايران به تهران رفته بود، در هندوستان با او آشنايي نداشتيم؛ اما او با ما بسيار مهربان بود و از هيچ گونه کمک خودداري نميکرد، هر جايي که ميرفت، ما را همراه ميبرد. در خدمت استادان در همراهي او ميرفتيم.
وقتي که ما به ايران رفته بوديم، روابط فرهنگي و دانشگاهي ميان هردو کشور يعني ايران و هندوستان اينقدر استوار و محکم نبود و رفت و آمد فرهنگيان هردو کشور اينقدر زياد وجود نداشت، به همين علت استادان و معلمان و دانشجويان ما با فارسي امروزه و فرهنگ جديد ايران هيچ آشنايي نداشتند. در آن دوره و نيز در دورههاي پيش دانشمندان و استاداني که در هندوستان بودند و در فارسي شعر ميگفتند و کتابه او مقالات عالمانه و محققانه در موضوعات فارسي مينوشتند، به فارسي حرف نميزدند و از تحولاتي که در زبان و ادبيات فارسي روي داده بود، هيچ اطلاعي نداشتند. شبلي نعماني، محمود شيراني، سيد سليمان ندوي و غيره نميتوانستند به فارسي حرف بزنند. مولانا ضياء احمد بدايوني در عربي و فارسي دستگاه فوقالعاده داشت و شعر فارسي را خيلي خوب شرح ميداد؛ اما به فارسي حرف نميزد؛ آقاي دکتر هادي حسن مستثنا بود، او در لندن دکتري گرفت و در فارسي خوب صحبت ميکرد؛ اما اين توفيق از مادر يافته بود که او ايراني بود. استاد بنده در لکهنو پروفسور سيد مسعود حسن رضوي به فارسي صحبت ميکرد؛ زيرا که او به طور داوطلبانه سراسر کشور ايران را سياحت نموده بود.
اهل هند در تلفظ واژههاي اردو و فارسي هيچ تفريق نميکردند، واو مجهول و ياي مجهول را در تلفظ الفاظ فارسي به کار ميبردند، و همچنان نون غنه در تلفظ ما برقرار بود، الفاظ فارسي را به معناي اردو به کار ميبردند. حتي در اقامت تهران ما بدين علت دچار اشکالات ميشديم. دکتر عابدي يک بار رساله دکتري خود را پيش استاد راهنمايشان آقاي دکتر خطيبي بردند. در آن رساله کلمه انتشار به معني دگرگوني و اغتشاش ـ چنان که به اردو مستعمل است ـ به کاربرده شده بود. آقاي خطيبي آن واژه را در آنجا بيخود دانستند؛ زيرا که ايشان معني واژه نشر و انتشار را در نظر داشتند. بعد از چندي ايشان متوجه شدند که در رساله اين واژه به معني اردو به کاربرده شده است. يک بار بنده با دکتر عابدي و پروفسور سيد حسن براي خريداري گوشت به دکان قصابي رفتيم. به او گفتيم که يک کيلو گوشت بده. داد. پس از آن به او گفتيم که: «آن را پارچه کنيد.» او متوجه شد و خنده کرد و گفت: «آقايان، اين گوشت است، پارچه نميشود!» آخر ما با اشاره بدو گفتيم. او گفت: «شما تکه ميخواهيد!» تکه در اردو در فقره تکابوتي به کار برده ميشود و ما تکه را گاهي پارچه ميگوييم. خلاصه اينکه وضع اين دوره از دوره پيش از لحاظ روابط فرهنگي ميان دو کشور خيلي به تر است.
چنان که گفتم برنامه ما در دست آقاي عابدي بود. يک روز دوستان تصميم گرفتند که ما به قزوين برويم. هوا آن روز خيلي بد بود، برف ميباريد؛ اما براي ما ممکن نبود که آن روز به مسافرت قزوين نرويم.
رشتهاي در گردنـم افکنده دوست
ميبرد هر جا که خاطرخواه اوست
ما را همراه با يک دانشجوي لهستاني به ايستگاه اتوبوس رساندند و سوار يک ماشين نمودند و خود برگشتند. ما به هرحال به قزوين رسيديم؛ اما از شدت باران و برف نميتوانستيم از قزوين بازديد کنيم و بينيل به مقصود پس آمديم؛ اما امسال جبران آن شد. بنده را در ماه گذشته براي جايزه به تهران دعوت کردند و بنا بر خواهش بنده برنامهاي براي مسافرت به قزوين درست شد و ما همراه استاد مکرم آقاي ايرج افشار و دکتر ناصر تکميل همايون و دکتر شيرواني به قزوين رفتيم و از جامع مسجد عتيق که در دوره سلاجقه ساخته شده بود، بازديد کرديم. اين ساختمان داراي کتيبه هاي مهم به عربي ميباشد که در مقاله يکي از شرقشناسان فرانسوي نيز چاپ شده. آقاي دکتر شيرواني آن کتيبه ها را به فارسي ترجمه نموده، در مقاله خود که راجع به مسجد است، شامل نمودند. در قزوين قبر احمد غزالي ـ برادر محمد غزالي، صاحب احياءالعلوم ـ را زيارت نموديم. احمد غزالي صاحب آثار است؛ از آنجمله يکي سوانح عشاق است که يک نسخه قديمي آن مورخ سال 507 هجري در کتابخانه رضا رامپور وجود دارد. نويسنده معروف حمدالله مستوفي صاحب «تاريخ گزيده» نيز همانجا مدفون است و از زيارت قبر او نيز سرفراز شديم.
ديدار با نيما يوشيج
آقاي دکتر عابدي يک روز قرار بستند که ما را در خدمت شاعر و نويسنده نامدار، نيما يوشيج ببرند. آقاي عابدي قبلاً در خدمت وي رفته بودند و از محضر او استفاده نموده بودند. ما از راهي پرپيچ و دشوار به خدمت وي رسيديم. نيمايوشيج شاعر توانا و از بنيانگذاران شعر نو بود، در خانه خود که چندان مزين نبود، به ما را بسيار بزرگواري فرمود. بنده طبعاً شعرنو را دوست نميداشتم؛ از اينکه مفهوم آن به دشواري روشن ميشود و اکثراً نميشود. شعراي قديم که تابع عروض قديم فارسي شعر مينوشتند، جالب توجه بنده قرار ميگرفتند؛ اما وقتيکه آقاي نيما يوشيج درباره شعر نو گفتگو کرد، بر ما حقيقت شعر نو روشن شد. در هندوستان در همان زمان شعر نو رواج يافته بود؛ اما شعراي اردو از شعر نو فارسي آگاهي نداشتند. شعر ايشان تابع عروض قديم نبود و شاعران اردو از عروض اطلاع زيادي نداشتند؛ اما نيما يوشيج در عروض چنان قدرت داشت که کمتر کسي در اين فن به پايه او ميرسد و در هندوستان هيچ شاعر به آن توانايي و قدرت ديده نميشود. نيما يوشيج نه تنها يک شاعر توانا بود، بلکه نويسنده بزرگ بود و رساله معروف او به نام رساله موسيقي بسيار بسيار به نظر احترام ديده ميشد. او دستگاه فوقالعاده در هنر موسيقي به هم رسانيده بود. در جواب سؤالهاي دکتر عابدي، رموز اين فن را به طرز ساده و روشن بر ما واضح نمود. بنده نيز از موسيقي هند خصوصاً از دهرپد يک کمي آشنايي داشتهام. در اصل اين جانب کتاب «نورس» تصنيف ابراهيم عادلشاه را تصحيح نمودهام. چون اين کتاب در فن موسيقي است، ضروري بود که بعضي از مباديات اين فن را بدانم تا مطالب کتاب بر من روشن شود. عادلشاه موجد سبک نو در دهرپد شده است؛ بدينطور که او از آميزش دهرپد و خيال يک طرز نو ايجاد کرده که به جاي چهار منزل يعني استهايي، انترا، سنچاري، ابه وک، دهرپدش فقط سه منزل داشته. سنچاري در اشعار او افتادگي دارد و اين طرز جالب توجه شاهنشاه جهانگير قرارگرفته و او از استاد بخترخان کلاونت اشعار نورس را در شب ميشنيد و لذت ميبرد؛ چنانچه در توزک جهانگيري به شرح و بسط نوشته شده است. با وجود اينکه بنده قدري از اين فن آشنايي ميداشتم، اما به نکاتي که آقاي نيما يوشيج بيان نموده، من و دوستان من آنها را پي نبرديم.
نيما مسائل ادبي و فرهنگي و علمي را چنان به طرز دلکش و زبان ساده بيان ميکرد که شنوندگان در حيرت ميافتادند. ما تقريباً دو ساعت در حضور ايشان بوديم و در اين مدت او از حل مسائل فرهنگي هيچ گونه خودداري نکرد. گفتگوي او را دولت انتقاد مينمود؛ اما هيچ در ميان گفتگوي او شدت يا تلخي پيدا نبود. گفتگوي او سياسي نبود؛ اما در ميان مسائل فرهنگي، بعضي امور سياسي نيز موضوع بحث قرار ميگرفت. بر آن موضوع روش او عادلانه و محققانه بود. اين مرد نحيف از لحاظ مقام شامخ نمونه دانش و فرهنگ قدماي ايران بود. ما از وي بسيار استفاده نموديم و از محضر او مرخص شديم و مدتي ياد آن مصاحبه مرا لذتي ميبخشيد.
پس از بازگشت ايران، آقاي عابدي مقاله مفصلي در مجله علوم اسلاميه دانشگاه تهران درباره اين شاعر و نويسنده توانا چاپ نمودند و بعد از چند سال شنيدم که اين مرد دانشور و فرهيخته در سال 1338 شمسي وفات يافت. روحش شاد!
منبع: codex19x
http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
/ج