نقد و بررسي ديدگاههاي جمال زاده درباره زنان ايراني
چکيده:
در اين مقاله، عزم بر آن است تا ضمن بيان مقدمه اي در باب چگونگي حضور زنان در داستانهاي جمالزاده، به نقد و بررسي ديدگاههاي او درباره زن ايراني پرداخته شود.
واژه هاي کليدي:
مقدمه:
در عرصه ادبيات داستاني، زنان موضوع داستانهاي متعددي قرار گرفته اند؛ چه به عنوان قهرمان و ضدقهرمان و چه به عنوان اينکه مسايل و موضوعهاي مربوط به دنياي آنان در داستانها انعکاس يافته است. با طرح مسأله، حقوق زنان و مسايل جانبي آن و از آن جمله، موضوع پرابهام و اعتراض رفع حجاب و تأکيد برآزاديهاي جنسي، چه از ناحيه رژيم پهلوي و چه از طرف متجددان و علاقه مندان به مناسبتهاي فرهنگي غرب، پاي زنان و موضوعهاي خاص آنان به ادبيات داستاني باز شد. نياز به حضور فعال زنان به عنوان نيمي از جمعيت کشور در عرصه زندگي اجتماعي در شکل مثبت آن، بر تحکيم حضور زنان در ادبيات داستاني تأکيد داشت. آثار کساني مثل هدايت، علوي، چوبک و حتي جمالزاده، در اين مرحله از تاريخ ادبيات فارسي جلوه اي ديگر از حضور زن را نشان مي داد (ياحقي،51:1379-55).
زناني که در خاطرات کودکي نويسنده حضور دارند
1- مادر
جمالزاده علاقه و اشتياق مادرش را به آموزش و تعليم خود اين گونه بيان مي کند: «... از چندين روز پيش از بردن من به مکتب، هر وقت صداي کلاغي به گوشش مي رسيد، نگاه پرمهر و محبت خود را به من مي دوخت و اين ترانه را ترنم مي کرد:
قار قار، بقچه قلمکار
پسرم فردا مي رد کار
کار در زبان اصفهانيها به معني مکتب و مدرسه است» (همان:49). «وقتي محمدعلي در مکتب به خاطر اشتباهي کوچک به فلک بسته شده و کتک مي خورد، شکايتش را نزد مادر مي برد. مادرش نيز به گريه افتاده، پاهايش را مکرر بوسيده و قول مي دهد که فردا خودش با او به مکتب برود و به آخوند بسپارد که ديگر چوب نزند» (همان:52).
در ادامه، مادر محمدعلي براي اينکه فرزندش بتواند علوم جديد را هم بياموزد، او را به مکتب ديگري مي برد: «... تازه داشتم در اين مدرسه شهرتي به هم مي زدم و خود را علامه حلي عهد خود مي ديدم که مادرم خبردار شد که در همان نزديکي محله خودمان، مکتب جديدي باز شده است که زبان فرنگي هم درس مي دهند. از آنجايي که برادرش قدري انگليسي مي دانست و خيال کرد که پدرم نيز خوشحال خواهد شد که پسرش زبان فرنگي ياد مي گيرد، فوراً مرا به آن مدرسه سپرد» (همان:81).
شوق اين مادر به آموختن فرزندش آنقدر زياد است که گاه به خاطر آن به خرافات توسل مي جويد: «روزي ميرزا حسن گفت: امشب در نيمه شب ستاره اي در وسط السماء پديدار مي گردد که هر کس سينه خود را در مقابل آن برهنه سازد و چشم خود را به آن دوخته، هفت مرتبه«انا انزلنا» بخواند، ملا مي شود. آن شب را با مادرم به بام رفتيم، مادرم سينه ام را باز نمود و هر دو «انا انزلنا» خوانان چشمان خود را به ستاره دوختيم.» (همان:77).
2- زنان ديگر
زن ديگري که در کودکي نويسنده ايفاي نقش مي کند، زن دايي حسين است که اولين کسي است که الفبا را به او آموخته است او زني مؤمنه باسواد و نمونه خوش سليقگي و خانه داري و خوش زباني است که قالي بافي مي کند. آب و جاروب مي کند... و وقتي جمالزاده پس از سالها به ايران مي آيد، از او درباره نماز و روزه و زندگي با زن فرنگي، سوال مي کند (همان:45).
«دايزه فاطمه» (دايزه در زبان اصفهاني به معني خاله است) از زناني است که با نويسنده هم منزل بوده و سه دختر قد و نيم قد داشته و آرزويش اين بوده که داراي پسرشود. هر چه پسر مي زاييده، مي مرده اند. اين زن نمونه يک زن سنتي است که ترس از مرگ فرزندش او را سخت به خرافات و جادو و جنبل معتقد کرده است. بعيد نيست جمالزاده گوشه اي از شخصيت زنان قصه اش، مثل «شاه باجي» و «ربابه سلطان» را از زندگي اين زن الهام گرفته باشد (همان: 72).
دخترهاي حاج ميرزا فتح الله، همسايه جمالزاده، بخشي از خاطرات او را پر مي کنند. نويسنده درباره آنها چنين مي گويد: «دخترهايي بودند که دختر سعدي بايد به آنها خراج بدهد و کتفشان را ببوسد. لندهورهايي بودند که زن و مرد محله از آنها حساب مي بردند. يادم است به محض اينکه شستشان خبردار مي شد در منزل ما کسي نيست، از سوراخ اتاقي که موسوم به منبع بود، کمند گرفته، پايين مي آمدند و درخت هاي آلبالو را لخت مي کردند و از همان سوراخ به غارت مي بردند. خوب به خاطر دارم که گاهي مرا به منزل خود مي بردند و دختر بزرگش مرا روي کف پاهاي خود نشانده، مدتي به روي دو دست در دور حياط را مي رفت. بعدها چه بسا اتفاق افتاد که دنيا را از قله بلندترين کوههاي آسيا و اروپا و از بالاي اهرام مصر و مرتفع ترين نقاط اقاليم مختلفه تماشا نمودم. ولي هيچ وقت آن را بدان دلکشي و زيبايي که از فراز پاهاي دختر شمس الذاکرين ديده بودم، نديدم «(همان:58).
در يکي از خاطرات جمالزاده، زني فرنگي حضور دارد که سر و وضع و هيأت عجيب او کودک گريز پاي از مکتب را تا فاصله هاي دور به دنبال خود مي کشاند: «فردا به علتي که فراموشم شده است، تنها راه مکتب را پيش گرفتم. خوشبختانه، در راه چيزي ديدم که چنان هرگز نديده بودم. ديدم که در نظر عجيب ترين چيزهاي عالم آمد: زني بود فرنگي با کمري به غايت باريک و کلاه حصيري بي نهايت بزرگ، سوار بر مرکبي که عبارت بود تنها از دو چرخ آهنين و بدون اسب، مانند باد صرصر حرکت مي نمود. مکتب درس و پسر«ملاعلي اصغر» و چوب فلک که سهل است، کاينات را هم فراموش نمودم و نفس نفس زنان به دنبالش افتادم.» (همان:64).
پس به طور کلي، در خاطرات جمالزاده پنج گروه از زنان حضور دارند:
1- مادر به عنوان «زن آقا» که داراي موقعيت اجتماعي خوبي است، به تحصيل و تربيت فرزندش سخت علاقه مند و کوشاست و در نبود شوهرش، فرزندان خود را بزرگ مي کند؛
2- زن دايي حسين، به عنوان زني باسواد و مؤمن و هنرمند؛
3- خاله فاطمه، به عنوان زني سنتي و خرافاتي؛
4- زن فرنگي؛
5- دختران همسايه.
بسياري از ويژگيهاي اين تيپها را مي توان در شخصيتهاي داستان نويسنده جستجو کرد. در کتاب جمالزاده و افکار او از قول جمالزاده درباره زن ديگري که آوازه خوان بوده و در خاطرات او حضور داشته است، چنين آمده: «صرف نظر از عزا و تعزيه، در تمام دوره طفوليت سه چهار بار بيشتر موسيقي نشنيده بوديم. من خيلي طفل بودم و اين زن براي مادرم و زنان ديگر با آواز خوبي که داشت، تصنيف هاي مردم تهران را مي خواند. خوب يادم است که اين تصنيف را مي خواند: «بيا تا بريم مي خوريم، شراب ملک ري خوريم، حالا نخوريم کي خوريم». براي من سخت تازگي داشت و خيلي خوشم آمد و هرگز فراموش نکرده ام» (مهرين، 131:1342).
دوري جمالزاده از ايران و بي خبري از برخي مسايل
واکنش برخي از منتقدان درباره دوري جمالزاده از ايران
«من اگر جاي شما بودم، به جاي اينکه راه همچون رهروان بروم، ده بيست سال پيش قلم را غلاف مي کردم و يا دست کم قدم رنجه مي کردم، سرپيري هم شده، به وطن برمي گشتم و يک دوره کامل درسم را مرور مي کردم. به هر صورت من، وقتي مي بينم قلم شما بوي الرحمن گرفته است و ناله تان در هر ورقي که صادر مي کنيد، از اين بلند است که اي واي در غياب من فلان اتفاق افتاد و در زبان فارسي فلان تغيير تازه متداول شد، تأسف مي خورم. دنيا سالها پس از من و شما خواهد زيست! چرا نمي نشينيد و براي ما نمي نويسيد که چرا از اين ولايت گريختيد و ديگر پشت سرتان را هم نگاه نکرديد؟» (دستغيب،24:1365)
رضا براهني، بازگشت جمالزاده را در تبادل فرهنگي غرب و شرق مؤثر دانسته، مي نويسد:«برج عاج ايراني که در قلب اروپا به وسيله جمالزاده ساخته شده، از درون پوسيده است. صاحب اين برج بايد قدم رنجه مي کرد و پايين مي آمد و در سرزمين خود مي زيست و هنگامي که به سرزمين خود مي آمد، اصالتهاي فرهنگي غرب را نيز با خود مي آورد، البته، نه براي اينکه فرهنگ ايران را در قالب اين اصالتها منعکس کند، بلکه براي آنکه از عواملي که در فرهنگ غرب به حال شرق مفيد بود، استفاده بکند و پلي فرهنگي بين غرب و شرق درست کند. جهت ها را بشناسد و بعد ايجاد کند، چرا که رسالت هر نويسنده بزرگي، شناختن جهت، ايجاد آنها و شناساندن آنهاست» (براهني، 562:1362).
بسياري از صاحب نظران علت بي لطفي زبان و فضاي برخي از داستانهاي جمالزاده را دوري او از محيط ايران مي دانند. عبدالله وزيري در مقدمه کتاب جمالزاده و افکار او چنين مي نويسد: «زيان دور ماندن جمالزاده براي ادبيات فارسي جبران ناپذير است. جمالزاده به سبب اقامت در خارج کم کم، نسبت به اوضاع ايران و روحيه و عادات و طرز فکر هموطنان خود ناآگاه ماند. جمالزاده، ايران امروزي را خوب مي شناسد و آنچه درباره آن مي نويسد، از روي پندار است. در برابر خود، همان مردم پنجاه سال پيش را مي بيند و جز کوچه هاي تنگ و خانه هاي بي روزنه، مسجدها، ميدانها، کاروانسرا، فراشهاي دارالحکمه، خان نايبها، گزمه ها، ملاها، فکليهاو... چيزي را نمي تواند ببيند. مانند اصحاب کهف در جستجوي خانه اي است که پيش از خواب در آن سکونت داشته است، مانند کسي است که ناگهان بينايي اش را از دست داده است و جز تصاويري که در روزگار بينا بودن ديده، نمي تواند چيزي در خيال مجسم کند» (مهرين، 3:1342).
برخي علت عدم بازگشت جمالزاده را، گسستن روابط عاطفي و قومي او با ميهنش مي دانند: «به هر حال، جواني که از پانزده سالگي از ايران خارج شده و در همان زمانها پدرش را از دست داده است و جز مادري که بايد به تنهايي بار گران تربيت فرزندانش را به دوش بکشد، کسي را ندارد و اين مادر نيز با امکانات مالي محدود، توان کمک به اين فرزند دور از خانه و کاشانه را در خود نمي بيند، طبيعي است که بند ارتباطهاي عاطفي و قومي، سست تر و نازکتر شود و شوق ديدار از ايران - و حتي انجام خدمتي - جز به ضرورت شغلي، در وجودش رنگ ببازد (اگر کتاب خلقيات ما ايرانيان را نوعي انتقام جويي ديرهنگام از سوي مردي بدانيم که هنوز اثري از زخمهاي روحي ديرينه را در وجودش احساس مي کند و گاه و بيگاه دستي بر آنها مي کشاند، شايد سخني به گزاف نگفته باشيم)، هر چند خود جمالزاده اين تعبير را قطعاً نه مي پذيرد و نه مي پسندد» (رضوي، 252:1373).
جمالزاده در پاسخ نامه اي که در سال 1330 به او نوشته شده و از او در اين باره سوال شده است که «چرا در ديار سويس نشسته و بي خبر از درد و رنج هموطنان نفرين شده، کبکش خروس مي خواند؟» چنين مي نويسد: «من اگر به ايران بيايم، دير يا زود يا وزير خواهم شد يا وکيل و يا سناتور و در آن صورت، معلوم نيست کمتر از الان که دور از اين عوالم در خارج هستم و نه بر اشتري سوارم و نه چون خر به زير بارم، مردم به من اعتراض نداشته باشند» (دهباشي، 289:1377).
همچنين طي مصاحبه اي با کيهان فرهنگي، عدم بازگشت خود را چنين ذکر مي کند: «من اگر به ايران آمده بودم، بلاشک کشته شده بودم، يا مرا هم مثل خيلي ها حبس ابد مي کردند يا حتي ممکن بود محمدرضا شاه يک جوري مرا سربه نيست بکند. محمدرضا شاه دل پري از من داشت» (رضوي، 148:1373).
کامران پارسي نژاد در اين باره چنين مي نويسد: «جمالزاده در طول اقامتش در ژنو، هيچ گاه از ياد ايران دور نماند و هميشه در ياد ايران بود و براي حل مشکلات ايران و ايرانيان فکر مي کرد. او حتي نسبت به برخي فعاليتها و عملکردهاي دولت پهلوي واکنش نشان مي داد و شجاعانه حرف خود را مي زد؛ هر چند توسط ساواک در خارج از کشور مورد اذيت و آزار قرار مي گرفت. او هميشه خود را يک شهروند ايراني و معتقد به وطن و فرهنگ مي دانست و از اين که او را کساني کافر مي دانستند، احساس ناراحتي بسيار مي کرد.
نقدنويسان و تحليلگران آثار او دلايل بسياري براي عدم بازگشت جمالزاده ارائه کرده اند:
1- به شهادت رسيدن پدر: مرگ پدر جمالزاده ضربه سهمگيني براي او بود. او که تحت تأثير افکار پدر قرار داشت، به شدت از اوضاع ايران و جريانات سياسي آن دوران متنفر شد؛ به طوري که جان مايه اغلب داستانهايش را بعدها به دوران پرتزوير، بي سامان و پرتلاطم مشروطيت اختصاص داد.
2- تصاحب مستمري ديواني پدر توسط يکي از دوستانش.
3- مقايسه اوضاع و احوال اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي ايران با غرب.
4- اوضاع نابسامان و پر از ننگ و هرج و مرج دوران مشروطيت (قبل از ترک ايران).
5- ترک وطن در سن نوجواني؛ سني که هنوز [شخصيتش] قوام نيافته بود.
6- از هم گسستن پيوند عاطفي و قومي با مرگ مادر.
7- ازدواج با زن فرنگي.
8- احساس سرخوردگي از گذران دوران سخت بي پولي، نا امني و غربت» (پارسي نژاد، 45:1381).
در بخش ديگري از اين کتاب آمده: «در داستان همزه لمزه که براساس سفر نويسنده يا راوي به کشور ايتاليا پي ريزي شده است؛ نويسنده بيش از حد نسبت به محيط پيرامونش واکنش نشان مي دهد و به فراواني زيبايي هاي آن کشور داد سخن سر مي دهد. نويسنده آنچنان مفتون غرب بوده که گويي در بهشت پا گذاشته است. جا داشت نويسنده دور از وطن، گاه به زيبايي هاي ايران نيز توجه مي کرد و مي ديد که سر تا پاي ايران را سياهي نپوشانده است. مي ديد که ايران هم مانند ساير کشورها داراي خوبيها در کنار بديهاست، اما متاسفانه گذشته اندوه بار او چنين امکاني را ميسر نمي سازد.
جمالزاده گذشته خود را با مصائبي چون ناامني، بي ثباتي، بي پولي، بي پدري و غربت به سر برده است. تمامي موارد ياد شده چونان غولهايي بودند که مقابل روي او قرار گرفتند و باعث شدند که هر چه او ناراحتي از عالم هستي دارد، برسر ايران خالي کند. او ايران را سرتا پا سياه مي ديد و به همين دليل، حاضر به مهاجرت به موطنش نشد» (همان:211).
ناگفته نماند که در همان روزها، کساني چون آندره مالرو، شهر جمالزده، اصفهان را زيباترين و دل انگيزترين شهرهاي جهان مي دانست و جمالزاده نمي دانست که معرفي مکتب معماري، هنري، مينياتور، شعر، فلسفه و شهرسازي شهر خودش چگونه مي تواند گوشه اي از افتخارات وطن را به ديگران بشناساند.
بي خبري جمالزاده از تحولات فرهنگي مربوط به بانوان کشور
در حالي که طبق آمار سازمان سنجش در سازمان 1372 حدود 40 درصد شرکت کنندگان آزمون ورودي دانشگاهها را دختران تشکيل داده بودند که در دهه بعد به بيش از 60 درصد نيز رسيد. در سالهاي بعد از انقلاب اسلامي، کسي در ايران زنان را از تعليم و تربيت و درس خواندن و مشارکت در امور سياسي يا اجتماعي منع نکرده و ممنوعيتي هم برايشان قائل نشده است. فقط در زمينه هايي رعايت رعايت برخي موارد که با احکام و موازين اسلامي منطبق باشد، واجب و لازم است و تا آنجا که ما شاهد بوده ايم، هم اکنون زنان در همه سطوح نظامي يا مجلس شوراي اسلامي يا دانشگاهها و مجامع آکادميک و... پا به پاي مردان، با جديت مشارکت دارند و کسي مانعشان نيست. حجاب دور از افراط و تفريط هم وسيله اي است تا زن را به عنوان انسان در جامعه حضور بخشد؛ نه به عنوان وسيله بازي و هرزگي و يا عامل تحريک جاذبه هاي جنسي.
در بخش ديگري از اين مصاحبه مي گويد: «ما بايد اين حديث را به طور جدي دنبال کنيم که «طلب العلم فريضة علي کل مسلم و مسلمة»؛ يعني دخترها فريضه دارند که علم ياد بگيرند، ولي ما دخترها را در سن يازده سالگي شوهر مي دهيم» (همان:182)؛ حال آنکه در سال 1372 ش. ديگر آن روزگار سپري شده است که کسي دختر يازده ساله را شوهر بدهد. روايت جمالزاده حداقل بيش از نيم قرن با حکايت سال 1372 فاصله دارد. شايد او نمي دانسته است که دهها سال است ازدواج دختران در آن سنين غيرقانوني اعلام شده است.
جمالزاده و زن ايراني
همچنين در مقاله اي با عنوان «داستان سمک عيار و حيلت زنان» در نشريه رستاخيز، با انتقاد از شاعران گذشته که مطالبي در نکوهش زنان نوشته اند و همچنين درباره ديدگاه برخي مذاهب درباره زن چنين مي نويسد:
«شعراي ما با آنکه سرتا پاي ديوانهاي آنان همه در مدح و ثناي روي دلبر و موي مهوش و قد موزون شاهد است و مدام قسم و آيه مي خورند که حاضرند دل و دين را فداي يک تار موي معشوق و معشوقه نمايند، معهذا گاهي نيز حرفهاي خيلي سخت درباره زنان مي زنند و حتي يک تن از بزرگترين شعراي ما، کار را به جايي رسانيده که به زنهاي خوب هم ابقا نکرده و فرموده است:
«چه خوش گفت شاه جهان کيقباد
که نفرين بد بر زن نيک باد»
(سعدي)
آيا زنها حق ندارند روز قيامت گريبان کيقباد را سر پل صراط بگيرند که چرا اين قدر در حق آنها بي لطفي کرده است؟!
در بعضي مذاهب و طريقه هاي گوناگون، گاهي حقوقي را که به مردان داده اند، از زنان دريغ داشته اند. در تواريخ آمده حکيم بزرگوار و خردمندي مانند کنفوسيوس چيني گفته است: «در دنيا تنها دو گروه موجودات پست وجود دارند: يکي اشخاص حقير و فرومايه و ديگري طايفه زنان». عجيب است که در کشور بسيار پهناور چين، زن در حقيقت در حکم کنيز بود و حتي حيات و مماتش در دست شوهرش بود و تنها پس از انقلاب 1911 ميلادي وضع و احوال زنان تغيير يافت و به صورتي درآمد (يا در خواهد آمد) که با قواعد آدميت سازگاري بيشتري دارد و در راهي افتاده که دنيا پسند است» (جمالزاده، 11:1355).
در بيشتر داستانهاي جمالزاده، رد پايي از زنان تحقير شده و مورد ستم قرار گرفته ديده مي شود. او در چند مورد از زنان تأثيرگذار بر همسر سخن گفته است. از زن شيخ جعفر در رجل سياسي گرفته تا زن رحمت در قصه ما به سر رسيد. خود جمالزاده در مقاله اي، ضمن بيان اين موضوع مي نويسد: «حتي در کتاب صحراي محشر- که نبايد جاي اين صحبتها باشد- راوي پس از دودلي و دست به دست کردن بسيار چنانکه افتد و داني، دستگيرش مي شود که وقتي پاي جنس زن به ميان آمد، چشمها کور و گوشها کر و عقل بيچاره و قوه تميز ابتر مي گردد. از اين رو، آخرين پري را که رفيق شفيقش، شيطان به او سپرده بود، آتش مي زند و از او زن مي طلبد و بي نصيب نمي ماند» (جمالزاده، 111:1333).
جمالزاده در کتاب تصوير زن در فرهنگ ايراني، درباره زن مي نويسد: «من با زن قهر نبوده ام و قهر نيستم و زن را دوست دارم و اميدوارم تا پايان عمر؛ يعني مادامي که نيروي زندگي و عقل و فهم و ادراک و حس و مشاعرم در کار باشد، دوست بدارم و مخصوصاً محترم بشمارم و نيز از ظلم و ستمي که از طرف طبيعت و مخلوق نسبت به زن رفته است، متأسف و متأثر باشم و از جان و دل دعا مي کنم که روز به روز از اين بيدادگري و بي انصافي و اعتساف بکاهد و سرانجام روزي برسد که در روي کره ارض، اين آزادي و برابري زنان با مردان که آن همه از آن سخن مي رود و هر روز آدميان بدان نزديکتر مي شوند، تا جايي که امکان پذير است، از قوه به فعل آيد» (جمالزاده، 129:1357).
در مورد برابري حقوق زن و مرد بايد گفت که اسلام براي زن، همپاي مرد، حقوقي قائل است که اين حقوق را عين هم نمي داند. به عبارتي ديگر، برابري و تساوي حقوق زن و مرد را مي پذيرد و تصديق مي کند، نه همانندي و يکساني آنها را، چون معتقد است که هر يک با ويژگيهاي فطرت و سرنوشت خويش آفريده شده اند و بنابراين، هرکدام بايد به انجام وظيفه خاصي که به عهده او و متناسب با ساحت وجودي اوست، بپردازد.
جمالزاده بر لزوم احترام به زنان بسيار تأکيد مي ورزد: «قبل از هر چيز بايد زن را محترم شمرد و تمام شرايط احترام را در حق او رعايت نمود» (همان:130) و همچنين در آغاز کتاب تصوير زن در فرهنگ ايراني، جمله اي از ويکتور هوگو نقل مي کند که لزوم احترام به زن را در بر دارد: «ويکتور هوگو، شاعر فرانسوي درباره زن مي گويد: «هر جا که زن محترم باشد، خدايان در آنجا خوشدل اند و هر جا زن را خوار دارند، دعا و راز و نياز با خداوند در آنجا هدر و بي حاصل است» (همان:2).
در اين مورد نگاهي به سيره پيامبر (ص) و سخنان او درباره زن، مي تواند ما را از هر سخن ديگري بي نياز کند: رسول اکرم - صلي الله عليه و آله و سلم- دوست داشتن و گرامي شمردن زنان را از اخلاق پيامبران مي دانست و محبت و اکرام به زن را نشانه راستي و دينداري «مَن اِتّخَذَ اِمرأة فَليُکرِمُها» (برازش،17618:1373). رفتار آن حضرت با زن و دختر خود، بهترين سرمشق حسن اخلاق و احترام به زنان است. از سخنان آن حضرت است که: «گرامي نمي دارد زنان را، مگر کسي که کريم و بزرگوار است و آنان را خوار نمي شمارد، مگر کسي که لئيم و خوار باشد».
جمالزاده درباره روابط زن و مرد، نظر خود را اين گونه بيان مي کند: «درباره روابط زن و مرد، من اعتقاد راسخ دارم که دوست داشتن و عشقبازي و آشتي بودن با زن کافي نيست، بلکه البته قبل از هر چيز بايد زن را محترم شمرد و حتي اگر قبول کنيم که آفريدگار، زن را جسماً از مرد ضعيفتر خلق کرده است، بايد همين ناتواني و ضعف نسبي او را مستلزم ملاطفت و دلسوزي و مهرباني و معاونت و دستگيري بيشتري در حق او بدانيم» (همان:130).
«هرگز فراموش نکنيم که زن در بهترين قسمتهاي عمر و زندگي خود (يعني در دوره رشد و جواني) به موجب قوانين طبيعت، محکوم به کيفيات ضعف انگيز و ناهموار ماهانه و باروريهاي دور و دراز و مکرر نه ماهه است که همه با رنج و درد و محنت بسيار توأم است و از اين گذشته، زحمات و دردسرهاي بسيار و گوناگون خانه داري و کدبانويي و شيردادن به نوزاد و پرورش اطفال و بچه داري چند ساله هم به عهده اوست و چه بسا (بخصوص در بين اقوامي که هنوز با ترقيها و با تمدن امروزي دنيا به قدر کافي آشنا نشده اند) بسياري از کارهاي سنگين و از آن جمله کارهاي کشاورزي و حيوان داري به عهده اوست و لهذا زن علاوه بر عشق و علاقه و محبت و احترام، سزاوار ترحم و شفقت و انصاف بيشتري هم هست و براي من يقين قطعي حاصل است که تا روابط و مناسبات زن و مرد - که بلاشک پايه و اساس استحکام ضوابط خانوادگي است - اصلاح عميق نيابد، هيچ قوم و جماعتي به تمدن واقعي (آسايش و اعتلاي جسمي و روحي) نايل نخواهد گرديد» (جمالزاده، 11:1355).
برخي از خوانندگان داستانهاي جمالزاده به او اعتراض مي کنند که چرا داستانهاي عاشقانه ننوشته است و... جمالزاده در پاسخ به اين سوال و علت اينکه در آثارش زنان کمتر از مردان حضور دارند و يا حضوري به دلربايي و لوندي ندارند، گفته است: «انسان هر قدر از چيزي که مطلوب و منظور اوست، بيشتر محروم باشد، بيشتر مايل است که به شرح و توصيف و بيان حال خود بپردازد؛ هر چند انسان به آب هم احتياج مبرم دارد، ولي چون مي تواند عطش خود را به آساني بنشاند، زياد در صدد توصيف آب و تشريح تشنگي خود نيست. من در کار عشق و عاشقي نصيب کافي داشته ام و چون تشنه نمانده ام، زياد از آن سخن نرانده ام و خدا را شکر به دستور «لاتنس نصيبک من الدنيا» تا حد مقدور توانسته ام عمل نمايم و شايد به همين جهت است که در آثارم کمتر از زن و عشق و وصل و فراق صحبت داشته ام» (جمالزاده، 6:1357).
همچنين در جاي ديگري مي نويسد: «من با زن قهر نيستم، اما چيزي که هست، شايد به قول امروزي ها «ناخودآگاه» نمي خواسته ام به بعضي از شاعران متقدم تأسي بجويم؛ يعني زيرکرسي لميده، بهاريه بسازم و در حالي که از جنس زن، جز مادر و خواهر و خاله و عمه واحياناً دختر خاله و دختر عمه و کلفت خانه و زن سالخورده همسايه را نديده ام، براي خود معشوقه هاي غماز و طناز بتراشم و با صد زبان با آنها راز و نيازهاي دور و دراز بسرايم و از اشتياق و وصل شبهاي عيش و نوش و از بوس و کنار خيالي سخن برانم» (جمالزاده، 11:1355).
همچنين در دفتر يادداشتهاي جواني اش، از ظلم و بي انصافي مرد در حق زن ياد کرده، مي نويسد: «غيرت و حسادت؛ همانا يک صفت است که پيش مرد اسم غيرت مي گيرد و پيش زن حسادت. وقتي زن از بي وفايي و هرزه گردي شوهر شيون مي کند، مي گوييم از حسادت است، ولي وقتي مرد در حق زن هوسرانش سخني روا مي دارد، مي گوييم از غيرت است. پس غيرت و حسادت، در حقيقت يکي بيش نيست و خالق اين اختلاف در معني که يکي را خوب و پسنديده و يکي را زشت و ناپسند لقب مي دهد؛ همانا ظلم و بي انصافي مرد است (مهرين، 64:1342).
شايد جمالزاده ناز و استغناي زن، کانون مهر بودن او و حفظ کيان خانواده را بر مبناي احکام الهي فراموش کرده و الا چنين سخن نمي گفت و راه مغالطه را نمي پوييد.
در هر حال، اين نکته را بايد در نظر گرفت که جمالزاده اگر چه پايه گذار داستان نويسي به شيوه نوين در ايران است، اما تا حدي هنوز متأثر از متون نثر گذشته است و نبايد از او انتظار داشت که همانند داستان نويسان بعد از خود، زن و مسائل او را مضمون داستانهاي خود قرار دهد. در واقع، او راهگشاي جريان داستان نويسي است و مقايسه او با نويسندگان دوره بعد چندان شايسته نيست.
ازدواج جمالزاده با زن فرنگي
جمالزاده در بخشي از خاطراتش، از رابطه خود با دختري که همسر اول او شد، ياد مي کند و مي گويد: «در لوزان با دخترکي سويسي رفاقت به هم زده بوديم. خانواده مذهبي و بسيار سختگيري داشت. از قسمت/ وري سويس که به سر سختي و خيره سري معروفند، بود. از دو جانب به قدري بي احتياطي و خامي و جواني کرديم تا مچمان گير آمد و پس از آن که دخترک بيچاره را آزار بسيار رساندند و از آن جمله، به عنوان اينکه واگابونداژ؛ يعني ولگردي کرده (دو شب را در منزل من گذارنده بود)، دو سه روز هم در زندان تربيتي انداختند. بالاخره او را از لوزان براي تحصيل به شهر ديژن فرستادند. باز روزي فراراً خود را به لوزان رسانيد و مي خواست در اتاق من پنهان بماند» (جمالزاده، 34:1378).
اين موضوع سبب شد چند روز بعد ممتاز السلطنه صمدخان که وزير مختار (سفير) ايران در پاريس و سرپرست محصلين ايراني بود، به او نامه بنويسد که فوراً به پاريس برگردد. در پاريس ممتاز السلطنه به او مي گويد: «شنيده ام که به جاي تحصيل با دخترها نشست و برخاست مي کني و وقتت را تلف مي سازي (جاي انکار نبود). دو سه قطعه عکس دخترهاي ايراني از کشوي ميز خود بيرون آورد و گفت: اين دخترها از بستگان من اند؛ هر کدام را بخواهي برايت خواهم گرفت، ولي اول بايد تحصيلات خودت را به پايان برساني» (همان:35).
با اين حال، جمالزاده با زن فرنگي ازدواج کرد. ارتباط او با محيط و فرهنگ غرب و زنان فرنگي و تصور منفي او از زن ايراني، در اين امر بي تأثير نبود.
خود جمالزاده در جواب اين پرسش که چرا زن خارجي گرفته است، مي گويد: «وقتي من پانزده ساله بودم، از ايران خارج شدم و آمدم بيروت و بعد آمدم اينجا (ژنو). همسايه ما [در ايران] دخترکي داشت به اسم ملکه که من عاشق او بودم. به پدر و مادرم گفته بودم ملکه را براي من نگاه بداريد. پدرم چند ماه بعد از اينکه از ايران آمدم بيرون، کشته شد. اولين سفري که رفتم به ايران، مادرم صدايم زد و گفت: ملکه آمده به ديدنت. لذت بردم. ملکه تا مرا ديد، گفت شوهر کرده ام... اين طور شد که من در همين اروپا زن گرفتم» (رضوي، 254:1373).
جمالزاده بيسوادي و عقب ماندگي زنان ايرا ني را دليل ديگر اين مسأله فکر مي کند و مي گويد: «زن من فارسي را به قدري خوب ياد گرفته بود که گاهي من از او مي پرسيدم و او غلطهاي من را اصلاح مي کرد. فرانسه مي دانست، آلماني، انگليسي، فارسي، چهار زبان مي دانست. چرا من اين زن را نگيرم و بروم زني بگيرم که بي سواد باشد؟!» (همان:255).
در مورد زبان داني همسر جمالزاده، باستاني پاريزي که از نزديک با جمالزاده آشنايي دارد، مي نويسد: «جمالزاده يک روز با زن خود «اگي»- که واقعاً زني بي همتا بود - از اروپا به ايران آمده بود. جمالزاده به گفته خود او: «همسر من يک زن سويسي (اصلا آلماني) مو بور بود و فارسي را هم مي فهميد. در اصفهان يکي از رجال شهر - که از خانواده هاي متعين بود - ما را دعوت کرد. جمعي از شازده خانم هاي قاجاري و زنان ثروتمند اصفهاني هم شرکت داشتند و طبق معمول دور و بر هم زنها جمع شده، به غيبت اين و آن پرداخته بودند. در اين ميان، زن من از کنار بعضي از آنها عبور کرد. زنها مي دانستند که خارجي است و زن من است. يکي از آنها به ديگري گفت: زنکه را ببين، موهايش را مثل عنتر به هم بافته است. همسرم که فارسي مي دانسته، شنيد و خيلي ساده به آنها گفت: چيز تازه اي نيست. اين مد روز است. البته، آن زنها از اينکه طرف فهميده، خجل شدند» (همان:30).
همچنين مهرداد مهرين در اين باره چنين مي نويسد: «همسر دوم جمالزاده، نمونه اي از يک زن ايده آل است که علاوه بر آلماني، فرانسه و انگليسي و فارسي هم مي داند و در خياطي و خانه داري مهارت دارد» (مهرين، 6:1342).
تحليل نادرست جمالزاده از برخي انديشه هاي اسلام
در مورد جمالزاده هم مي توان گفت آنچه ما را از روي نوشته هاي داستاني او درمي يابيم و به او نسبت مي دهيم، مربوط به شخصيت هنري اوست و گرنه، دستيابي به شخصيت واقعي انسانها و واقعيت درون آنها، گاه کاري غير ممکن است. در داستان «بيله ديگ، بيله چغندر» و کتاب صحراي محشر مطالبي آمده که حکايت از نوعي طعنه به مذهب و به مسخره گرفتن برخي تعاليم ديني دارد؛ اگرچه برخي هدف جمالزاده را از اين سخنان مبارزه با تعصب و قشريگري و مقدس مآبي دانسته اند، اما انتشار اين مطلب از سوي نويسنده اي که خود را مسلمان مي داند، قابل توجيه نيست. خود جمالزاده هم عکس العمل مردم را در مقابل اين نوشته ها بيان مي کند و مي نويسد: «انتشار کتاب يکي بود يکي نبود ولوله اي در تهران به راه انداخت، چماقهاي تکفير به حرکت در آمدو فريادهاي«وا شريعتا» بلند شد. نويسنده يکي بود يکي نبود را در آن حيص و بيص نه تنها تکفير کرده بودند، بلکه مهدور الدم هم اعلام شده بود» (جمالزاده، 101:1378).
جمالزاده در يکي بود يکي نبود در داستان «بيله ديگ، بيله چغندر» از زبان يک مستشار فرنگي مي نويسد: چيز غريبي که در اين مملکت است، اين است که گويا اصلاً زن وجود ندارد. تو کوچه ها دخترهاي کوچک چهار پنج ساله ديده مي شود، ولي زن هيچ در ميان نيست. من شنيده بودم که در دنيا «شهر زنان» وجود دارد که در آن هيچ مرد نيست، ولي «شهر مردان» به عمرم نشنيده بودم. در فرنگستان مي گويند ايرانيها هر کدام يک حرمخانه دارند که پر از زن است، الحق که هموطنانم خيلي از دنيا بي خبرند. در ايراني که اصلاً زن پيدا نمي شود، چطور هر نفر مي تواند يک خانه پر از زن داشته باشد؟!» (جمالزاده، 123:1333).
در کتاب صحراي محشر هم معاد و وقايع روز محشر به طنز بيان شده و گاهي به مسخره گرفته شده است، که اگر در قلمرو طنز اجتماعي قلمداد شود، باز نيز بي مهري و عدم آشنايي عميق نويسنده را به آراي کلامي و انديشه هاي فلسفي مي رساند.
نظر جمالزاده درباره دين و مذهب
ديدگاه جمالزاده درباره حجاب
اگرچه حجاب و پوشش زنان در آن دوره، نه حجابي است که مدنظر اسلام است و نه آن که روزگار باستان و در ميان پيروان کيش زردشت رواج داشته، بلکه حجابي است که در اثر قرنها تعصب، جهالت و افراط اجتماع بر زن تحميل شده است، اما برداشتن کامل آن هم دردي را دوا نمي کند، بلکه مشکلات بيشتري را پديد مي آورد؛ آن گونه که تجربه ملتهاي مختلف اين مطلب را تأييد مي کند. علاوه بر اين که حجاب چنانچه به دور از افراط و تفريط رعايت شود، پوششي است که جنسيت و جاذبه دلربايي زن را در اجتماع مي پوشاند و به او اجازه مي دهد تا در فعاليتهاي اجتماعي حضوري انساني داشته باشد. بعلاوه، عشق را عميق تر و متعالي تر مي سازد و زن را از دستبرد هرزگيهاي کالا گونه بيرون مي آورد. با تأملي کوتاه در تاريخ معاصر ايران، اين نکته روشن مي شود که: «زن ايراني در اين دوره مي بايست در جهت اهداف استعماري همگون و همسان با زن اروپايي شود. مقابله با حجاب لازم بود، اما کافي نبود. بايد زنان آموزش داده مي شدند تا فکر و عقيده آنان تغيير کرده و خود به دنبال غرب بروند. بدين منظور، براي دختران مدارسي تأسيس و ترويج مي شد که با برنامه هاي دقيق و با احتياط و صبر و حوصله و به آرامي توسعه مي يافت که هدف آنها راه گشايي انديشه هاي غربي در کشور ما بود» (توانا، 81:1380).
به راستي آيا مشکل اصلي زن در فرهنگ گذشته ما حجاب بوده است که جمالزاده و بسياري از روشنفکران آن روز، رفع آن را احقاق حق زن ايراني و آزادي او مي دانسته اند؟ آيا اين حق زنها بود که پس از واقعه کشف حجاب، به عنوان اولين مصرف کننده لوازم آرايشي و لوکس غربي، وقت و نيروي خود را صرف خودآرايي و مدگرايي نمايد؟ و آيا پرداختن به امر آموزش و شرکت در پيشرفت کشور فقط با رفع حجاب براي بانوان ممکن بوده؟ و...
در هر حال جمالزاده درباره کشف حجاب چنين نظر مي دهد: «خدا را شکر که ورق برگشته و روزهاي فرخنده هفده دي ماه 1314 ش و رفع حجاب و روزهاي خجسته ششم بهمن 1314 و 16 اسفند همان سال در تاريخ احقاق حق زنان ايراني، تاريخهاي خجسته اي هستند که هميشه در خاطر ايرانيان باقي و مبارک خواهند بود» (جمالزاده، 2:1357).
در بخش ديگري از همين کتاب آمده: «... من همانا در نخستين کتابم؛ يعني يکي بود يکي نبود چهل سال پيش از آنکه در روز فرخنده 17 دي 1314 ه. ش زنان ايران داراي آزادي و حقوق خود گردند، در ضمن داستان «بيله ديگ بيله چغندر» شرح حال و روزگار غم افزاي زنان ايراني را از زبان يک مستشار فرنگي قلابي بيان کرده ام.» (همان: 6).
نتيجه گيري
در قصه هاي جمالزاده، اگرچه زنان به صورت کلي مطرح شده اند و داراي شخصيتهاي ايستا هستند- که يا تغيير نمي کنند و يا اندکي تغيير مي کنند- اما با توجه به روال تاريخي قصه ها، تغييراتي هرچند اندک و متناسب با تحولات جامعه را مي توان در نظر آورد: طرز پوشش، دستيابي به رفاه نسبي ديالوگ ها، سلايق و ايده آلهاي زنان از يکي بود و يکي نبود تا قصه ما به سر رسيد فرق مي کند؛ مثلاً در قصه هاي آغازين قهرمانان بيشتر از توده جامعه هستند و از رفاه اقتصادي کمي برخوردار، اما در داستانهاي آخر، در نتيجه پيشرفت اقتصادي جامعه، رفاه عمومي بيشتر شده است.
با آنکه زنان خانه دار به عنوان طبقه اي مهم از اجتماع در داستانهاي جمالزاده حضور دارند، اما او هيچ گاه مضمون اصلي داستان خود را حول محور زنان و مصائب آنان قرار نداده است. جا داشت حداقل در يکي از داستانها به اين مسأله توجه مي شد و زندگي زنان خانه نشين مايه داستان مي گرديد. پاره اي از داستانهاي جمالزاده بي شباهت به داستانهاي فيمينيستي نيست. در داستان«درد دل ملاقربانعلي» مرگ دو زن (زن ملاقربانعلي و مرگ دختر حاجي بزاز) به طور نمادين، قرار دادن دختر در رختخواب سفيد - که نمادي از پاکي درون و بيرون اوست - بر وجود جريان فيمينيستي در داستان تأکيد دارد.
در برخي از داستانها، توجه به موقعيت زنان و تحت ظلم قرار گرفتن آنان، در کمال ايجاز بازگو شده است؛ مثلاً در داستان «آواز در گرمابه» خجسته پور، قهرمان مرد قصه، در يک صحنه کوتاه و طي مکالمه اي کوتاه، جايگاه زنان و شيوه برخورد مردان ايراني را با آنها آشکار مي کند.
دوري جمالزاده از ايران، او را از پيشرفت فرهنگي اجتماعي بانوان ايراني (بويژه پس از انقلاب اسلامي) و ورود آنان به عرصه هاي گوناگون علمي و اجتماعي، بي خبرگذاشت. او تا اواخر عمر زن ايراني را بي سواد، عقب مانده و مظلوم مي ديد و در سخنانش به رعايت حقوق آنان سفارش مي کرد؛ حتي ازدواج او با زن فرنگي بي تأثير از اين ديدگاه او نسبت به زنان ايران نبود؛ چنانکه در پاسخ اين سؤال که چرا همسر ايراني اختيار نکرده است، به پاسخي دور از ذهن بسنده مي کند و چهره زن ايراني را چونان زن محصور شده دوره قجري توصيف مي کند.
و کلام آخر اينکه جمالزاده همواره بر لزوم احترام به زن و حقوق او تأکيد مي ورزد و در برخي از داستانهايش، از موقعيت زن ايراني ابراز ناراحتي مي کند؛ که در خور احترام است، اما به دليل ساختار اجتماعي خاص ايران در دوره اي که نويسنده در ايران بود، چهره زنان به علت موقعيت نابساماني که داشتند، در داستانهاي جمالزاده، مغموم، واخورده و تحت ظلم نشان داده شده است. شايد اگر جمالزاده در ايران بود و از دور، دستي بر آتش نمي داشت، چنين سخن نمي گفت. مشاهده زنان فرنگي و دوري از محيطي که مي توانست با روح و تعاليم دين اسلام و عمق آموزه هاي ديني آشنايش کند، در پيدايش اين افکار بي تأثير نبوده است.
خدا را سپاس که در پناه انقلاب عزت بخش اسلامي، عموم بانوان ايراني در راه يافتن جايگاه واقعي خود در دين اسلام، گام نهاده اند و بين حجاب افراطي دوره قاجار و عرياني عصر پهلوي راه ميانه را در پيش گرفته اند. شايد افراط هاي برخي روشنفکر ها مثل ميرزا فتحعلي آخوندزاده - که مسير غرب زدگي را در کنار دين زدايي دنبال مي کردند - موجب شده است تا انديشه هاي افراطي پيرامون مسأله زن، حقوق او و جنبه اجتماعي حجاب حاصل شود (اکبري، 44:1385-47).
پي نوشت ها :
پژوهشهاي زبان و ادبيات فارسي (علمي- پژوهشي) دانشکده ادبيات و علوم انساني- دانشگاه اصفهان دوره جديد، شماره 4، زمستان1388، ص 130-115.
سيدجمال واعظ اصفهاني در 1279 ه.ق/1241 ه. ش در همدان متولد شد. پدرش سيدعيسي موسوي، منسوب به دودمان شيعي جبل عامل بود. سيدجمال هنوز شيرخواره بود که پدرش را از دست داد و مادرش چون نتوانست در آن شهر بماند، با انسيه، دختر چهار ساله اش و جمال به تهران سفر کرد. جمال از کودکي نزد شوهر خاله اش به زنجير بافي مشغول شد، اما همواره شوق درس و تحصيل داشت. بالاخره در چهارده سالگي زنجيربافي را رها کرد و در مدرسه مادر شاه، واقع در خيابان سرور الماسيه، باب همايون به تحصيل پرداخت. او در يادگيري علوم زمان از خود استعداد بسيار نشان داد. پس از آن در 21 سالگي براي ادامه تحصيل به اصفهان رفت و در سلک طلاب درآمد. چهار سال پس از ورود به اصفهان با مريم، دختر ميرزا حسن باقرخان از خانواده سراج الملک ازدواج کرد و بتدريج دوستان و آشنايان بسياري يافت. او که در زبان آوري مشهور شده بود، براي اولين بار در مسجد نو اصفهان صاحب منبر شد و در وعظ چندان پيش رفت که مردم اصفهان و تبريز و تهران و بسياري از ولايات را شيفته کلام خود کرد، بخصوص در روزگار پيدايش مشروطه از ارکان اين نهضت بود.
محبوبيت سيد جمال در ميان مردم باعث شد ظل السلطان، پسر شاه و حاکم اصفهان به او ابراز محبت کند و به وي لقب صدر الواعظين بدهد، اما به دليل انتقادهايي که از همان روزهاي اول بر روشهاي تبليغي روحانيون داشت، عده اي با وي از در مخالفت درآمدند و حتي به او تهمت بابيگري زدند؛ تا جايي که نتوانست در محرم و صفر به منبر برود و به همين دليل سيد در سال 1317 ه.ق؛ يعني پنجمين سال سلطنت مظفرالدين شاه به شيراز رفت و در آنجا رساله اي با نام «لباس التقوي» در حمايت از صنايع داخلي نوشت. سيدجمال نه تنها با سخنرانيهاي خود، بلکه با قلم توانايش در مقابل وضعيت خاص جامعه آن زمان قد علم کرد و نخستين بذرهاي آگاهي عمومي و اجتماعي را در ميان طبقه مختلف مردم پاشيد. پس از مدتي اقامت در شيراز، مدتي به نجف اشرف نزد عمويش، سيداسماعيل صدرعاملي رفت و دوباره به شيراز بازگشت. وي در شيراز در ميان آتش دشمني شعاع السلطنه و قوام السلطنه قرار گرفت و چاره را در ترک شيراز ديد و به اصفهان بازگشت. در سال 1318 در اصفهان با همفکري حاج فاتح الملک و ميرزا نصراللهان بهشتي (ملک المتکلمين) و شيخ احمد کرماني (مجدالاسلام) روياي صادقه را نوشت. اين کتاب بسيار کم حجم بود، اما بسياري از عملکردهاي ظل السلطان و برخي از ملايان مشهور و با نفوذ اصفهان را به باد انتقاد گرفته بود. در سال 1320 رهسپار تبريز شد و با استقبال گرمي از طرف مردم روبه رو شد. ظل السلطان به علت نوشتن اين کتاب، قصد جان وي را کرد؛ بنابراين، سيد در سال 1321 عازم تهران شد. در جريان مشروطيت، سيد جمال همواره جزو اولين کساني بود که مورد حمله و عتاب محمد علي شاه قرار مي گرفت. آوارگي و مبارزات سيدجمال همچنان ادامه داشت تا اينکه در سال 1326 در 47 سالگي به ضرب گلوله در بروجرد شهيد شد (پارسي نژاد، 26:1381-36؛ به نقل از باستاني پاريزي). سيد جمال عامل مهمي در باز گرداندن و گره زدن پيوند «سياست» و «مذهب» در تاريخ اجتماعي اخير ايران بود (پاريزي، 198:1367).
قرآن کريم
1- اکبري، محمدعلي.(1385). پيشگامان انديشه جديد در ايران (عصر روشنفکري ايراني)، تهران: نشر موسسه تحقيقاتي و توسعه علوم انساني.
2- باستاني پاريزي، محمدابراهيم.(1372). سايه هاي کنگره، تهران: انتشارات ارغوان، چاپ اول.
3- ___.(1376). نوح هزار طوفان، تهران: نشر نامک.
4- برازش، عليرضا.(1373). معجم بحار الانوار، ج24، تهران: نشر وزارت ارشاد اسلامي.
5- براهني، رضا. (1362). قصه نويسي، تهران: نشر نو.
6- پارسي نژاد، کامران.(1381). نقد و تحليل و گزيده داستانهاي سيدمحمدعلي جمالزاده، تهران: نشر روزگار.
7- توانا، مراد علي.(1380). زن در تاريخ معاصر ايران، جلد1، تهران: نشر برگ زيتون.
8- جمالزاده، محمدعلي.(1333). يکي بود يکي نبود، تهران: کانون، چاپ پنجم.
9- ___.(1343). صحراي محشر، تهران: معرفت، چاپ اول.
10-___.(1381). سروته يک کرباس، تهران: سخن، چاپ اول.
11- ___.(1357). تصوير زن در فرهنگ ايراني، تهران: نشر اميرکبير.
12- ___. (1378). خاطرات سيد محمدعلي جمالزاده، به کوشش ايرج افشار و علي دهباشي، تهران: انتشارات سخن، نشر شهاب.
13- ___.(1355). « زني زشت رو در سر و ته يک کرباس»، مجله رستاخير، شماره 456؛ ص11.
14- ___.(1355). داستان سمک عيار و حيلت زنان، مجله رستاخير، شماره 463، ص11.
15- دستغيب، عبدالعلي.(1365). نقد آثار محمدعلي جمالزاده، تهران: انتشارات چاپار، چاپ اول.
16- دهباشي، علي.(1377) ياد محمدعلي جمالزاده (مجموعه مقالات)؛ تهران: نشر ثالث، چاپ اول.
17. رضوي، مسعود. (1373). لحظه اي و سخني با سيدمحمدعلي جمالزاده، تهران: شرکت همشهري.
18- مهرين، مهرداد.(1342). جمالزاده و افکار او، تهران: انتشارات آسيا، چاپ اول.
19- ياحقي، محمدجعفر. (1379). جويبار لحظه ها، تهران: انتشارات جامي، چاپ دوم.
پي نوشت ها :
1- استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه اصفهان
2- مربي دانشگاه پيام نور واحد نهبندان