قرباني التزام و تعهد
نويسنده: يوسفعلي ميرشکاک
نگاهي به شعر و زندگي سلمان هراتي
سلمان با اين که پيرو هيچ حزب يا گروه و دسته اي نبود از فرداي درگذشت دلخراش و دردناکش مصادره شد و هنوز هم اين مصادره ادامه دارد.
حتي مي توان گفت مصادره شاعران و هنرمندان مرده به نفع احزاب و نهادهاي رسمي يا غير رسمي سياسي، از هنگام درگذشت سلمان آغاز شد. سلمان همچون بسياري از شاعران انقلاب، جز امام و انقلاب و مردم، حزبي نمي شناخت، اما پس از آن که در گذشت به خدمت احزاب مختلفي درآمد، احزابي که ظاهرا فرهنگي و باطنا سياسي محض اند و صد البته جز اين هم نبايد توقعي داشت؛ زيرا تقدير جهان سومي چنين اقتضا مي کند که هنر و فرهنگ و علم و انديشه في نفسه هيچ ارجمندي و اهميتي نداشته باشند. هم از اين رو شاعر يا نقاش يا نويسنده يا متفکر به هيچ شمرده مي شوند، مگر آن گاه که بتوان آن ها را خادمان اين يا آن ايدئولوژي به شمار آورد، به عبارت دقيق تر اهميت شعر و شاعر و هنر و هنرمند و تفکر و متفکر، تابع اهميت تبليغاتي آن هاست، اگر در تبليغات سياسي سودمند باشند، اهميت پيدا مي کنند و گرنه به هيچ شمرده مي شوند. اهميت شاعر زنده، سيماب وار است. زيرا هر آن ممکن است شاعر از خود واکنشي نشان دهد که در منظره پيروان ايدئولوژي ناپسند باشد يا شعارهاي آن ها را مخدوش کند، هم از اين رو شاعر خوب، همچون سرخ پوست خوب است.ژنرال کاستر مي فرمود: سرخ پوست خوب سرخ پوست مرده است)،زيرا نه تنها مي شود اورا در مراسم مختلف همچون روحي موافق و مطلوب احضار کرد، بلکه مي شود او را با شعارهاي گوناگون حزبي موافق نشان داد. از آن جا که در کشورهاي جهان سوم کمتر کسي به سراغ آثار شاعران مي رود وهر شاعري توتمي(صنمي) است که مي شود او را به عنوان مظهر آمال و آراي خود قلمداد کرد، ارباب ايدئولوژي به راحتي شاعران مرده را مصادره مي کند و البته اسباب و عوامل اين مصادره، شاعران حزبي و زنده اند که مي توانند هر گونه دروغي را راست جلوه داده و هر شعاري را در دهان شاعران مرده بگذارند . با حضور شاعران مرده نيست. زيرا مخاطب ايدئولوژي زده، به جاي مراجعه به آثار آن ها، ترجيح مي دهد در بزرگ داشت ياد و نام آن ها شرکت داشته باشد. اين که چرا و چگونه اين وضعيت برهنر و ادبيات ما غالب شده و ما را از مواجهه صريح با واقعيت شعر و شاعر و هنر و هنرمند باز مي دارد، در اين مقال مطمح نظر نيست . فقط مي توان به اشاره گفت که گسترش سياست زدگي و غلبه متزلزل ترين وجه حيات انسان يعني سياست بر ديگر وجوه، باعث شد که در ديانت مقدس اسلام به چشم ايدئولوژي بنگريم، ديگر ساحات هستي مادي و معنوي خود را نيز در پرتو توقعات و تصورات ايدئولوژيک ارزيابي کنيم. سلمان هراتي نه سياست زده بود و نه ايدئولوژيک به جهان مي نگريست. شاعر بود و از بي آلايشي و سادگي راستين بهره بسيار داشت و به دست آوردهاي آن دلبسته بود. با اين که کلامش سرشار از دادخواهي و عدالت طلبي است، هيچ نشاني از کين توزي فردي يا جمعي در وي يافت نمي شد. نمي گويم تشبه به فرشته مي کرد، زيرا هيچ نشان ياز زهد و ريا در او نبود، اما حضورش هماره حضوري فرشته وار بود، چندان که اين يقين را در مخاطب خود برمي انگيخت که هرگز از وي شرارتي سرنخواهد زد و اين ويژگي به راستي خلاف آمد عادت است، زيرا شاعران هر که باشند و در هر پايگاهي که باشند، کم و بيش شرارت را نيز به مخاطب القاء مي کنند. شايد اگر ما دوستان سلمان، از بصيرت لازم بهره مند بوديم، مي توانستيم اين معنارا ملتفت شويم که جوانمرگ خواهد شد و زود از ميان ما خواهد رفت. و به راستي سلمان پاک تر و زلال تر از آن بود که دير بپايد و شريک زندگي آلوده به ايدئولوژي ما باشد و سياست زدگي ما را تحمل کند. بي گمان اگر دير مي ماند جز اين که زجر بکشد و عذاب ببرد کاري از پيش نمي برد، زيرا براي شرکت در تباهي استعدادي ويژه مي طلبد، بايد چيزي از جنم ديو و دد در تو باشد تا بتواني چيرگي ديوان و ددان را تاب بياوري. سلمان پيش از آن که شکفته شود، پرپر شد و پيش از آن که به تشخص و تمايزي ويژه در شعر دست پيدا کند، پنهان شد. شعرهاي آزاد وي غالبا صورت خطابه دارند. فضاي دهه اول انقلاب چنين اقتضا مي کرد که شاعر فاصله خود را با مخاطب از ميان بردارد و به زباني سخن بگويد که درک و دريافت آن به تلاش ذهني چنداني نيازمند نباشد:
آيا جز به تحير
چگونه مي توان در شما درنگ کرد
مثل جنگل خدا
وقتي شما را بريدند
زمين عطشناک پايين
زير معنويت خون تان روييد
و افق به مرتبه ظهور آمد
اسب سحر شيهه اي کشيد
هفتاد و دو آفتاب
از جنگ نيزه برآمد
اين زبان خطابي که لحن شاعرانه آن جز به قصد فاصله گرفتن از منطق نثر اتخاذ نشده، در سال هاي انقلاب و جنگ مي توانست مخاطب بسيار داشته باشد، اما در دهه هاي بعد به فراموشي سپرده شد و استقبال از آن فروکش کرد. زيرا التزام و تعهد که از ويژگي هاي عمده اين گونه از شعرهاي انقلابي بودند، جامه ديگر کردند. علاوه براين شعر منثور(شعر گسسته)به فضاهايي دست پيدا کرد که چشم انداز فردي در ان اهميت بيشتري يافت، حال آن که در شعر سلمان از اين چشم انداز فردي در آن اهميت بيشتري يافت، حال آن که در شعر سلمان از اين چشم انداز چندان نشاني به چشم نمي خورد. بي گمان اگر مرگ، سلمان را در بهار جواني غافلگير نمي کرد، شعر خطابي وي به مرتبتي از ايجاز و ايصال مي رسيد که از وي چهره اي ممتاز و مانا در ادبيات فارسي پديد بياورد. و اين سخن، نه از سر تعارف با دوستداران وي يا بزرگداشت اوست، بلکه از سر تأمل در آثار بازمانده از آن بزرگوار است. به ويزه فرازهايي که نشانه هاي ايجاز و ايصال در آن ها به چشم مي خورد و به توانمندي او گواهي مي دهد، در شعر«صبح انعکاس لبخند توست»که در ستايش اميرالمؤمنين(عليه السلام)سروده شده، مي گويد:
زمين
بي تو تاول معلقي است
بر سينه آسمان
و خورشيد، اگر چه بزرگ است
هنوز کوچک است
اگر با جبين تو برابر شود
و در شعر «ترانه هاي بعثت سبز مي گويد
بهار
از حيطه تماشاي صرف بيرون است
بهار فلسفه ساده اي است
براي اين که بدانيم
زمين عرصه کوچ است
پيش از آن که سلمان فرصت پيدا کند به يافت ها و دريافت هاي خود انسجامي پايدار ببخشد و خود را از چنگ اطناب رها کند، مرگ او را در ربود و ما را با ميراث وي (آثاري که در مرز خطابه و شعر)تنها گذاشت. هنگامي که في المثل مي خوانيم
مه، مهرباني مبهمي است
تا خود را تنها تصور کنيم
دريغ ما براز دست رفتن سلمان دو چندان مي شود وبا خود مي گوييم اگر مرگ به او فرصت بيشتري مي داد، شعر خود را به آراستگي و پيراستگي بيشتري مي رساند و ذهن و زبان خود را از فضاي خطابي و ژورناليستي آثاري همچون «دنيا در باتلاق تقلب»مي رهاند. مسلما سطرهايي از اين دست را نمي توان شعر به شمار آورد:
ترفندهاي سرمايه داري
پيش بيني مارکس را مخدوش مي کند
لنين به کمک تاريخ مي شتابد
و با عجله
مارکس را به جلو هل مي دهد
و طي نامه اي به گورکي مي نويسد
بايد واژه خدا را به کار نگيري
سوسياليست هاي فرانسه
وضع بهتري ندارند
سوسياليست هاي فرانسه
با لالايي سيا به خواب مي روند
من ديدم
در خيابان شانزاليزه
زير پاي دموکراسي
پوست موز مي گذارند
فکر مي کنيد مهد آزادي کجاست؟
در سال هايي که شعر خطابي و ژورناليستي مورد استقبال بود و ارائه آن نشان التزام و تعهد به شاعر به شمار مي آمد، نه تنها سلمان که بسياري از شاعران مسلمان، خود را به اتخاذ اين شيوه ملزم مي انگاشتندو هيچ يک گمان نمي بردند که اين شيوه عقيم است و راه به جايي نمي برد.. آثاري از قماش «يک قلم ناسزا به محتکر، قربتا الي الله »و «با آفتاب صميمي» و بسيار ي ديگر از اشعار خطابي سلمان، امروز از کارآيي افتاده اند. اما در آن روزگار سلمان همچون بسياري ديگر از شاعران انقلاب، با اين تصور که زبان خطابي و ژورناليستي به تعهد و التزام انقلابي نزديک تر است ، فرصتي را که گمان نمي برد اندک باشد، وقف اين شيوه کرد و از فضاي نيمايي که مي توانست ذهن و زبان خود را زودتر به تشخص و تمايز برساند، فاصله گرفت. بي گمان اين فداکاري حتي اگر ناخودآگاه باشد، فضيلت اوست ، زيرا در اين ميان او بود که خود را قرباني التزام و تعهد کرد. نمي دانيم اگر زنده مي ماند با رخت بربستن التزام و تعهد از شعر و سياست او اقتصاد و...چگونه مواجهه اي داشت، اما هنوز هم اميدواري حيرت انگيز او غريب است:
اين جا مادران از کوير مي آيند
اما دريا مي زايند
کودکان طوفان مي آفرينند
دختران بهار مي بافند
و پسران براي توسعه صبح
خورشيد مي افشانند.
منبع: پنجره شماره 114