گذري بر آراء ناصر خسرو در باب زبان
چکيده
واژه هاي کليدي
1- مقدّمه
مقاله حاضر، تلاشي است در پي گيري برخي از مفاهيم بديع دانش زبان شناسي نو در آراء حکيم ناصر خسرو قبادياني بلخي که از رهگذر بازخواني يکي از آثار منثور وي با عنوان جامع الحکمتين حاصل شده است. مفاهيمي که خواننده آشنا با انديشه هاي نوين زبان شناسي را با شگفتي و حيرت بسيار مواجه خواهد ساخت. طُرفه آنکه اين مفاهيمِ بديع و به رغم سادگي ظاهري، عميق، نزديک به هزار سالِ بعد در انديشه صاحبان مکاتب بزرگ زبان شناسي و به طور مشخص، در آراء فردينان دو سوسور، بنيانگذار دانش زبان شناسي نوين و نوآم چامسکي، آغازگر انقلاب زبان شناسي زايشي که پيامدهاي نظري و روش شناختي انديشه هاي آنان بر روند تکامل و تکوين اين شاخه علمي تأثيرِ بسيار داشته است، تجلّي يافته اند. همانگونه که اشاره شد، چامسکي خود بارها و بارها بر ابتناء انديشه هاي خويش بر آراء پيشينيان صحّه گذاشته است و به عنوان مثال، در انتهاي کتاب زبان شناسي دکارتي مي نويسد: «من سعي کردم... نشان دهم که بسياري از آنچه ما نتيجه پژوهشهاي اخير زبان شناختي مي دانيم، در مطالعات قبلي ... مورد اشاره قرار گرفته اند يا حتي بوضوح صورتبندي شده اند(چامسکي، 2002: 104). مروري بر آراء ناصر خسرو در کتاب جامع الحکمتين و به طور مشخص مقاله «اندر نطق و کلام و قول» در حقيقت، مُهر تأييدي است بر اين اظهار نظر چامسکي. در عين حال، نوشتار حاضر به هيچ روي ادعايي در زمينه تأثيرپذيري احتمالي زبان شناسان بزرگي همچون فردينان دو سوسور و نوآم چامسکي از آراء ناصر خسرو ندارد؛ بلکه صرفاً بر آن است تا از رهگذر نمايش وجوه اشتراک اين انديشه هاي کهن و نو، بار ديگر بر اين باور بنيادين صحّه بگذارد که افکار بزرگ ممکن است، در مقطعي از تاريخ بر زبان يا قلم شخص معيني جاري شوند؛ اما ترديدي نيست که محصول و برآيند انديشه جمعي نوع بشر در تمامي اعصار گذشته بوده اند.
2- کتاب جامع الحکمتين
«و چو بنياد اين کتاب بر گشايش مشکلات ديني و معضلات فلسفي بود، نام نهادم مر اين کتاب را جامع الحکمتين و سخن گفتم اندرو با حکماء ديني بآيات کتاب خداي تعالي و اخبار رسول او عليه السّلام و با حکماء فلسفي و فضلاء منطقي ببرهانهاءِ عقلي و مقدّمات منتجِ مفرّج، از آنچ حکمت را خزينه خاطرِ خاتمِ ورثه الانبياست(ع) و شمّتي از حکمت نيز اندر کتب قدماست» (ناصر خسرو، 1363: 18).
کتاب ياد شده در سال 1332 (1953 ميلادي) به همّت هنري کُربن، ايران شناس بزرگ فرانسوي و محمد معين، استاد وقت دانشکده ادبيات دانشگاه تهران، تصحيح گرديده و با مقدمه کوتاهي به زبان فارسي و مقدمه مفصلي به زبان فرانسه به طور همزمان در تهران و پاريس منتشر شده است(2). مقاله حاضر مبتني بر چاپ دوم کتاب جامع الحکمتين است که در سال 1363 هجري شمسي در تهران و توسط کتابخانه طهوري به زيور طبع آراسته شده است.
3- پيشينه مطالعاتي
حکيم ناصر خسرو قبادياني بلخي يکي از انديشمنداني است که تا به امروز عمدتاً در حوزه شعر و ادب پارسي و حکمت و فلسفه اسلامي از او ياد شده است و برخي از ابعاد انديشه و تفکر وي؛ از جمله ديدگاههاي او در باب زبان مغفول مانده است.
مفاهيم بديعي که ناصر خسرو در کتاب جامع الحکمتين در باب زبان نقل نموده است، اساساً بازتابي در منابع زبان شناسي موجود نداشته اند و تنها مي توان از اشاره کوتاه آقاي آروين مهرگان(1377: 91-92) ياد کرد که در حاشيه بحثي در مورد «جمله» به صورت پانويس ارائه شده است(4). وي در آنجا به حضور مفاهيم نو زبان شناسي و به طور مشخص، سه گانيِ سوسوري زبان/ گفتار/ قوه نطق در آراء ناصر خسرو اشاره مي کند؛ اما از آنجايي که اين مبحث مستقيماً به موضوع مورد بررسي وي ارتباطي نداشته است، به تقصيل وارد بحث نمي شود و به تلخيص سخنان ناصر خسرو و صرفاً اشارتي در حاشيه بسنده مي کند.
4- بحث
[«حجّت بر اثبات اين جوهر عقلي که مني از مردم مر او راست، آن آورده اند که گفتند: هر که آيد که خرد دارد، بداند که اندر ترکيب مردم چيزي هست که مردم سخن گفتن همي بدان چيز مي گويد و لب و زبان را اندر سخن گفتن آنچيز همي کار بندد، و آن چيزيست که آنچ مر خود داند ديگري را بياموزد بميانجي سخن و آنچ خود نداند از ديگري مر آنرا بياموزد و بررسد و تکرار کند تا معلوم او شود... . و اين چيز جز اندر ترکيب مردم نيست از جملگي حيوان و اين چيز جز جسد است، از بهر آنکه جسد او از چيزهائي حاصل شد کان نه سخن بود و نه علم، و اين چيز اندر از جاي ديگر حاصل آمد...؛ و چو فعل هاءِ تمام قصدي و گفتارهاءِ مشروحِ معنوي همي از مردم پديد آيد، و از ديگر حيوان همي نيايد، همي دانيم کمه اندر ما معنئي هست که آن خاصّه ما راست، و مني هر کسي از ما بدانست، و اين فعل ها و قول ها از آن معني همي پديد آيد با بکار بستن او مرين آلتها را که اندر ترکيب اوست. و مر حيوانات را معني نيست... . پس دانستيم که اندرو چيزي بود که فعل ها از اجزاء جسد همي بفرمان و خواست او آيد، و مني اندر جسد او راست، و اين چيز را نفس گفتيم، و علم مر او راست هم بر نيکي و هم بر بدي و فعل مر او راست... . زبان گوينده بفرمان نفس است، و نفس جنباند مر او را بر سخن گفتن... (ناصرخسرو، 1363: 104- 102)»].
و اما مقاله «اندر نطق و کلام و قول» که فصل شانزدهم کتاب جامع الحکمتين را تشکيل داده است(5)، با اين اظهار نظرِ صريح آغاز مي شود که «نطق» [توانايي زباني] صفتي است که ذاتي نوع بشر است و از اين رو، ناصر خسرو به شيوه علماي علم منطق که انسان را «حيوان ناطق» ناميده اند، از عنوان «نفس ناطقه» [يا «نفس سخن گوي»] در توصيف انسان بهره جسته است.
[«نطق مر نفس ناطقه را صفتي جوهري است، و آن مفهوم است و معقول، نه محسوس است و نه مشار».] (همان، 12)
ناصرخسرو در بيان ماهيت اين «صفت جوهري»، آن را مربوط به قوه ادراک و مفاهمه و متعلق به دنياي معقولات (و نه عوالم «محسوسات») به شمار مي آورد و از همين آغاز گرايش عقل گرايانه خود را نسبت به زبان بروز مي دهد؛ رويکردي که متعاقباً بوضوح در آراء چامسکي و در بازگشت وي به مشرب فلسفي عقلگرايي (Rationalism) اروپايي تکرار گرديده است.
وي آنگاه در تبيين اين ويژگي ذاتي که در سطور بعد آن را يکي از وجوه تمايز انسان از حيوان قلمداد نموده است، از تفاوت و تمايز دوگاني «نطق/قول» سخن مي گويد که متعاقباً در نوشتار حاضر بدان بازخواهيم گشت.
نزديک به هزار سال بعد از نگارش جامع الحکمتين، نوآم چامسکي، بنيانگذار زبان شناسي زايشي، ضمن صورتبندي فرضيه ذاتي بودن زبان، مدّعي شد که مبادي زيرساختي زبان چنان مشخص و مجزّا هستند که از نظر زيست شناسي بايد... آنها را جزئي از آنچه «سرشت انساني» مي خوانيم، دانست که به وراثت طبيعي از پدر و مادر به فرزند مي رسند(نقل از لاينز، 1357: 6). آموزه اصلي زبان شناسي دکارتي آن است که ويژگيهاي عمومي ساختار دستوري که در همه زبانها مشترک است، مبتني بر بعضي خصيصه هاي اصلي ذهن است(چامسکي، 2002: 94). چامسکي بر اين باور است که کودک در حالي متولد مي شود که پيشاپيش به يک سري اصول زباني مجهز شده است. به عبارت ديگر، کودک در هنگام تولد داراي توانمندي ذاتي يادگيري زبان است.
طرح مسئله «زبان آموزي کودک» از سوي ناصرخسرو آنجايي بيشتر نمود پيدا مي کند که در انتهاي مقاله «اندر نطق و کلام و قول» هنگامي که مي خواهد اولويت «نطق» را بر «قول» و «کلام» نشان دهد، بروشني خاطرنشان مي سازد که مادامي که قوه نطق در کودک به فعليت درنيامده و کودک سخن گفتن نياموخته است، وجهه انساني او کامل نيست:
[پس نخست نطق است ... و چو بفعل آيد- اعني چون مردم تمام شود و چيزي بخواهد گفتن...].
اهميت طرح مسأله ذاتي بودن زبان از سوي چامسکي در آن است که به يکباره مسير و جهت روش شناختي پژوهشهاي مربوط به نحوه يادگيري زبان را بکلّي تغيير داد. در حقيقت، چامسکي در پاسخ به اين پرسش هميشگي نوع بشر که «کودک زبان را چگونه مي آموزد؟» در ميان شگفتي همگان ادعا مي کند که او زبان را نمي آموزد؛ بلکه آن را از قبل مي دانسته است. اين پاسخ غيرمنتظره در حقيقت، طرح ديدگاهي تازه در مطالعه زبان، به طور خاص، و تمام مسائل شناختي، به طور عام، بوده است. حکيم بلخ نيز به بيان صريح و روشن نطق را «سخن دانسته و ناگفته» تعريف کرده است (ناصر خسرو، 1363: 187)، تعريفي که چامسکي، چنانکه خواهيم ديد، در طرح دو گاني «توانش/ کنش زباني» آن را وجهه نظر خويش قرار داده است.
فرض ذاتي بودن زبانِ انسان مصداق بارز بازگشت دانش بشري به مسائلي است که مدتهاي مديد به محاق فراموشي سپرده شده بود. چامسکي صرفاً با تمسّک به اين مسائل مغفول مانده بود که يک بار براي هميشه ديدگاه روان شناسي رفتارگرا را در مورد نحوه فراگيري زبان توسط کودک به چالش نقد کشيد و دانش زبان شناسي را از الگوهاي روش شناختي آنان که ريشه در انديشه هاي پوزيتويستي داشت، خلاصي بخشيد؛ مسائلي مانند اينکه سخنگوي زبان چيزهاي زيادي مي داند که هرگز نياموخته است و رفتار طبيعي زبان او را نمي توان براساس «شرطي شدگي»، «عادت سازي» يا «تمايل به واکنش» به روشني و به نحوي منطقي تبيين کرد.
چامسکي دانش زبان شناسي را بخشي از روان شناسي به شمار مي آورد و هدف اساسي آن را توصف و تبيين نحوه يادگيري زبان در ذهن کودک تلقي مي نمود. دانش روان شناسي اي که چامسکي بنيان نهاد و در آن «خلاء» مفهومي ذاتي علوم رفتاري را با دستور زبان زايشي پر کرد با روان شناسي تجربي که مدتها قبل از سوي اسکينر يا پياژه عرضه شده بود، تفاوت فراوان داشت(چامسکي، 1369). در واقع، زبان شناسي وجود شاخه روان شناسي زبان را که هم با نظامي که فراگرفته مي شود و هم با طرق فراگيري اين نظام سروکار دارد، ميسر مي سازد... . درضمن، به زعم چامسکي اگر زبان شناسي منحصراً با نظامي که فرا گرفته مي شود، سروکار داشته باشد؛ اما طرز يادگيري و طرق کاربرد آن نظام را مورد نظر قرار ندهد، خود را در چهارچوبي بسيار تنگ محدود خواهد ساخت (چامسکي، 1369). بدين ترتيب، موضوع علم زبان شناسي از مطالعه محض زبان فراتر رفت و به طرق فراگيري آن تعميم پيدا کرد.
[«و آن [نطق] مفهوم است و معقول، نه محسوس است و نه مشار. و قول از نطق اثر است و برو دليل است، چنانک چو ما کودک خُرد بينيم شيرخواره، گوييم که مر او را نطق است بي آنک ازو قولي شنوده باشيم البتّه، ...».]
چنانکه مي بينيد، ناصرخسرو نيز به مانند متأخران در دنياي مدرن؛ از جمله نوآم چامسکي، قائل به ماهيت ذهني زبان است. در اينجا ممکن است به لحاظ روش شناختي اين سؤال مطرح گردد که اگر دانش زبان پديده اي ملموس و محسوس نيست، پس زبان شناس چگونه مي خواهد به بررسي پديده اي بپردازد که قالب مشخصي از آن در ذهن متصور نيست؟ (ميرعمادي، 1376: 6) پاسخ آن است که گرچه دانش زبان را نمي توان ديد؛ اما پي بردن به «وجود» از طريق اثر نيز، خود يکي از اصول علمي است(همان). اثر دانش زباني را مي توان در گفتار مردم مشاهده کرد. شيوه قضاوت زباني اهل زبان را مي توان محاسبه کرد و پايه و شالوده تحقيق زباني را بنياد نهاد (کوپر، 1992: 2) و اين، چنانکه ملاحظه مي کنيد، در آراء ناصرخسرو نيز بروشني مشهود است. گفتار يا «قول» از ديد وي، حاصل قوه ذهني «نطق» و به طريق اولي، حجتي است بر اثبات وجود آن: [«... و قول از نطق اثر است و برو دليل است»].
چامسکي در توضيح مکانيسم عملکرد اين قوه نطق از ديدگاهي عقل گرايانه و به نقل از دکارت گفته است: همانگونه که فرد نابيناي مادرزاد با صداي ضربه عصاي خود به يک شيء هندسي قادر است آن شيء را بشناسد؛ زيرا مفهومِ به تعبير امروز زيستي و ذاتي آن را، عليرغم اينکه هيچگاه آن را رؤيت نکرده است، داراست، کودک نيز هنگامي که در معرض داده هاي يک زبانِ [بخصوص] واقع مي شود قادر است هيأت آن را با فعال کردن مفاهيم زيستي زبان خود دريابد (به نقل از دبير مقدم، 1386: 13). ديدگاه چامسکي را در مورد زبان آموزي کودک يا به بياني دقيقتر، اينکه کودک چگونه زباني را که در پيرامون او صحبت مي شود، فرا مي گيرد، مي توان به صورت نمودار زير نمايش داد(همان، 15)
شکل(1): انگاره اي از زبان آموزي کودک(به نقل از دبيرمقدم، 1386: 15)
[«پس نطق نه تازي است و نه پارسي و نه هندي و نه هيچ لغتي، بل قوّتي است از قوّت هاء نفس انساني که مردم بدان قوّت معنئي را- که اندر ضمير او باشد- بآواز و حروف و قول بديگري بتواند رسانيدن. پس مر آن قوّت را- کاين فعل از او آيد- نطق گفتند حکماء دين و فلسفه».]
آموزه هاي حکيم خراسان نيز، چنانکه مي بينيد، قوه نطق را فارغ از صورتِ زباني آن تصور مي کند و اين صورت زباني را وجهي به فعليت درآمده، از قوه نطق مي داند که در مادّه روساختي «صوت» [آواز] يا «نوشتار» [حروف] ظاهر مي شود. وقتي کودک در معرض داده هاي زباني يک زبان بخصوص، خواه فارسي يا عربي يا هندي يا هر زبان ديگري قرار بگيرد، نطق از قوه به فعل درمي آيد. فرآيند يادگيري زبان در کودک در واقع ناظر بر حرکت از اين قوه به فعل است. بدين ترتيب، ناصرخسرو از رهگذر شيوه «ارائه مثال» (Exemplification) که روش شناسي غالب وي در مقاله «اندر نطق و کلام و قول» و در کل کتاب جامع الحکمتين است، برخورداري از قوه نطق را در زمره اصول همگاني زبان قرار مي دهد، بي آنکه صراحتاً از همگانيهاي زباني سخن گفته باشد.
اهميت مفهوم قوه نطق در نزد چامسکي در حدي است که وي هدف اصلي و نهايي زبان شناسي نظري را دستيابي به ويژگي هاي اين دانش زباني و ذاتي دانسته است(دبيرمقدم، 1386: 14). چامسکي برچسب «دستور همگاني[يا دستور جهاني]» (Universal Grammar= UG) را براي اطلاق به اين دانش زباني زيستي و ذاتي به کار برده است که در حقيقت، نامي است براي همان تعبير آشناتر «اسباب زبان آموزي» (Language Acquisition Device=LAD) (چامسکي، 1980: 28 و 1986: 3). انتخاب اين عنوان بدان معناست که دانش زباني به هر شکلي که باشد جهانشمول است و هر توصيفي که از آن ارائه گردد، واقعيتي همگاني خواهد بود.
نکته ديگر آن که ناصرخسرو نيز قائل به آن است که قوه نطق (دانش زباني) يکي از قواي ذهن است که در کنار (در عرض) ساير قواي ذهني عمل مي کند: «[نطق] ... قوّتي است از قوّتهاء نفس انساني...». يکي از ويژگي هاي دستور زايشي که از آغاز شکل گيري آن در نيمه دهه پنجاه ميلادي همچنان ثابت مانده است، اتخاذ ديدگاه «حوزه اي» (Modular) نسبت به زبان يا قائل بودن به استقلال قوه نطق و دانش زباني از ساير قواي ذهن از قبيل هوش، تفکر و استدلال منطق، حافظه و... است (دبيرمقدم، 1386: 18). کند وکاوي مختصر در فصول ديگر جامع الحکمتين به نتيجه گيري نوعاً مشابهي منتهي مي شود. ناصرخسرو ذهن انسان را واجد چندين حوزه [يا چندين نفس] متمايز و متفاوت دانسته است و در عين حال، نفس (قوه) ناطقه را بر تمامي آنها ارجح مي داند(6): اول، «نفس چگونگي و چرائي جوي» (ناصرخسرو، 1363: 10) يا «نفس دانش جوي» (همان، 11) که حکيم بلخ درباره آن مي نويسد: «و هر نفسي از نفسهاء مردم همي خواهد که بداند که چرا آسمان گردانست و زمين استاده است و چرا آفتاب هميشه روشنست، ... و آوردن مرين نفسِ دانش جوي را اندر مردم، و ... حريصي او بر بازجستنِ اين چيزها چنانست که خداي بدان صنع که کرده است، مر نفس مردم را همي گويد: بپرس و بدانک چرا چنين است، و گمان مبر که اين صنع باطلست» (همان)؛ دوم، «نفس حسي» يا «نفس حسي خورنده» که در کلام حکيم مي خوانيم: « و نفس حسي خورنده از چيزي که از آن مزه نيابد قوي نشود» (همان، 10)؛ و بالاتر از همه اينها «نفس ناطقه» يا «نفس سخن گوي» که حکيم درباره آن مي نويسد: «نفسِ سخن گوي که مردم بدان بر عالم مُفَضَّلست و بدان بر زمين و آب و هوا و آتش مسلّطست و نيز بر حيوانات زميني مسلّطست تا هر يکي را اندر منافع خويش کار همي بندد» (همان، 9). در ديدگاه حوزه اي زبان شناسان زايشي نيز زبان (قوه نطق) محوري ترين حوزه عملکرد ذهن است و چنانکه در نمودار ذيل نشان داده شده (به نقل از دبيرمقدم، 1386: 19)، در مرکز ذهن واقع گرديده است:
شکل(2): طرحي از ديدگاه حوزه اي زبان شناسان زايشي نسبت به زبان (قوه نطق)،
محوري ترين حوزه عملکرد ذهن(به نقل از دبيرمقدم، 1386: 19)
به فراز ديگري از مقاله ناصرخسرو توجه نماييد:
[و امّا قول سخني باشد کوتاه و معني دار، بل مر قول را بر چند روي عبارت کنند: يکي آنک مر لفظي را که کسي بگويد قول او گويند، چنانک بمثل حاجب گويد «وزير را بخوانيد که اين قول اميرست» يعني که امير چنين گفت که من گفتم؛ و بديگر روي مر قول را بر اعتقاد نيز حمل کنند، چنانک گويند قول ابي حنيفه آنست ... و قول شافعي بخلاف اين است؛ و سه ديگر مر ميل و رغبت کسي را بچيزي قول او گويند نيز، چنانک گويند: فلان يقول بالنساء ... و جز آن؛ و چهارم هر که سخني بگويد کآن را معنئي باشد راست يا دروغ، آن قولي باشد ازو، بهر زباني که باشد].
از جملات فوق بوضوح پيداست که وقتي حکيم بلخ از اصطلاح «قول» سخن مي گويد، مراد وي واحد زباني «جمله» است که با عنوان «سخن کوتاه و معني دار» از آن ياد مي کند که برونداد «قوه نطق» است و خود، چنانکه خواهيم ديد، درونداد سطح زباني بالاتري است که در سطور بعدي با عنوان «کلام» از آن نام مي برد. يکي از ظرايف روش شناختي ناصر خسرو آن است که با توسّل به شيوه هاي «تعريف، تمثيل، بافت زايي (Contextualization)، توضيح و مقابله» بر نظام اصطلاحي خويش تصريح مي کند و هر گونه ابهام و همپوشاني معنايي را از برچسبهاي علمي خود مي زدايد. به عنوان مثال، در سطور بالا، ضمن مقابله مصاديق معنايي واژه «قول» در زبان فارسي با ارائه مثال بخوبي منظور خود را از اصطلاح «قول» در مقابل «نطق» و «کلام» روشن مي کند؛ چنانکه بصراحت مشخص مي گردد که مراد از قول در اين مقاله «جمله» است؛ واحدي که در شکل بي نشان خود معادل «گزاره» (Proposition) يا جمله خبري در منطق صوري است که اولاً «معني دار» است؛ چرا که در اصطلاح منطقيون «محمولي» (Predicate) را بر «موضوعي» (Subject) حمل مي کند و ثانياً «قابليت صدق و کذب» دارد يا به گفته ناصرخسرو ممکن است راست يا دروغ باشد.
[و امّا کلام مجموع قولها باشد که معني جز بدان قولها و بترتيب آن گزارده نشود چنانک بمثل کسي گويد «امروز بدرگاه امير شدم و بار خواستم و انديشيدم که اگر بار نخواسته پيش امير شوم صواب نباشد و مرا خوار کند و چو بار خواستم امير چو دانست که من ادب نگاه داشتم، مرا پيش خواند و لطف کرد و حاجت من روا فرمود کردن.» اين را کلام گويند که قولهاء بآواز گفته بترتيب اندرو مجموع باشد، و هر قولي را از آن منئي باشد و بمجموع آن جز آن معني حاصل نيايد.]
در اينجا ناصرخسرو دوگاني «منطق/ قول» را به سه گاني «نطق/ قول/ کلام» گسترش مي دهد و از مثالي که در توضيح «کلام» مي آورد، شايد بتوان با اندکي مسامحه نتيجه گرفت که مراد وي از کلام همان «گفتمان» (Discourse) يا دست کم «متن» (Text) در زبان شناسي مدرن بوده است. شايد اغراق نباشد اگر گفته شود که نظريه هاي مدرن زبان شناسي يا ديدگاهي «ذره گرايانه» (Atomistic) داشته اند و واحد تحليل زباني را عمدتاً به نشانه هاي منفرد زباني يا جملات منفرد زباني محدود کرده اند و يا اينکه برعکس، ديدگاهي «کل گرايانه» (Holistic) در پيش گرفته اند و واحد تحليل زباني را به سطح کلان «متن» تعميم داده اند و از سطوح خرد زباني در عمل تا حدودي غافل مانده اند (مهاجر و نبوي، 1376: 7). از اين رو، اين نکته بسيار مهمي است که ناصرخسرو با اتخاذ ديدگاهي واقع گرايانه هر دو واحد تحليل زباني «جمله» و «متن» را بطور همزمان منظور نظر قرار مي دهد و محصول توانش زباني بالقوه افراد را در کنش بالفعل آنها در هر دو سطح زباني خرد و کلان از يکديگر متمايز مي کند، نسبت آنها را با يکديگر تعيين مي نمايد و در عين حال خاطر نشان مي سازد که تبلور عيني توانايي زباني فرد يا در ماده صوت («آواز») صورت مي گيرد يا در ماده خط و نوشتار («حروف»). وي در تعريف «کلام»، آن را »مجموع قولها (جملاتي)» مي داند که به شکلي هدفمند («به تدبير اندر نفس») و با ترتيب (يعني به طور منسجم) در کنار يکديگر قرار مي گيرند تا معني مورد نظر گوينده(مجموعاً در آن) شکل گيرد.
[پس نخست نطق است و آن مر نفس را جوهري است اندر حدّ قوّت، و چو بفعل آيد- اعني چو مردم تمام شود و چيزي خواهد گفتن- نخست ازو خلق باشد و آن ترتيب سخن باشد ازو بتدبير اندر نفس، سپس از آنک مر آن را بآواز بيرون آرد، چنانکه خداي تعالي حکايت کرد از سليمان النّبي(ع) که بر سبيل شکر از خداء تعالي مردمان را گفت «اي مردمان ما را منطق پرندگان بياموختند» بدين آيت: قوله «يا ايها النّاس عُلَّمنا منطق الطِّير».
تمايز دو مفهوم توانش و کنش در ادبيات زبان شناسي زايشي در حدود سالهاي 1964 تا 1965 توسط نوآم چامسکي تبيين شد(چامسکي، 1369). تعريف چامسکي از توانش زباني عبارت است از دانشي که گويشور زبان آن را دروني (Internalized) مي سازد و همين که اين دانش فرا گرفته شد و حاصل آمد، به طور ناخودآگاه اهل زبان را قادر مي سازد که تعداد بي نهايتي از جمله هاي تازه را بفهمند و به کار بندند (چامسکي، 1369).
در حقيقت، توانش زباني در نزد چامسکي برچسب ديگري است، براي همان دانش زباني ذاتي و زيستي. حکيم بلخ نيز، چنانکه گفته شد، نطق را «سخن دانسته و ناگفته» (يعني دانش بالقوه و به فعليت درنيامده) تعريف مي کند و آن را در مقابل «قول» و «کلام» که صورت عيني و به فعل درآمده زبان (و معادل «کنش» زباني) است مطرح مي سازد. اهميت اين تمايز دوگانه از آنجاست که اولاً: مسأله موضوع مطالعات زباني مستقيماً به مسأله تعيين اولويت آن دو ارتباط مي يابد و ثانياً زبان شناسي زايشي با توسل به طرح تمايز توانش/ کنش زباني بحثهاي مستدلي را در نقد روان شناسان رفتارگرا و رويکرد آنان به مسأله يادگيري زبان مطرح مي سازد. چامسکي وظيفه زبان شناسي را صرفاً توصيف توانش زباني مي داند و بر اين باور است که اگر کساني به کنش زباني؛ يعني تبلور بالفعل آن دانش زباني علاقه مند هستند، مي بايد به تعامل حوزه زبان با ديگر حوزه هاي مرتبط با آن از قبيل هوش، تفکر و استدلال منطقي، حافظه، فرآيندهاي روان شناختي و اصول و ملاحظات اجتماعي و فرهنگي بپردازند (دبيرمقدم، 1386: 22).
در ادامه، بگذاريد بار ديگر بر نظام اصطلاحي به کار رفته در مقاله «اندر نطق و کلام و قول» متمرکز شويم. چنانکه اشاره شد، ناصر خسرو با فراستِ بسيار مرزهاي مفهومي هر يک از اصطلاحات مورد استفاده خود را مشخص کرده و نسبت آنها را با يکديگر تعيين نموده است. يکي از اصطلاحاتي که وي در انتهاي مقاله خود به کار مي گيرد، واژه «منطق» است. ابونصر فارابي در کتاب الفاظ مستعمل في المنطق (به نقل از وِرستيق، 1997) در مقام ايجاد آشتي علمي ميان منطقيون و دستوريان مسلمان ويژگي چندمعنايي واژه منطق را در زبان عربي به فال نيک مي گيرد (وِرستيق، 1997: 80). اين واژه نيز به مانند اصل يوناني آن، logos، از ريشه «نطق» گرفته شده است. واژه منطق هم به معناي گفتار به کار مي رود و هم به معناي خرد. فارابي بين سه نوع استفاده مختلف از واژه نطق تمايز قائل مي شود: گفتار بيروني، گفتار دروني و خرد. حوزه کار دستوريان تنها گفتار بيروني است؛ اما منطقيون ناگزير با هر سه حوزه سر و کار دارند و از اين رو، در زبان عربي عنوان منطق براي اين شاخه علمي انتخاب شده است. به نظر مي رسد استفاده ناصرخسرو از واژه ياد شده نيز از يک سو، با تمايز سه گاني «نطق/ قول/ کلام» ارتباط مي يابد و از سوي ديگر، با ديدگاه عقلگرايانه وي که در نگارش مقاله مذکور و در کل کتاب جامع الحکمتين منظور نظر داشته است مناسبت دارد. «گفتار دروني» معادل نطق است. «گفتار بيروني» معادل قول و کلام و «خرد» در حقيقت معادل همان چيزي است که ناصر خسرو با تعبير «تدبير اندر نفس» از آن ياد مي کند که ناظر بر نقش «نيت» (Intention) گوينده است که به «ترتيب» قولها (جملات) در کلام و «گزاردن معني» (تحقق معناي کلي) مورد نظر منتهي خواهد شد.
بد نيست در پايان به مناسبت بحثي که در مورد نقش اراده فردي در مقايسه با قرارداد اجتماعي (Intention vs Convention.) پيش روي قرار گرفت به فصل ديگري از جامع الحکمتين رجوع کنيم که بر مشابهت ديدگاه ناصرخسرو با فردينان دو سوسور در مورد «ماهيت اختياري» نامها يا «نشانه هاي» زباني صحّه مي گذارد(ناصرخسرو، 1363: 13)
[حشويان امّت گفتند خداي تعالي نام همه چيزهائي که اندر عالم آفريده بود مر آدم را بياموخت، تا او بدانستن اين نامها بر فرشتگان فضل يافت، بدانچ ايشان نام چيزها ندانستند. و اين سخن سخت رکيک و بي معني است، از بهر آنک بدانچ کسي بمثل هليله بيند و بداند که نام آن هليله است و ديگري نام آن نداند و گويد نام اين هليله نيست بل اين را بمثل کلوخ نام است، مر ايشان را بر يکديگر فضلي نباشد ... بنام گفتن چيزها فضل نباشد کسي را بر کسي، از بهر آنک يک چيز را عرب بنامي گويد و ترک بنامي و هند بنامي و رومي بنامي و حبشي بنامي. و معني فعلِ آن چيز که اين گروهان مر او را بنامهاءِ مختلف بگويند يکي معني باشد.]
استدلال بين زباني اي (Cross-linguistic) که ناصرخسرو در مورد قراردادي بودن نشانه هاي زباني به کار مي بندد کم و بيش همان استدلالي است که فردينان دو سوسور در تبيين ماهيت اختياري نشانه هاي زباني مورد استفاده قرار داده است (سوسور، 1378: 98-99). سوسور نيز تفاوت ميان زبانها و گوناگوني زبانهاي موجود را از حيث دلالت دالهاي متفاوت بر مدلولهاي يکسان (مثلاً دلالت واژه هاي sister انگليسي و soeur فرانسه بر مفهوم «خواهر») شاهدي بر اصل اختياري بودن نشانه زباني تلقي مي کند(همان، 98).
نکته ديگري که در مورد اخير شايان ذکر به نظر مي رسد، آن است که ناصرخسرو در قالب همان استدلال بين زباني بر مسأله اي انگشت مي گذارد که در دستور زايشي با عنوان «همگاني بودن محتواي معنايي» (Universality of Semantic Content) کلمات از آن ياد مي شود که به موجب آن اساساً معنا پديده اي جهانشمول تلقي مي شود و فرض يکسان بودن سطح زيربنايي ژرف ساخت در زبانهاي مختلف که يکي از اصول بنيادين دستور زايشي است و پيامدهاي نظري و روش شناختي آن همچنان بر جريان زبان شناسي نظري سايه انداخته است، از همين اصل نشأت مي گيرد.
5- نتيجه گيري
اتخاذ رويکردي عقل گرايانه و روان شناختي نسبت به زبان و به طريق اولي به مسأله «معنا» در زبان، قائل بودن به تمايز «قوه نطق» از «قول» و «کلام» و به تبع آن، تمايز مفهوم «توانش زباني» از «کنش زباني» صحّه گذاردن بر اصل «ذاتي بودن زبان» و اهميت مسأله يادگيري زبان توسط کودک، تأکيد بر اهميت «معناي زباني» به عنوان وجه تمايز «انسان» (حيوان معناگذار) از ساير موجودات، اشاره به شيوه روش شناختي «جستجوي وجود از طريق اثر»، اتخاذ ديدگاه «حوزه اي» نسبت به قواي ذهني انسان و تأکيد بر جايگاه محوري و ممتاز حوزه زبان (قوه نطق) نسبت به ساير حوزه هاي عملکرد ذهن، اتخاذ توأمان هر دو ديدگاه «ذره گرايانه» و «کل گرايانه» نسبت به زبان و توجه همزمان به هر دو سطح تحليل زباني «خُرد» و «کلان»؛ اشاره به ماهيت اختياري نامها و نشانه هاي زباني و در نهايت، اعتقاد به اصل «همگاني بودن محتواي معنايي» واژه ها تنها بخشي از آراء زبان شناختي ناصرخسرو است که بي اغراق، هر يک از اين انديشه ها را مي توان به تنهايي مهر تأييدي دانست بر اين اظهار نظر صريح نوآم چامسکي در مؤخره زبان شناسي دکارتي: «... بسياري از آنچه ما نتيجه پژوهشهاي اخير زبان شناختي مي دانيم، در مطالعات قبلي مورد اشاره قرار گرفته اند يا حتي بوضوح صورتبندي شده اند» (چامسکي، 2002: 104).
پي نوشت ها :
* دانشجوي دکتري زبان شناسي همگاني دانشگاه اصفهان
** استاديار زبان شناسي دانشگاه اصفهان
1- بنا به اعتقاد فردريک نيوماير (نيوماير، 1980 به نقل از دبيرمقدّم، 1386: 10) دو انقلاب علمي ديگر در تاريخ دانش زبان شناسي به ترتيب، با انتشار خطابه سِر ويليام جونز در انجمن آسيايي بنگال در سال 1786 و انتشار آراء و افکار فردينان دو سوسور در سال 1916 تحقّق يافته اند.
2- براي مشخصات جامع الحکمتين به زبان فرانسه به قسمت کتابنامه مراجعه کنيد.
3- مروري کوتاه بر فهرست عناوين پايان نامه هاي دانشگاهي مقاطع تحصيلات تکميلي در گروههاي زبان شناسي وز بان و ادبيات فارسي دانشگاههاي مختلف کشور مؤيد اين نکته است.
4- همان اشاره کوتاه، البته، زمينه اي براي نگارش اين مقاله مفصلتر شد و نگارندگان مقاله حاضر از اين نظر مراتب سپاسگزاري خود را نسبت به ايشان اعلام مي دارند.
5- اين فصل عيناً از متن کتاب بازنويسي شده و به انتهاي مقاله حاضر پيوست گرديده است.
6- ناصر خسرو واژه «نفس» را در چند معناي متفاوت به کار مي گيرد: در معناي «انسان» مثلاً در نفس ناطقه؛ در معناي «روان» يا «ذهن» انسان مثلاً در تدبير اندر نفس؛ و در معناي «يکي از بخشها يا قواي ذهن» مثلاً در نفس دانش جوي و نيز مجدداً در نفس ناطقه.
1- چامسکي، نوآم. (1369). «زبان شناسي و علوم انساني»، ترجمه بهروز عزبدفتري، مجله زبانشناسي، سال هفتم، شماره دوم، ص2-20 .
2- دبيرمقدم، محمد. (1386). زبانشناسي نظري: پيدايش و تکوين دستور زايشي. ويراست دوم. تهران: انتشارات سمت.
3- سوسور، فردينان دو. (1378). دوره زبان شناس عمومي. ترجمه کوروش صفوي. تهران: انتشارات هرمس.
4- کالر، جاناتان. (1386). فردينان دو سوسور. ترجمه کوروش صفوي، چاپ دوم، تهران: انتشارات هرمس.
5- لاينز، جان. (1357). چومسکي: زبان شناس و متفکر اجتماعي، ترجمه احمد سميعي. تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي.
6- مهاجر، مهران و محمد نبوي. (1376). به سوي زبان شناسي شعر: ره يافتي نقش گرا. تهران: نشر مرکز.
7- مهرگان، آروين. (1377). ديالکتيک مفاهيم. اصفهان: نشر فردا.
8- ميرعمايد، سيدعلي. (1376). نحو زبان فارسي (بر پايه نظريه حاکميت و مرجع گزيني). تهران: سمت.
9- ناصرخسرو. (1332). جامع الحکمتين، تصحيح هانري کُربن و دکتر محمّد معين. تهران: انستيتو ايران و فرانسه.
10- -------. (1363). جامع الحکمتين، تصحيح هانري کُربن و محمّد معين، چاپ دوم، تهران: کتابخانه طهوري.
Chomsky, Noam. (1980). Rules and Representations. New York: Columbia University Press - 11-
Chomsky, Noam. (1986). Barriers. Cambridge, Mass.: MIT Press -12
13----------. (2002)Cartesian Linguistics: A Chapter in the History of Rationalist Thought. 22^nd ed. Christchurch, New Zealand: Cybereditions Corporation.
14- Chomsky, Noam and Morris Halle (2002), "Preface", in Noam Chomsky (2002): 45- 46
15- Cowper, Elizabeth A. (1992). A Concise Introduction to Syntactic Theory: The Government-Bingding Approach. Chicago & London: The University of Chicago Press.
16-Harnois, G. (1929), "Les theories du language en France de 1660 a 1821"
.(Etudes Francaises, Vol. 17 (1929)
17- Nasir-e Khosraw (1953). Ketab-e Jami' al-Hekmatain [Le Livre Reunissant Les Deux Sagesses ou Harmonie de la Philosophie Grecque et de la Theosophie Ismaelienne], Texte person edite avec une double etude preliminaire en francais et en person par Henry Corbin et Moh. Mo'in. Paris: Libraide D'Amerique er C'orient Adrien-Maisonneuve/ Tehran: Department D'Iranologie de L'institut Franco-Iranien.
18-Newmeyer, F.(1980). Linguistic Theory in America. New York: Academic Press
19-Radford, Andrew (1997). Syntax: A Minimalist Introduction. Cambridge: Cambridge University Press
20- Versteegh, Kees (1997). Landmarks in Linguistic Thought III: The Arabic Linguistic Tradition. London and New York: Routledge.
21- Whitehead, Alfred North (1925). Science and the Modern World. MacMillan
پيوست: متن مقاله «اندر نطق و کلام و قول»
(توضيح: شماره هايي که مصححانِ اثر براي تفکيک پاراگرافها در نظر گرفته اند، به جهت سهولت ارجاع عيناً نقل گرديده اند.)
بيت 29 ميان نطق و ميان کلام و قول چه فرق
که پارسي يکي و معني اندرو بسيار؟
(185) نطق مر نفس ناطقه را صفتي جوهري است، و آن مفهوم است و معقول، نه محسوس است و نه مشار. و قول از نطق اثر است و برو دليل است، چنانکه چو ما کودک خُرد بينيم شيرخواره، گوييم که مر او را نطق است بي آنک ازو قولي شنوده باشيم البتّه، و چون گوساله بينيم گوييم که مرين را نطق نيست، هرچند که هر دو حيوان اند و نه اين سخن گفته باشد و نه آن. و عاقل مر آنکس را راست گوي دارد که گويد مرين کودک خُرد را نطق است، و کسي را که گويد گوساله را نطق است دروغ زن شمارد. و اگر کسي مر کودکي خُرد را گويد «اين را قول است» يا «کلام است» خطا گفته باشد. و شرح قول و کلام خود بگوييم.
(186) پس نطق نه تازي است و نه پارسي و نه هندي و نه هيچ لغتي، بل قوّتي است از قوّت هاء نفس انساني که مردم بدان قوّت معنئي را- که اندر ضمير او باشد- بآواز و حروف و قول بديگري بتواند رسانيدن. پس مر آن قوّت را – کاين فعل از او آيد - نطق گفتند حکماءِ دين و فلسفه.
(187) و امّا قول سخني باشد کوتاه و معني دار، بل مر قول را بر چند روي عبارت کنند. يکي آنک مر لفظي را که کسي بگويد قول او گويند، چنانک بمثل حاجب گويد «وزير را بخوانيد که اين قول اميرست» يعني که امير چنين گفت که من گفتم؛ و بديگر روي مر قول را بر اعتقاد نيز حمل کنند، چنانک گويند قول ابي حنيفه آنست که هر که رگ بگشايد مسحش بشکند، و قول شافعي بخلاف اين است؛ و سه ديگر مر ميل و رغبت کسي را بچيزي قول او گويند نيز، چنانک گويند: فلان يقول بالنساء و فلان يقول بالصبّيان و جز آن؛ و چهارم هر که سخني بگويد کآن را معنئي باشد راست يا دروغ، آن قولي باشد ازو، بهر زباني که باشد.
(188) و امّا کلام مجموع قولها باشد که معني جز بدان قولها و بترتيب آن گزارده نشود چنانک بمثل کسي گويد «امروز بدرگاه امير شدم و بار خواستم و انديشيدم که اگر بار نخواسته پيش امير شوم صواب نباشد و مرا خوار کند، و چو بار خواستم امير چو دانست که من ادب نگاه داشتم، مرا پيش خواند و لطف کرد و حاجت من روا فرمود کردن.» اين را کلام گويند که قولهاء بآواز گفته بترتيب اندرو مجموع باشد، و هر قولي را از آن معنئي باشد و بمجموع آن جز آن معني حاصل نيايد.
(189) پس نخست نطق است و آن مر نفس را جوهري است اندر حدّ قوّت، و چو بفعل آيد- اعني چو مردم تمام شود و چيزي خواهد گفتن- نخست ازو خلق باشد و آن ترتيب سخن باشد ازو بتدبير اندر نفس، سپس از آنک مر آن را بآواز بيرون آرد، چنانک خداي تعالي حکايت کرد از سليمان النّبي(ع) که بر سبيل شکر از خداء تعالي مردمان را گفت «اي مردمان ما را منطق پرندگان بياموختند» بدين آيت: قوله «يا ايها النّاس عُلِّمنا منطق الطِّير».
(190) اندرين قول پيداست که منطق و نطق بآواز نيست، و قول و کلام بآوازست، چنانک خداء تعالي گفت بحکايت که مر عيسي را گفتم «تو کلام گفتي با مردمان اندر گهواره،» قوله: «تکلّم النّاس في المهد و کهلّا،» يعني بآواز سخن گفتي؛ و چو سليمان گفت «ما را منطق پرندگان بياموختند» يعني دانيم، و آن ناگفته است؛ پس نطق سخنِ دانسته باشد و ناگفته، و کلام منطقِ گفته باشد. و قول جزوهاء کلام باشد که هر يک را معنئي باشد، و جملگي آن جمع شود بر گزاردن يک معني کآن جز بدان قولها گزارده نشود (ناصرخسرو، 462ه.ق./ 1363 ه.ش: 184-187).
منبع: مجله ادبيات و علوم انساني