شهید بروجردی و سپاه پاسداران (1)

حسن خلق شهید بروجردی و خیلی دیگر از افرادی که ما در کردستان داشتیم و بی تردید آن ها هم از شهید بروجردی درس گرفتند اصلی ترین عامل بود تا ایشان از سوی مردم منطقه به مسیح کردستان ملقب شوند
چهارشنبه، 4 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهید بروجردی و سپاه پاسداران (1)

 شهید بروجردی و سپاه پاسداران (1)
 




 
*گفتگو با محسن رفیق دوست
*درآمد
«حسن خلق شهید بروجردی و خیلی دیگر از افرادی که ما در کردستان داشتیم و بی تردید آن ها هم از شهید بروجردی درس گرفتند اصلی ترین عامل بود تا ایشان از سوی مردم منطقه به مسیح کردستان ملقب شوند.» محسن رفیق دوست از پی گذشت سال ها از شهادت مسیح کردستان این گونه از یکی از بنیان گذاران سپاه یاد می کند. این گفت و گو برگرفته از ماهنامه «دریچه» است و با کمی تلخیص و ویرایش تقدیم می گردد.
محسن رفیق دوست در سال 1319 در تهران متولد شد. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به مدرک دیپلم ریاضی اکتفا کرد اما با پیروزی انقلاب اسلامی و ورود به عرصه نیروهای مسلح به تحصیل ادامه داد و موفق به اخذ لیسانس نظامی شد. هنگام ورود امام راحل به ایران رانندگی خودروی حامل ایشان را بر عهده گرفت. رفیق دوست از جمله بنیان گذاران سپاه پاسداران بود که از همان بدو تأسیس این نهاد مسؤولیت تدارکات آن را برعهده گرفت و سرانجام با کوله باری از تجربه و با توجه به سوابق مثبت خود در سپاه طرح ایجاد وزارتی با این عنوان را ریخت و نام خود را به عنوان نخستین وزیر سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران ثبت کرد. اما مدتی بعد در حالی که با تبدیل وزارتخانه تحت امرش به "وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح" موافق نبود مقام وزارت کناره گیری کرد. طی برهه ای با حکم مقام معظم رهبری به مدت ده سال سکاندار بنیاد مستضعفان و جانبازان گردید. مسؤولیت بعدی او مدیریت عامل بنیاد تعاون نور است که متعلق به خود اوست... مجموعه فعالیت های رفیق دوست در جنبش مسلحانه مردم مسلمان ایران با هدف سرنگونی رژیم شاهنشاهی سبب آشنایی اش با چهره های شاخص جمهوری اسلامی گردید و در این میان او نیز توانست مدتی در کنار شهید بروجردی در عرصه مسؤولیت های حساس کشور نقش مؤثری ایفا کند. با رفیق دوست در همین رابطه به گفت و گو می نشینیم و اینک حرف های مردی که اگرچه در رفتار بسیار رعایت جوانب احتیاط را می کند اما در گفتارش ... صریح و محکم (سخن) می گوید بخوانید:

آقای رفیق دوست آشنایی شما با شهید بروجردی در قبل از انقلاب به چه زمانی برمی گردد و نوع ارتباط شما با گروه توحیدی صف به چه صورت بود؟

اوایل آبان ماه 1357 از طریق یک دیدار حضوری با شهید بروجردی آشنا شدم. آن زمان تازه از زندان آزاد شده بودم و در دفتر مرحوم شهید عراقی در خیابان 17شهریور همدیگر را ملاقات کردیم. البته از سال های قبل به وسیله ارتباطات کلی که با گروه های مسلمان مبارز داشتم گروه توحیدی صف را می شناختم و می دانستم که شهید بروجردی هم یکی از رهبران و اعضای اصلی آن است اما از آن روز آشنایی تا زمان شهادت ارتباط ما هر روزه بود و بعدهم که در سپاه هم همکار شدیم.

یکی از ویژگی های سازمان توحیدی صف مبارزات مسلحانه آن است و با توجه به تاریخچه جنبش مسلحانه و انقلاب اسلامی می توان گفت شهید بروجردی دقیقاً در مقطعی از تاریخ که همه گروه ها فعالیت مسلحانه را "به بن بست رسیده" می دانستند کار مسلحانه را آغاز کردند. ویژگی دیگر این گروه دارا بودن روحیه مبارزات ضد آمریکایی است. مشخصاً در رابطه با شهید بروجردی این روحیه به چه میزانی بود؟

ما که از افراد معتقد به مبارزه مسلحانه در داخل جمعیت های مؤتلفه بودیم بعد از انحراف منافقین به دنبال تشکل هایی می گشتیم که هم مشی مسلحانه را قبول داشته باشند و هم پیرو ولایت باشند. در آن روزها چند گروه معرفی شدند که از نظر من خالص ترین آن ها گروه صف بود. با توجه به این که من یکی از منابع تأمین سلاح برای سازمان های مبارز مسلح بودم از طرق مختلف و بدون آن که با شهید بروجردی رو به رو شوم تا قبل از سال 1355 که به زندان افتادم گروه صف را از نظر سلاح پشتیبانی می کردم؛ اما نه به طور مستقیم. اتفاقاً آن چه برای من جالب توجه بود روحیه ضد استکباری و ضد آمریکایی این سازمان بود و شهید بروجردی قطعاً عنصر برجسته و مشخص این جریان به شمار می آمد که همواره این روحیه در او به عنوان یک پیروزی کاملاً مشخص از مرجع تقلیدش به چشم می خورد؛ نه به عنوان یک ایده شخصی. ایشان در قبل و بعد انقلاب دشمنی با آمریکا را در مقام یک تکلیف شرعی تقلیدی از امام می پنداشت و یک عنصر ضد استکباری بود. در یک کلام شهید بروجردی همان قدر با آمریکا دشمن بود که با رژیم شاه.

کمک های مالی و تسلیحاتی شما به "صف" معمولاً به چه گونه ای بود و آیا "صف" با مراجع تقلید به ویژه حضرت امام در دوره ای که در خارج کشور به سر می بردند مرتبط بود؟

تا آن جه که من اطلاع دارم بله. زمانی که امام در نجف بودند "صف" با ایشان در ارتباط مستقیم داشت و من چه وقتی که شهید عراقی در زندان بود و چه وقتی که ایشان آزاد شد آن خدمتی که از دستم برمی آمد به عنوان کمک گروه های مسلمان مبارز انجام می دادم. ولی از زمانی که با شهید بروجردی آشنا شدم به طور مستقیم در خدمت ایشان بودیم و هر وقت هم ایشان درخواستی داشت که از عهده انجام آن بر می آمدیم انجام وظیفه می کردیم.
چند خاطره از شهید بروجردی دارم که مربوط به زمان قبل از ورود حضرت امام است. یک بار شهید بروجردی از من درخواست سلاح کرد. من هم سفارش داده بودم هفت قبضه اسلحه و نصف گونی فشنگ از خارج آورده بودند. با شهید بروجردی که تماس گرفتم گفت: "بیا به خیابان بوذرجمهری". من آن مهمات را داخل ماشین گذاشته بودم و محمد نزدیک ماشین که رسید گفت: "اسلحه ها را یکی یکی به من بده." و هر هفت تا کلت را در جیب های کتش جا داد. وقتی داخل ماشین بود مشخص نبود که حامل هفت کلت است و آن گونی فشنگ ها را هم مثل یک کوله بار روی شانه اش گذاشت و رفت.
یکی دیگر از خاطراتی که از او به یاد دارم این است که نزدیکی های انقلاب وقتی شور و شوق مردم زیاد شده و اوج تظاهرات مردمی بود آمد و گفت: "یک اسلحه به من بده. من هر چه اسلحه داشتم به بچه ها دادم و قرار است کسی را ترور کنیم." ظاهراً پای ترور یکی از ساواکی های خیلی مهم در میان بود پس اسلحه را به ایشان دادم. بعد از دو سه روز که گذشت و همدیگر را دیدیم گفت: "این چه اسلحه ای بود؟ شانس آوردم که وقتی آن ساواکی هم اسلحه خود را کشید اسلحه اش کار نکرد چون اسلحه من هم کار نمی کرد! با هم کتک کاری مفصلی کردیم و بالاخره من او را زدم و در گوشه خیابان انداختم و آمدم." باز خاطره دیگری دارم که مربوط به راهپیمایی بزرگ روز عاشورای سال 1357 است که آن روز من نقش تدارکاتی داشتم. مینی بوس هایی راه انداخته بودیم و غذا درست کرده بودیم. من و شهید بروجردی با هم حرکت می کردیم. او هم با خودش یک کلاشینکف داشت که در داخل کیسه ای گذاشته بود. وقتی داشتیم می رفتیم سمت محل راهپیمایی لوله کلاشینکف کیسه را سوراخ کرده بود و پیدا بود. یک خانمی که داشت رد می شد دائماً به پای شهید محمد اشاره می کرد. آن موقع اسلحه به طور علنی خیلی مشکل ساز بود. بالاخره من دیدم سراسلحه بیرون آمده است و هر چه آن خانم و ما اشاره می کنیم بروجردی متوجه قضیه نمی شود. لذا خودم به او تذکر دادم که او هم به کناری رفت و آن را درست کرد.

 شهید بروجردی و سپاه پاسداران (1)

در رابطه با بحث ورود حضرت امام به ایران که طی آن مسؤولیت حفاظت از امام به گروه "صف" واگذار شد نیز توضیحاتی بفرمایید.

مسأله استقبال خیلی حساس و "ثبت شدنی" است. من در کمیته استقبال حضرت امام (ره) دو مسؤولیت داشتم: یکی تدارکات استقبال و دیگری حفاظت امنیتی شخص امام که البته با لطف بزرگان بعداً رانندگی اتومبیل حامل امام هم به خود من واگذار گردید. وقتی که این بحث ها مطرح شد خودم به شهید بروجردی اطلاع دادم که حفاظت امنیتی امام به من واگذار شده است پس شما بچه ها را جمع کن و گروهی را تشکیل بدهید. ایشان خودش حدود 27 یا 28 نفر را آماده کرد و چند نفر را هم من معرفی کردم. حتی تعدادی از آن هایی را که معرفی می کردیم شهید بروجردی نمی پسندید و رد می کرد. بالاخره حدود چهل نفر را برای این کار انتخاب کردیم و هشت اتومبیل را برای این کار انتخاب کردیم و هشت اتومبیل در اختیارشان گذاشتیم که به صورت اسکورت دور ماشین اصلی باشند. حتی خود من غیر از این ها ده نفر موتورسوار با موتور 1000 آماده کرده بودم که چند بار رفتند و مانور انجام دادند. همان موقع ناگهان یک پیغام تلفنی از پاریس رسید که طی آن دکتر یزدی اعلام کرد که امام گفته اند "حفاظت من را به مجاهدین خلق واگذار کنید!" با توجه به سابقه ای که من در زندان و قبل از زندان از منافقین داشتم این موضوع با مخالفت شدیدم رو به رو شد و شروع به مکاتبه و پیغام رسانی به پاریس کردیم و در نتیجه مقرر شد که شورای انقلاب راجع به این موضوع نظر بدهد. بر این اساس کمیسیونی تشکیل دادند که دو نفر به نمایندگی از منافقین و ما هم به نمایندگی از گروه صف در آن شرکت داشتیم. در آن جا من پرسیدم که اولاً از میان این آقایان چه کسانی می خواهند عملیات حفاظت را انجام دهند و آیا اسلحه دارند یا خیر؟ گفتند چطور مگر؟ گفتم اگر کسانی هستند که تازه یک ماه است از زندان آزاد شده اند که این ها هفت هشت سال خورده و خوابیده اند و ورزیده نیستند پس نمی توانند کاری بکنند. ثانیاً باز هم اگر همین ها هستند با این مدارک که نزد من است و حاضرم آن ها را ارائه کنم این ها خودشان ضد امام هستند. ثالثاً آیا اسلحه دارند یا خیر؟ لذا من صراحتاً اعلام کردم که کار را به گروهی محول کنیم که با امام در ارتباطند و مقلد ایشان هستند و اخیراً هم از کارهای نظامی آمده اند و هر روز دارند کار نظامی می کنند و دو چمدان اسلحه هم دارند.

آیا مرحوم آیت الله طالقانی مخالف بودند که محافظت از امام به گروه صف سپرده شود؟

مرحوم آیت الله طالقانی نظر خاصی نداشت اما بدش نمی آمد که امور را به مجاهدین خلق (منافقین) بسپاریم. البته با "صف" مخالفتی نداشت یعنی حداقل آن چنان صریح ابراز نمی کرد. به هر حال در پایان آن جلسه هم نظر دادند که کار در اختیار ما باشد. شب 12 بهمن یکی از شب های فراموش نشدنی برای ماست. چون خانه ما قدری کوچک بود همه افرادی که برای گروه حفاظت انتخاب کرده بودیم به خانه باجناقم در خیابان 17 شهریور - خیابان مسعود انتقال دادم. شاید هیچ کدام از آن افراد آن شب حتی برای یک لحظه نخوابیدند. آن ها مناجات می کردند و آواز می خواندند و قرآن می خواندند. تا این که صبح همگی را فرستادیم رفتند و من و شهید بروجردی هم به فرودگاه مهرآباد رفتیم و پاویون شماره 1 را که پس از بازسازی هنوز افتتاح نکرده بودند به خاطر این که خالی بود تحویل گرفتیم. بعد آن جا را تمیز کردیم و در سالن فرودگاه زیر شیروانی محافظ گذاشتیم که دیگر خاطر جمع شویم. در روز ورود حضرت امام من و شهید بروجردی که لباس روحانی بر تن کرده و همان کلاشینکف کذایی هم زیرعبایش بود به همراه یکدیگر وارد فرودگاه شدیم که دیگر بعد از آن مسأله استقبال و برنامه هایی که می خواستیم انجام دهیم به هم خورد. فقط تا جلوی در فرودگاه اسکورت توانست همراهی مان کند و از محوطه جلوی فرودگاه به بعد هم مردم ماشین را در میان گرفتند و اسکورت عملاً بی ثمر شد.

برگردیم به قبل از انقلاب. یک سؤال را شخصاً دوباره تکرار می کنم: آیا گروه صف ارتباط تنگاتنگی با امام داشت؟

بله. قطعاً داشت. نمونه ای را می خواهم بیان کنم تا مشخص شود همه کارهای گروه صف در قبل از انقلاب به طور "مقلدی" بود: بعد از حمله ای که به افسران پادگان لویزان شد یکی از دوستان من گفت که رفیق دوست! سربازی دارم که چند روز دیگر خدمتش تمام می شود و آمادگی دارد کاری در آن جا بکند. من بلافاصله با شهید بروجردی تماس گرفتم و ایشان آمد و با هم ملاقاتی انجام دادیم و وقتی قضیه را شنید استقبال کرد. بعد رفت بمب خیلی بزرگی تهیه کرد و به ما داد. ما هم فوراً بمب را توسط مرتضی حسینی به آن سرباز رساندیم و او آن را در پادگان زیر سالن اجتماعات نصب کرد؛ در حالی که بین ده تا یازده ساعت هم برای این کار وقت گذاشت. بروجردی از من پرسید: "آیا امام از این کاری که ما کردیم اطلاع دارند؟" گفتم نه. دوباره پرسید:"ما چه کسی را می خواهیم بکشیم؟" گفتم باید سؤال کنیم. بعد از آن به مرحوم شهید عراقی که در آن زمان در پاریس بود تلفن زدیم و به وسیله رمزی که بین ما وجود داشت مطلب را کاملاً منتقل کردیم. ایشان پس از استسفار گفت که امام می گویند که فوراً بروید بمبی را که کار گذاشته اید بردارید. بالاخره به زحمت آن سرباز را پیدا کردیم و بمب را خنثی کردند و آوردند. این یکی از اتفاقات جالبی بود که افتاد و ما بعداً پس از تشکیل سپاه یک روز که من و شهیدان کلاهدوز و بروجردی همگی نشسته بودیم وقتی این داستان را مطرح کردم و تقویم را بررسی کردیم متوجه شدیم که اگر آن روز بمب مذکور در آن جا منفجر می شد شهید نامجو شهید کلاهدوز هم که در آن جلسه نظامی حضور داشتند به طور قطع از بین می رفتند. بر همین اساس کاملاً مشخص بود که گروه صف بر یک گروه مسلمان مبارز با مشی مسلحانه است که در ارتباط با مرجعیت و خصوصاً شخص حضرت امام کار می کند. این در محاوراتی که من با مرحوم شهید بروجردی داشتم رسماً عنوان شد.

نکته ای که در این جا باید مطرح شود این است که امام هیچ وقت صراحتاً کارهای مسلحانه و عملیات تروریستی را تأیید نکردند؛ حتی گروه نواب صفوی را که حرکت بزرگی در تاریخ انجام دادند. ولی بعد از انقلاب ما دیدیم که گروه های مؤتلفه و امثال بچه هایی که در گروه صف بودند از نظام سهم گرفته و به واسطه نظر مثبت امام اکثر اعضای آن ها در لایه های حکومت قرار داشتند. یعنی با وجود این که امام هرگز روش های این گروه ها را تأیید نمی کردند چطور به گروه های اسلامی مسلح اطمینان می کردند و اداره کشور و نظام را به دست آنها سپردند؟

اصولاً در بعضی پرسش و پاسخ ها از مرجع تقلید شاید برخی از مطالب به علت شرایط زمانی و مکانی که عرضه می شود قابل انتقال نباشد. امام همیشه در تحلیل هایی که علیه رژیم داشتند به آن ها اخطار می دادند: "کاری نکنید که بگویم مردم در مقابل تان مسلحانه بایستند." یعنی اگر دقت کنید متوجه می شوید که امام بر "تکیه بر نیروی مردم" تأکید داشتند اما با این وجود شاخه نظامی مؤتلفه و بچه های گروه صف هم قطعاً مورد تأیید ایشان بودند. از یک مرجع تقلید پرسیدند: "رانندگی برای خانم ها حلال است یا حرام؟" جواب داده بود که: "غذا خوردن برای خانم ها حلال است یا حرام؟" پس این نوع حکم کردن نشان می دهد که آن چه که اهمیت دارد کیفیت غذاخوردن و راه رفتن و رانندگی کردن است. مهم این است که چطور راه بروند؟ چطور مبارزه کنند؟ لذا مبارزه مبارزه است و بقیه اش را خود ما باید برداشت کنیم که چه کنیم. حتی در صدر اسلام هم همین طور بود. هیچ وقت کسی نمی آمد بگوید برو ترور کن اما وقتی یک عمل مصداق کفر باشد چه باید کرد؟ "مهدورالدم" یعنی چه؟ آیا اگر کسی برود سلمان رشدی را که هنوز هم حکمش پابرجاست بکشد کار او غیر از مبارزه مسلحانه است؟ لذا امام نگفتند که بروید یک سازمان مسلحانه درست کنید؛ نخیر! بلکه گفتند رشدی طبق احکام اسلام مهدورالدم است و بر هر مسلمانی واجب است که او را در هر نقطه از دنیا بکشد و این یعنی مجوز مبارزه مسلحانه.
منبع:نشریه مسیح کردستان، شماره 67.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.