مسیحِ ارضِ کردستان کجایی؟

اشعاری در رثای شهید محمد بروجردی
يکشنبه، 8 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسیحِ ارضِ کردستان کجایی؟

مسیحِ ارضِ کردستان کجایی؟
 




 

*اشعاری در رثای شهید محمد بروجردی
سهم
به میدان چه می شد که بی سر بمانم؟
همان طور تا صبح محشر بمانم

چه کردم که زخمی به نامم نیفتاد؟
و ماندم که در عاشقی در بمانم

از آن آسمان ها فقط قسمتم شد همین
که در سوگ سرخ کبوتر بمانم

نمی دید چشمم به کابوس حتی
که روزی چنین بی برادر بمانم

و حالا که ماندم خدایا کمک کن!
در این دشت سوزان ابوذر بمانم
شاعر: حمیدرضا شکار سری

یک نفر پس از داوود
بوی غم نمی دادند شعرهای زخم اندود
یک نفر غزل می خواند یک نفر پس از داوود

روی شانه ها می ماند دردِ تیغه ی تابوت
رد نمی شد از کوچه عطرِ بوسه مفقود

مشرق زمین خالی ست از نجابت لبخند
مادری نمی پاشد کاسه آبِ اشک آلود

حرف ها چه تکراری ست زندگی چه تقریبی ست
گریه های ابراهیم مانده ... آتش نمرود

رد کوچ سرداری روی جاده ها پیداست
مردی از تبار بغض با حضور نامحدود

از "کلاهدوز" از عشق از غم "بروجردی"
می توان تلاوت کرد آیه های چشمه ... رود
شاعر: حمید یعقوبی سامانی
مهرماه 1375

مسیحِ ارضِ کردستان کجایی؟

غزل تجلی
نسیمی می رسید از راه و یک نیزار غربت شعله ور می شد
شبی خاکستری در صبح نخلستان بیداری سحر می شد

چه میدان های مینی آسمان را با زمین پیوند زد آن شب
چه عطری در فضا پیچید وقتی حجم آتش بیشتر می شد!

خدا رنگین کمانی بود بین ما که در بارانی از آتش
اگر شوق شهادت بود بی تردید بر ما جلوه گر می شد

خدا آن قدر پیدا بود در آیینه ی دل ها که در بعضی
تجلی آن قدر می یافت می دیدیم مفقودالاثر می شد!

همان شب جبرئیل از آسمان هفتم آمد ناز بفروشد
وی معراج آن جا بود و او در این سفر بی بال و پر می شد.

پس آنگه ماه کم کم در فلق خوابید و دنیا از اذان پر شد
و ما دیدیم چشمان سحر از شوق این دیدار تر می شد
شاعر: سید ضیاء الدین شفیعی

سفر به خطه خورشید
سفر به خطه خورشید انتخاب تو بود
بهار و آینه و عشق در رکاب تو بود

سؤال من همه این بود؛ ره چگونه بری؟
عبور با کفنی لاله گون جواب تو بود

به روز هجرت گلگونت ای پرنده سبز
شهاب مانده و درمانده از شتاب تو بود

دل شقایق آتش گرفته با من گفت
که راز سوختن او ز التهاب تو بود

تو را ز عرش چو خواندند بر ضیافت عشق
عجب نبود اگر رنگ خون خضاب تو بود

من از تفاهم پرواز با تو دانستم
سفر به خطه خورشید انتخاب تو بود
شاعر: پرویز بیگی حبیب آبادی

به: شهید بروجردی
شمشیر تو بود و عرصه ی عصیان ها
گاه احد غریب کردستان ها

ای شیر قرارگاه «حمزه» چه نکرد!
با قلب تو دندان ابوسفیان ها

صبح است و بهار و باغ ایجاد شده
پایان خزان زرد بر باد شده

دیریست به عشق تو اسیرند اسیر
مجموعه شهرهای آزاد شده

بهار خرم بستان کجایی؟
امید دشت و کوهستان کجایی؟

طنین انداخته فریاد «شاهو»
مسیح ارض کردستان کجایی؟

دو چشمت گردی از شب ها نمی رُفت
به شوق دیدن مولا نمی خفت

و در محراب دیدارش شنیدم
لب «فزت و رب الکعبه» می گفت

در این دشت عطش مَشکی نداری
به جز دریا شدن رَشکی نداری

چگونه کوه ها را می شکافی
که تاب قطره ی اشکی نداری

دمی آتش فروز موعد شب
دمی خلوت نشین مسجد شب

چه گویم زان همه شور آن همه سوز
که بودی شیر روز و زاهد شب

نمودی سمت راه عاشقان را
رسیدن تا پگاه عاشقان را

چه سان از هفت خوان آب و آتش
گذر دادی سپاه عاشقان را؟
شاعر: محمد اکبری

منبع:نشریه مسیح کردستان، شماره 67.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط