کاروان دل (1)

قافله سالار نینوا
يکشنبه، 8 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کاروان دل (1)
کاروان دل (1)

 




 

قافله سالار نینوا
شاعر: غلامرضا عبداللهی کهکی (ره)

شبی که بر سر نی، ماه عالم آرا بود
ستم به حضرت آدم! چه آشکارا بود

کدام خون جگر خورده در دل تاریخ
به قدر زینب کبری چنین شکیبا بود

تمام آنچه به آن شکل اتفاق افتاد
به چشم زینب واقع نگر جمیلا بود

همین کنایه که تخت یزید را لرزاند
خلاصه ی همه ی خطبه های شیوا بود

به خون پاک شهیدان کربلا، سوگند
در این مواجهه بی شک یزید رسوا بود

نهال سبز و دم تیز تیشه ی بیداد
صدای دین محمد (صلّی الله علیه و آله) که واحسینا بود

لب فرات، یل تشنه لب، ننوشید آب
که چشم خیمه، امیدش به دست سقّا بود

گناه سرور آزادگان در آن صحرا
به حاکمان ستم پیشه، گفتن «لا» بود

به جای آب چرا تیر؛ تیر زهرآگین
به کام اصغر شش ماهه اش گوارا بود؟

فرشتگان همه گریان، ظهر عاشورا
زمین و دشت و دمن، اشک رود و دریا بود

بدن بدن همه خونین و بی کفن، عریان
به زیر سُم سواران بی مهابا بود

مصائبی که فلک کرد قسمت زینب
به چشم زینبیِ او، تمام زیبا بود

سری که دست یزیدش به خیزران می زد
مگر نبود که رأس الحسین زهرا بود؟

غروب شام غریبان و آن خرابه ی شام
به ساحل دل زینب، چقدر غوغا بود

زبان قافله سالار نینوا در شام
برنده تر ز لب تیغ تیز اعدا بود

آه شبانه!
شاعر: محمد حسین بهجتی (شفق)
فرستنده: احمد باقریان

بوی آه شبانه می آید
ناله ای عاشقانه می آید

کاروانی به سوی کوی حسین
با سرشکی روانه می آید

عاشقی سوی تربت معشوق
با غمی بیکرانه می آید

عشق سرگشته از بیابان ها
در به در سوی خانه می آید

اربعین است و بر مزار پدر
دختری نازدانه می آید

به سراغ برادری معصوم
خواهری عارفانه می آید

گوش ده، جاودانه فریادی
بس رسا، زین میانه می آید

کای دل آرام شو که کشتی حق
عاقبت بر کرانه می آید

خون مخور ای «شفق» که پاکان را
دست حق پشتوانه می آید

داغدیده
شاعر: محمد حسین بهجتی (شفق)

آید به سوی دشت غم انگیز کربلا
از راه دور، قافله داغدیده ای

آیند کودکان و زنانی بزرگوار
با رنج بیکرانه و رنگ پریده ای

آغوش مهر خود بگشا ای حریم عشق
از ره رسیده بانوی محنت کشیده ای

آمد ز راه، دختر آزاده ی علی
با جان خسته و دلِ در خون تپیده ای

زینب چو دید خاک برادر، ز تاب رفت
افتاد روی خاک چو اشکی ز دیده ای

بی تاب شد سکینه و پر زد ز اشتیاق
چون جان دیر مانده ی بر لب رسیده ای

این یک گرفت قبر شهیدی چو جان به بر
آن ناله زد چو طایر در خون خزیده ای

این یک به یاد تشنه لبی ریخت سیل اشک
آن یک به سر زد از غم دست بریده ای

از یاد طفل کوچک خود، سوخت مادری
زد چاک، جامه در غم حلق دریده ای

آتش گرفت گلبن پژمرده نشاط
در یاد ناشکفته گل نو دمیده ای

هر چشم خون گریست در آن دشت چون «شفق»
تنها نریخت سیل سرشکی ز دیده ای

یا حسین!
شاعر: آیت الله مکارم شیرازی (ناصر)

جان فدای تربت پاک و نکویت یا حسین!
آب کوثر رشحه ای از آب جویت یا حسین!

از قیام پر شکوهت، دین ما رونق گرفت
آبروی ما بود از آبرویت یا حسین!

شاهکار آفرینش قامت دلجوی تست
کی دهم بر عالمی یک تار مویت یا حسین!

رازها در سینه دارم از صفا و لطف تو
آتشی در دل نهفته، عشق رویت یا حسین!

شد مشام جان معطر، هر زمان در هر نفس
از شمیم کربلای مشک بویت یا حسین!

راز ثار الّه نشانی از بهای خون تست
صبغة الّه رنگی از آن رنگ و بویت یا حسین!

شعر «ناصر» همنوا با ناله ی مرغ سحر
می کشد دل های مشتاقان به سویت یا حسین!

رحلت جانسوز پیامبر اعظم (صلّی الله علیه و آله)
شاعر: سید عبدالحسین رضائی

خورشید آسمان نبوت افول کرد
پیک عزا به خانه زهرا نزول کرد

عقل نخست، صادر اوّل، شد از میان
از مرگ خویش واله و حیران عقول کرد

دعوت نمود حضرت حق از رسول خود
با اشتیاق، دعوت حق را قبول کرد

برقی جهید، سوخت از آن برق ماسوا
بادی خموش شمع وجود رسول کرد

دودی بلند گشت، فضا ز آن سیاه شد
چون شام تیره صبح امید بتول کرد

در ماتم پدر، شده زهرا خمیده قد
هجر رسول، فاطمه اش را ملول کرد

از اختلاف خلق که اندر سقیفه شد
حق از مرکز اصیل عدول کرد

آمد زمان رحلت سالار انبیا
ماه مصیبت و غم و غصه، حلول کرد

$در سوگ آفتاب
شاعر: محمد جعفر صفوی

عزای خاتم پیغمبران است
تزلزل در زمین و آسمان است

بنال ای دل که عالم گشته خاموش
فلک گشته ازین ماتم، سیه پوش

نهان گردیده خورشید رسالت
ازین ماتم غمین کون و مکان است

بنال ای دل که زهرا داغدار است
دل مولا ازین غم، بی قرار است

علی شیر خدا، ماتم گرفته
ازین غم قامت حیدر کمان است

بنال ای دل که زینب داغدار است
دل کلثوم ازین غم، بی قرار است

حسن شال عزا در گردن افکند
حسین محزون ازین بار گران است

بنال ای دل که مهدی، دل غمین است
درین ماتم سرا، ماتم نشین است

سرت بادا سلامت، حجت حق
خروش اندر زمین و آسمان است

آفتاب نبوی چهره نهان ساخته است
زین مصیبت دل زهرای جوان می سوزد

در میان جسم نبی مانده و تنهاست علی
دلش از غربت اسلام جوان می سوزد

از غم رحلت پیغمبر اسلام، مدام
دل امت به زمین و به زمان می سوزد

منبع:نشریه فرهنگ کوثر، شماره 84.


 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.