«صنیعالدوله» در «مرآت البلدان» چنین مینویسد:
«نخستین پادشاهی که برای تهران و بلوکات آن تا فیروزه کوه بیگلربیگی تعیین کرد، شاه عباس بزرگ بود. بیگلربیگیها موظف بودند قسمت اعظم عایدات قلمرو خویش را صرف مخارج حکومتی خود کنند و از این رو جز مبلغی مختصر به عنوان هدیه و پیشکش برای شاه نمیفرستادند. در عوض مکلف بودند که عدهای سپاهی مجهز تربیت نمایند.در سال 1051 که سال اول جلوس شاه عباس دوم است، امامقلیخان پادشاه ماورالنهر به قصد عزیمت به مکه وارد تهران شد و شاه عباس جمعی را به استقبال او به تهران فرستاد. و در سال 1069 شاه عباس دوم به تهران آمد و از راه فیرزوکوه به مازندران رفت.
«صنیعالدوله» مطلب را بدین سان دنبال میکند:
«در سال 1135 وقتی محمود افغان بر پارهای از شهرهای ایران استیلا یافت، شاه سلطان حسین مدتی در تهران اقامت داشت و در همین شهر و در چنارستان عباسی بود که سفیر سلطان احمد سوم را که برای مطالبه ی بعضی ولایات به ایران آمده بود، پذیرا شد.»در همین اوان است که نخستین کارگزاران انگلیسی در هند مستقر شده، برای گشودن باب بازرگانی به دولت صفویه، به آزمایشهایی دست میزنند. باید دانست که در هند مراکز بازرگانی اروپایی را «توماس رو» رهبری میکرد. شاه عباس صفوی در اثر تلقینات برادران شرلی نسبت به دایر کردن مناسبات سیاسی با دول مسیحی معاصر خویش چندان بیمیل نبود.
این نکته را نیز باید اضافه کنیم که شاه عباس با توجه به ایستادگی موفقیتآمیز خود در برابر قشون عثمانی و توفیق در متوقف ساختن تحقق هدفهای آن امپراتوری که قصد داشت اروپای مرکزی را تحت سلطه و استیلای خود درآورد. شخصاً نیز میل داشت ضمن برقراری روابط سیاسی با دولتهای مسیحی، برای تقویت بنیه ی ارتش خود در نبرد مداومی که با دشمن در پیش داشت، جنگ افزارهای نوین آن کشور را نیز به دست آورد. با توجه به نکات بالا، آنتونی شرلی مأموریت یافت که به عنوان فرستاده و سفیر پادشاه ایران به ممالک مزبور سفر کند و با سران آن کشورها وارد مذاکره شود.
به زعم پارهای از نویسندگان، هدف عمده ی شاه عباس از اعزام آنتونی شرلی به دربار شاهان اروپا آن بود که وی یک بازار فروش آنی برای ابریشم ایران دست و پا کند. به هر حال در این ایام در اثر حمایت جدی شاه عباس، پای اروپاییان به ایران باز شد و از هر کشوری گروهی به قصد انجام امور بازرگانی یا صنعتی و غیر آنها، به ایران سفر کردند.
بازرگانان انگلیسی مقیم سورات واقع در شمال بمبئی در نظر داشتند میان هند و ایران روابط تجاری پایاپای برقرار کنند. اما هنگامی که در کار فروش پارچههای ظریف انگلیسی توفیقی به دست نیاوردند و در معاملات آنها بدان سان که پیشبینی کرده بودند پیشرفتی حاصل نگردید، پیرامون امکانات دیگر به بررسی و مطالعه پرداختند. متعاقب این موضوع یک هیأت انگلیسی از کاخ شاه عباس که در فرحآباد واقع بود دیدار کرد و در راه خود از اشراف به قزوین، چشمههای آب گرم دماوند و تهران را نیز مورد مشاهده قرار داد.
به سال 1135 هجری قمری تهران در معرض تهاجم افغانان واقع شد و تقریباً به کلی مورد چپاول و ویرانی قرار گرفت.
نادرشاه افشار پس از بازگشت از سفر جنگی خود به هند (1152 هجری قمری) در تهران انجمنی متشکل از علمای مذاهب و فرق اسلامی تشکیل داد. و نیز در همین شهر بود که وی فرزند خود رضا قلی میرزا را از نعمت بینایی محروم ساخت.
هنگامی که نادرشاه به قتل رسید، برادرزادهاش علیقلی خان با نام عادلشاه و سپس علیشاه به قدرت رسید، اما آقامحمد حسن خان قاجار به فرمان وی گردن ننهاد. در نبردی که در استرآباد میان این دو تن درگرفت، علیشاه شکست خورد و آقا محمد حسن خان که برای رسیدن به قدرت سخت در تلاش بود، به اندیشه ی فتح تهران افتاد. در این هنگام ابراهیم خان برادر علیشاه حکومت کل ولایات عراق یعنی شهرهای مرکزی ایران را برعهده داشت. علیشاه از ابراهیم خان خواست تا هر چه زودتر راهی تهران شود و در آنجا به فرمانروای افشار بپیوندد و به اتفاق وی محمد خسن خان را از میان بردارد.
علیشاه نیز پس از شکست استرآباد عازم تهران شد، ولی نظر به اینکه در داخل حصار شهر سربازخانه ی وسیعی وجود نداشت، ناگزیر اردوی خود را در حومه ی شهر مستقر کرد. میرزا مهدی استرآبادی به علیشاه توصیه کرد که حصار تهران را که یادگار شاه تهماسب صفوی بود، بازسازی کند. به فرمان علیشاه، کارگزاران وی با شتاب تمام سرگرم مرمت باروی حصار شدند. ابراهیم خان که به هشتاد هزار نفر سپاهی در ظاهر برای پیوستن به برادر رهسپار تهران بود، در نزدیکی حصار به اردوی علیشاه حمله برد و پس از دستگیری وی، بنا به روش آن روز، چشمانش را میل کشید.
ابراهیم خان که برای رسیدن به قدرت و حکومت آرام و قرار نداشت، پس از شکست از نیروهای ائتلافی شاهرخ شاه و محمد حسن خان، عازم تهران شد. اما هنگامی که به نزدیکی تهران رسید، دریافت که امرای افشار در غیاب وی بر پادگان تهران حمله برده و افراد آن را از پای درآوردهاند، شاهرخ شاه و محمد حسن خان به دنبال ابراهیم خان وارد تهران شدند، و بالاخره در همین شهر بود که برخی از امرای افشار که از خمسه آمده بودند، به حضور شاهرخ شاه نواده ینادرشاه افشاربار یافتند. اما تهران که در اثر استقرار نیروی گران شاهرخ شاه به یک اردوگاه بزرگ تبدیل شده بود،از این رهگذر فشار زیادی را تحمل میکرد. بنابراین با صوابدید محمد حسن خان این اردوی بزرگ در دامنه ی کوههای کن مستقر گردید و بخش عمده ی سربازان چادرهای خود را در آن اردوگاه برافراشتند.
«ژان گوره» از قول «یوحنا ایلتون» بازرگان انگلیسی چنین مینویسد.
هنگامی که نوبت فرمانروایی به خاندان زند رسید و کریمخان بر اریکه ی قدرت نشست درصدد برآمد محمد حسن خان قاجار را که در صفحات گیلان و مازندران و استرآباد صاحب اقتدار مطلق و در میان ترکمانان دارای نفوذ بود، از میان بردارد. کریمخان که به «وکیلالرعایا» شهرت یافته بود عازم تهران شد ولی از آنجا که موفق نگردید زنبورکها را ـ که جنگافزار متداول آن روز بود ـ از راههای تنگ کوهستانی مازندران بگذراند، در نبرد شدیدی که در ماه صفر سال 1165 هجری قمری میان نیروهای او و محمد حسن خان قاجار رخ داد به سختی شکست خورد و قوای وی تقریباً متلاشی گردید.کریمخان پس از این شکست با شماری از سپاهیان خود وارد تهران شد. بروز قحطی و خشکسالی، گردآوری نیرو را آسان، ولی نگاهداری آن را دشوار ساخته بود. کشاورزان و برزگران که به سبب قحط و غلا بیکار شده بودند، شخصاً داوطلب سربازی بودند، ولی با وجود فقدان مواد غذایی، سیر کردن شکم آنان چندان آسان نبود. رودخانههایی که دهستانها شهریار و ورامین را سیراب میکرد، تقریباً به خشکی گراییده بود. از آن گذشته،کاریزها و قناتهای تهران نیز کم آب یا خشک بود و بالاخره با وجود خشکسالی مزبور، گردآوری پول از تهرانیان نیز کاری دشوار مینمود.
تهران هنوز شهری خرد بود و حدودش از حصار تهماسبی تجاوز نمیکرد، اما ارزش تجاری و تزانزیستی آن ناچیز نبود و با وجود محدودیت شهر، شماری از بازرگانان در آن سکونت داشتند و کریمخان برای به دست آوردن پول، از بازرگانان یاری خواست. میگویند بازرگانان تنها از بیم پولهایی در اختیار کریمخان قرار دادند، در حالی که امیدی به باز پس گرفتن دادههای خود نداشتند.
در همین اوان «وکیلالرعایا» به فکر افتاد که در «بلده ی طهران» بناهایی بنیاد نهد و بر پایه ی این اندیشه ساختمانهای معروف به «ابنیه کریمخانی» را در چنارستانی عباسی یا ارگ بنا کرد. پس از آنکه آقا محمد خان یا «خواجه تاجدار» تهران را پایتختی برگزید، در ابنیه یکریمخانی سکونت اختیار کرد. هنگامی که کریمخان زند در شهر اصفهان سرگرم کارهای عمرانی بود، محمد حسن خان قاجار دوباره تهران را به تصرف درآورد و سپس آهنگ اصفهان کرد.
محمد حسن خان در میان سالهای 1168 و 1172 هجری قمری چندین بار با کریمخان به نبرد پرداخت. درگیر و دار این جنگها که گاهی این حریف پیروز میشد و زمانی حریف دیگر فاتح بود، تهران نیز به تبع چیرگیها و شکستها دست به دست میگشت.
از مطاوی تاریخ گیتیگشا چنین برمیآید که در سال 1172 هجری قمری تهران در دست «وکیلالرعایا» بوده است. مؤلف تاریخ مزبور در شرح وقایع سال مورد اشاره چنین مینویسد:
«چون هوای بلده ی طهران به حرارت و عفونت و سمیات و بایی بیقدر بود و ملازمان موکب خدیو آفاق اکثر پروردگان هوای ییلاق و معیشت ایشان در این سرزمین (تهران) شاق بود، بلوکی است موسوم به شمیران متصل به «بلده ی طیبه ی طهران»، چون در دامن کوه واقع و چشمههای آب خوشگوار از کوه به قراء و امصار آن جاری، و مراتعش به غایت بسیاری و هوایش به سلامت اقرب، و توقف موکب ظفر کوکب در آن سرزمین (شمیران) اولی و انسب بود، الویه کشورگشایی به جانب بلوک مزبور در حرکت، و چون ایام تموز به انجام رسید، به سواد طهران مراجعت نمود.
در «مرآتالبلدان ناصری» نیز چنین آمده است:
در تابستان 1172 به واسطه ی بدی هوای طهران، کریمخان به شمیران رفت و حکم کرد که در غیبت او عمارت سلطنتی و دیوانخانه ی بزرگ و باغ جنب دیوانخانه و یک دستگاه حرمخانه در طهران بنا کنند. و در اوایل زمستانی که این عمارت تمام شد، کریمخان از شمیران به شهر مراجعت نمود.نکتهای که در نوشته ی تاریخ گیتیگشا مستتر است و مورخان ایرانی به اقتضای زمان نخواستهاند آن را به وضوح بیان کنند این است که چون تهران در معرض حملهها و تهاجمات پیاپی محمد حسن خان قرار داشت و طبعاً برای نبردهای کریمخان محل امن و مورد اطمینانی به شمار نمیآمد، کریمخان اردوگاه سربازان خویش را به دامنه یالبرز انتقال داده بود تا از یورشهای نابههنگام و غافلگیرانه ی محمد حسن خان در امان باشد، و ذکر دلایلی از قبیل گرما و عفونت هوا و شیوع وبا در تهران سرپوشی بود که آنان بر این تصمیم نهاده بودند ـ گرچه «سمیات وبایی و عفونت هوا» چیزی بود که تهرانیان همیشه از آن رنج میبردند.
دیری نپایید که محمد حسن خان به قتل رسید و پسرش آقا محمد خان به اسارت سپاهیان کریمخان درآمد، و کریمخان دستور داد که وی در ارگ زیر نظر باشد. میگویند پس از صدور این دستور، آقا محمد خان سه روز از ارگ پا بیرون ننهاد. اما در روز چهارم به همراه دو نفر محافظ از آنجا خارج شد و پای پیاده به گردش در معابر شهر پرداخت و در همان حال به امامزاده زید رسید که مجلس بحث و درسی در آن دایر بود. هنگامی که آقا محمد خان به ارگ بازگشت، به حضور کریمخان رسید و تقاضا کرد به وی اجازه دهد که روزها به امامزاده زید برود و در مجلس درس شرکت جوید.
در آن روز تهران از لحاظ علمی چندان جلوهای نداشت و در میان شهرهای مرکزی ایران تنها اصفهان بود که پایگاه مهم و بزرگی برای علوم زمان به شمار میرفت.
آقا محمد خان نزد شیخ علی تجریشی مدرس مدرسه ی زید مشغول تحصیل شد و از آنجا که ارگ را جای مناسبی برای خویش نمیدانست، با کسب اجازه از کریمخان، در محله ی سنگلج خانه ی کوچکی برای سکونت خود و مراقبانش اجاره کرد ـ در آن روزها هزینه ی زندگی در تهران بسیار پایین بود.
از دید آقا محمد خان، با آنکه تهران فصول منظمی نداشت، اما از چند لحاظ قابل توجه و اهمیت بود: نزدیکترین نقطه به استرآباد و مدخل ولایات مرکزی ایران و ملتقای راههای نفوذی شهرهای دوردست ایران بود و از آن گذشته آب و هوایش با طبیعت «خواجه ی تاجدار» سازگاری داشت. به همین سبب وی تصمیم گرفت که پس از رسیدن به قدرت و حکومت، آنجا را مرکز فرمانروایی خویش قرار دهد.
پادشاهان دودمان صفویه بنا به مصالح سیاسی، طوایف مختلف قاجار را در نقاط مختلف ایران جا داده بودند. پس از استیلای افغانها و سقوط دولت صفویه، طایفهای با عنوان «اشاقهباش» ریاست فائقه ی طوایف قاجار را به دست آورد، و آقا محمد خان از طایفه ی «اشاقهباش» بود.
هنگامی که کریمخان زند چشم از جهان فرو بست، برخی از رؤسای قاجار که جسته گریخته با آقا محمد خان در تماس بودند، پیرامون وی گرد آمدند. در آن روزها تهران در زیر حکومت علیمراد خان زند و در واقع قلعه ی مقدم قلمرو وی بود. آقا محمد خان برای اجرای نقشهها و رسیدن به هدفهای خویش به پشتیبانی مالی نیاز داشت و از آنجا که عملاً در تهران دارای نفوذ و قدرت بود، به فکر افتاد تا نیاز خویش را از راه وصول مالیات تأمین کند. ولی به وسیله ی جارچیان به آگاهی مردم شهر رسانید که حاضر است ظروف سیمین و مسین را به جای مالیات بپذیرد. همچنین از کدخدایان خواست تا به روستاییان اطلاع دهند که آنان نیز میتوانند مالیاتهای متعلقه را به صورت ظرفهای مسین تأدیه کنند.
اقامت آقا محمد خان در تهران زیاد نپایید، زیرا وی ناگزیر بود و برای بسیج نیرو به مازندران عزیمت کند. علیمرادخان در غیاب خان قاجار، غفورخان را به حکومت تهران برگماشت.
به سال 1197 هجری قمری آقا محمدخان به عزم تسخیر تهران و نابود ساختن غفورخان تهرانی به سوی آن دیار رهسپار شد. شمار سپاهیان آقا محمد خان به سی و پنج هزار تن میرسید، ولی نیروی مزبور فاقد توپخانه بود. برعکس، غفورخان بیست و دو آتشبار توپ از نوع توپهای مفرغی موسوم به «دوازده پوندی» در اختیار داشت. دور حصار تهماسبی راه توپ رویافت نمیشد. از این رو غفورخان به دستیاری تهرانیان در مجاورتباروهای شهر به احداث راههای توپ رو دست زد. هنگامی که نیروی آقا محمد خان به حصار شهر نزدیک شد، غفورخان دستور آتش داد و این امر مانع از آن شد که آقا محمد خان و نیروهایش به دروازههای شهر نزدیک شوند، و از آنجا که غفورخان باروت و گلوله ی کافی در اختیار نداشت، در مصرف گلوله و استفاده از تفنگ صرفهجویی و امساک میکرد.
اکنون اردوی آقا محمد خان در سمت شمیران استقرار یافته بود، و غفورخان تسلیم نمیشد. آقا محمد خان که با وجود محاصره ی تهران به جنگافزار و نیروی جنگی با دشمن برنمیآمد، دست به دامن حیله و تدبیر شد: وی به دستیاری مقنیان کار کشته به حفر و ایجاد راههای نفوذی پرداخت. سپاهیان غفورخان به سبب محاصره ی تهران نمیتوانستند از حصار بیرون بروند و به ییلاقهای اطراف راه یابند. خرید و فروش خواربار نیز به کلی قطع شده بود. روستاییانی که برای فروش کلاهای خود از شهریار و ورامین عازم تهران بودند، آنها را تنها به سربازان آقا محمد خان عرضه میداشتند.
پایین بودن سطح بهداشت و عدم رعایت آن در اردوگاه نظامی موجب شد که اندکاندک بیماری شبه وبا در میان سپاهیان آقا محمد خان شیوع یابد. علت بروز این پدیده، خوردن میوههای ناشسته و نوشیدن آبهای آلوده بود. پزشک اردوی آقا محمد خان معتقد بود که خوردن اندکی تریاک، «سمیات وبایی» را درمان خواهد کرد. اما در قشون خان قاجار تریاک یافت نمیشد. در تهران به دست آوردن تریاک تا حدودی امکانپذیر بود، ولی در عوض کمبود خوردنیها و گرسنگی و بیقراری و پریشانی ناشی از آن بیداد میکرد.
غفور خان که جز تسلیم چارهای نمییافت، بدین امر تن در داد و دروازههای شهر را گشود. اکنون در تهران غذا زیاد شده ولی در عوض شبه وبا شیوع یافته بود. وبا تا خزان آن سال (1197 ﻫ . ق) بر تهران مستولی بود. افراد سالم از بیم ابتلا به بیماری مزبور، تهران را ترک گفته با خانواده ی خود به سویی راه سپردند. آقا محمد خان نیز اردوی خود را در چشمه علی دامغان مستقر ساخت.
هنگامی که وبا فروکش کرد و مردم به خانه و کاشانه ی خویش بازگشتند، زمستان فرا رسید، در حالی که زغال و سایر مواد سوختنی کمیاب بود: در آن سال، به سبب محاصره ی تهران، چوب و زغال مازندران به شهر تهران نرسیده بود.
به سال 1198 هجری قمری علیمراد خان زند با چهل هزار تن سوار به عزم هلاک کردن آقا محمد خان خود را به تهران رسانید. اهالی تهران دروازههای شهر را گشوده، وی را پذیرا شدند.
از آنجا که برخوردهای آقا محمد خان با رقبای سرسخت و نیرومند او از موضوع بحث ما خارج است، گفتگو درباره ی جزئیات آن جایز ندانسته تنها به بیان این مطلب میپردازیم که: وی در سال 1199 هجری قمری دوباره تهران را در محاصره گرفت. در اواخر ربیعالاول همان سال علیمرادخان درگذشت و جعفرخان زند که بر جای وی قرار گرفته بود، نجف خان زند را به حکومت تهران برگماشت. سرانجام آقا محمد خان تهران را به تصرف درآورد و برادرزادهاش خانباباخان جهانیانی، برای خویش حسینقلی خان و مادر خود مهد علیا را از مازندران را به تهران فرا خواند.
درست در طی همین سالها که صاحبان قدرت و نفوذ به جای یکپارچگی و وحدت، برای رسیدن به مطلق العنانی به جان یکدیگر افتاده بودد و در راه نیل به حکومت و فرمانروایی جان و مال مردم را به باد فنا میدادند و در این راه حتی از کشتن، نابینا ساختن و مقطوع النسل کردن رقیبان و مخالفان نیز پروا نداشتند، بری بسط نفوذ استعماری انگلیس در هندوستان، پایههای شرکت هند شرقی گذاشته میشد. نادرشاه افشار پس از گشودن هندوستان قدرتهای محلی و راجهها را مقهور و منکوب کرده و همین امر زمینه را برای ایجاد شرکت هند شرقی مساعد ساخته بود. در چنین آشفته بازاری بود که آقا محمد خان با یک دل و یک زبان ساختن رؤسای طوایف قاجار توانست قدرت مطلقه را به دست آورد. مدیران شرکت هند شرقی و وزرای دولت انگلیس نیز که میخواستند منافع شرکت و مصالح سیاسی دولتشان را در هند و آسیای جنوب شرقی محفوظ و مرعی دارند، از سلطان قاجار در برابر مخالفانش حمایت میکردند.
منبع: تهران در آیینه زمان، مرتضی سیفی قمی تفرشی، انتشارات اقبال، 1388، ص 9 تا 25.
/ج