نقد و بررسی دلایل مشائیان بر ابطال تناسخ(3)

این استدلال در بیان ابن سینا آمده است و با دلیل پیشین تفاوت چندانی ندارد؛ زیرا در هر دو بر اجتماع دو نفس در یک بدن تأکید می‌شود؛ ولی در بطلان تالی تفاوت دارند. ابتدا یکی از آنها را ارائه می‌کنیم:
دوشنبه، 1 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد و بررسی دلایل مشائیان بر ابطال تناسخ(3)
نقد و بررسی دلایل مشائیان بر ابطال تناسخ(3)

نویسنده : محمدتقی یوسفی



 

6 ـ 2. وحدت نفس

این استدلال در بیان ابن سینا آمده است و با دلیل پیشین تفاوت چندانی ندارد؛ زیرا در هر دو بر اجتماع دو نفس در یک بدن تأکید می‌شود؛ ولی در بطلان تالی تفاوت دارند. ابتدا یکی از آنها را ارائه می‌کنیم:
ثم العلاقة بین النفس و البدن لیس هی علی سبیل الانطباع فیه کما قلنا؛ بل علاقة الاشتغال به حتی تشعر النفس بذلک البدن و ینفعل البدن عن تلک النفس. و کل حیوان فانه یستشعر نفسه نفساً واحدة هی المصرفة و المدبرة. فان کان هناک نفس أخری لایشعر الحیوان بها و لا هی بنفسها و لاتشتغل بالبدن فلیس لها علاقة مع البدن؛ لان العلاقة لم تکن إلا بهذا النحو؛ فلا یکون تناسخ بوجه من الوجوه. (1357: 387)
م 1) اگر نفس پس از انتقال از بدنی که با مرگ از آن جدا شده است، وارد بدنی دیگر شود، لازم می‌آید دو نفس به بدن واحد تعلق بگیرند.
بیان ملازمه: سبب حدوث نفس در بدن، حدوث و آمادگی بدن است و به محض اینکه بدن آماده شود، نفسی که نسبت به همه کمالات علمی و عملی بالقوه است، حادث می‌شود و به آن تعلق می‌گیرد. حال اگر نفس دیگری که با مرگ از بدن دیگری جدا شده است، به این بدن تعلق گیرد، لازم می‌آید دو نفس به یک بدن تعلق بگیرند؛ نفس حادث‌شده و نفسی که با تناسخ از بدن پیشین جدا شده و به این بدن تعلق گرفته است.
م 2) تعلق دو نفس به بدن واحد باطل است؛
و وجه بطلانش این است که تعلق نفس به بدن و ارتباط آنها به نوع انطباع نیست؛ بلکه به نوع اشتغال است؛ یعنی به گونه‌ای است که نفس با بدن کار می‌کند و آن را به کار می‌گیرد و کاملاً بدن را احساس کرده، نسبت به آن حالت شعوری دارد؛ در نتیجه بدن هم از آن منفعل می‌شود. از سویی دیگر، نفس هر حیوانی تنها به یک نفس شعور دارد که هم در بدن تصرف می‌کند و هم تدبیر بدن را انجام می‌دهد. حال اگر نفس دیگری در کار باشد که حیوان هیچ شعوری نسبت به آن ندارد و به خودش هم شعور ندارد و مشغول به هیچ بدنی هم نیست، پس ارتباطی به این بدن ندارد؛ زیرا ارتباط نفس با بدن، تنها رابطه شعوری است؛ بنابراین وجود دو نفس در یک بدن امکان ندارد.
ن) پس مقدم نیز مثل تالی باطل است و بنابراین تناسخ محال است.

نقد و بررسی

نقدهای چهارگانه‌ای که بر استدلال پیش وارد شده بود، دقیقاً بر این استدلال نیز وارد است.

6ـ 3. ناهماهنگی تعداد بدن‌های پیشین با بدن‌های پسین یا تعطیل

این استدلال که در دفع تناسخ مطلق کاربرد دارد، غالباً در نفی تناسخ نزولی نیز استفاده می‌شود: (ر. ک: صدرالدین شیرازی، 1354: 345؛ سبزواری، 1362: 1/ 297؛ مسجد جامعی، 1380: 2/1200)
النفس اذا فارقت البدن فإما أن یصح ان تبقی مجردة حیناً من الأحیان بعد ذلک او لا یصح؛ فان صح ذلک مع أنه یصح تعلقها ببدن آخر علی وجه التناسخ، کانت فیما بین البدنین معطلة و لا تعطل فی الطبیعة و ان لم یصح ذلک، لزوم ان یکون عدد الهالکین مساویاً لعدد الکائنین حتی أنه متی فسد بدن و فارقته نفسه ففی تلک الحالة یتکّون بدن آخر لتتعلق به تلک النفس و لیس الامر کذلک. (رازی، 1410: 2/397)
بیان منطقی استدلال این‌گونه است:
م 1) اگر تناسخ همه نفوس را بپذیریم، باید به یکی از دو لازمه تن دهیم: یا مطابقت بدن‌های پیشین با پسین و یا تعطیل بعضی از ارواج.
م 2) تالی به هر دو قسمش باطل است؛ قسم اول خلافت بداهت عقلی است؛ زیرا همسانی ابدان پسین با ابدان پیشین در برخی از حوادث قابل توجیه نیست؛ حوادثی مانند طوفان‌ها و مرض‌های کشنده‌ای مانند وبای عمومی که به قطع نسل‌ها منجر می‌شود و جز اندکی را باقی نمی‌گذارد؛ زیرا می‌دانیم عدد هلاک شدگان بیش از تعداد کسانی است که تولد می‌یابند. اما بطلان قسم دوم بسیار روشن است؛ زیرا تعطیل در وجود با حکمت خدای متعال ناسازگار است.
ن) با ابطال تالی، مقدم نیز ابطال می‌شود؛ در نتیجه تناسخ محال خواهد بود.
آیا نمی‌توان تطابق ابدان پیشین و پسین را به گونه‌ای اثبات کرد که دقیقاً با مرگ هر انسانی و با زوال هر بدنی، بدن دیگری پدید آید و نفس از بدن پیشین به بدن پسین منتقل گردد؟ پاسخ ابوالبرکات به این پرسش مثبت است؛ فخررازی از زبان وی می‌گوید:
قال صاحب المعتبر ان ألزم ملزم وجوب أن یکون عدد الهالکین علی حسب عدد الکائنین فکیف یدفع ذلک (همان)
فخر رازی در نقد این تلقی بر آن است که در بلاهایی که گاهی نسلی را از بین برده، جمعیت زیادی را در کام خود فرو می‌برد، ادعای تطابق ابدان پیشین و پسین امکان ندارد.
فنقول: دفعناه بأن نفرض الکلام فی الطوفانات العامة التی عندها ینقطع النسل و لا یبقی الا القلیل بحیث یعلم أن عدد الهالکین أکثر من عدد الکائنین. (همان)

نقد و بررسی

مقدمه دوم مخدوش است: زیرا هماهنگی ابدان پیشین و پسین خلاف بداهت نیست و ما احاطه علمی بر کائنات نداریم؛ شاید در گوشه و کنار جهان به اندازه‌ ابدانی که در یک طوفان از بین رفته یا حتی بیشتر از آنها پای به عرصه گیتی بگذارند. علاوه بر این که معتقدان، دائره تناسخ را گسترش داده، تعلق ارواج به ابدان حیوانات و حتی گیاهان و جمادات را ممکن می‌دانند.
دربارة تعطیل هم می‌توان گفت: همه انواع آن محال نیست؛ تنها تعطیل مطلق محال است که انسان هیچ‌گاه مشغول کاری نباشد؛ بر این اساس، همین که انسان در حیات مادی مشغول به فعالیت بوده، کافی است تا از تعطیل مطلق خارج شود. (ر. ک: فیاضی، همان: درس 27)

6 ـ 4. به یاد نداشتن

بسیاری از فیلسوفان این استدلال را ذکر نموده‌اند. (رازی، همان: 398؛ ایجی، بی‌تا: 261؛ طوسی، 1405: 384 ـ 386) هر چند آن را به متکلمان نسبت داده، در ابطال تناسخ ناتوان دانسته‌اند: [3] «لو کانت هویّتنا موجودة قبل بدننا فی بدن آخر لتذکّرنا تلک الحالة» (طوسی، همان: 385)
تبیین منطقی این عبارت را می‌توان به صورت یک قیاس شرطی این گونه تقریر نمود:
م 1) اگر تناسخی در کار بود، نفس باید تعلّق‌اش به بدن پیشین و حالات خود در آن بدن را به یاد آورد.
بیان ملازمه: نفس محل علم، حافظه و تذکر است و صفاتی که قوام‌ آنها به ذات نفس است، با دگرگونی حالات بدن تغییر نمی‌کند؛ زیرا نفس در ذات و صفات خود، مجرد از بدن است؛ بر این اساس، باید ویژگی‌های مزبور با جدا شدن از بدن باقی بمانند تا انسان بتواند در بدن پسین، حالات خود در بدن پیشین را به یاد آورد.
م 2) هیچ نفسی چنین چیزی را به یاد ندارد.
ن) بنابراین تناسخ محال است. (رازی، همان: 398)

نقد و بررسی

در نقد استدلال مزبور می‌توان گفت: (جرجانی، 1907: 7/253)
نقد یکم: اگر دلیل مذکور درست باشد، مفادش آن است که تناسخ واقع نشده است، نه اینکه محال باشد. (فیاضی، همان: درس 25)
نقد دوم: ملازمه محل اشکال است؛ زیرا شاید نفس در بدن سابق بوده است؛ ولی با وجود این چیزی از زندگی سابق را به یاد نمی‌آورد؛ زیرا ممکن است وقایعی مانند مرگ و جدایی از بدن سابق که نفس دچار آن شده است عامل فراموشی باشد و نفس نتواند حالات خود در بدن پیشین را به یاد آورد.
نقد سوم: مقدمه دوم نیز مخدوش است؛ زیرا این ادعا که هیچ کس حالات خود در بدن سابق را به یاد ندارد، ادعایی دست نایافتنی است؛ زیرا زمانی می‌توان چنین ادعایی را مطرح کرد که همه انسان‌ها را در همه عصرها آزموده باشیم؛ در حالیکه چنین چیزی از بشر بر نمی‌آید.
نقد چهارم: بین حفظ و تذکر، ملازمه‌ای وجود ندارد؛ زیرا ممکن است معلومات زیادی در بایگانی ذهن ما (حافظه) موجود باشد؛ ولی ذاکره نتواند آن را به یاد آورد. (همان)
با توجه به نقدهای مزبور، به یاد نیاوردن زندگی‌های پیشین نمی‌تواند دلیل استحاله تناسخ باشد؛ زیرا ممکن است عواملی مانند سکرات مرگ و ناتوانی ذاکره، فرآیند یادآوری را دچار اشکال کرده باشند. علاوه بر اینکه کلّیت آن در همه افرادی نیز قابل اثبات نیست.

پی نوشت ها :

در این میان تنها ابوالبرکات بغدادی (1373: 2/377) و محقق لاهیجی (1372: 174) بر آن اعتماد کرده‌اند. : [3]

منبع: فصلنامه آیین حکمت، شماره 2

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط