و علاوه بر این روش ها که با نص صریح قرآن و سنت مخالف بود در بعضی از مواقع در مساجد به رقص و سماع می پرداختند مثلاً در مورد ذوالنون مصری می نویسند: «وقتی از زندان متوکل آزاد شده در جامع بغداد درباره سماع از او اجازه گرفتند قوال شعر می خواند و ذوالنون هم ابراز شادی می کرد»(4)
طرح مسائل این چنانی صوفیانه و تعلیم دادن رفتاری که سیره ی رسول خدا نبوده و برگزاری آداب و سنن صوفیان چون سماع موجب گردید که فقهاء اسلامی به حکم «اذا ظهرت البدع فی امّتی فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیه لعنة الله» یعنی «چون بدعت در امت من ظاهر شود باید که عالم علم خود را ظاهر سازد و اگر ظاهر نسازد پس بر اوست لعنت خدا»(5)چون کلام و رفتار و کردار صوفیان را بر خلاف نص صریح قرآن و سنت رسول خدا دیدند به مناظرات با صوفیه برخاستند و آنها را از مساجد بیرون رانده به روش کردن اذهان صوفی و غیر صوفی پرداختند از این جا درگیریهای اسلامی با تصوف آغاز گردید.
واکنش صوفیان
مخالفت فقای اسلامی که مرزداران حریم اسلام و نگهبانان حقوق امت اسلامی به شمار می روند با آنچه که از صوفیان بر خلاف مبانی اعتقادی اسلام ظاهر می شد موجب گردید تصوف تشکل خاصی به خود گیرد و صوفیان به صورت یک دسته مشخص ظاهر گردند به همین لحاظ صوفیگری از صورت پراکندگی به تجمع و مرکزیت گرائیده و حوزه مستقلی را برای خود تشکیل داد.سران تصوف بنا را بر این نهادند که در تدریس و تعلیم، و نشر افکار خود چون امت اسلامی با آن آشنائی ندارند تجدید نظر نمودند، مسایل اعتقادی خویش را به گونه ای مطرح کنند که شعله مخالفتی برافروخته نشود و فقهای اسلامی بر علیه ایشان قیام علمی و مردمی نکنند. آشنائی با تاریخ صوفیه نشان می دهد که به آن زمان دو تصمیم قاطع گرفتند و به کار بستند.
دو تصمیم مهم صوفیان
در همین درگیریهای سخت که امت اسلامی هوشیارانه با آنچه صوفیه مطرح می کردند برخورد می نمود و به دستور شخصیتهای مذهبی، سختی وظیفه آگاهی مردم را به عهده می گرفت، صوفیه هم مانند لا پشت که خطر را احساس می کند خویش را زیر لاک پنهان می دارد زیر لاک دو تصمیمی که گرفته بودند سعی می کردند خود را پنهان کنند تا از نابودی در امان بمانند.یکم از آنجا که اینگونه مسلکها در هر محیطی وارد شود از روی قانون تبعیت از محیط رنگ آن محیط را به خود می گیرد طرفداران تصوف در پی درگیری با رهبران اسلامی همانطور که آیه الله ناصر مکارم شیرازی معتقدند «به تصوف آب و رنگ اسلامی دادند و قسمتی از فرهنگ و دستورات اسلامی را به آن آمیختند و برای وفق دادن اعتقادات خود با عقائد و احکام اسلامی دست به آیات و اخبار زدند که بسیاری از آنها از نسخ مشابهات قرآن و اخبار بود».(6)
می توان جنید بغدادی را نخستین کسی دانست که به منظور تطبیق عقاید و آداب و مبانی صوفیگری با موازین اسلامی کوشش فراوان نموده تا با یک سلسله توجیهات حتی الامکان، پاره ای از مبانی و نظریات و رسوم اختصاصی تصوف را با ظواهر بعضی از آیات قرآن مجید و احادیث تلفیق بدهد تا تضاد فیمابین را از میان ببرد.
به همین منظور به دنبال نهضت علمی جنید بغدادی برای تدوین آراء و عقاید تصوف و تبرئه صوفیان و توجیه شرعی تصوف تألیفات متعددی از مشایخ صوفیه صورت پذیرفت که معروف ترین آنها کتاب «اللمع فی التصوف» تألیف ابونصر سراج است او با تألیف این اثر خود راه جنید را دنبال و تکمیل نمود و سعی کرد تصوف را با اسلام تطبیق دهد و تا آنجا که توانسته است آنها را توجیه و در هر مورد با استشهاد از چند آیه و چند حدیث موضوع را با موازین شرعی تطبیق نموده و به همه آن مطالب، رنگ اسلامی زده است و خود هم در مقدمه کتاب به این موضوع اشاره و اعتراف نموده که منظور وی از تألیف آن همان تطبیق و طرفداری از تصوف بوده است.(7)
ناصبوران این تصمیم
ناشران تفکر جنید بغدادی که تصمیم گرفته بودن در مقابل جنبش علمی فقهای اسلامی مقاصد خود را به اشارات و رموزات مطرح کنند و پیروان خود را به حفظ مسائل نوظهور تصوف که از زمان طلوع اسلام تا آن عصر، امت اسلامی حتی نمونه ای از آنها را نشنیده و ندیده بودند، به عنوان اسرار تصوف پنهان دارند، به همین منظور این کلام جنید بغدادی را که «اهل انس در خلوت و مناجات چیزها گویند که نزدیک عوام کف نماید اگر عوام آن را بشنوند ایشان را تفکیر کنند»(8) را برای توجیه صوفیان به همه صوفیه رسانیدند تا از فاش گویی مسائلی که کوچکترین سنخیت با اسلام ندارد به عنوان اسرار تصوف خودداری کنند.لکن به آنچه جنید بغدادی تشخیص داده بود تمامی صوفیان گردن ننهاده یا نتوانستند با آن سبک و روش زندگی کنند. مثلاً شبلی صوفی معروف آنچه را که جنید بغدادی در «سردابها و خانه ها، پنهان برای صوفیان می گفت او بر سر منبر برد و بر خلق آشکار نمود»(9)
یا عده ای چون با یزید بسطامی به تنگ آمده بانگ برآورده «از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی ندیدم»(10) را روش زندگی صوفیانه قرار دادند. از این مقطع تاریخ تصوف که جنیدیان را پیرو تفکر صحو «هوشیاری» و طیفوریان را پیرو سکر «مستی» خواندند، دیگری بین صوفیان نیز پی ریزی شد و صوفی علیه صوفی به فعالیت پرداخت.
تأویل قرآن
همانطور که جنید بغدادی تصمیم به تطبیق تصوف با آیات و اخبار گرفت و بنای این کار را که گاهی با تحریف و تصرف در آیات و اخبار توأم بود نهاد، و سپس کتابها در این زمینه مانند «اللمع فی التصوف» را ابن سراج و در پی آن «قوت القلوب» را ابوطالب مکی تدوین کردند.صوفیان تابع تفکر «سکر» هم خطر رسوائی را جدی و نزدیک دیدند دست به تأویل قرآن زدند و با توسل به تأویل صوفیانه بر رقیب خود توجه دادند و گفتند اینها رموز و اسراری است که از ظاهر آن افراد عامی و بی خبران چیزی درک نخواهند کرد و باطن آن متوجه توحید و یگانگی خداوند است. در این صورت به جهت سالم ماندن خود به خیانتی عظیم متوسل شدند و آن تطبیق تصوف با آیات و روایات و دیگری تأویل قرآن کریم بود.
قربانیان درگیریهای صوفیانه
صوفیان در حالی که با رسواکنندگان خویش یعنی رهبران دینی اسلامی در حال جنگ و جدال بودند و می کوشیدند مسائل اعتقادی خویش را از این طایفه پنهان کنند و اگر پیشوایان مذهبی به چیزی پی بردند ثابت نمایند که ظاهر این تفکر یا کلام را با توحید و شرع سازش دارد، که دلیل ها همان تأویلات بی اساس بود، هم با یکدیگر چون با توافق نرسیده بودند درگیری داشتند، دو گروه «صحو» و «سکر» که به هوشیاران و مستان معروف و مشهور شده بودند به جان هم افتاده تا روش و سبک خویش را به حریف صوفی خود مقبولانند.آقای محمود عبدالصمدی که از نوشته شان بر می آید از پیروان فرقه نعمه اللهی کوثر علیشاهی هستند می نویسد: «این عمل صوفیان ایرانی نتوانست آتش خشم صوفیان صحوی را آرامش یا تسکینی دهد و کشمکش و منازعه بین طرفداران این دو ادامه یافت تا در سال 309 قمری مردمی به نام ابوالمغیث حسین بن منصور حلاج البیضاوی الفارسی را با فیجع ترین و وحشیانه ترین وضعی به قتل رسانیدند. ابتداء منصور حلاج را سیصد ضربه تازیانه زدند و بعد دو دستش را قطع نمودند و سپس زبانش را بریدند و آنگاه دو چشمش را از کاسه بیرون آوردند و بعد سنگ بارانش نمودند و در آخر سر از بدنش جدا کردند و بدنش را آتش زدند و خاکسترش را در دجله ریختند.
پیروان مکتب صحو پس از ارتکاب جنایتی تا این حد هولناک و وحشیانه خود را در پناه خلیفه عباسی قرار دادند و به طرح نقشه ای خطرناکتر و هراس انگیزتر پرداختند به هیچ روی چماق را رها نکردند و آنقدر به ستیز و نابخردی ادامه دادند تا موفق شدند در سال 525 یکی دیگر از بزرگان تصوف ایرانی به نام ابوالفضل محمد بن
عبدالله بن میانجی به عین القضاء همدانی را با وضعی بسیار دلخراش و ناپسند به قتل برسانند»(11)
از اعتراف این نویسنده صوفی نعمة اللهی کوثر علیشاهی به یک مسئله حساس و جالب پی می بریم آنان که فتوای به قتل منصور حلاج یا عین القضاه داده اند فقهای اسلامی نبوده بلکه بنابر نوشته فوق صوفان بوده اند که در درگیریهای همسلکان صوفی خود را به قتل رسانیده اند. و اگر در بعضی از نوشته های غیر صوفی جای پای شخصیتهای مذهبی غیر صوفی به میان آمده است، علمای درباری بوده اند که در دستگاه حاکمه به عنوان یک شخصیت قضائی مسئولیت رسیدگی به جرائم را داشته اند.
مقابله تصوف با اسلام
تا قبل از این که روش تجزیه و تحلیل در تاریخ معمول شود معمولاً قضاوتها درباره هر تفکر از جمله اساس و ریشه تصوف بسیار ساده و سطحی بود و اغلب به تصوف چون سایر فرق اسلامی می نگریستند طرفداران و سران صوفیه بدون کوچکترین توجه و اعتناء به حقایق تاریخی، مسلک تصوف را به عنوان هسته مرکزی و باطن اسلامی معرفی می نمودند و مدعی بودند که حقیقا و روح اسلام همان مذهب تصوف است و ما بقی همه پوست و قشر و ظاهر، به قول مولوی دلخوش کرده با بی پروائی می خواندند:
ما ز قرآن مغز را برداشتیم
پوست را بهر خران بگذاشتیم
ولی پس از آنکه شیوه تحقیقی تجزیه و تحلیل (آنالیز) در تاریخ عمومی و تاریخ علوم و ادیان و مذاهب معمول گردید به مسلک تصوف نیز کشیده شد، کم کم تاریخ تصوف نیز مانند سایر نمودهای اجتماعی و مذهبی مورد بررسی و تحقیق قرار گرفت و در اثر یک سلسله تحقیقات و بررسی های دقیق تاریخی روشن گردید که این مسلک نه تنها مولود فکر و پایه صد درصد اسلامی نبوده بلکه عوامل غیر اسلامی دیگری نیز در تکوین و نمو و سیر تحولی آن سهیم بوده بلکه محققان اسلامی به این نتیجه رسیده اند که در خیلی موارد تصوف با اسلام مغایر است.
چنان که آقای مهدی توحیدی پور مصحح مهمترین کتاب رجالی تصوف «نفحات الانس فی حضرات القدس» می نویسد: «اصول طریقت تصوف در بسیاری موارد با قوانین دین مبین اسلام معارض است»(12).
این تعارض را به دو زمان تقسیم بندی کردن، هم مطالب پیشینیان را به خوبی آشکار می سازد و هم در بررسی عقائد و آرای، آداب و سنن متأخرین دچار درهم ریختگی دیروز و امروز نمی شویم که بگوئیم«گنه کرد در بلخ آهنگری» آن وقت به «شوشتر زدند گردن مسگری» و صوفیان معاصر بگویند: آنچه گذشتگان این طایفه گفته اند یا عمل کرده اند مسئولش آنها هستند و امروز تصوف از اینهمه مغایرت با اسلام داشتن بی نصیب بلکه همه از صوفیان، وارسته به شمار می روند زیرا تصوف روح اسلام می باشد. در صورتی که روح اسلام، قرآن است و روح قرآن محمد و آل او هستند.
پی نوشت ها :
1- تاریخ بغداد: ج 14 ص 404 .
2- پژوهشی در پیدایش و تحولات تصوف و عرفان ص 208 .
3- تذکره الاولیاء تصحیح نیکلسون چاپ دنیای کتاب ص: 230 .
4- مرآت الجنان ج 2 ص 232 .
5- اصول کافی ج 1 ص 54، وافی ج 1 ص 45 .
6- جلوه ی حق ص 42-43 .
7- اللمع فی التصوف ص 5.
8- تذکرة الاولیاء ج 2 ص 25 .
9- پژوهشی در پیدایش و تحولات تصوف و عرفان ص 26 .
10- تذکرة الاولیاء ص 20 .
11- سیری در تصوف و عرفان ایران تألیف محمود عبدالصمدی ص 22-21 .
12- تفحات الانس ص 141 مقدمه.