آغاز اخوان المسلمین

اولین سازمان «جوانان مسلمان»- «جمعّیه الشّبّان المسلمین»- در دسامبر سال 1927 (1) در «قاهره» بنیاد گرفت و دقیقاً پا جای پای «انجمن جوانان مسیحی» که در سال (2) 1923 در
سه‌شنبه، 16 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آغاز اخوان المسلمین
آغاز اخوان المسلمین

نویسنده: اسحاق موسی الحسینی
مترجم: سیّد هادی خسروشاهی


 
اولین سازمان «جوانان مسلمان»- «جمعّیه الشّبّان المسلمین»- در دسامبر سال 1927 (1) در «قاهره» بنیاد گرفت و دقیقاً پا جای پای «انجمن جوانان مسیحی» که در سال (2) 1923 در همان شهر به وجود آمده بود، گذاشت. تنها تشابه اسمی وجه مشترک این دو انجمن نیست. بررسی های عمیق تر نشان می دهد که طبق اساسنامه سازمان، «جوانان مسلمان» حق دخالت در مسائل سیاسی (3) نداشتند تنها می باید به کارهای اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و امور ورزشی و نمایشی بپردازند. این اصول دقیقاً در بین اعضای «انجمن جوانان مسیحی» هم حکمفرما بود. از این گذشته بنیادگذاری انجمنی که آموزش و ارزشهای پهلوانی را در برنامه هایش در برگیرد، خود رویکردی به سوی جهان اسلامی نوین است، هر چند چنین سازمانهایی در تاریخ اسلام ناشناخته نیستند، زیرا در برهه هایی از تاریخ اسلامی به نهادهایی با نام (نظام الفتوه- «سازمان جوانمردان») برمی خوریم. (4) گروههایی از مسلمانان
(واژه گروه را بر سازمان یا انجمن ترجیح می دهیم) به گرد اهدافی اسلامی در مساجد، که به عنوان مراکزی برای خود برگزیده بودند، فراهم می آمدند و فرهنگی در خور فرهنگ اسلامی را می پروراندند. این نکته درباره فعالیتهای سیاسی و اجتماعی آنان نیز درست می آید. جای تردید نیست که اصطلاحات
ویژه ای چون فرهنگ امور اجتماعی و پهلوانی در زبان ما نیز به همان مفهومی به کار می روند که مردم غرب آنها را مورد استفاده قرار می دهند. این فرهنگ ارمغان انجمنهایی چون انجمن جوانان مسیحی است که در کشورهای غربی تشکیل شدند و سپس در دیگر سرزمینها به وجود آمدند. کسانی که شاهد فعّالیّت «سازمان جوانان مسلمان» در قاهره در آن زمان بودند، بخوبی می توانستند دریابند که این سازمان دقیقاً پا جای پای انجمن مسیحی گذاشته، حتی در نقطه نظرها و شیوه های عملی نیز از آن تقلید می کند. (5)
تقریباً یکسال پس از تأسیس «سازمان جوانان مسلمان» در سال 1927، سازمان
«اخوان المسلمین» در «اسماعیلّیة» مصر بنیاد گرفت.
شاید سؤال برانگیز باشد که چگونه در حالی که انجمن مشابهی- الشّبّان المسلمین- در «مصر» وجود داشت «اخوان المسلمین» پا به عرصه وجود گذاشت؟ آیا انجمن پیشین در وصول به اهداف خویش شکست خورده بود؟ آیا «اخوان المسلمین» می خواست جای آن را بگیرد؟ اینها در واقع نمی توانند دلیل اصلی پیدایش اخوان المسلمین باشد. زیرا قضاوت بر روی شکست و پیروزی یک سازمان یا یک حزب، آن هم در ظرف یک سال، قضاوتی عجولانه و سطحی است. پس به طور قطع باید گفت که دلائل ایجاد سازمان «اخوان المسلمین» ربطی به پیدایش سازمان جوانان مسلمان نداشت.
«صالح حرب پادشا» رهبر تشکیلات جوانان مسلمان طی بازدیدی از مرکز «اخوان المسلمین» در «فیّوم» در سال 1936 م گفت:
«ما و اخوان المسلمین اهداف یکسانی داریم. آن کس که بخواهد بین ما اختلاف برانگیزد از ما نیست. ما تا زمانی که مذهب معنی و پایگاه واقعی خویش را در اجتماع بیابد و ملّت به استقلال کامل برسد، به همکاری با یکدیگر ادامه خواهیم داد.» (6)
ظاهراً این سخنرانی چیزی جز یک تعارف نبود! زیرا اگر هر دو سازمان اهداف و برنامه های واحدی داشتند، دلیل ایجاد سازمان جدید آن هم در فاصله زمانی یک سال، چه بود؟ چرا «اخوان المسلمین» بلافاصله به «الشّبّان المسلمین» ملحق نشد؟
شهید «حسن البنّا»، نخستین مرشد و رهبر «اخوان المسلمین» در یکی از سخنرانیهایش در سال 1938 م اظهار داشت: «موارد متعدّدی از مسائل اسلامی هستند که ما و سازمان جوانان مسلمان در آنها یکسان هستیم و اهداف یکسانی را تعقیب می کنیم. مقتدر شدن اسلام و بهبود وضع مسلمانان از جمله اساسی ترین اهداف هر دو سازمان است. با این حال اختلافاتی هم در شیوه عمل و نحوه حرکت، در برنامه ها و ویژگیهای اعضاء و طرفداران ما وجود دارد.» (7)
این سخنان «البنّا» گرچه باز هم جنبه های پوشیده اختلافات را روشن نمی سازد، ولی از ارزش بیشتری برخوردار است، چرا که «صادقانه تر» و «واقع بینانه تر» بیان شده است.
پس باید دید شرائطی که موجب پیدایش اخوان المسلمین گردید چیست؟ و دلائل و انگیزه های این پیدایش چه بوده است؟
آشکار است که این حرکت به هیچ وجه از شرق یا غرب الهام نگرفته بود و به هیچ یک از سازمانهای فاشیستی یا نازی!، آن گونه که «محّمد حسن احمد» سعی کرده در کتابش؛ اخوان المسلمین فی المیزان (8) ثابت کند، وابسته نبود و با هیچ یک از سازمانهای بیگانه ای که در آن هنگام وجود داشتند رابطه ای نداشت. بنیادگذار جنبش «حسن البنّا» و رهبر آن هر چند خود عضو سازمان جوانان مسلمان بود (9) اهداف و شیوه کار اخوان با سازمان جوانان یکسان نبود.
شهید حسن البنّا، در بسیاری از سخنرانیها و مقالاتش در مورد ایتالیا، آلمان و ترکیه به شیوه ای سخن
می گفت که گویی برخی از شیوه های رژیمهای حاکم بر آن کشورها را تحسین می کند. برای مثال او اشاره ای به شیوه «اصلاحات اجتماعی ترکیه» کرده، اعتقاد دارد که برای به سامان رسیدن سریع می باید با اِعمال قدرت و تعطیل نمودن احزاب سیاسی گوناگون، همچون آنها اقدام نمود (10). همچنین او یک بار گفته بود «هیلتر» رادیو را برای روشن کردن ذهن ملّت خویش و برانگیختن شوق در دل آنان به کار برد، در حالی که مصریها از رادیو به عنوان ابزاری برای پخش آهنگها و قصّه های عاشقانه و برنامه های بیهوده و مبتذل استفاده کردند (11).
او همچنین به مقاومت ایتالیا در مقابل دولتهای مختلف اشاره کرد که چگونه توانست موجودیت خود را حفظ کند و آن کشورها را وادار سازد که به اهداف او احترام بگذارند. (12) شهید حسن البنّا از کشورهای دیگری از جمله: رومانی، عراق و انگلستان (13) به عنوان مللی که سیستم چند حزبی را معلّق ساخته و از طریق یک حزب کشور را اداره می کنند نام برده است و اعتقاد داشته که در مصر نیز باید چنین شیوه ای پیاده شود. بی شک، این گونه اشاره ها، در سخنرانی یا مقاله ای، هرگز دلیلی بر این نمی تواند باشد که وی سازمان خود را از نمونه های احزاب غربی اقتباس کرده است. گرچه نشانگر این نکته هستند که حسن البنّاء بیننده تیزبین حوادث بوده و نسبت به آنها عکس العمل نشان می داده است و در مورد پیشرفت اهداف سازمان خود، از آنها بهره گیری می کرده که ظاهرا چنین امری کاملاً طبیعی است. اگر ما بتوانیم با شرائط اجتماعی و سیاسی مصر از آغاز قرن بیستم تا سال تأسیس سازمان اخوان- 1928 م- آشنا شویم و به ویژه زندگی و شرح حال شهید «حسن البنّا» را مورد مطالعه قرار دهیم شاید حوادثی را که منجر به ایجاد سازمان «اخوان المسلمین» گردید روشن تر ارزیابی کنیم.
خوشبختانه خود «حسن البنّا» در کتاب مذّکرات الدعوة و الدّاعیة، خاطرات و داستان زندگی خود را بیان می کند، بنابراین اگر ما جنبه های احساسی را که اخوان بدان بسیار اهمیت می دهند، کنار بگذاریم، می توانیم حقایق را از میان مندرجات شرح حال او بیرون بکشیم و به هسته های اساسی افکار این مرد بزرگ معاصر برسیم.
«حسن البنّا» در نوجوانی علاقه خاصّی به خواندن افسانه های مردمی چون «شاهزاده پرشور» و داستان «عنترة بن شدّاد» داشت. او پس از آنکه داستانها را می خواند سعی می نمود صحنه های نبرد را بازی کند. او بویژه به داستانهای قهرمانی، جنگی و تاریخی چون قهرمانان افریقای شمالی، داستانهای ابو محمّد البطل و افسانه های بنی هلال علاقه داشت. (14)
بعدها گرایشهای صوفیانه در وی رشد کرد و عضو انجمن صوفیها گردید و به همراه برادرش مدّتی خود را از خوردن نان سفید محروم کرد و به نان خشک و ساده ساخت. هنوز محصّل بود که به همراه برادرش انجمنی به نام «امر به معروف و نهی از منکر» تشکیل داد. او در اوّلین جزوه خود که با دستگاه چاپ دستی چاپ شد، مردمی را که جامه های ابریشمی همراه با حلقه های طلا به تن دارند مورد تمسخر و سرزنش قرار می دهد. جزوه مذکور به تمامی مساجد پست گردید و برای افراد سرشناس نیز فرستاده شد. (15) او به طور دائم در حلقه صوفیها «حلقة الذکر» حضور می یافت و ماههای رجب و شعبان را علاوه بر رمضان روزه می گرفت. در این هنگام بیش از دوازده سال نداشت. (16) در چهارده سالگی به حلقه صوفیان «حصافیه» پیوست. مشوّق او در این راه پسر بنیانگذار این فرقه بود. این مرد، که همواره اعضاء را به برادری راستین فرا می خواند، تأثیر چشمگیری بر البنّا داشت او یک روز به البنّا گفت: «من نشانه هایی در تو می بینم که خداوند روزی دلهای فراوانی را به سوی تو می کشد و گروههایی را به گرد تو فراهم می کند» (17)
البنّا استعداد و نبوغ خاصی در گرد آوردن مردم و سازماندهی آنان داشت. در مدرسه رئیس جمعیت ادبی برادران گردید. به همراه شاگردان دیگری جمعیت منع محرمات را تشکیل داد و سپس جمعیت خیریّه حصافیه را بنا نهاد و دبیر آن شد. سپس عضو انجمن مکارم اخلاق اسلامی گردید که در نوع خود در قاهره بی نظیر بود. سپس با گروهی از مردان مذهبی و سرشناس جمعیّتی تشکیل داده و روزنامه الفتح را منتشر کرد و سپس «انجمن جوانان مسلمان» (18) را ایجاد نمود. این انجمنها حلقه ها و پایه های اولیه «اخوان المسلمین» بودند. محصل جوانی پیش نبود که در چنین انجمنهایی شرکت می کرد و کارهایی چون راهنماییهای اخلاقی، نوشتن جزوات، هدایت عبادت کنندگان به مساجد، دعوت مردم به نماز از مناره ها، از خواب بلند کردن مردم در خانه هایشان با صدای موذّن، انجام می داد. علی رغم نظرات مذهبی و صوفی منشانه، وظائف ملی را ضرور و غیر قابل طفره رفتن می دانست. او در جنبشهای ملی گرایانه شرکت می کرد با دانشجویان اعتصابی همراهی می کرد و همراه شاگردان دیگر اشعار میهنی می سرود. (19)
علائق طبیعی البنّا در کودکی و نوجوانی با پیگیری و فعالیت مستمر و تحت تأثیر فشارها و نیروهای خارجی تبلور یافته و در اخوان المسلمین تجسم یافتند.
بررسی این نیروها و حوادث خارجی به طور اجمال، به روشن شدن حقایق کمک شایانی می نماید.
پس از جنگ جهانی اول بخصوص در سال 1919، آشوبها و شورشهای خونین و خشونت باری در مصر رویدادند. دانش آموزان و دانشجویان فعالانه در نهضتهای ملی شرکت می کردند. با برپایی تظاهرات، نوشتن جزوه، انجام سخنرانی، برنامه های شعر خوانی و شرکت در اعتصابات اعتراض خویش را بیان می نمودند و اغلب هم مورد هجوم وحشیانه قرار می گفتند.
مصر، بویژه در دوران سعد زغلول در آتش احساسات و تظاهرات سیاسی می سوخت. گاهی این احساسات حالت آتش زیر خاکستر را پیدا می کردند ولی بار دیگر شعله از زیر خاکستر سر بر می آورد. مردم دهات نیز ساکنین شهرها را در این تظاهرات همراهی می کردند.
در سال 1919، البنّا بیش از سیزده سال نداشت با این همه همراه شاگردان در اعتصابات شرکت می کرد، اشعار میهنی می سرود. او اشغال محمودیّه را توسط انگلیسیها به چشم دیده بود، این گونه حوادث تأثیر عمیقی بر روح او می گذاشتند. او دریافته بود که خدمت به سرزمین آباء و اجدادی یک وظیفه است. او در جنبشهای ملی گرایانه نقش برجسته ای ایفا کرد گرچه ارزش واقعی خدمات او ناشناخته باقی مانده است. (20)
پس از دوران جنگ، کشور ترکیه خلیفه گری را به دور افکند، الفبای عربی را کنار گذاشت و به تغییرات گسترده و بنیادینی دست زد. این مسائل در مصر هم تأثیر عمده ای به جا گذاشتند. لیبرالها از فرصت استفاده کردند و در مصر ادبیاتی در زمینه وابستگی به غرب نوشتند و سرانجام کلاهک های شاپوی غرب را به جای «فینه» ترکی به کار بردند. آزادی زنان، آزادی اندیشه و مسائلی از این دست مطرح
شدند (21). در مقابل این گروه محافظه کاران قرار داشتند که طرح این گونه مسائل را جدایی از پیام قرآن و اسلام و خلافت و به طور کلی مذهب می دانستند. آنها به این اندیشه اعتقاد داشتند که مصر مرکز رسالت اسلامی، میدان پیکار اسلامی و وارث قانونی رهبری جنبش آن است. (22) البنّا نیز چنین اندیشه ای داشت و با چنین تفکری حزب تشکیل داد. در این اثنا جریان روشنفکری بین محافظه کارها و لیبرالها خشونت بارتر گردید و ادبیات حاصل از این برخوردها محافظه کاران را در اذهان عوام معرفی کرد.
در میان آثار این گروه کتاب الاسلام و اصول الحکم (اسلام و اصول حکومت) نوشته شیخ علی عبدالرزاق معروفیت خاصی دارد. این کتاب باعث گردید که او را از دادگاه شرع اخراج کنند. او مورد حمله علمای دانشگاه الازهر قرار گرفت؛ چرا که مذهب را جدای از سیاست دانست و قدرت سیاسی خلیفه را نفی کرد. دیگر کتاب فی الشعر الجاهلی طه حسین بود که در آن قسمتهایی از قرآن را در رابطه با ابراهیم خلیل مورد سؤال قرار می دهد. همچنین مجله السیاسه الاسبوعیه (مجله سیاسی هفتگی) که در آن ایام از مدرنیزم و تجدد طلبی دفاع می کرد، مقالات متعددی در این باره می نوشت و گاهی آنقدر در دفاع از تجدد خواهی پیش می رفت که بدون درک شرائط زمانی و مکانی از مصر فرعونی دفاع می کرد و خواستار وحدت بی قید و شرط با غرب بود!
در این دوران دانشگاه مصر به نهادی حکومتی تبدیل گردید.
«آشکار شد که دانشگاه نمی تواند محیطی بی خدا باشد مگر اینکه علیه مذهب و سنن اجتماعی ناشی از آن مبارزه کند. «مجمع فکری» به وجود آمد و علیه مذهب شروع به فعالیت کرد. این مسائل در قاهره واکنشهایی را در پی داشتند. من سخت متأثر شده بودم.» (23)
آن زمان کسی که دل به حال اسلام بسوزاند جز تعداد معدودی که نمی توانستند در برابر این موج مقاوت نمایند نبود. در بین این افراد از همه مشخصتر مصطفی صادق الرافعی و مرد جوان 25 ساله ای که بین اسماعیلیه و المنزله در رفت و آمد بود و مردم را به سوی خدا می خواند و بعدها رهبر گردید (حسن البنّا) به چشم می خوردند.» (24)
محافظه کاران مذهبی در مقابل طرفداران غرب که سنگ مدرنیزم را به سینه می زدند و تبلیغاتشان گوش فلک را کر کرده بود، میدان را خالی کردند.
آنان مطالبی را که به دوری از اسلام، بی دینی و بی بند و باری فرا می خواندند، نقد می کردند و مردم را به اسلام راستین و اولیه فرار می خواندند. به هر حال این تصویر کاملی از اجتماع آن روز نیست. این کم کاری آنان بود که راه را برای بدگمانی به دین باز کرد.
در حزب لیبرال افراد با نفوذی چون عدلی یکّن، عبدالخالق ثروت، اسماعیل صدقی، محمد محمود و لطفی السید وجود داشتند که نشریه السیاسه الاسبوعیه (نشریه هفتگی سیاست) را حداقل از نظر سیاسی حمایت می کردند و رهبران دینی را زیر نظر می گرفتند. این مردان همچون سپری از رهبران جنبش طرفدار مدرنیزم حمایت می کردند و اگر وجود آنها در دولت نبود، شیخ علی عبدالرزاق و دکتر طه حسین بی تردید در خطر بزرگی می افتادند!
بحثهای فکری بین محافظه کاران و مدرنیستها، احساسات تند ناشی از فعالیتهای سیاسی و دگرگونی شرائط پس از جنگ اول جهانی با رشد آگاهیهای اجتماعی همراه گردید. در نتیجه انقلاب سیاسی، زنان مصر نیز همان حقوقی را که زنان غربی پس از جنگ اول به دست آورده بودند، به دست آوردند. کار جنبشهای زنانه بالا گرفت. افراد متعددی خواستار تحصیل دخترها شدند. یکی از گروهها خواهان پذیرش زنان در دانشگاهها شد. شمار نهادهای اجتماعی، چه خصوصی و چه دولتی، که در آنها زن و مرد به طور مختلط فعالیت داشتند، افزایش یافت و محافظه کاران در این اعمالِ غریب وقاحت آشکار و مذهب ستیزی دردناکی می دیدند. و به خوبی دریافته بودند که موجودیت خانواده در زیر ضربات چکّش مانند مدرنیزم، در حال فرو ریختن است. (25)
در زمینه سیاسی مصر یک گام به جلو و صدگام به عقب می رفت. مبارزه بین حزب «وفد» و طرفداران «قانون اساسی» به خشونت انجامید و مصالح عمومی گاهی به سود این و گاهی به سود آن یک، زیر پا نهاده می شد. هرگاه حزب وفد زمام امور را در دست می گرفت پیش از آنکه به اجرای برنامه های خود بیندیشد مملکت را از همه عناصر جریان رقیب تصفیه می کرد! هنگامی که طرفداران قانون اساسی بر سر کار می آمدند نیز همین کار را می کردند. دولتهای ناپایدار و متغّیر در میان دو شاخه این قیچی برنده قرار داشتند. این شرائط برای جوانانی که خون خود را بیهوده در اعتصابها و تظاهرات می ریختند و هیچ بهره ای از این کار به دست نمی آوردند، سخت ناامید کننده بود. آنها که این روزگار را به چشم دیده بودند به یاد دارند که چگونه در میز گردهمایی دانشجویی، چه در درون و چه در بیرون دانشگاهها، بحثهای سیاسی در می گرفت. این گونه حوادث در پایه ریزی ساختار روانی البنّا تأثیر شدید گذاشتند. او می گوید: «هیچ کس جز خدا نمی داند که چه شبهایی را به اندیشه درباره مردم و شرایط فعلیشان، عوارض بیماری و درمان آنها نگذراندیم. درباره درمان و راه جلوگیری از بیماری به چاره اندیشی می پرداختیم. با احساساتی پر شور که گاه اشک به چشم ما می آورد بحث می کردیم تا بتوانیم تصمیم بگیریم. چقدر مایه رنج ما بود هنگامی که می دیدیم در چه بحثهای پر شور و گاه پر خشونتی شرکت می کنیم و مردم چطور بی خیال و آسوده در قهوه خانه پرسه می زنند.» (26)
او در خاطراتش می افزاید:
«اخوان درباره این موضوعات و نیاز به یک واکنش اسلامی بحث
می کردند.» (27)
او به طور فعالانه شروع به سازمان دادن مردان مذهبی در انجمنی نمود. با کتابفروشی «سلفیه» متعلق به محب الدّین الخطیب، صاحب «الفتح» که به حمله به نوگرایان (مدرنیستها) نامور شده بود، تماس گرفت.
او پیوسته نزد رشید رضا صاحب مجله سلفیه «المنار» می رفت و با او مشورت
می کرد. با فرید وجدی تماس دائم داشت و از افکار و کتابهای او تأثیر
می پذیرفت. سپس به انجمن جوانان مسلمانان پیوست تا مگر در آن راهی برای تحقق آرزوهایش بیابد. (28)
همه اینها مربوط به هنگامی هستند که البنّا هنوز شاگرد مدرسه بود. در سالهای آخر تحصیلش در دارالعلوم (مدرسه هنر) در انشائی که عنوان آن «بزرگترین آرزوی شما پس از اتمام تحصیل چیست و راههایی را که برای رسیدن به آن آرزو در پیش می گیرید شرح دهید» بود، به خود این گونه وعده داد:
«من در آینده مشاور و معلم خواهم شد. حتی اگر مجبور باشم تمامی ایام سال را به بچه ها درس بدهم لحظه ای از این مسئله غفلت نخواهم کرد که پدران آنها بیشتر از فرزندانشان به تعلیم احتیاج دارند. باید به آنها آموخت که مذهب چیست، آنها از کجا آمده اند و به کجا می روند؟ این کار را باید با سخنرانی، صحبت رو در رو، نوشتن و سفر به شهرهای مختلف انجام داد. من برای انجام چنین وظیفه ای سرشار از امید و خوش بینی و لبریز از اعتماد و فداکاری هستم و احساس می کنم این کار برای کسانی که دنبال اصطلاحات اجتماعی هستند ضروری ترین کار و رمز اساسی موفقیت است. در مرحله عملی می بایست مدتها بر روی وسایل و ابزار کار، به طور دقیق مطالعه کرد و کسانی را که این اصول را می پذیرند و نسبت به آنها نظر موافق دارند، شناسایی کرد. چنین کسانی، علیرغم کوچکی جثه شان، انسانهایی استوار و مقاوم هستند و علیرغم نازک طبعی، با سختیها کنار می آیند! این پیمانی است میان من و خداوند که هیچ چیز آن را تغییر نمی دهد. من قلب و روحم را به بهای شایسته ای به خداوند واگذار می کنم. من در دل شبهای تاریک، با خداوند سخنها گفته ام که او عمق آن را می داند «آن کس که به وعده خویش با خداوند عمل کند، براستی که به پاداش بزرگ او خواهد رسید» (29)

پی نوشت ها :

1. رجوع شود به مقدمه کتاب الطریق (راه) نوشته دکتر یحیی داردیری سرپرست کل انجمن جوانان مسلمان، قاهره، 1952. مقدمه نوشته محب الدین الخطیب، یکی از مؤسسین انجمن و اولین دبیر کل آن، چگونگی ایجاد انجمن و اهداف آنرا تشریح و فهرست اولین اعضاء شورای اجرائی آن را ارائه می دهد. این مقدمه، علاوه بر اساسنامه جمعیت، منبع خوبی برای تاریخ است.
2. رجوع شود به اولین گزارش سالانه انجمن که در سال 1924 در قاهره منتشر شد. این گزارش متذکر می شود که اعضاء در 6 ژانویه 1923 شاخه مرکزی را در قاهره تشکیل دادند، لیکن ساختمان در سال 1922 خریداری شد.
3. رجوع شود که Whither Islam، ویراستار:
1932 .H.A. R. Gibb Iondon. این تحلیل توسط کمپر فرمیراست که در صص 107- 101 اظهار می دارد: ماده دوم عدم مداخله در سیاست را مقرر می کند. همچنین رجوع شود به اساسنامه (القانون الاساسی)، چاپ یازدهم، سال 1367 .ا. چ/ 1947 ا. دی. در ماده چهار چنین آمده است:
«جمعیت میبایست جهت تقویت اتحاد و پیوستگی مسلمانان و دفاع از حقوق و منافع ایشان، تا آنجائی که می تواند تلاش کند، لیکن نمی بایست، تحت هیچ شرایطی، در مشاجرت سیاسی دخالت کند.»
4. رجوع شود به کتاب الصعلکه و الفتوه، (عیاری و جوانمردی)، نوشته احمد امین، دوره اقرأ، شماره 111، آوریل 1952، صفحه 96 که در آن نویسنده بین اخوان المسلمین و سازمان فتوه مقایسه ای بعمل آورده است.
5. رجوع شود به مقاله سردبیری در الرساله، مجله قاهره، 31 مارس 1952، شماره 978.
6. روزنامه الاخوان المسلمون شماره 24، مه 1946.
7. رجوع شود به «من خطب حسن البنا» (از سخنرانیهای حسن البنّا)، دوره اول، دمشق 1938، صفحه 59.
8. احمد، محمد حسن، «الاخوان المسلمون فی المیزان»، (اخوان المسلمین در ترازو) (چاپ الاخاء، مصر، بدون تاریخ ولی احتمالاً در سال 1946، 102 صفحه).
9. رجوع شود به مذکرات البنّاء (خاطرات حسن البنّا)، صفحه 86.
10. الاخوان المسلمون، شماره 70، 24 ژوئن 1946.
11. ایضاً، شماره 59، 11 ژوئن 1946.
12. ایضاً، شماره 62، 15 ژوئن 1946.
13. ایضاً، ش 70، 24 ژوئن 1946.
14. مذکرات حسن البنّا، ص 31، و الحجاجی، احمد اناس، «روح و ریحان»،
(قاهره، 1365 ه/ 1945 م)، صص 128، 131.
15. ایضاً، ص 30.
16. ایضاً، ص 32، و مذکرات حسن البنّا، ص 8.
17. ایضاً، ص 17.
18. ایضاً، صص 6 و 8 و 17.
19. ایضاً، ص 28.
20. ایضاً، ص 28.
21. الجندی، احمد انور، قائد الدعوه، حیات رجل و تاریخ مدرسه (رهبر جنبش، زندگی یک مرد، و تاریخ یک مکتب)، (قاهره، 1365 ه/ 1945 م) ص 137.
22. ایضاً، ص 144.
23. خاطرات البنّا، صص 57- 56.
24. الجندی، قائد الدعوه، ص 137.
25. الجندی، قائد الدعوه، ص 137.
26. من خطیب حسن البنّا، دوره اول، ص 5.
27. خاطرات البنّا، ص 58.
28. رجوع شود به جزئیات، ایضاً، صص 63- 59.
29. ایضاً، صص 66- 63، نیز الحجاجی، صص 98- 96.

منبع: موسی الحسینی، اسحاق؛ اخوان المسلمین: بزرگترین حرکت اسلامی معاصر، تهران: اطلاعات، 1375.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط