(مقدمه اى بر آدونیس)
مَا الجَمال؟- شکل اِذا رأیتَهُ
رَأَیتَ وَ راءَهُ السرِّه
وَ اَحْیاناً تَرى و راءَه الله...×
(آدونیس)
حدود پانزده سال پیش بود که کتاب الصوفیه و السوریالیه واسطه ى آشنایى ام با دنیاى آدونیس شد. پیش تر شعرهایى از آدونیس یا نقل قول هایى پراکنده و نوشته هاى مختصرى از او را دیده بودم، اما خواندن این کتاب دیدارى بى واسطه بود؛ آشنایى از نزدیک با شاعر که چشم و زبان متفاوتش به او تمایزى ویژه بخشیده است.
هرکس که با فرهنگ عرفان و تصوف و با ماجراى سورئالیست ها و دستاورد ادبى و هنرى شان آشناست، به بداهت درمى یابد که این دو - اگرچه در نقاطى با هم تلاقى مى کنند یا نزدیک مى شوند - مبدأ و معادى جداگانه دارند هم از نظر خاستگاه متفاوتند و هم از نظر رهیافت، و بر همین مبنا در سرشت و سرنوشت شان آنقدر فاصله و تباین مى توان دید که آن نقاط تلاقى و تقارب در سایه قرار مى گیرند. این قدح چنان اساسى است که آدونیس - خود - در نخستین سطرهاى کتاب به عنوان دفع دخل مقدر درصدد توضیح و توجیه آن برمى آید! در واقع، تطبیق و انطباق جریان تصوف و سورئالیسم بى آن که چیزى بر تصوف و عرفان بیافزاید - بیش از هر چیز فروکاستن و مسخ و مصادره ى هویت و حیثیت آن به نفع سورئالیسم خواهد بود. با این وصف، آنچه بیش از همه، در این کتاب جالب مى نمود، اهتمام به بازخوانى و تماشا و تحلیل دیروزها از منظر امروز و محاوره با سنت به زبانى مدرن بود. بعدها با دیدن دیگر آثار آدونیس، این اهتمام را از پررنگ ترین محورهاى تلاش فکرى او در نوشته هاى تئوریک و انتقادى اش یافتم که البته با تمرکز بر سرنوشت انسان عربى، جامعه، فرهنگ، شعر، زبان و ادبیات عربى و چند و چون مواجهه با فرهنگ مدرنیته گسترش مى یابد.
براین محور باید محور پررنگ دیگرى را افزود که در مجموعه ى حرکت فکرى و قلمى آدونیس (شعر و نثر) سهمى عظیم دارد و آن اشتیاق و عطش کم نظیر او به شورش قهرآمیز و ویرانگرانه در عرصه ى شعر؛ فرهنگ و ارزش هاى عربى است که تا مرز اغتشاش پیش مى رود. این نکته را در همه ى آثار شعرى و نثرى و مصاحبه هاى آدونیس به روشنى مى توان دید، از جمله در همین کتاب الصوفیه و السوریالیة ستایشى مبالغه آمیز نثار روح شورشى و معترضانه ى صوفیان و عارفان مى شود و شورش و اعتراض برجسته ترین نقطه ى اشتراک آنان با سورئالیست ها خوانده مى شود، که تجلیات گونه گونى در مسیر سیرو سلوک روحى و زبانى آنان پیدا مى کند، در معرفت و شناخت، در خیال ورزى، در عشق، در نوشتار، و بُعد زیبایى شناسى و عرصه هایى دیگر(2).
على احمد سعید (آدونیس) در کولاک شبى از شبهاى زمستان 1930 در روستاى قصّابین سوریه به دنیا آمد. پدرش روستایى ساده و فقیرى بود که از رهگذر خواندن بسیار در زبان، شعر عربى و فقه و علوم دینى دانش فراوان اندوخته بود. گه گاه به مناسبتى شعر نیز مى سرود. آدونیس قرآن و ادبیات عرب را از پدر آموخت. در دوازده سالگى سوره هاى بسیارى از قرآن کریم را از بَر بود، با نهج البلاغه امام على(ع) اُنس داشت، قصائد فراوانى از شاعران بزرگ کلاسیک عرب چون متبنى، ابونواس، ابوتمام و سید رضى را حفظ بود. آن زمان در مکتب خانه اى درس مى خواند که زیر درختان روستا در هواى باز برپا مى شد.
با چنین زمینه اى بعدها به مدرسه و دانشگاه راه یافت. در بیست و چهار سالگى لیسانس فلسفه گرفت. در این دوران با »حزب قومى اجتماعى سورى« مرتبط شد و فعالیت هاى تند سیاسى را به شوریده سرى شاعرانه گره زد. در همین اثنا با خالده سعید شاعر و منتقد برجسته ى عرب ازدواج کرد. دو سال پس از ازدواج، در پى تلاش براى تأسیس شاخه ى چپ حزب »قومى اجتماعى سورى« از آن اخراج شد.
تجربه ى یک سال زندان به خاطر فعالیت هاى سیاسى و سرخوردگى از بازى هاى حزبى، او را به لبنان کوچاند، کوچى که سبب ساز آشنایى و ارتباط با شاعر پرآوازه یوسف الخال و تأسیس مجله ى شعر شد و سهم عظیمى در نوگرایى شعر عربى پیدا کرد و بر ذهنیت بسیارى از شاعران عرب تأثیرگذاشت. البته همکارى آدونیس با مجله شعر سه سال بیشتر تداوم نیافت و او به نشر مجله مواقف روى آورد، با بیست و پنج سال تداوم انتشار و هفتاد و چهار شماره که کارنامه اى در خور اعتناست.
در این سال ها علاوه بر تدریس در دانشگاه لبنان، از دانشگاه سنت ژوزف دکترا گرفت. از سال 1981 به عنوان استاد میهمان در دانشگاه ها و پژوهشگاه هاى مختلف اروپا و امریکا حضور پیدا کرد و اکنون بیش از بیست سال است که در فرانسه زندگى مى کند.
اشعار آدونیس به زبان هاى مختلفى ترجمه شده و جایزه هاى متعددى را از آنِ خود کرده اند. به علاوه، سال هاست نامش در زمره ى نامزدان نوبل ادبى برده مى شود، البته شاعران فراتر از جایزه هایند و دریافت جایزه چیزى بر شعر و شخصیت آنان نمى افزاید.
دلدادگى وصف ناپذیر نسبت به نثر و شعر صوفیانه یکى از خطوط پررنگ حرکت شعرى آدونیس در بده و بستان با تُراث فرهنگى است که حکایت از اُنسى عمیق و دیرپا دارد و البته در شیوه ى خاص خود آدونیس در بیان و فرمى مدرن نمود پیدا مى کند. دکتر احساس عباس با بیان این نکته که گرایش صوفیانه بارزترین گرایش ها در شعر نوى عربى است، در ریشه یابى این امر به چند عامل فردى و اجتماعى اشاره مى کند: »شاید این قضیه به طولانى شدن مسیر پیشرفت و پسرفت در حیات سیاسى برگردد، یا به یأس غالب و سرخوردگى از دنبال کردن مبارزه، چنان که اینجا بخشى از تصوف میان گرایش هاى انقلابى پیشین پیوند مى زند، دیگر این که این امید بهترین میدانى است که در آن فردیت و ذات شاعرانه شکوفا مى شود، شاعر - به ظاهر - از جامعه مى برد تا آلامش را - که همان آلام اجتماع است - با دریافتى تراژیک زندگى کند، و دیگر این که این گونه از تصوف کوششى است براى جایگزینى پیوندهاى روحى و روابط صمیمانه اى که از دست رفته، و تلطیف مادیت خشن و سخت... با این که تصوف جریانى فراگیر و بزرگ است، هریک از شاعران از تصوفى ویژه برخوردارند که آن را اسبابى مرتبط با زندگى شاعر و گرایش هاى اصلى شعرى اش مشخص مى کند. و تصوف آدونیس گشودگى برهستى و یگانگى با میراث عارفه دینى است«.(3)
گرایش خاص آدونیس - البته - به شیوه ى ویژه ى خود او در بازخوانى تصوف رخ مى نماید که نقش سحرگونگى زبان صوفیانه در این عرصه دو چندان است و تجربه ى تصوف در چارچوب زبان عربى را - صرفاً - تجربه اى در نوع نگاه نمى داند، بلکه معتقد است تجربه ى نوشتارى و کتابتى که بر تجربه ى بینشى و معرفتى مقدم است، این تجربه در صیرورت خویش حرکتى ابداعى است که مرزهاى شعر را گسترش داده است، با شعرگونگى زبان و سیاقى رمزآلود که هر چیزى که در آن رمز است؛ هم خود است، هم دیگرى.(4)
البته چنان که دکتر عبدالعزیز المقالح خاطرنشان مى کند؛ آدونیس در ریشه یابى نوآورى شعر عرب به تأثیر ژرف متن قرآنى بر متون صوفیانه اعتقاد دارد و این را مى توان از مهم ترین نظریه هاى آدونیس در عرصه ى مفاهیم انتقادى دانست. او به این جملات آدونیس در کتاب الشعریة العربیة استشهاد مى کند: »ریشه هاى نوآورى عرب به طور خاص - و نوآورى کتابت - به طور عام - در متن قرآنى نهفته است... پژوهش هاى قرآنى بنیان هاى انتقادى نوینى بنا نهاد، بلکه دانش زیبایى شناسى جدیدى را رقم زد که مقدمه بالندگى شعر عربى نوین شد. وقتى به همه ى اینها میزان تأثیر متن قرآنى در شعر گونگى متن صوفیانه را اضافه کنیم، در مى یابیم که چگونه نوشتار قرآنى ذوق جدیدى را براى زبان هنرى بارور کرد و نوشتار جدیدى را پدید آورد و چگونه قرآن »منبع ادبیات« شد - چنان که ابن اثیر در گذشته به سال 637 هجرى مى گوید - و چگونه پژوهش هاى قرآنى پراهمیت ترین مأخذ براى بررسى شعریت زبان عربى را فراهم آورد«.(5)
با این اوصاف، چند و چون تعامل آدونیس با تصوف سیمایى خاص براى او رقم مى زند، که بروز و ظهورى خاص دارد. دکتر ابراهیم محمد منصور او را ترکیبى از صوفى و سورئالیست مى داند، البته با تردید در این که او صوفى سورئالیست سورئالیست صوفى؟(6) او همین تردید و تشکیک را به بیانى دیگر چنین توصیف مى کند: »آدونیس بزرگ ترین شاعر معاصرى بر شمرده مى شود که از میراث صوفیه بهره برده و تأثیر پذیرفته اما مبالغه آمیز است یا نیست؛ وقتى مى گوییم او دورترین مردم است از طریقت صوفیان اسلامى که ترانه خوان وصول به حضور »حق« بودند، حال آن که او ترانه خوان طریقتى است که طریقت شورش، نابودى و ویرانگرى است، بى شک رویکرد صوفیانه ى او با تصوف به معناى عام همگونى دارد، آنچه مایه ى افتراق است، گرایش به سوى رؤیاها و ناخودآگاه است«.(7)
آدونیس از جنجالى ترین شاعران عرب است. موافقان و مخالفان او بسیارند. اگر موافقان شعرش را سرشار از بُن مایه هاى فلسفى، عرفانى و غنى از حضور اساطیر، و رنگارنگ از تجلیات گونه گون فرمى و زبانى مى دانند و در یک کلام، او را پرچمدار شعر و آوانگارد عرب در رویکرد مدرنیستى اش مى خوانند، مخالفانش - نیز - شعرش را شعرى سرد و تهى از حرارت عاطفى مى یابند که از دخالت دانش هاى مزاحم لبریز است و ساخت مصنوع آن شورى برنمى انگیزد و در چشم اندازى عام، روگرفتى عربى از شعر غربى (فرانسوى) است.
بررسى و نفى و اثبات این مواضع از عهده ى این دیباچه خارج است اما ذکر این نکته ضرورى است که کمتر مقاله و کتابى درباره شعر امروز عرب مى توان یافت که در آن از آدونیس و شعرش یاد نشده باشد، تنها براى دادن طرح واره اى از ماجرایى که بر آدونیس و شعرش مى رود، چند پاره از این نقطه نظرها رانقل مى کنیم تا درآمدى باشد بر مجموعه شعرى که در دست دارید؛ از محمد الماغوط شاعر بزرگ عرب آغاز مى کنیم که دست سرنوشت او را به زندانى کشاند تا با آدونیس از نزدیک آشنا شود و بعدها با خواهر همسرش ازدواج کند؛ سنیه صالح و خالده سعید همسران ماغوط و آدونیس هر دو در عرصه ى ادبیات عرب نامدارند. ماغوط آدونیس را چنین تصویر مى کند؛ »مشکل آدونیس این است که او جنگ را تخیل مى کند، بى آن که در گِل و لاى سنگر زیسته باشد. انکار نمى کنم او شاعر مهمى است و معتقدم شعر »گورى براى نیویورک« از مهم ترین سروده ها در شعر نوى عربى است اما او با کوچیدن به غرب اصالتش را از دست داد. او در شرق معلم است و در غرب دانش آموز. من با شعر متفکرانه میانه اى ندارم، حال آن که همه ى شعر آدونیس فلسفه است و از آغاز مى داند که به کجا مى رود و چگونه؟ منظم و مرتب، من شعرش را نمى فهمم«.(8)
عبدالوهاب البیاتى درباره ى کتاب مفرد بصیغة الجمع با لحنى آکنده از هجو چنین گفته است: »نتوانستم آن را بخوانم، دو سطر از آن را خواندم و به گوشه اى پرت کردم، زیرا نه شعر بود، نه نثر، نوع سومى بود، بى ارزش و بى ربط. نه در او تصویرى، نه اندیشه اى، نه تجربه اى، نشان از آن داشت که نویسنده اش به بیمارى صعب العلاجى دچار آمده است«.(9)
البیاتى همین تعابیر را با اندکى تغییر بارها و بارها درباره ى کتاب هاى دیگر آدونیس نیز به کار برده و در قضاوتى نهایى معتقد است »نثر آدونیس از شعرش برتر است«.(10)
خلیل حاوى در نگاهى نزدیک البیاتى اسلوب شعرى آدونیس را هم سنخ ابتذال دانسته و کتاب مفرد بصیغة الجمع را برداشتى از شعر هانرى میشو مى خواند.(11)
صلاح عبدالصبور به غموض و پیچیدگى زبان شعرى آدونیس اشاره کرده و به تأکید مى گوید که از همه دواوین آدونیس جز یک یا دو شعر را نفهمیده است.(12)
جودت فخرالدین با تمجید از آدونیس در نیل به افق هاى دور دست، مؤلفه ى خاص شعر او را پیوند مداوم شعر و اندیشه مى داند و همد لانه مى افزاید: »شعر آدونیس به عقل بیش احساس رو مى کند و مخاطبش را در فضایى از تأمل و بازنگرى و پرسشگرى قرار مى دهد، پیش از آن که احساس یا طربى را در او برانگیزد. سطح عقلى یا ذهنى در شعر او بر سطح عاطفى پیشى مى گیرد، بى آن که احساسى را به طور کلى حذف کند«.(13)
جبرا ابراهیم جبرا - شاعر و منتقد - آدونیس را شاعرى پراهمیت مى خواند. که شعرش را با تصوف درهم آمیخته و ما را وادار به سماع و درنگ مى کند.
جبرا براین عقیده است که در شعر آدونیس مسایل مهم زمانه بیان مى شود با نوعى رهیافت پیش گویانه که انسان را به دقت و درنگ وا مى دارد، با این همه، او مشکل شعر آدونیس را در فشردگى و تراکم لفظى آن مى بیند: »نمى توان پذیرفت که این فشردگى اندیشه اى، یا رمزى، یا عاطفى باشد. این فشردگى همانند زره پولادینى است که با پوشیدن آن رقص بر آدمى ناممکن مى شود، هنگامى که مى خواهد به رقص برخیزد. در این هنگام، الفاظ به جاى آن که پَرى بر بال شاعر باشند، به رشته هاى دامى بدل مى شوند که شاعر در آن مى افتد«.(14)
از این دست داورى ها درباره ى شعر آدونیس کم نیست، آن قدر که مى توان کتابى حجیم از آن ترتیب داد. اما یکى از خواندنى ترین داورى ها، بیان صریح، انتقادى و در عین حال صمیمانه ى نزار قبّانى است که اندکى طولانى اما جذاب و شاعرانه است: »دردهاى ما پیداست، غم هاى ما پیداست. عقب ماندگى ما پیداست، وقتى خنجر اسرائیل تا استخوان در کمرگاه ما فرورفته، ابهام و ایهام و مجاز چه نفعى براى ما دارد؟ و هنگامى که گردن انسان عربى در طناب است، چه خدمتى است که - مثلاً - سن ژول پرس را به او تقدیم کنیم؟
بازگردیم به دوست ما آدونیس؛ به تأکیدى تمام او شاعرى بزرگ است و طلایه دار و قائم به ذات. اما دوستانه مى پرسم: چند نفر از ما مى تواند آدونیس را بفهمد؟ چند نفر مى تواند در سفر حدس و تجرید و ماورائیات همپاى او باشد، بى آن که از سختى راه از پا درآید؟
اگر آدونیس براى ملت بریتانیا یا فرانسه مى نوشت، امرى طبیعى بود، اما او براى جهان عرب مى نویسد که هم چنان در نیمه راه بى سوادى و فرهنگ، نیمه راه روز و شب و آگاهى و جهل قراردارد. اگر همه ى شعرها انتزاعى نوشته شوند، مى تواند پنج درصد از مجموع ملت عرب را دربرگیرد، با نود و پنج درصد باقیمانده چه باید کرد؟
آدونیس شاعرى است با مهارت هاى بسیار، آتش قلبش را فروخته و سنگ فلاسفه راخریده است. او متن هاى شعرى بى سابقه اى نوشته است اما به رغم کثرت مقلدان، بدون وارث و میراث باقى مانده است. او سال هاست که از سواحل نخستین اش - که پوشیده از علف و کودکى و صدف هاى دریاست - کوچیده و در جایى شنا مى کند که دیگران نمى کنند.
هریک از ما به راه و رسم خویش راضى است و هریک از ما به زیبایى صدایش و به موهبت خداوندى اش. او به مفرد به الصیغه الجمع راضى است و من به صیغه ى منتهى الجموع (جمع جمع ها)، او به نخبگان مى اندیشد، من به کوچک ترین ذره ى خاک بر زمین عربى، او به تجرید و انتزاع اهمیت مى دهد، من به تشخیص، او در اتاق هاى در بسته حضور دارد، من در هواى باز ترانه مى خوانم. او مرا دوست دارد و من او را دوست دارم، هرچند بردو موج شعرى سخن مى گوییم«.(15)
گذشته از شعر پرماجراى آدونیس، زندگى فکرى و سیاسى او نیز سرشار از حکایت هاست؛ نمایشگاه دگردیسى ها، چرخش ها و انشعاب هاست. خانواده ى او از علویان (شیعیان) سوریه بوده اند اما او خود نحله هاى مختلفى از جمله اهل تسنن، مسیحیت، مارکسیسم و الحاد را تجربه کرده و در هر یک کارنامه اى از مکتوبات و محاورات بر جا نهاده و در نهایت راه - گویا - باز به سر منزل نخست بازگشته است.(16)
بر همین سیاق، مواضع سیاسى آدونیس - نیز - در شعاع مواضع اعتقادى اش فراز و نشیب هاى بسیار داشته است و او در برهه هاى گوناگون از زندگى اجتماعى اش به مدح و قدح فرقه ها و جریان هاى مختلف و حتى متضادى برخاسته؛ گاه قوام گرایى عربى، گاه ناصریسم مصر، گاه جریان هاى مارکسیستى، گاه سکولارینه ى غربى، گاه الحاد، گاه جریان هاى شیعى از جمله انقلاب ایران (با سرودن شعر معروف سلامى به انقلاب ایران) و حزب الله لبنان و یحتمل چندین و چندجریان دیگر! که در هر حال شخصیت او را با هیاهو همراه کرده و بالطبع، برچسب ها وانگ هاى رنگارنگى را برایش به ارمغان آورده است. خود او در توصیف این قصه مى گوید: »هیچ تهمتى نمانده - مطلقاً جز آن من بدان متهم شده ام، هیچ! خنده دار است؛ من ناصریستم، ناسیونالیسم، مارکسیسم، قوم گرایم، وهابى ام بله وهابى! من آمریکایى ام و من خمینیستم«.(17)
کم نیستند آنانى که این تغییر مذهب ها و مسلک هاى فکرى و سیاسى و دینى را نشانه ى بى ثباتى و دَمدمى مزاجى دانسته اند و حتى در تحلیل هاى بدبینانه، آدونیس رإ؛ عنصرى مشکوک خوانده اند. در هر صورت، به هر تحلیل و به هر تقدیر - خوش بینانه یا بدبینانه - نمى توان کنش گرى شتابزده و مبتنى بر احساسات ولاجرم سطحى نگرى را در این انتخاب هاى نو به نو نفى کرد، انگار گیرودار سنت و مدرنیسم یکى از آینه هاى تمام نماى خود را در سیماى آدونیس یافته است؛ شاعرى با زیستن در بستر شکى، مدام، شورشى مدام، سرگشتگى مدام، پرستشگرى مدام و تعویض مدام معبودها، و انگار آن تعبیر معروف اقبال لاهورى حسب حال آدونیس است که مى گوید: »تراشیدم، پرستیدم، شکستم« و البته امثال آدونیس که زندگى شان گره خورده به ژورنالیسم است و عادت دارند با صداى بلند فکر کنند، همه ى تراشیدن ها، پرستیدن ها و شکستن هاشان را با فریاد در گوش جهان جار مى زنند.
آدونیس بى آن که نقشى براى خویش - در ترسیم سیمایى این چنین - قائل شود، آن را پى آمد استقلال فکرى اش مى داند که فرهنگ مداران عرب از فهم آن عاجزند: »دلمشغولى هاى من وراى دلمشغولى هایى است که بر فرهنگ مداران عرب حاکم یا مسلط است. آنها نمى توانند شخصى را بفهمند که از دسته بندى کردنش عاجزند. به همین دلیل اهل فرهنگ عرب معناى مستقل بودن آدمى را نمى فهمند، نمى توانند وجود انسانى را تصور کنند که بر سر استقلال خود مى جنگد و مى میرد. از این رو در وجود انسان مستقل به دیده ى تردید مى نگرند؛ هریک در دیگرى. زیرا براین باورند که دیگرى باید وابسته به جایى باشد، مثلِ خود او. این اندیشه اى بیمار است، از آن اشخاصى که حقیقتاً بیمارند«.(18)
ستایش گران و نکوهش گران آدونیس - تا مرز افراط - درباره ى چند و چون ماجراهاى فکرى و سیاسى او قلم زده اند. در خوش بینانه ترین وجه مى توان این دگردیسى هاى صد و هشتاد درجه اى را برخاسته از نوعى »تفلسف شاعرانه« دانست؛ شاعرانه فلسفیدنى که عاطفه و احساس و حتى تخیل و توهم، عقلانیت اندیشه را با توانى سیل آسا با خود با ناکجا آبادهاى نو به نو مى برد.
نیت خوانى و داورى درباره ى صادقانه بودن یا نبودن این اضطراب احوال و اقوال امرى است که به قول حضرت حافظ باید آن را به پیش داور اندازیم اما درباره ى نوشته هاى نظرى و انتقادى آدونیس و پاسخ هاى بسیارش به پرسش هایى که در این عرصه طرح مى کند، باید به چشم درنگ و تأمل نگریست و بى هیچ مطلق نگرى آنها را به چالش کشید، اى بسا در پایان راه بسیارى از رهیافت هاى او را به لحاظ استدلالى مقبول نیابیم؛ »نَحْنُ اَبْناءُ الدَّلیل / اَیْنَما مالَ نَمیل« با این همه حتى اگر »تفلسف شاعرانه« در ذات خود بر تناقض ویرانگر استوار باشد، که هست، »شعر فلسفى« تناقضى (پارادوکسى) پذیرفتنى است؛ هر متنى یا شعر هست یا نیست، قیدها هر چه باشند! مهم جوهره و سرشت شعر است که آن را شایسته ى خواندن و بازخواندن و نقد و بررسى مى کند.
مى توان میان این دو شخصیت؛ یعنى آدونیس شاعر و آدونیس نظریه پرداز تمایز قائل شد و مى توان تشخیص داد که دخالت هاى اغواگرانه ى آن شخصیت دوم به کار این اولى آسیب بسیار رسانده است که آدونیس دوم پریشان مى نماید با عقلانیتى مغشوش. من به نوبه ى خود کتمان نمى کنم که تنها آن بخش از شعرهاى او را مى پسندم که دست تفلس از آن کوتاه است و صداى عاطفه در آن بلندتر، در یک کلام »آدونیس شاعر« جذاب تر مهم تر است، دستاوردهاى شعرى او تجربه اى مهم در شعر معاصر جهان است و درنگ در ابعاد تجربه ى او براى هر شاعرى ره گشاست، از سیر و سلوک و رفتار شگفت شعرى آدونیس مى توان بسیار آموخت، حتى اگر با پسند شاعرانه ى ما چندان سازگار نیفتد.
بى هیچ تعصبى، هر که در هر جاى جهان سوداى شعر و نثر عرفانى و صوفیانه در سر دارد، اُنس با زبان فارسى از نیازهاى اولیه ى اوست، همان گونه که اُنس با زبان عربى و آموختن مقدماتى ضرورى از جمله جهان شناسى عرفانى و هرمنوتیک قرآنى. التذاذ از شعر و نثر مولانا، سنایى، عطار، حافظ، جامى، بیدل، خواجه عبدالله انصارى، شیخ روزبهان، خواجه احمد غزالى، عین القضات، شیخ اشراق، شیخ محمود شبسترى و شیخ نجم رازى و ده ها چهره ى برجسته ى دیگر - با اثر درخشان عرفانى - تنها به زبان فارسى دست مى دهد، نه از رهگذر خواندن سطرهایى پراکنده از ترجمه هایى که چندان حس و حال طربناک متون را بازتاب نمى دهند، و نه از رقص و سماع شگفت کلمات در بستر زبانى غنى و ضرباهنگى پرطنین و طیف ها و شبکه هاى تصویرى تو در تو و ایهام ها و ابهام هاى زلال و آینه گون. تردید ندارم که در صورت تلاقى شاعران خلاق همچون آدونیس با این جریان زایا و بالنده، در شعر و نثرشان ماجرایى دیگر در مى گرفت.
با تورق مجموعه آثار آدونیس، مى توان دید که آشنایى او با میراث عظیم و گرانسنگ شعر و نثر فارسى بسیار اندک و غیرمستقیم است؛ انگار تماشاى اقیانوسى کبیر از روى چند کارت پستال؛ گهگاه نقل قولى از بایزید بسطامى، یا بیتى از شیخ شبستر و مصرعى از مولانا، یا اشارتى به قصه ى منطق الطیر عطار و بس.
و این حکایت، تا آن جا که من مى دانم حکایت همه ى شاعران و ادیبان برجسته ى معاصر عرب است، بى استناد! نمى دانم از سر غرور و خودشیفتگى عربى است یا روحیه ى فارسى ستیزانه توأم با شیدایى غرب باورانه یاجهل مرکب و یا شاید آمیزه اى از همه ى این ها که هیچ نیازى یا عطشى به رؤیت این همه دریاهاى دُرفشان در خود نمى بینند، حال آن که براى تماشاى خردترین جویبارها و برکه هاى ادبى اروپا سر از پا نمى شناسند.
نخستین سفر آدونیس در هفتاد و چهار سالگى به ایران با وساطت غربیان و مجموعه مصاحبه ها و نشست هاى او در تهران از این حیث نشانه ها و دلالت هایى بس واضح داشت.
انصاف باید داد که حال و روز بسیارى از هم میهنان خودِ ما نیز بهتر از ادیبان و شاعران عرب نیست، دریغا!
فهرس لاعمال الریح بخشى از آخرین تجربه هاى شعرى آدونیس را دربردارد. این کتاب مجموعه اى است از شعرهاى کوتاه که در چند سطر شکل مى گیرد، سه - چهار سطر و حداکثر ده سطر.
محور بنیادین و هسته ى اصلى این شعرها »باد« است و شبکه ى تداعى هاى آن؛ باران، برف، خورشید، ابر، آسمان، ستاره، ماه و...، شاعر از چشم باد به جهان خیره مى شود، از زاویه هاى گوناگون و از چشم جهان، از زاویه هاى گوناگون به باد.
و این چنین تأملات رنگارنگ شاعر شکل مى گیرد؛ تأملات هستى شناسانه، اجتماعى، سیاسى، حتى تأملات عاشقانه و طبیعت گرایانه.
شعرها با تصویر همراهند و در صورت نهایى - غالباً - با دو یا چند تصویر، در بیانى موجز و نزدیک به حکمت هاى شرقى و شعرهاى چندهجایى و هایکوها.
مکاشفه هاى شاعرانه با تمرکز بر اشیاء و نگریستن و بازنگریستن به آن، بارها و بارها با تجدید مضمون همراه مى شود؛ به مثابه ى تأکیدى بر تماشاى چند باره ى اشیا و واگویه ى تأملاتى تازه به تازه، که یادآور سماجت لطیف و شاعرانه ى سبک هندى در تجدید مضمون هاست که گذشته از نشان دادن چیره دستى و تیزبینى و تازه دیدن اشیاء هزار بار دیده شده، بیانگر کوششى شاعرانه و زیباست در افشردن عصاره ى هر مضمون.
طبیعى است آشنایان شعر فارسى که طعم خیال بندى هاى شگفت شاعران تیزبین و چیره دست سبک هندى را چشیده اند و با تخیل نیرومند و هنرنمایى اعجاب انگیز شاعران در آفرینش صور خیال مأنوسند، بخشى از شعرهاى این دفتر را چندان دلربا نیابند و مکاشفه ى تصویرى مهمى را در آن سراغ نگیرند.
عناصر بسیارى از جهان نو و زندگى شهرى در این شعرها به چشم مى آیند و افزون بر تعابیر اشاره گون، تصریح تصویرها و فضاسازى بر چنین بیانى مُهر تأکید مى زند به گونه اى که مى توان تمایز این نگاه از ناتورالیسم صرف را دریافت. با این همه، بدون آشنایى با کودکى پرماجراى آدونیس هم مى توان به ریشه هاى روستایى شاعر پى برد که مکاشفه هاى ناب و دیدار بى واسطه و عریان طبیعت را به زلالى در کلماتش جارى کرده است، تأملاتى که جز در سایه ى زیستن با طبیعت و فراروى از سطح و پوسته ى تماشا و چشیدن معاشقه با طبیعت و یگانه شدن با آن دست نمى دهد، از باب مثال »گفتگوى باران و آفتاب« که چیستى اشیا پاسخ هایى رمزگون مى یابد، یا فرهنگ واره ى پایان کتاب با عنوان »راهنماى سفر در بیشه هاى معنا«.
برخى شاعران اگرچه در نثر جنجال به پا مى کنند، در شعر آرام اند، چونان دریایى خروشان و طوفان خیز که به آرامشى پرمعنا دل مى دهد. شعر آدونیس - دست کم در این دفتر - از این گونه است، شعرها در بطن خود پیرانه سرند، هرچند نگاه شاعر پر از طراوت اشاره ها و تازگى تماشاست. انگار، در فرود عمر هیاهوهاى برون شعرى به دست باد سپرده مى شوند...
»تابستان« و »فانوس ها« دو فصل از این دفترند که براى این مجال برگزیده ایم.
تابستان و فانوس ها
آدونیس (على احمد سعید)تابستان
دیرى است،اسب رؤیاهایم را لابلاى خوشه ها رها کرده ام،
مى دانم؛
هنوز همان گونه است که ترکش کرده ام،
زمان
تیرى است که به شکلى ثابت در حرکت است.
[چنانکه همسایه ى ما »زنون ایلیایى« مى گفت]
و کودکى
بال هایى دارد که پرواز مى کند و پیش رویت مى ماند
[چنان که شعر مى گوید]
با این همه،
دیگر نمى دانم چه سان بر آن اسب دست یابم؟
×
درخت سیبى که زیرش
- به گمانم -
نیوتنى دیگر مى نشیند،
قانونى دیگر براى جاذبه اى دیگر کشف مى کند؛
آ- شکوفه اى که از افق گیاه گذشته است.
ب- سفینه هایى از روشنا که جز براى کودکان جا ندارند.
ج- کشتزارى گریان
- که اشک هایش را با دستمال هوا پاک مى کند. -
×
اى تابستان!
دستانت را به من نشان بده!
پس از کجاست،
که مى چکد این خون؟
×
آرى،
خواهش هاى ابر را
بر ارزش هاى رود
برگزیدم.
×
در تابستان
آنگاه که آسمان صاف مى شد،
ستارگان را مى خواندم
- با اعتماد به خطوط دستانم -
دوستى داشتم
که خطوط دستانش را مى خواند
- با اعتماد به ستارگان -
نمى پرسیدیم:
کدام یک از این دو خوانش
به دانش نزدیک تر است؟
مى پرسیدیم:
کدامین به شعر نزدیک تر است؟
او مى گفت: »شعر همان جهان طبیعت است«.
من مى گفتم: »شعر همان غیب جهان است
در جامه ى طبیعت«.
×
تابستان
دست دریا را مى گیرد
به او مى آموزد؛
که چگونه با شن دست بدهد؟
×
اندوه
عطر ساحل بود،
پیش از آن که امواج تابستان به او برسند.
×
در ژرفاى چهره ى تابستان، فرود آى!
اگر خواستى از خزان معنا
سخن سازکنى.
×
فصل ها
پیکرت را جابه جا مى کنند
و تابستان
اَهرُمِ فصل هاست.
افسانه اى است
که برخى روستائیان بازگو مى کنند،
مى گویند: »شب در تابستان
به جادوگرى بدل مى شود،
که با سرى خمیده در روستاها به چشم مى آید
و تمام وقتش را به شمردن ستارگان و پرتاب نیزه ها
مى گذراند«.
×
تابستان
رویم به سوى دریاست،
به گمانم
تنم امواجى بى کرانه است
و گویا با خیالم نجوا مى کنم؛
- تو دومینِ منى،
تو
تمام منى.
خورشید، برهنه وار
مقابل خانه ى ما دراز مى کشد،
بیهوده مى کوشد سایه ى خجول؛
سایه ى درخت توت
که سینه هاى خورشید را بپوشاند.
این تن من!
به من بگو:
در این لحظه
چه چیز شیدایت مى کند؟
×
تابستان گفت:
»غمینم مى کند،
این که مى گویند
بهار اندوه نمى شناسد«.
×
خورشید تابستان
زیر درخت
به در یوزه ى هوا مى نشیند.
فانوس ها
دیدار شب را رها مى کنددر انتظار وعده ى روز،
و دیدار روز را
در انتظار وعده ى شب،
انگار عشق اوست؛
منزل گزیدن
در وطنى به نام انتظار.
×
عصر؛
طفلى
که فراموشىِ سینه ى مادر را بشارت مى دهد.
×
هرگز چونان خاک
دستى دراز و سینه اى باز
نمى بینى.
×
آخرین بال هایم
گام اول من است.
آیا از همین روست،
که هماره از واقعیت پیش مى افتم.
×
ملتى عاشق؛
جز به فرزندان مرده اش
عشق نمى ورزد،
ملتى وفادارِ گورها
×
چیست این انسان!
که عداوت انسان را
جز در او نتوان یافت.
زندگى شان را به سرگردانى مى گذرانند؛
میان خانه اى
که هیچ نورى به آن راه نمى یابد،
و نورى
که آنان را
به اندرون هیچ خانه اى نمى بَرَد
×
شهروند کشورى است
که نمى تواند در آن ساکن شود،
در کشورى ساکن است
که نمى تواند شهروند آن شود.
و نامش گناه است؛
چونان سنگریزه اى
غلطان بر رخساره ى تاریخ.
×
از هر کار بزرگى مى زاید:
نظم و آشفتگى
- در یک لحظه -
هرگاه سفر کرد،
پیش رویش
راه هاى بسته
بسیار شدند.
×
زمین
چونان بانویى
جلوه گر در آینه اى شکسته.
×
شادمانى نزد من آمد،
اما با قافله اى
که جز در خیالم سفر نمى کند.
×
هوس هاى حکومت
دروازه ها را مى گشاید
بر حکومتِ هوس ها.
×
من و میهنم.
بندى یک زنجیریم؛
کجا مى توانم از او بگسلم؟
چه سان مى توانم
به او عشق نورزم؟
×
کامیابى را دوست ندارم،
راهى را دوست دارم
که مرا به آن مى رساند.
×
اغلب
سادگى لغت
به لغت سادگى ربطى ندارد.
×
به دشمنى بال ها سخن مى رانَد
و در گفتارش
جز بند و زنجیر نیست.
×
میهنى
که زندان
در آن آغاز مى یابد؛
با ترانه ى میهنى.
×
هر قدر
اشیا را بیشتر درک کردم،
مِهر مردم
در من
فزونى گرفت.
×
هر قدر
قطعه ى »گفت« تنگ شود،
قطعه ى »وجود«
تنگ خواهد شد.
×
پیروزى راستین تو
در ویران ساختن طاق هاى نصرت است؛
نو به نو.
پی نوشت ها :
*. زیبایى چیست؟
صورتى که اگر ببینى اش، راز را در فراسوى آن
خواهى دید
و چه بسا فراسوى آن خدا را...
1. الصوفیه و السورریالیه، آدونیس، الطبعة الثانیه، بیروت، دارالساقى، 1995، ص 26.
2. همان، ص 174.
3. الاتجاهات الشعر العربى المعاصر، الدکتور احسان عباسى، الطبعة الثالثه، عمان، دارالشروق، 2001، ص 161.
4. الصوفیه و السور ریالیه، ص 23.
5. ثلاثیات نقدیه، الدکتور عبدالعزیز المقالح، الطبعة الاولى، بیروت، مؤسسة الجامعیه للدرامات و النشر و التوزیع، 2001، ص 133.
6. الشعر و التصوف، دکتور ابراهیم محمد منصور، الطبعة الاولى، قاهره،دارالایمن، 1420 هجرى، ص 257.
7. همان، ص 262.
8. اغتصاب کان و اخواتها، الطبعة الاولى، دارالبلد، 2002، ص 70.
9. الشعر التصوف، ص 228.
10. مجله ى کیان، اسفند 1370، شماره ى 3، ص 42 »شاعرى در جست وجوى نیشابور، ترجمه ى سعید شهرتاش«.
11. الشعر و التصوف، ص 220.
12. همان.
13. الایقاع و الزمان، جودت فخرالدین، الطبعة الاولى، بیروت دارالحرف العربى، دارالمناهل، 1995، ص 167.
14. النار و الجوهر، جبرا ابراهیم جبرا، الطبعة الثالثه، بیروت، المؤسسة العربیه للدراسات و النشر، 1982، ص 78.
15. لعبت باتقان و هاهى مفاتیحى، نزار قبانى، الطبعة الاولى، بیروت، منشورات نزار قبانى، 1990، ص 111.
16. نگا .ک. الشعر و التصوف، ص 263 [»درباره ى بازگشت آدونیس از مارکسیسم به اندیشه ى دینى«، عبدالله احمد المهنا در مجله ى عالم الفکراش 3، ص 1988، ص 27) مى نویسد: نظرگاه آدونیس پس از فروپاشى اتحاد شوروى و افول عقیده ى کمونیستى تغییر کرد، بلکه این تغییر پیش از آن رخ داد، پس از انقلاب ایران - در سال 1979 - وقتى دین را وسیله ى رهایى دید.]
17. شاعر الدهشة و کثافة الکلمه، هانى الخیر، الطبعة الاولى، دمشق، دارسلیمان، 2006، ص 98.
18. همان، ص 9.