ثبات جهان تک قطبی

اشاره: ولفورث به چالش با این فرض نظریه توازن قدرت برمی خیزد که آرایش تک قطبی ذاتاً بی ثبات و ناپایدار است و سلطه ایالات متحد به زودی با معارضاتی روبه رو خواهد شد و
سه‌شنبه، 23 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ثبات جهان تک قطبی
 ثبات جهان تک قطبی

 

نویسنده: ویلیام ولفورث (1)
مترجم: علیرضا طیّب



 
اشاره: ولفورث به چالش با این فرض نظریه توازن قدرت برمی خیزد که آرایش تک قطبی ذاتاً بی ثبات و ناپایدار است و سلطه ایالات متحد به زودی با معارضاتی روبه رو خواهد شد و نظام تک قطبی جای خود را به جهانی چند قطبی خواهد داد. طبق استدلال او، اولاً، برخلاف قدرت های چیره ای که در سده های نوزدهم و بیستم سربرآوردند در حال حاضر هیچ دولتی وجود ندارد که بتواند برتری موجود ایالات متحد را به چالش کشد؛ ثانیاً این نظام تک قطبی باثبات تر و صلح آمیزتر از نظام های پیشین است؛ و ثالثا، اگر ایالات متحد سیاست های خردمندانه ای در پیش گیرد، نظام تک قطبی به اندازه دوران جنگ سرد دوام خواهد داشت.

یگانه در اوج: نظام، تک قطبی است

آرایش تک قطبی (2)، ساختاری است که در آن توانایی های یک دولت بیش از آن است که بتوان در مقابلش وزنه تعادلی قرار داد. وقتی توانایی ها چنین متمرکز باشند ساختاری سر برمی آورد که از اساس با آرایش چند قطبی (3) (ساختاری تشکیل یافته از سه یا چند دولت بسیار قدرتمند) یا آرایش دو قطبی (4) (ساختاری که در آن دو دولت به شکل اساسی قدرتمند تر از همه دیگر دولت ها هستند) تفاوت دارد. در عین حال، توانایی ها چنان متمرکز نیستند که یک امپراتوری جهانی پدید آید. آرایش تک قطبی را باید نه با نظام چند قطبی یا دو قطبی، که در آن یک قطب بسیار قدرتمندتر وجود دارد، اشتباه بگیریم و نه با نظام امپراتوری که در آن تنها یک قدرت اصلی وجود دارد.
آیا ساختار فعلی تک قطبی است؟ گام نخست برای پاسخ گویی به این پرسش مقایسه کردن توزیع فعلی قدرت با ساختارهای پیش از آن است. هرچه تمرکز فعلی قدرت در دست ایالات متحد با توزیع های گذشته بیشتر تفاوت داشته باشد، انتظار کمتری خواهیم داشت که سیاست جهان در دوره پس از جنگ سرد شبیه دوره های قبلی باشد. شخصاً دو نمونه را انتخاب می کنم که امکانات مقایسه تمرکز قدرت در شرایط چند قطبی و دو قطبی را می دهند: صلح بریتانیایی و جنگ سرد. در خود این دوران ها نیز دو دوره مشخص - 1860-1870 و 1945-1955 - را برجسته می سازم، زیرا آن ها نمایانگر شدیدترین شکل تمرکز قدرت در دست رهبر نظام هستند و بنابراین بیشترین امکان را برای تضعیف ادعای فوق العاده بودن آرایش تک قطبی حاضر دارند. از این گذشته، دوره دومین جنگ سرد در میانه دهه 1980 را نیز برای شناخت توزیع قدرت، درست پیش از تغیرات برجسته دهه 1990بررسی خواهم کرد.

مقایسه کمّی

دولت ها برای آن که در زمره قدرت های قطب نظام قرار گیرند باید در زمینه تمامی مؤلفه های قدرت امتیاز خوبی کسب کنند: اندازه جمعیت و وسعت قلمرو؛ بهره مندی از منابع؛ توانایی های اقتصادی؛ توان نظامی؛ و «شایستگی» بر اساس نظر کِنِت والتس. [1] در سال 1990 دو دولت چنین وضعیتی داشتند؛ یکی از آن ها اکنون از بین رفته و هیچ قدرت جدیدی هم سر بر نیاورده است: 1=1-2. نظام تک قطبی است.
اما واقعیت به مراتب چشمگیرتر از آن چیزی است که این محاسبه ریاضی حکایت دارد. [...]
جدول 1 نشان می دهد که چگونه قدرت نسبی ایالات متحد در اواخر دهه 1990 شبیه قدرت انگلستان در نزدیکی های اوج آن و نیز شبیه قدرت خود ایالات متحد در دوران جنگ سرد است. تنها موقعیت ایالات متحد در پگاه جنگ سرد - آن زمان که اقتصاد هر قدرت بزرگ دیگری در جنگ جهانی دوم تحلیل یا عملاً از بین رفته بود- از
جدول 1. مقایسه چیرگی
الف. تولید ناخالص داخلی کشورها به صورت درصد تولید ناخالص داخلی دولت چیره
سال __ ایالات متحد __ انگلستان __ روسیه __ ژاپن __ اتریش __ آلمان__ فرانسه __ چین
1870 __ 108__ 100__ 90__ موجود نیست__ 29__ 46__ 75__ موجود نیست
1950 __ 100__ 24__ 35__ 11__ موجود نیست __ 15__ 15 __ موجود نیست
1985 __ 100 __ 17__ 39 __ 38__ موجود نیست __ 21 __ 18 __ 46
1997 (با فرض برابری قدرت خرید)__ 100__ 15__ 9__ 38__ موجود نیست __ 22__ 16__ 53
1997 (نرخ ارز)__ 100__ 16__ 5__ 50__ موجود نیست__ 35__ 17__ 10
ب. هزینه نظامی کشورها به صورت درصد هزینه نظامی دولت چیره
سال __ ایالات متحد __ انگلستان __ روسیه __ ژاپن __ اتریش __ آلمان__ فرانسه __ چین
1872 __ 68__ 100__ 120__ موجود نیست__ 44__ 65__ 113__ موجود نیست
1950 __ 100__ 16__ 107__ موجود نیست__ موجود نیست __ موجود نیست__ 10 __ موجود نیست
1985 __ 100__ 10__ 109 __ 5__ موجود نیست __ 8 __ 8 __ 10
1996 __ 100__ 13__ 26__ 17__ موجود نیست __ 14__ 17__ 13
سلطه اقتصادی فعلی آن کشور برتر بوده است و برتری نظامی فعلیش هم قدرت نظامی هر دولت برجسته دیگری در تاریخ بین المللی دوران نو را تحت الشعاع قرار می دهد. [...]
ایالات متحد نه تنها بزرگ ترین اقتصاد مبتنی بر فناوری پیشرفته را در جهان دارد، که دیگران با فاصله زیادی پس از آن قرار می گیرند، بلکه در میان قدرت های بزرگ، بزرگ ترین کانون تولید صنعتی مبتنی بر فناوری پیشرفته به شمار می رود. (جدول 2). کل هزینه های تحقیق و توسعه ایالات متحد تقریباً با کل هزینه های تحقیق و توسعه مجموع دیگر کشورهای گروه هفت، که ثروتمندترین کشورهای جهان هستند، برابر است (و این در حالی است که 90 درصد هزینه های تحقیق و توسعه جهان در کشورهای گروه هفت انجام می شود). بررسی های متعددی درباره رهبری ایالات متحد در عرصه فناوری، مؤید جایگاه مسلط آن کشور در تمامی «بخش های پیشتاز» اصلی است که به احتمال قریب به یقین بر اقتصاد جهان سده بیست و یکم سایه خواهد افکند.
ترکیب برتری های مادی کمّی و کیفی ایالات متحد بی سابقه و ترجمان آن جایگاه ژئوپلیتیک بی مانند آن کشور است. به یُمن دهه ها اجرای سیاست تجهیز فناوری برای تولید قدرت نظامی، برتری نسبی ایالات متحد در این عرصه شبیه به برتری دریایی انگلستان در سده نوزدهم است. در همین حال، سهم فعلی واشنگتن از توانایی هایی که یک قدرت بزرگ باید داشته باشد - استعداد کل آن کشور در مقایسه با بزرگ ترین قدرت پس از خودش یا مجموعه همه دیگر قدرت های بزرگ - بیش از سهم انگستان در دوران خودش است. ایالات متحد یگانه دولتی است که توانایی های لازم برای نمایش قدرت در سراسر جهان را دارد؛ احتمالاً در صورتی که با چالش روبه رو شود توانایی آن را دارد که در میادین کلیدی با نیروی زمینی خود برتری دفاعی پیدا کند؛ این کشور یگانه نیروی دریایی به راستی جهانی دنیا را دارد؛ آسمان ها زیر سیطره آن است؛ از موقعیتی هسته ای برخوردار است که به آن در وارد ساختن ضربه اول به هر قدرت هسته ای دیگر برتری می دهد؛ و همچنان به سرمایه گذاری های چندین دهه ای خود در تدارکات، فرماندهی، کنترل، ارتباطات و اطلاعات نظامی ادامه داده است. این کشور با اختصاص تنها 3 درصد از تولید ناخالص داخلی خود به امر دفاع، بیش از مجموع تمامی دیگر قدرت های بزرگ پول صرف دفاع از خود می کند - و تازه بیشتر آن قدرت های بزرگ هم متحد نزدیکش هستند. هزینه های تحقیق و توسعه دفاعی آن احتمالاً بیش از مجموع بقیه کشورهای جهان است (جدول 2). هیچ یک از قدرت های اصلی درصدد برقراری توازن قدرت در
جدول 2. شاخص های عصر اطلاعات برای قدرت های بزرگ، 1995-1997
تولید صنعتی مبتنی بر فناوری پیشرفته (1995، درصد) __ کل هزینه های تحقیق و توسعه (1995، درصد) __ هزینه های تحقیق و توسعه دفاعی (1995-1996، درصد)__ تعداد گواهینامه ثبت اختراعات اعطا شده در ایالات متحد (1997، به هزار عدد)__ تعداد رایانه های شخصی به ازای هر 1000 نفر (1997)__ تعداد میزبان های اینترنتی به ازای هر 10.000 نفر (ژوئیه 1998) __ تعداد دانشمندان و مهندسان شاغل در بخش تحقیق و توسعه به ازای هر یک میلیون نفر از مردم (1985-1995)
ایالات متحد __ 41__53__80__61__ 407__ 976__ 3732
انگلستان __ 6__6__7__2__ 242__ 201__ 2417
ژاپن __ 30__22__2__ 23__202__ 107__ 5677
فرانسه __ 5__ 8__ 8__ موجود نیست __ 174__ 73__ 2537
آلمان __ 10__ 11__ 3__ 6/8__ 255__ 141__ 3016
چین __8 __ موجود نیست__ موجود نیست__ موجود نیست__ 6__ 0/16__ 537
روسیه __ موجود نیست __ موجود نیست__ موجود نیست__ موجود نیست __ 32__ 9__4358
برابر آمریکا نیست و بیشترشان سریع تر از ایالات متحد دست به کاهش هزینه های نظامی خود زده اند. شاید یکی از دلایل این امر آن باشد که مردم سالاری و جهانی شدن، ماهیت سیاست جهان را دگرگون ساخته است. اما امکان دیگر این است که هرگونه تلاش برای رقابت مستقیم با ایالات متحد بی ثمر است و بنابراین کسی در پی آن نیست.

مقایسه کیفی

استفاده از جزئیات تاریخی برای مقایسه توزیع امروزی قدرت با نظام های گذشته، نتیجه گیری های اولیه ای را که از مقایسه های کمّی به دست آمد تنها محکم تر می سازد. [...] این شاخص ها (ی کمّی) دو عامل مهم را از قلم می اندازند که تنها با پژوهش تاریخی می توان به آن ها رسید: میزان آشکار بودن توازن که با رویدادهایی تعیین می شود که به تصمیم گیران در زمینه تعریف و اندازه گیری قدرت کمک می کند، و جامعیت برتری قدرت کلی دولت پیشتاز در هر دوره. این عوامل با هم برتری ایالات متحد را به مراتب آشکارتر می سازد و بنابراین، آن را کمتر از دولت های پیشتاز قبلی در معرض چالش نشان می دهد.
پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی از هر جنگ سیستمی دیگری، که در دو سده گذشته رخ داده است، آزمون به مراتب مؤثرتری برای مناسبات قدرت مادی بود. یکی از دلایل این امر به حساب دو دو تا چهار تا باز می گردد. هرچه شمار بازیگران بیشتر باشد، هرجنگ یا رویداد واحدی دشوارتر می تواند روابط قدرت را در سراسر نظام روشن سازد. حتی جنگ های بسیار بزرگ در نظام های چند قطبی محک روشنی برای قدرت نسبی دولت های متعلق به ائتلاف های پیروزمند نیست. و جنگ ها اغلب پیش از شکست کامل قدرت های اصلی پایان می یابند. در پایان جنگ های سیستمی گذشته چندین دولت بزرگ پابرجا و آماده مناقشه بر سر قدرت نسبی خودشان بودند. برعکس، نظام دو قطبی بر گرد دو دولت بنا شده بود و یکی از آن ها به شکلی قاطع تر از آنچه از بیشتر جنگ ها بر می آمد فروپاشید. شکافی که در دوران جنگ سرد میان توانایی های ابرقدرت ها از یک سو، و تمامی دیگر قدرت های اصلی از سوی دیگر وجود داشت بیشتر از هر شکاف مشابهی بود که در تاریخ نظام دولت های اروپایی می شد یافت. با توجه به این که ایالات متحد و شوروی به روشنی تمام در طبقه جداگانه ای قرار داشتند سقوط یکی از آن ها از جایگاه ابرقدرتی، دیگری را به شکلی به مراتب آشکارتر از هر دوره دیگری از 1815 به این سو، به «قدرت شماره یک» تبدیل کرد.
وانگهی، شکاف قدرتی که به نفع ایالات متحد وجود دارد بیش از آن که وسیع است که تنها با یک سنجه بتوان آن را بازگو کرد، زیرا تمرکز منابع در قطب واحد نظام شکلی متقارن دارد. برخلاف دولت های قبلی پیشتاز نظام، ایالات متحد در تمامی عناصر قدرت مادی جلوتر از دیگران است: اقتصادی، نظامی، فناوری، و جغرافیایی. همه قدرت های دریایی و تجاری، که بیشتر محققان آن ها را پیشتازان چیره گذشته می شناسند، فاقد توانایی های نظامی (به ویژه قدرت زمینی) همپایه نفوذ جهانی شان بودند. نامتقارن بودن مجموعه عناصر قدرت، ابهام زاست. وقتی که دولت پیشتاز از نظر تولید توانایی های اقتصادی و دریایی از همه جلوتر باشد، ولی از نظر قدرت زمینی متعارف نه، ممکن است همزمان قدرتمند و آسیب پذیر به نظر رسد. چنین مجموعه نامتقارنی از عناصر قدرت موجب رنجش و خشم دولت های درجه دومی می شود که از لحاظ نظامی قدرتمندند، ولی فاقد اعتبار چشمگیری هستند که برتری تجاری و دریایی دولت پیشتاز نصیب آن می سازد. در عین حال، چنین عدم تقارنی موجب می شود دولت پیشتاز در برابر فشارهای وارده از جانب همان عنصر قدرتی که در آن از دیگران جلوتر نیست آسیب پذیر به نظر رسد: توانایی های نظامی. نتیجه، بروز ابهام در این زمینه است که کدام دولت قدرتمندتر است، کدام آسیب پذیرتر است، کدام تهدید زاست، و کدام یک می تواند برای دستیابی به چیرگی تلاش کند.
امپراتوری عظیم، نیروی دریایی جهان پیما، و اقتصاد سرزنده انگلستان تأثیرات نیرومندی بر سیاست جهان سده نوزدهم به جا گذاشت، ولی چون همواره توانایی های آن کشور متمایل به قدرت دریایی و تجاری بود هرگز آن برتری کلی را که پیشتازیش در صنعتی شدن به ذهن متبادر می ساخت، نداشت. در واقع تا پیش از شکست روسیه در کریمه در 1856 حتی رهبر آشکار نظام بین الملل نبود. از جنگ های ناپلئون، سه دولت به عنوان قدرت های چیره بالقوه سربرآوردند: انگلستان که از نظر قدرت دریایی و مالی برتری قاطعی داشت؛ روسیه که از نظر قدرت نظامی در قاره اروپا برتر از همه بود؛ و فرانسه که توانایی و کاردانی نظامی اش همه دیگر دولت های بزرگ را به تشکیل ائتلاف هایی واداشته بود. از 1815 تا 1856 انگلستان ناچار با روسیه در رهبری نظام شریک بود و این در حالی بود که شکاف قدرت میان این دو امپراتوری و فرانسه اندک و ناپایدار بود. شکست روسیه در کریمه، هاله قدرت آن کشور را از بین برد و انگلستان را به عنوان قدرت اول بلامنازع گذاشت. ولی حتی پس از 1865 هم شکاف میان لندن و کانون های قدرت موجود در قاره، مانند فرانسه، روسیه و پروس همچنان اندک بود، زیرا انگلستان هرگز توانی را که از پیشتاز بودن در حوزه صنعتی شدن به دست آورده بود به صورت توانایی های نظامی در پهنای کل قاره اروپا درنیاورد. پیروزی در جنگ کریمه که آغازگر دوره برتری انگلستان بود عمدتاً بر قدرت زمینی فرانسه مبتنی بود. و برتری صنعتی انگلستان پیش از آن به نقطه اوج خود رسید که توانایی های صنعتی را لازمه قدرت نظامی بشناسد.
شکاف قدرتی که در دوران جنگ سرد میان ایالات متحد و اتحاد شوروی وجود داشت به مراتب کوچک تر بود. جنگ جهانی دوم درس های روشنی درباره اهمیت نسبی توانایی های دریایی، هوایی، و اقتصادی ایالات متحد در برابر برتری نظامی قاطع اتحاد شوروی در اوراسیا نداشت. این جنگ تنها به روشنی نشان داد که ایالات متحد - اگر بتواند از اقتصاد عظیم خود برای تولید قدرت نظامی و آوردنِ به موقعِ قدرت خود به صحنه درگیری استفاده کند - بزرگ ترین استعداد نظامی را در جهان دارد. اما امپراتوری استالین با همه ضعف های اقتصادیش دقیقاً از همان برتری هایی برخوردار بود که تزار نیکلای اول داشت: توانایی تصرف کردن و نگهداری پهنه کلیدی اوراسیا با کمک نیروی زمینی. این واقعیت که سهم مسکو از قدرت جهان در اوراسیا متمرکز (و به صورت نیروی جنگنده مسلح) بود در تبیین جنگ سرد اهمیت قاطعی داشت. عمدتاً به خاطر موقعیت مکانی (و ماهیت نظامی) اقتصادی شوروی بود که آن کشور توانست به قطب دوم نظام دو قطبی تبدیل شود. در پگاه جنگ سرد، آن زمان که اقتصاد ایالات متحد به بزرگی مجموع همه دیگر قدرت های بزرگ بود، توازن قدرت هنوز ناپایدار به نظر می رسید.
سنجه های مختلف نشان می دهد که هم در دوران صلح بریتانیایی و هم در آغاز جنگ سرد قدرت به اندازه نامعمولی در دست دولت پیشتاز متمرکز بوده است، ولی در هر دوی این دوره ها شکاف قدرت مشهود کمتر از آن چیزی بود که این سنجه ها نشان می دهند. نامتقارن بودن مجموعه عناصر قدرت و اندک بودن شکاف قدرت در تاریخ بین المللی نو یک قاعده بوده است. ولی چنین وضعی در پایان دهه 1990 وجود ندارد. بنابراین نمی توان برهه های چیرگی قبلی را، که پس از جنگ جهانی دوم بروز کرده است، با نظام تک قطبی پس از جنگ سرد مقایسه کرد. تنها با توجه به توزیع بسیار متفاوت قدرت باید انتظار داشته باشیم سیاست جهان امروزه روندی بسیار متفاوت با گذشته داشته باشد.

نظام تک قطبی با صلح همراه است

نظام تک قطبی به دو دلیل مؤید در نگرفتن جنگ میان قدرت های بزرگ و پایین بودن نسبی سطوح رقابت بر سر آغاز یا امنیت است: برتری قدرت دولت پیشتاز، مشکل رقابت برای کسب چیرگی را از سیاست جهان می زداید و برجستگی و خطرات سیاست مبتنی بر توازن قدرت را در میان دولت های اصلی کاهش می دهد. این استدلال بر دو نظریه معروف واقع گرایانه مبتنی است: نظریه چیرگی و نظریه توازن قدرت. این دو نظریه مورد مناقشه اند و رابطه میان آن ها پیچیده است. اما از نظر هدفی که در این تحلیل دنبال می کنیم نکته اصلی این است که مطابق پیش بینی هر دوی این نظریه ها نظام تک قطبی با صلح همراه خواهد بود.

چگونه درباره نظام تک قطبی بیندیشیم

در بحث پیرامون ماهیت نظام بین المللیِ پس از جنگ سرد، نظریه چیرگی مورد بی توجهی قرار گرفته است. این بی توجهی ناموجه است، زیرا نظریه یاد شده نتایج ساده و عمیقی از نظر صلح آمیز بودن نظم بین المللیِ پس از جنگ سرد دارد، که مجموعه عظیمی از تحقیقات مؤید آن هاست. این نظریه تصریح داد که دولت های بسیار قدرتمند («قدرت های چیره») نظمی بین المللی پدید می آورند که پایدار می ماند، مگر زمانی که تفاوت نرخ رشد قدرت سبب برآوردن دولت ناخرسندی شود که توانایی به چالش کشیدن رهبری دولت مسلط را داشته باشد. هرچه تمرکز قدرت در دستان دولت پیشتاز روشن تر و چشمگیرتر باشد، نظم بین المللی ملازم با آن صلح آمیزتر خواهد بود.
نکته اصلی این است که درگیری تنها در صورتی رخ خواهد داد که دولت پیشتاز و دولت چالشگر درباره قدرت نسبی شان دچار اختلاف نظر باشند. به دیگر سخن، دولت پییشتاز باید خودش را قادر به دفاع از وضع موجود بداند و در عین حال، دولت شماره دو نیز فکر کند که قدرت به چالش کشیدن این وضع را دارد. احتمال وجود مجموعه برداشت ها و انتظارات لازم برای پدید آمدن این درگیری تحت دو شرایط بیش از همه است: وقتی شکاف کلی میان دولت های پیشتاز و چالشگر اندک باشد و / یا دولت چالشگر تنها از نظر برخی از عناصر قدرت ملی گوی سبقت را از دولت پیشتاز برباید و دو طرف بر سر اهمیت نسبی این عناصر با هم اختلاف نظر داشته باشند. بنابراین هم بزرگی کلی و هم جامعیت برتری قدرت دولت پیشتاز برای برقرار ماندن صلح اهمیت قاطع دارد. اگر نظام تک قطبی باشد، سلسله مارتب قدرت های بزرگ باید به مراتب پایدارتر از هر گونه سلسله مراتبی باشد که در نظامی با بیش از یک قطب وجود دارد. چون نظام تک قطبی فعلی بر تمرکز بی سابقه قدرت در دستان ایالات متحد مبتنی است که در تاریخ مانندی ندارد پس یکی از سرچشمه های مهم درگیری قدرت های بزرگ - رقابت برای کسب چیرگی - وجود ندارد.
نظریه توازن قدرت در کانون این بحث جای داشته، ولی آنچه تاکنون جایش خالی بوده است قائل شدن تمایز روشنی بین صلح آمیز بودن و دوام نظام است. بنابر پیش بینی این نظریه هر نظامی متشکل از دولت هایی که در شرایط اقتدار گریزی به سر برند به سمت تعادل گرایش خواهد داشت. همان گونه که والتس می گوید «قدرت نامتوازن در دست هر که باشد برای دیگران خطری بالقوه است». [2] همین گزاره محوری است که اعتقاد گسترده ای را که به کم دوام بودن نظام تک قطبی وجود دارد سیراب می کند (ادعایی که در ادامه بدان می پردازم). واقعیتی که کمتر مورد توجه قرار می گیرد این است که تا وقتی نظام تک قطبی بماند نظریه توازن قدرت، صلح را پیش بینی می کند. وقتی نظریه پردازان توازن قدرت می گویند جهان پس از جنگ سرد به سمت درگیری پیش می رود ادعا نمی کنند که آرایش تک قطبی موجب درگیری می شود، بلکه مدعی اند که آرایش تک قطبی به سرعت به نظام دو قطبی یا چند قطبی راه می برد. آنچه محل اختلاف است، صلح آمیز بودن نظام تک قطبی نیست، بلکه دوام آن است.
والتس می گفت نظام دو قطبی کمتر از نظام چند قطبی مستعد جنگ است، زیرا با ابهام و بلاتکلیفی کمتری همراه است. طبق همین منطق، نظام تک قطبی کمتر از همه ساختارها مستعد جنگ است، زیرا تا وقتی آرایش تک قطبی برقرار است درباره انتخاب اتحادی که باید بدان پیوست یا درباره محاسبات قدرت، ابهام چندانی وجود ندارد. تنها گزینه هایی که دولت های درجه دو در اختیار دارند همراهی با قطب یگانه قدرت نظام و نان به نرخ روز خوردن (صریح یا تلویحی)، یا دست کم انجام ندادن عملی است که بتواند دشمنی متمرکز آن قدرت را برایشان بخرد. زمانی که سیاست های امنیتی دولت های درجه دو حول قدرت و ترجیحات قطب یگانه نظام دور بزند احتمال کمتری دارد که آن ها درگیر رقابت هایی بر سر امنیت یا اعتبار شوند که مستعد بروز درگیری و جنگ باشند. وقتی قطب یگانه نظام جناح خود را مشخص ساخت، چندان تردیدی در این مورد که کدام طرف پیروز خواهد شد وجود نخواهد داشت. وانگهی، رهبر نظام تک قطبی توانایی آن را دارد که به مراتب بیشتر از رهبران نظام پیشین مداخله جو باشد. قطب یگانه نظام با بهره برداری از وابستگی امنیتی دیگر دولت ها و نیز برتری قدرت یکجانبه اش می تواند نظامی از اتحادها را حفظ کند، که دولت های درجه دو را از دردسر در امان نگه دارد.
تا زمانی که توزیع اساسی قدرت تغییر نکند، دولت های درجه دو با مشوق هایی ساخاری مشابه همان هایی روبه رو هستند که دولت های کوچک تر در منطقه ای مانند آمریکای شمالی، که تحت استیلای یک قدرت قرار دارد، فراروی خود می یابند. اندک بودن فراوانی جنگ ها در این نظام با انتظاراتی که اندیشه جا افتاده توازن قدرت دارد سازگار است. اوتو فون بیسمارک به خاطر ایجاد و مدیریت نظام پیچیده ای از اتحادها در شرایط چند قطبی، که ضمن به تعویق افتادن جنگ برتری نامتناسبی را نصبب او می ساخت، به داشتن نبوغ راهبردی معروف شد. در نظام تک قطبی اداره نظام اتحادهای بیسمارکی نیازی به وجود نابغه ای چون بیسمارک ندارد. هیچ کس برای ایالات متحد، به خاطر مدیریت و مهار معمای امنیت در میان دولت های قاره آمریکا نبوغ راهبردی قائل نیست. چنین نظامی از اتحادها در نظام تک قطبی نتیجه ای است که با این ساختار دمساز و بنابراین کمتر قابل توجه و در عین حال بادوام تر است.

سرچشمه های سیستمی و فراموش شده ستیز

برای شناخت آن دسته از سرچشمه های ستیز، که نظام تک قطبی بری از آن هاست، دو دوره ای را که بیشتر درباره شان بحث کردیم و در آن ها دولت پیشتاز از نظر سرجمع سنجه های قدرت امتیاز بسیار بالایی داشت در نظر بگیرید: دوره صلح بریتانیایی در دوران جنگ سرد. از آن جا که در هیچ یک از این دو دوره تمرکز قدرت آرایش تک قطبی نداشت هر دو دوره شاهد رقابت امنیتی و رقابت برای کسب چیرگی بودند. جنگ کریمه نمونه بجایی است. این جنگ در نظامی درگرفت که رهبریش مشترکاً در دست دو دولت بود و سه دولت توانایی قابل قبولی برای تلاش به منظور کسب چیرگی داشتند. در نتیجه، نه دولتمردان آن دوره و نه تاریخ دانان یک سده و نیم گذشته نتوانسته اند در بحث بر سر ریشه های درگیری به نتیجه قاطع واحدی برسند. مشکل این است که حتی آنان که قبول دارند این جنگ ناشی از تهدیدی بوده است که متوجه توازن قدرت اروپا بود نمی توانند در این مورد به توافق برسند که آیا این تهدید از فرانسه نشأت می گرفت یا از روسیه یا انگلستان. تعیین این که کدام دولت به راستی توازن را تهدید می کرد - یا در واقع هیچ یک از آن ها چنین می کرد یا نه - اهمیت کمتری از این واقعیت دارد که شکاف قدرت میان آن ها چنان اندک بود که تهدید هر سه آن ها هم در آن زمان و هم اکنون با نگاه به گذشته قابل قبول به نظر می رسد. در نظام تک قطبی چنین ابهامی - و بنابراین چنین ستیزی - اصلاً امکان ندارد.
در دوران جنگ سرد هم سرچشمه های مشابهی از ستیز وجود داشت. جدیدترین و محققانه ترین گزارش ها درباره دیپلماسی جنگ سرد به شکل مشروح همان چیزی را آشکار می سازند که شاخص های عددی تنها اشاره وار بازگو می کنند: تعامل پیچیده میان برتری اقتصادی کلی ایالات متحد از یک سو، و توانایی های نظامی متعارف عظیم اتحاد شوروی از سوی دیگر. این توزیع نامتقارن قدرت بدان معنی بود که شکاف میان این دو دولت صدرنشین را، بسته به نقطه نظری که داشتیم، می شد نامتوازن یا به شکل خطرناکی نزدیک به هم بدانیم. این واقعیت که ایالات متحد تنها از نظر عناصر غیرنظامیِ قدرت برجستگی داشت عامل تعیین کننده ای بود که اساس رقابت بر سر قردت و امنیت را در دوران جنگ سرد تشکیل می داد. واشنگتن برای ایجاد توازن نظامی تصمیم به برتری یافتن در زمینه دیگر توانایی ها گرفت که این خود برای برنامه ریزان جنگی مسکو تهدیدی بالقوه و برای راهبرد دیپلماتیک آن محدودیتی جدّی بود. بنابراین، هم مسکو و هم واشنگتن می توانستند همزمان رقابتشان را نتیجه چیرگی طلبی دیگری بدانند - و بحثی تاریخی را ادامه دهند که به اندازه بحث بر سر ریشه های جنگ کریمه به نتیجه قطعی ختم نمی شود. باز هم چنین ابهام و چنین ستیزی در نظام تک قطبی احتمال بروز ندارد.
هم رقابت برای کسب چیرگی و هم رقابت امنیتی میان قدرت های بزرگ، در نظام تک قطبی بعید است. از آن جا که دولت پیشتاز فعلی عظیم ترین قدرت نظامی جهان است، بروز درگیری برای کسب رهبری بعیدتر از هر زمان دیگری در دو سده گذشته است. برخلاف نظام های بین المللی گذشته، امکان مهار تلاش هایی که هر دولت درجه دویی برای توقیت موقعیت نسبی خودش در نظام تک قطبی به عمل آورد بدون به میان آمدن شبح انتقال قدرت و کشمکش برای کسب برتری وجود دارد. و از آن جا که قدرت های اصلی برای رقم زدن سیاست هایشان با نظر به قدرت و ترجیحات رهبر نظام انگیزه هایی دارند احتمال بروز رقابت امنیتی میان آن ها کمتر از نظام های پیشین است.

نظام تک قطبی بادوام است

آرایش تک قطبی بر دو ستون استوار است. پیش از این ستون اول آن را مشخص ساختم: صرف بزرگی و جامعیت شکاف قدرتی که ایالات متحد را از دیگر دولت ها جدا می کند. این شکاف قدرت عظیم نشان از آن دارد که هرگونه تغییری برای ایجاد موازنه باید چنان قوی و پایدار باشد که نتایجی ساختاری به بار آورد. ستون دوم - جغرافیا- نیز به همین اندازه اهمیت دارد. گذشته از تمامی برتری های دیگری که ایالات متحد دارد باید حقیقی ترین متحدان چهارگانه آن را نیز در نظر داشته باشیم: کانادا، مکزیک، اقیانوس اطلس، و اقیانوس آرام. موقعیت مکانی اهمیت دارد. این واقعیت که قدرت شوروی اتفاقاً در قلب اوراسیا قرار داشت یکی از شرایط کلیدی نظام دو قطبی بود. به همین سان، موقعیت ایالات متحد به عنوان قدرتی در آن سوی آب ها ماهیت و دیرپایی احتمالی نظام تک قطبی را تعیین می کند. درست همان طور که عدد و رقم خام نمی تواند پویش های راستین نظام دو قطبی را بازگو کند شاخص های قدرت نیز به تنهایی نمی تواند بیانگر اهمیت این واقعیت باشد که ایالات متحد در آمریکای شمالی قرار دارد، حال آن که تمامی دیگر قطب های بالقوه در اوراسیا یا پیرامون آن هستند. توازن قدرت میان قطب یگانه نظام و دولت های درجه دو یگانه توازن مهم نیست و شاید حتی برای بسیاری از دولت ها مهم ترین توازن هم نباشد. شاید موازنه های محلی قدرت در محاسبات دیگر دولت ها اهمیت بیشتری از ساختار تک قطبی کل نظام بین الملل داشته باشد. تلاش هایی که برای ایجاد وزنه تعادلی در سطح جهانی صورت می گیرد به اقدامات توازن بخش قدرتمندی در سطح محلی راه می برد. در نتیجه آستانه تمرکز قدرت لازم برای حفظ نظام تک قطبی پایین تر از آن حدی است که بیشتر محققان می پندارند.
بسیاری از پژوهشگران، چون صرف بزرگی و جامعیت شکاف قدرت و برتری های ناشی از موقعیت جغرافیایی را درک نمی کنند، انتظار دارند که نظام تک قطبی به سرعت جای خود را به نظام دو قطبی یا چند قطبی دهد. آن ها برای یافتن نظام تک قطبی سه امکان را متصور می دانند: ایجاد وزنه تعادلی در برابر قطب یگانه توسط دیگر دولت ها، همگرایی و یکپارچگی منطقه ای، یا رشد متفاوت قدرت. هیچ یک از این شیوه ها احتمال ندارد که در آینده قابل پیش بینی تغییری ساختاری ایجاد کند.

اتحادها ساختاری نیستند

بسیاری از پژوهندگان، با نادیده گرفتن تمامی موانعی که در جهان واقع در راه ایجاد توازن قدرت وجود دارد، نظام تک قطبی را نظامی ناپایدار تصویر می کنند. اگر همان طور که در برخی از نظریه های توازن قدرت فرض شده است، برقراری توازن فعالیتی بدون برخورد و هزینه بود در این صورت قطب قدرت یگانه نظام برای به تعویق انداختن توازن به پیش از 50 درصد توانایی های موجود در نظام قدرت های بزرگ نیاز داشت. گرچه ایالات متحد امروزه از این آستانه گذشته است، ولی در جهانی فرضی که برقراری توازن بدون برخورد صورت می گیرد ممکن است برتری آن به سرعت زایل شود. اما چنین انتظاراتی با غفلت از این واقعیت پا می گیرد که سیاست تشکیل اتحاد همواره هزینه بردار است و موانع موجود در راه برقراری توازن در نظام تک قطبی، که پس از جنگ سرد سربرآورده است، بسیار بزرگ.
اتحادها ساختاری نیستند؛ چون اتحادها به مراتب کمتر از دولت ها در تولید و آرایش دادن قدرت در صحنه بین المللی مؤثرند، بیشتر محققان به پیروی از والتس بین توزیع توانایی ها میان دولت ها و اتحادهایی که شاید دولت ها تشکیل دهند فرق می گذارند. نظام تک قطبی نظامی است که برقراری توازن قدرت در آن ناممکن است. هرگاه برقراری توازن امکان پذیر باشد، نظام تک قطبی نیست. این که در چه مرحله ای این تغییر ساختاری می تواند رخ دهد تا حدودی به این بستگی دارد که اتحادها در تجمیع قدرت تک تک دولت ها چه اندازه کارآمدند. اتحادها تنها به همان اندازه که واقعاً پیوند دهنده اند و امکان ادغام نیروهای مسلح، صنایع دفاعی، زیرساخت های تحقیق و توسعه، و تصمیم گیری راهبردی را می دهند قدرت را تجمیع می کنند. نگاهی گذرا به تاریخ بین المللی نشان می دهد که هماهنگ ساختن اتحادهای چند چیرگی چه اندازه دشوار است. دولت ها وسوسه می شوند که مُفت کشی کنند، مسئولیت ها را به گردن دیگران بیندازند یا برای جلب نظر مساعد قدرتی که سوادی چیرگی در سر دارد با او همراهی کنند و نان به نرخ روز بخورند. دولت ها ناچارند نگران این باشند که مبادا وقتی هوا پس است شرکایشان در اتحاد آن ها را ترک کنند یا مبادا پایشان به ستیزهایی کشیده شود که دیگران به راه انداخته اند. در عین حال، قدرتی که سودای چیرگی در سر دارد تنها باید مطمئن شود که اوضاع داخلیش بسامان است. در یک کلام، یک دولت واحد بیش از چندین دولت متحد با هم، تیر در ترکش دارد. به همان اندازه که اتحادها در یک کاسه کردن قدرت اعضا ناکارآمد باشند قطب یگانه نظام در مقایسه با هر اتحادی که شاید در برابرش تشکیل شود از هر واحد تجمیع توانایی ها قدرت بیشتری به دست می آورد راست و پوست کنده بگوییم بخت با قدرت تک قطبی یار است.
اما نکته این جاست که ائتلاف های توازن بخش گذشته - که بیشتر دانش تجربی ما درباره سیاست تشکیل اتحادها بر اساس آن ها استوار است - در برابر قدرت های زمینی متمرکزی (فرانسه، آلمان و اتحاد شوروی) شکل گرفتند که برای همسایگانشان تهدید امنیتی نسبتاً آشکاری بودند. هماهنگ ساختن یک ائتلاف توازن بخش در برابر دولتی در آن سوی آب ها، که هم اکنون نیز به موقعیتی تک قطبی دست یافته است، به مراتب دشوارتر خواهد بود. حتی یک دولت تک قطبی واقع در آن سوی آب ها که در حال افول باشد برای اجرای سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن فرصت های خیلی زیادی خواهد داشت. هر دولت درجه دومی که خواهان برقراری توازن باشد چاره ای جز مبارزه با دار و دسته هواداران ایالات متحد ندارد. اگر اوضاع خوب پیش نرود، چنین دولتی تنها ناچار به مقابله با توانایی های دولت قطب یگانه نظام نخواهد بود، بلکه باید با توانایی های دیگر قدرت های بزرگ متحد آن نیز مقابله کند. تمامی آن ها که سودای تبدیل شدن به قطب نظام را دارند ناچارند با مشکلی روبه رو شوند که ایالات متحد از آن فارغ است: قدرت های بزرگ همسایه ای که وقتی چالش با برتری واشنگتن به روشنی صورت گرفت می توانند به متحدان بسیار مهمی برای ایالات متحد تبدیل شوند. از این گذشته، در هر منطقه «دولت های محوری» کوچک تری هم هستند که در برابر یک قدرت منطقه ای سودایی، متحد طبیعی ایالات متحد می شوند. در واقع، در هر گونه بازی توازن قدرت از این دست، نخست حرکت ایالات متحد می تواند تلاش برای ارتقای این گونه دولت های محوری به موقعیت قدرت های بزرگ باشد، همان گونه که در بخش پایانی جنگ سرد در برابر اتحاد شوروی همین کار را با چین کرد.

تک قطبی های جدید منطقه ای: بازی ای که به زحمتش نمی ارزد

برای پایان بخشیدن به آرایش تک قطبی تنها کافی نیست که قدرت های منطقه ای سیاست های خودشان را در قالب اتحادهای سنّتی هماهنگ سازند. آن ها باید توان اقتصادی سرجمع خودشان را به صورت توانایی های ملموسی درآورند که برای تبدیل شدن به یک قطب ضروری است: صنایعی دفاعی و توانایی های به نمایش درآوردن قدرت که بتوانند آن ها را مانند ایالات متحد با هم به کار گیرند. بر این اساس، تمامی سناریوهایی که برای اعاده سریع آرایش چند قطبی مطرح می شود متضمن یکپارچگی منطقه ای یا سربرآوردن تک قطبی های منطقه ای نیرومند است. برای آن که قطب های اروپا، اوراسیای مرکزی، یا آسیای شرقی در آینده نزدیک همپایه ایالات متحد شوند، باید منابع هر منطقه تحت کنترل عملی یک دولت یا مرجع تصمیم گیری درآید. در کوتاه مدت، شرط ضروری سربرآوردن نظام دو قطبی یا چند قطبی این است که یا در اروپا و اوراسیای مرکزی یکپارچگی واقعی پدید آید (اتحادیه اروپا به صورت یک دولت عملی درآید یا روسیه از نو تشکیل امپراتوری دهد)، یا در هر منطقه به ترتیب آلمان، روسیه، و چین یا ژاپن سلطه ای تک قطبی برقرار کند.
مشکل این سناریوها این است که احتمالاً پویش های برقراری توازن منطقه ای در مخالفت با قدرت بزرگ محلی به مراتب مؤثرتر از توازن جهانی در برابر ایالات متحد عمل می کند. با توجه به همسایگانشان چین، ژاپن، روسیه یا آلمان به عنوان یک قطب منطقه ای با توازن قدرت مؤثرتری از آنچه ایالات متحد پیش رو دارد رو به رو خواهند شد.
اگر اتحادیه اروپا یک دولت بود، جهان دو قطبی می بود. برای ایجاد توازن قدرتی جهانی، اروپا چاره ای جز معوق گذاشتن توازن قدرت محلی خود ندارد. این که برای اروپاییان کدام توازن اهمیت بیشتری دارد پرسشی نیست که به سرعت پاسخ خود را پیدا کند. جهانی که اروپا یک قطب آن باشد جهانی خواهد بود که در آن فرانسه و انگلستان توانایی های متعارف و هسته ای خود را در هم ادغام کرده باشند و برایشان مهم نباشد که آلمان کنترل این توانایی ها را در دست داشته باشد. ممکن است اتحادیه اروپا به این سمت حرکت کند، ولی اگر حادثه تکان دهنده مهمی رخ ندهد این حرکت بسیار کُند و مبهم صورت خواهد گرفت. رهبری جهانی مستلزم تصمیم گیری منسجم و سریع در برابر بحران هاست. حتی در مسائل پولی بین المللی هم اروپا تا مدت ها فاقد این توانایی خواهد بود. ایجاد شرایط نهادی و سیاسی لازم برای داشتن سیاست خارجی و امنیتی و صنایع دفاعی واحد اروپایی، با کُنه حاکمیت دولت تعارض دارد و از همین رو کار به مراتب دشوارتری است که باید در آینده بسیار دورتر انجام شود.

پراکندگی قدرت

در تحلیل نهایی، اتحادها نمی توانند ساختار نظام را دگرگون سازند. تنها رشد ناهمتراز قدرت (یا در مورد اتحادیه اروپا، تشکیل یک دولت جدید) دوران تک قطبی را به پایان خواهد برد. تبدیل شدن اروپا به یک دولت بالفعل - اگر هرگز چنین چیزی شدنی باشد - دهه ها زمان می برد. اگر و تا زمانی که چنین چیزی رخ نداده است سرنوشت نظام تک قطبی به نرخ های رشد و نوآوری قدرت های اصلی بستگی دارد.
ثابت کردم که شکاف قدرت بی سابقه ای به نفع ایالات متحد وجود دارد و آستانه توانایی هایی که این دولت برای سرپا نگه داشتن نظام تک قطبی نیاز دارد به مراتب کمتر از 50 درصدی است که تحلیل گران اغلب می پندارند. علوم اجتماعی فاقد نظریه ای است که بتواند آهنگ ظهور و سقوط قدرت های بزرگ را پیش بینی کند. این امکان وجود دارد که ایالات متحد به ناگاه و به شکلی بارز دچار افت شود و قدرت بزرگ دیگری قد علم کند. اگر چنین باشد که وقتی اقتصادها به سطوح سرانه تولید ناخالص داخلی ایالات متحد نزدیک می شوند، نرخ های رشد معمولاً به هم می گراید در این صورت دیگر دولت های ثروتمند با سرعت محدودی می توانند شکاف قدرت میان خودشان و ایالات متحد را بردارند. احتمالاً آلمان به کلی از این رقابت بیرون خواهد بود. ممکن است ژاپن برای کسب دوباره جایگاهی نسبی که در 1990 داشت به یک دهه زمان نیاز داشته باشد. پس از آن هم اگر همه چیز خوب پیش برود برای تبدیل شدن به یک قطب، با اتکا به نرخ بالاتر و مستمر رشد خودش، به یک یا دو دهه دیگر زمان نیاز خواهد داشت. بدین ترتیب، چین نامزد اصلی مورد توجه برای مُهر پایان زدن بر نظام تک قطبی است. این واقعیت که دو نامزد اصلی تبدیل شدن به قطب نظام، همسایگان نزدیکی در آسیا هستند و محدودیت های منطقه ای شدیدی پیش رو دارند نظام تک قطبی را تقویت می کند. آستانه توانایی هایی که ژاپن و چین بتوانند هم در برابر یکدیگر و هم در مقابل ایالات متحد بایستند بسیار بالاست. تا آن زمان آن ها در نظم تک قطبی روزگار بهتری دارند.
چین به عنوان کشوری فقیر بختِ به مراتب روشن تری برای حفظ نرخ های رشد بالا دارد. با داشتن جمعیت بزرگی که می توانند تولید اقتصادی ناخالص عظیمی داشته باشند پیش بینی های مبتنی بر 8 درصد رشد سالانه تولید ناخالص داخلی چین نشان می دهد که آن کشور در اوایل سده بیست و یکم ایالات متحد را پشت سر خواهد گذاشت. ولی این ارقام را باید با احتیاط به کار برد. هرچه باشد احتمالاً جمیعت عظیم چین اقتصاد آن کشور را بزرگ تر از اقتصاد انگلستان در سده نوزدهم می سازد. اعتقاد جاری به انتقال قدرت عظیم آینده بین ایالات متحد و چین شبیه همان باورهایی است که پیش از جنگ جهانی اول درباره قدرت رو به اوج روسیه وجود داشت. این پندار وجود دارد که جمعیت و رشد سریع می تواند جبران عقب ماندگی در عرصه فناوری را بکند. تا نوسازی اقتصادی و نظامی چین راهی به مراتب طولانی تر از آنچه بازده اقتصادی ناخالص آن کشور نشان می دهد وجود دارد. تازه، مهار چالش های سیاسی و اجتماعی برخاسته از رشد سریع در کشوری با جمعیت سرسام آور و تحت حکومت رژیمی اقتدارگرا کاری بسیار دشوار است. بر اساس هر سنجه ای که بسنجیم چالش های سیاسی موجود در راه تبدیل شدن پکن به یک قطب نظام جهانی به مراتب اساسی تر از آن چیزی است که شاید جلوی تلاش های واشنگتن را برای حفظ جایگاه خودش بگیرد. سه دهه احتمالاً پیش بینی بهتری از یک دهه است.

توازن قدرت همان چیزی نیست که دولت ها مراد می کنند

از نظر برخی از تحلیل گران، نظام چند قطبی پدیده ای است که در آینده نزدیک تحقق خواهد یافت، زیرا روشنفکران و سیاستمداران برخی از دیگر کشورها چنین می خواهند. ساموئل هانتینگتون خاطر نشان می سازد که «رهبران سیاسی و فکری بیشتر کشورها به شدت مخالف چشم انداز یک جهان تک قطبی، و هوادار پیدایش یک نظام به راستی چند قطبی هستند». [3] هیچ مقاله ای درباره امور جهان معاصر بدون ذکر واجب گلایه های دیپلمات ها و دانشمندان از نخوت ایالات متحد کامل نیست. مشکل این است که سیاست گذاران (و دانشمندان) همیشه نمی توانند توازن قدرتی را که می خواهند داشته باشند؛ اگر می توانستند، از همان آغاز نه نظام دو قطبی پدید می آمد و نه نظام تک قطبی. واشنگتن، مسکو، لندن، و پاریس پس از جنگ جهانی دوم خواهان اعاده سریع نظام چند قطبی بودند و ظاهراً سیاست گذاران موجود در این هر چهار پایتخت در سال 1990-1991 نظام دوقطبی را بر تک قطبی ترجیح می دادند. شاید نظام تک قطبی هم مانند ساختار دو قطبی پیش از خودش به رغم تمایل و آرزوی سیاست گذاران دوام بیاورد.
بیشتر تلاش هایی که از 1991 برای برقراری قدرت صورت گرفته در حرف بوده است. آنچه به شکل بارزی جایش خالی است تمایل دیگر قدرت های بزرگ برای قبول بخشی اساسی از هزینه سیاسی و اقتصادی مقابله با قدرت ایالات متحد است. بیشتر قدرت های جهان، حتی در عین کاستن از هزینه های نظامی شان سعی در نان به نرخ روز خوردن و سوار شدن بر ارابه آمریکا دارند. هزینه های نظامی تمامی دیگر قدرت های بزرگ، از نظر ارزش واقعی، یا در حال کاهش است یا ثابت مانده است. در حالی که واشنگتن آماده افزایش هزینه های دفاعی خود است برنامه ریزی جاری در اروپا، ژاپن و چین خبر از افزایش واقعی این هزینه ها در آینده نمی دهد و هزینه های روسیه نیز به ناگزیر باز هم بیشتر کاهش خواهد یافت. این واکنش از سوی دیگر قدرت های اصلی قابل فهم است، زیرا توزیع خام قدرت برای آن ها هیچ امید واقع بینانه ای نمی گذارد که بتوانند در برابر ایالات متحد توازن قدرت برقرار کنند حال آن که نظام امنیتی تحت مدیریت ایالات متحد در اروپا و اسیا، تقاضا برای توانایی های نظامی بیشتر را تعدیل می کند.
نه «مشارکت راهبردی» پکن - مسکو و نه «مثلث اروپایی» روسیه، آلمان و فرانسه متضمن تعهدات پرهزینه یا مخاطرات جدّی رویارویی با واشنگتن بود. برای بسیاری از دولت ها، سیاست بهینه دو پهلو عمل کردن است: همکاری نزدیک با ایالات متحد در مسائلی که بیشترین اهمیت را برای واشنگتن دارد و در عین حال سخن گفتن از ایجاد توازنی در برابر آن. چنین سیاست هایی هم در روی کاغذ پیشینه ای حاکی از ناخرسندی از نظم جهانی تحت هدایت ایالات متحد به جا می گذارند و هم سابقه ای از رفتار عملی که حاکی از نان به نرخ روز خوردن است. این دولت ها درصدد آن اند که با توجه به توزیع قدرت به بهترین معامله برای خودشان دست یابند. لازمه این روند، میزانی از زد و بندهای سیاسی است که می تواند مردم را اندکی به یاد سیاست قدرت دوره های گذشته بیندازد. ولی تا زمانی که توزیع قدرت دگرگونی اساسی نپذیرد این چانه زنی و معامله از نظر صورت ظاهر شبیه واقع بینی سیاسی است ولی در محتوا نه.

نتیجه گیری: چالش هایی برای تحقیقات و راهبرد

اگر نظام تک قطبی چنین قوی و استوار است، چرا تعداد چشمگیری از نویسندگان شتاب دارند که مرگ آن را اعلام کنند؟ شاید پاسخ این پرسش در گرایش مشترک انسان ها به یکی گرفتن گرایش های قدرت با مناسبات موجود قدرت باشد. شتابزدگی در اعلام اعاده نظام چند قطبی در دهه های 1960 و 1970، اعلام افول ایالات متحد در دهه 1980، جار زدن تبدیل ژاپن و چین به ابرقدرت در دهه های 1980 و 1990، و سرانجام وداع کردن با نظام تک قطبی پس از جنگ سرد همگی نمونه های همین گرایش است. در هر یک از این موارد، تحلیل گران برای کمینه جلوه دادن قدرت ایالات متحد مرجع مقایسه خود را تغییر می دادند. در بحث نظام دو قطبی، اتحاد فوق العاده محکم دهه 1950 را مرجع مقایسه می گرفتند تا هرگونه اختلاف نظری میان ایالات متحد و اروپا طلایه دار نظام چند قطبی به نظر رسد. [...]
اما توزیع امروزی قدرت بی سابقه است و طبیعی است که نظریه های قدرت مدار انتظار داشته باشند سیاست میان ملت ها متفاوت با نظام های گذشته باشد. برخلاف گذشته، توزیع موجود توانایی ها انگیزه هایی برای همکاری به وجود می آورد. نبود رقابت برای کسب چیرگی، رقابت امنیتی، و تلاش برای برقرای توازن، لزوماً نتیجه تغییر اندیشه یا نهادها نیست. نه اینکه ادعا کنیم واقع گرایی بهترین تبیین را برای نبود رقابت بر سر کسب امنیت و اعتبار به دست می دهد، بلکه نتیجه ای که می خواهیم بگیریم این است که واقع گرایی تبیینی پیشنهاد می کند که می تواند رقیب یا مکمل تبیین های ارائه شده از سوی دیگر سنّت های نظری باشد. در نتیجه، ارزیابی نقاط قوّت نظریه های متعارضی که برای شناخت سیاست بین المللی نظام تک قطبی عرضه شده است با مشکلاتی تجربی همراه است که بزرگ تر از آن چیزی است که بیشتر محققان اذعان دارند.
از آن جا که انتظارات اساسی نظریه های قدرت مدار انتظارات بدیعی است، نتیجه گیری هایی هم که برای راهبرد کلان دارند بدیع است. پیام اصلی پژوهشگران برای سیاست گذاران این بوده است که خود را برای سر برآوردن نظام چند قطبی آماده کنند. به یقین در این باره که چگونه گذار به ساختار جدیدی را مدیریت کنیم باید تأمل ورزیم ولی زمان و انرژی ما محدود است. آمادگی همیشگی برای بازگشت نظام چند قطبی به این معناست که از نظر فکری و مادی برای نظام تک قطبی آماده نیستیم. با توجه به این که نظام تک قطبی مستعد صلح است و احتمالاً دست کم چند دهه دیگر ادامه خواهد یافت باید روی آن تکیه و آن را اصلاح کنیم.
گام نخست آن است که دیگر دوره فعلی را «پیشینه پس از جنگ سرد» نخوانیم. [...] شاید اگر دوره فعلی را صلح آمریکایی (5) بخوانیم برخی خوششان نیاید ولی این نام بازگوکننده واقعیت است و توجه ما را روی دستاوردهای راهبرد کلان ایالات متحد متمرکز می سازد.
[...]
چون تمرکز فعلی قدرت در دستان ایالات متحد به شکل بی سابقه ای آشکار و همه جانبه است، احتمالاً دولت ها همگی انتظار دارند که تلاش برای برقراری توازن در برابر آن، کاری پرهزینه و احتمالاً محکوم به شکست باشد. در نتیجه، آن ها تا زمانی که شاهد دگرگونی بنیادی توانایی ایالات متحد برای ایفای نقش خودش نباشند برای تحت کنترل نگه داشتن بودجه نظامی خود انگیزه هایی خواهند داشت. بدین ترتیب، کل نظام می تواند با هزینه های نسبتاً کمتری هم برای قطب یگانه نظام و هم برای دیگر قدرت های اصلی، به کار خود ادامه دهد. نظام تک قطبی را اگر با یک امپراتوری جهانی برابر بگیریم که متضمن مداخله ایالات متحد در تمامی مسائل و در همه جا باشد، می تواند پرهزینه و خطرناک به نظر برسد. در واقعیت، آرایش تک قطبی نوعی توزیع توانایی ها در میان قدرت های بزرگ جهان است. چنین توزیعی هم مشکلات جهان را برطرف نمی سازد، ولی دو معضل اصلی - رقابت امنیتی و رقابت بر سر کسب اعتبار - را، که برای قدرت های بزرگ گذشته مطرح بود، به حداقل می رساند. حفظ نظام تک قطبی مستلزم قبول تعهدات نامحدود نیست، بلکه متضمن مدیریت رژیم های امنیتی محوری در اروپا و آسیا و حفظ این انتظار در نزد دولت های دیگر است که هرگونه چالش ژئوپلیتیکی با ایالات متحد بی ثمر خواهد بود. زمانی که چنین انتظاری وجود داشته باشد، احتمالاً دولت ها از تلاش برای چنین چالشی خودداری خواهند کرد و نظام را می توان بدون چندان هزینه اضافی حفظ کرد.
اما انتقاد اصلی وارد بر صلح آمریکایی این نیست که واشنگتن بیش از حد مداخله جوست. نمی توان یک دولت را به خاطر پاسخ گفتن به محرک های سیستمی سرزنش کرد. مشکل، بی میلی ایالات متحد به پرداختن هزینه های نقشی است که بر عهده دارد. واشنگتن که دست و بالش را نقش رفاهی داخلی اش و فرهنگ مصرفی آمریکا بسته است - حال آن که انگلستان به عنوان قدرت چیره ضعیف تر هرگز با چنین محدودیت هایی روبه رو نبود - معمولاً از پذیرش هزینه ها و مسئولیت های مالی، نظامی و به ویژه هزینه های سیاسی داخلی که قرار داشتن در جایگاه قطب یگانه نظام به دوشش می گذارد، ابا دارد. در عین حال نمی تواند از فشارهایی که برای مداخله وجود دارد طفره رود. نتیجه، تبدیل شدن ایالات متحد به یک قدرت چیره متکی به موشک کروز است که می کوشد با کمترین هزینه موقعیت تک قطبی خودش را حفظ کند و در کل جهان دلّال معامله هایی شود که دیگران باید هزینه هایش را بپردازند. ایالات متحد با پذیرش نقش مدیر امنیت جهانی و «کشور صرف نظر ناشدنی» در تمامی زمینه های مهم به محرک های ساختاری پاسخ گفته است. ولی در اغلب قریب به اتفاق موارد، راه حل هایی که واشنگتن ارائه می کند به واسطه بی میلی آمریکا از قبول هرگونه مخاطره سیاسی داخلی تضعیف می شود.
مشکل این است که فشارهای ساختاری وارد بر ایالات متحد ضعیف است. دولت های قدرتمند می توانند به محیط بین المللی پاسخ ندهند، زیرا قدرتشان آن ها را در برابر تهدید محیط مصون می سازد. هرچه شمار بازیگران کمتر باشد، استعداد تأثیرگذاری روندهای داخلی بر سیاست بین الملل بیشتر می شود. قطب یگانه نظام چنان قدرتمند و ایمن است که قبولاندن هزینه های پیشاپیشِ حفظ نظام به مردم تنگ چشم ایالات متحد دشوار است. به گفته کِنِت والتس «دولت های قدرتمند ‍‍[...] می توانند درس نگیرند.» [4] اگر چنین سخنی درباره قدرت های بزرگ نظام های چند قطبی یا دو قطبی صادق باشد، درباره قطب قدرت یگانه نظام امروز صادق تر است. نتیجه این که، محققان و سیاست گذاران به جای دلمشغولی به خطرات مداخله مفرط و لزوم آماده شدن برای یک نظام چند قطبی در شرف پیدایش، باید جذابیت های نظام تک قطبی را تبلیغ کنند.

پی‌نوشت‌ها:

1. william c. wohlforth
2. unipolarity
3. multipolarity
4. biopolarity
5. pax Americana
$ یادداشت ها:
[1]. kenneth N. waltz,Theory of International politics (Addison - wesley, Reading, Mass, 1979), p. 131.
[2]. kenneth N. waltz, Evaluating Theories, American political science Review vo1.91, no.4, December 1997, 915-916, p. 915.
[3]. samuel p. Huntington, The Lonely superpower, Foreign Affairs, vo1.78, no.2 (March/April), 1999, p. 42.
[4]. kenneth N. waltz, Theory of International politics (Addison -wesley, Reading , Mass, 1979), p. 195.
منبع:
از: International security, vol. 24, no.1 (1999), pp. 5-41.
دیدگاه هایی درباره سیاست جهان / گروهی از نویسندگان؛ با ویرایش ریچارد لیتل و مایکل اسمیت، 1389، علیرضا طیّب، تهران، 1389.




 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.