نویسنده : عبدالرضا رضایی نیا
1
دکتر محمدرضا ترکى از شاعرانى است که ریشه در حوزه علمیه دارد، از نسلِ استثنایى شاعران جوانى که در دهه نخست پس از انقلاب در حوزه هاى علمیه جوانه زدند و در دهه دوم و سوم قد کشیدند و به برگ و بر نشستند، هر یک به رنگى. این نسل عاشق از یک سو سرشار از شور و شیدایى سال هاى جوانى انقلاب بود و به ناگهانِ جنگ و دفاع مقدس پیوسته بود و از دیگر سو در عهد شباب و نوپایى شعر و ادبیات تازه اى نفس مى کشید که اکنون از چشم انداز این سال ها مى توان آن را در قامت »شعر شیعى امروز« از دیگر گرایش ها و گونه ها تمایز داد. آن عهد، عهد شباب بود امّا عهد تهیدستى و فقر نیز بود؛ فقر مباحث تئوریک، فقر اُسوه ها، الگوها و تجربه هاى موفق شعرى، فقر امکانات و حمایت هاى مادى و معنوى، چه از جانب حوزه هاى علمیه و چه از جانب نهادهاى ادارى و دوایر رسمى.
نشست هایى ساده و بى پیرایه در کنج حجره ها و مدرس ها و حتى در اضلاع حرم ها و آستانه هاى نورانى شکل مى گرفت، با ولعى هر چه تمام تر براى خواندن و شنیدن و نقد شعر و درون زدایى تئوریک و مباحث انتقادى و تحلیلى.
سال ها پیش در توصیف این جریان نوشتم که »شعر حوزه تافته ى جدا بافته اى از پیکر شعر فارسى نیست؛ نه در حیطه هاى واژگان و نه در حیطه ى مضامین و دستمایه هاى محتوایى آن. بر مبناى همان مؤلفه هایى شکل گرفته است که شعرِ دیگر شاعران ما. مى ماند یک مسأله و آن این که شاعران حوزوى در فضایى گام مى زنند که چون هر فضاى دیگر -کم یا بیش- مى تواند حس و حال ویژه اى را فراهم آورد، یا در جنس نگاه به درون و پیرامون خویشتن، به ژرفا بردن درنگ هاى شاعرانه و نیز در گسترش زبان شعرى و افزودن بر ثروت واژگانى تأثیرگذار باشد و البته در مواردى استثنایى به شعرى ویژه و صنفى بیانجامد. شعر حوزویان -به هر تقدیر و در هر شکل- شعر انسان هاست؛ انسان با همه ى مختصات و فرازها و فرودهاى آسمانى و زمینى، با همه ى شادکامى ها و اندوه ها، امیدها و یأس ها و نقص ها و کمال ها. به دیگر سخن، این طیف از شعر، همانند شعر همه ى انسان هاى دیگر بستر بروز و نمودِ جلوه هاى رنگارنگ روح آدمى است؛ گاه مالامال از اشراق ها و سرخوشى ها و دست افشانى هاى عارفانه؛ آیینه ى سرشارى و تغزل، و گاه لبریز از تلخ کارى ها و اندوهگنى ها، گاهى رو به آسمان و شاید فراتر از آن، و گاه تنیده در دلمشغولى هاى زمین و اهل زمین و گاه در حال و هوایى میانه ى این دو...«
نشست ها و حلقه هاى پراکنده ى شاعران حوزوى در ابتدا به کنگره ى شعر دانشجویان و طلاب کشور پیوند خورد و پس از چند سال در شمایل کنگره اى مستقل رخ نمود که به تعبیرى مسامحه آمیز »کنگره ى شعر حوزه« نامیده، و در واقع مراد از آن شعر شاعران روحانى و شاغلان به تحصیل در حوزه ها بود، وگرنه کم نبودند، شاعرانى که روزى و روزگارى در حوزه هاى علمیه درس خوانده بودند امّا در این روزگار در کسوت روحانیت نبودند و حوزوى شمرده نمى شدند، شاعرانى چون دکتر شفیعى کدکنى، على موسوى گرمارودى و استاد محمود شاهرخى و دیگران که کم نبودند.
از شاعران این نسل مى توان به این نام ها اشاره کرد؛ زکریا اخلاقى، على رضا قزوه، تقى متقى، محمد رضا ترکى، مجتبى مهدوى سعیدى،سید عبداللَّه حسینى، سید ابوالقاسم حسینى، صابر امامى، هادى سعیدى کیاسرى، صادق رحمانى، محمد باقر عبداللهى، و اندکى بعدتر احمد شهدادى، مجید مرادى، کاظم عابدینى، یداللَّه گودرزى، مجتبى تونه اى، مصطفى قلى زاده، سید محمد حسینى، على پور حسن آستانه، جواد صالحى و چند نام دیگر. هم چنین شاعران طلبه ى افغانستانى با چهره هایى چون سید فضل اللَّه قدسى، ابوطالب مظفرى، محمد شریف سعیدى، سید نادر احمدى، قنبر على تابش و سید رضا محمدى.
این نسل در کنار چند چهره از نسل هاى پیش تر یعنى اساتیدى چون بهجتى شفق، جواد محدثى و صادقى رشاد شاکله ى کنگره ى شعر حوزه را ساختند و پرداختند. کنگره اى که پس از پنج دوره برگزارى موفق دستخوش برخى آدم هاى رند و ابن الوقت شد که از فضل پدران روحانى حاصلى نداشتند و بى آن که ربطى به جریان شعرِ حوزوى داشته باشند، در رهگذر اغتنام فرصت متولى آن شدند و البته بلاى جان ادبیات و سرانجام پس از چند سال حرکت رو به احتضار بر همه ى شورمندى هاى آن نسل شیدا فاتحه مع الصلوات.
اینک در دهه ى چهارم پس از انقلاب، این نام ها در شعر و زندگى و شغل و کسوت به جبر یا اختیار هر یک به راهى رفته اند، بسیارى دست در کار شعر و ادب اند و البته برخى نیز از شعر و شاعرى دست شسته اند. محمدرضا ترکى یکى از چهره هاى برجسته ى این نسل استثنایى است که دیگر در حوزه ها تکرار نشد.
2
شاعران دانشگاهى مشهورند به این که پس از ورود به دانشگاه، و غرق شدن در درس و بحث و اشتغالات آکادمیک به مرور زمان ذوق شعرى و خلاقیت ادبى را وا مى نهند. شاهدان مثال بسیارى را مى توان براى این مدّعا برشمرد؛ شاعران خوش قریحه اى که پس از دست یازیدن به تحصیلات و اشتغال به تدریس و نیل به مدارج علمى کم فروغ یا بى فروغ شدند، روانشاد سید حسن حسینى در یکى از شعرهاى »نوشداروى طرح ژنریک« به همین قضیه اشاره دارد:
شاعرى وارد دانشکده شد
دمِ در
ذوق خود را به نگهبانى داد.
البته این قاعده استثناهایى هم دارد و مى توان از دکتر شفیعى کدکنى و زنده یاد قیصر امین پور به عنوان دو استثناى برجسته ى این قاعده یاد کرد. قاعده اى که خاص رشته ى ادبیات نیست امّا انگار حال و هواى رشته ى ادبیات خصلت هایى را به شاعر منتقل مى کند که به طور طبیعى شعرش را تحت تأثیر قرار مى دهد؛ اشتغال به مباحث بیانى و بدیعى و دستور زبان و فن عروض و قافیه و توغّل در تجارب پیشینیان در تحلیل تاریخ ادبیات هم چنان که برکات و دستاوردهاى مثبتى براى شعرِ هر شاعرى دارد، عوارضى را نیز بر ذهنیت و زبان شاعرانه تحمیل مى کند؛ از یک سو گرایش به کلام متفاضلانه را دامن مى زند و از دیگر سو، پرهیز از جسارت و ابداع و سرایش رها و خلّاق را. با گذشت زمان -به تدریج که طراوت و زلالى ذهنى رو به افول مى نهد- عوارض و ابعاد خسارت بار ماجرا مضاعف مى شود.
»خاکستر آیینه« گواه آن است که محمدرضا ترکى على رغم بهره ورى از سویه هاى مثبت حضور آکادمیک روح شاعرانه اش را از گزند عوارض ناخوشایند به دور داشته است؛ نه اداهاى متفاضلانه آدم هاى عصا قورت داده در شعرش خودنمایى مى کند؛ نه حرکت در دایره ى تکرارها و فروبستگى هاى طبق معمول.
3
از محمدرضا ترکى تاکنون سه مجموعه اثر منتشر شده است؛ فصل نامه (1381)، هنوز اول عشق است(1387) و خاکستر آیینه(1389) در هر سه مجموعه منتخبى از غزل، نیمایى، شعر سپید و قالب هاى دیگر را مى توان دید. برخى شعرها نیز در هر سه مجموعه تکرار شده اند. و البته عدم تکرار خوش تر است الّا به ضرورت.
آبشخورهاى فرهنگى یادشده بر شعر محمدرضا ترکى تأثیرهاى ژرف و گسترده اى نهاده است؛ در حیطه ى محتوا بازگشت به ریشه هاى فرهنگ ایرانى و اسلامى سبب شده تا به دقایقى پرباراز جنبه ى درونمایه و غناى اندیشه دست یابد.
عطف به مراودت بیست وپنج ساله ام با محمدرضا ترکى و آشنایى نزدیک با روند سرایش او مى توانم گفت که شعر ترکى در آغاز بیش تر بر بستر مضمون هاى سیاسى، اجتماعى شکل مى گرفت و دلمشغولى عمده ى شعر او به این فضا معطوف بود امّا در گذر زمان -رفته رفته- پررنگ شدن جنبه هاى تغزلى مضمون هاى سیاسى را به حاشیه رانده است. در مجموعه ى »فصل فاصله« اکثریت با شعرهاى سیاسى و اجتماعى است امّا در »خاکستر آیینه« غلبه ى عاشقانگى را به روشنى مى توان حس کرد، و چرا کتمان؟ عاشقانگىِ خاکستر آیینه -اگرچه از ریشه هاى آسمانى اش با اشاره ها و کنایه ها و حتى صراحت ها یاد مى کند- از جنس تغزل زمینى است با سایه روشن هاى اروتیسمى هماره فاصله اش از وقیح نگارى را حفظ مى کند و صد البته بر مرزى ظریف راه مى رود که در حقیقت به رقص و سماع بر لبه ى تیغ مى ماند:
اعتراف مى کنم
پیش تر از طلوع چشم هاى تو/شعر ناب را نمى شناختم
...اعتراف مى کنم
پیش تر/اگرچه بارها/ عشق را سروده ام
این سؤال بى جواب را نمى شناختم
اعتراف مى کنم...
تو نیز اعتراف کن!(ص 123)
در روندِ رو به تغزل شعر محمدرضا ترکى درونمایه اى غنى از تفکر معطوف به بن مایه هاى فرهنگ مشرقى پیداست؛ پژواک گره خوردگى فکر و ذکر. حال آن که غیاب تفکر اصیل و خلّاق درد بزرگ شعر و ادبیات معاصر ماست. در پهنه ى شعر روزگار ما معناستیزىِ پوچ -که بازتاب فقر اندیشه و تنفس روحى در شعاع اندیشه هاى وارداتى است- با جعل عنوان آبرومندانه ى »معناگریزى بحران تفکر در شعر را به بحران مخاطب گره مى زند؛ در این گستره کم نیستند شاعران غزل پردازى که با چند غزل خوب و اى بسا چند بیت درخشان در آغاز راه چشم ها را خیره کرده اند امّا در تداوم راه به دلیل همین فقر اندیشگى ته کشیده اند و راه به برهوت هیهات برده اند، و کم نیستند نوپردازانى که از تخیل قوى برخوردارند یا استعداد زبان آورى فوق العاده اى دارند امّا به دلیل خام دستى در تفکر شاعرانه از ناکجا آبادها سر درآورده و مایه ى حیرت و عبرت خلایق شده اند. اگر نبود عهد و التزام این قلم به پرهیز از ذکر مصادیق منفى - الّا به وجوبى از سر اضطرار- مى شد نام هاى بسیارى را پیش چشم آورد، پس به همین اشارت بسنده کنم و برگردم به خاکستر آیینه.
شعر شاخص خاکستر آیینه که در واقع آینه گردان حال و مقال اکنونِ شعرهاى محمدرضا ترکى است، شعر »زن و عطر و نماز« است از همین عنوان شعر نیز مى توان دریافت که شعرى است عاشقانه و البته زمینى و صد البته در پیوندى تنگاتنگ با تفکر دینى و مذهبى. تمام این شعر عاشقانه براساس نوعى ارتباط بینامتنى با قرآن و حدیث و سیره ى پیامبر(ص) شکل گرفته است، با اشارتى به آن حدیث مشهور پیامبر(ص) که »از دنیاى تان سه چیز را خوش مى دارم« و اشارتى به ماجراى گریز پیامبر(ص) از دست کافران و مشرکان جاهلیت و ماجراى عنکبوت ها و تنیدن تار بر دروازه ى غار:
بر بسترى که عطر نفس هاى تو را دارد
آسوده به خواب مى روم
حتّى وقتى شمشیرهاى آخته
بر من تاخته باشند...
...تمام آیه هاى من
سوره ى نساء است
امّا احسن القصص
نگاه عاشق توست!
این شعر، شعر آغازین کتاب است و بى اغراق از بهترین شعرهاى ترکى است و نمونه اى از موفق ترین شعرهاى عاشقانه ى معاصر که جسارت و فرزانگى را توأمان در آن مى توان دید با زبانى زلال و ایجازى ستودنى. آن هم در زمانه اى که بسیارى از شاعران و متشاعران -در دو سوى آب- براى بیان مفاهیم عاشقانه به رویکردهاى نخ نماى معطوف به الحاد سر مى سپارند.
4
محمدرضا ترکى در هر سه مجموعه رویکردى معتدل دارد؛ چه در زبان و قالب و فرم شعر و چه در محتوا که بدان اشارت رفت. نه کلاسیک افراطى است، نه نوگراى افراطى. در سراسر مسیر شعرى ترکى نشانى از نرم گریزى و هنجارشکنى هاى آوانگار نمى توان یافت. با عنایت به آن که ذات حرکت نوگرایانه ى شعر در شکستن هنجارها و گریز از نُرم هاست، التزام افراطى به اعتدال- یا اعتدال افراطى- بى شک بخشى از جسارت هاى شاعرانه را محو خواهد کرد و اى بسا همین امر مى تواند با بستن بال و پر شعر مانع پروازهاى بلند شاعرى توانمند شود. طرفه این جاست که در شعر طنز خلاقیت بیشترى مى بینیم. ترکى البته در مجموعه ى کارهایش بیانى نمکین دارد و این از نقاط قوت شعر اوست، امّا در شعرهاى طنز انگار التزام به آداب ها و تربیت ها دست از سر شاعر برمى دارند و ملاحت ها بر حلاوت شعر مى افزایند. شعرهایى چون شاعرک، رمضانیه، پلید، بز و حنجره و پوشالى در دفتر دوم شاعر شاهد این مدعایند و شعر »شهر هرت« که از معدود شعرهاى طنز خاکستر آیینه است.
در هر سه مجموعه ى محمدرضا ترکى زبان شعر نرم و زلال و تغزلى است، به دور از ابهام ها و تعقیدها و زمختى ها. زبانى سهل که هر جا با خصلت ممتنع بودن پیوند خورده، به دقایقى درخشان و اثرگذار دست یافته و اى کاش این دقایق بسیارتر از این شود که هست و ناگفته نماند که مقصودم تحمیل سازه ها و فرم هاى از پیش اندیشیده بر شعر نیست، گسترش و به ژرفا بردن خصلت »سهل و ممتنع« در رهگذر ممارست و استمرار در ابداع خلاق است:
در آغاز خدا بود
و تنها خدا بود
و خدا تنها بود...
و خدا آسمان را
و زمین را آفرید
... و تنهایى خدا بزرگ بود
و من کوچک بودم
خدا تو را آفرید
تا تنهایى ام را با تو قسمت کنم
و اینک خداست
و تنها خداست
و خدا هم چنان تنهاى تنهاست.
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 288
دکتر محمدرضا ترکى از شاعرانى است که ریشه در حوزه علمیه دارد، از نسلِ استثنایى شاعران جوانى که در دهه نخست پس از انقلاب در حوزه هاى علمیه جوانه زدند و در دهه دوم و سوم قد کشیدند و به برگ و بر نشستند، هر یک به رنگى. این نسل عاشق از یک سو سرشار از شور و شیدایى سال هاى جوانى انقلاب بود و به ناگهانِ جنگ و دفاع مقدس پیوسته بود و از دیگر سو در عهد شباب و نوپایى شعر و ادبیات تازه اى نفس مى کشید که اکنون از چشم انداز این سال ها مى توان آن را در قامت »شعر شیعى امروز« از دیگر گرایش ها و گونه ها تمایز داد. آن عهد، عهد شباب بود امّا عهد تهیدستى و فقر نیز بود؛ فقر مباحث تئوریک، فقر اُسوه ها، الگوها و تجربه هاى موفق شعرى، فقر امکانات و حمایت هاى مادى و معنوى، چه از جانب حوزه هاى علمیه و چه از جانب نهادهاى ادارى و دوایر رسمى.
نشست هایى ساده و بى پیرایه در کنج حجره ها و مدرس ها و حتى در اضلاع حرم ها و آستانه هاى نورانى شکل مى گرفت، با ولعى هر چه تمام تر براى خواندن و شنیدن و نقد شعر و درون زدایى تئوریک و مباحث انتقادى و تحلیلى.
سال ها پیش در توصیف این جریان نوشتم که »شعر حوزه تافته ى جدا بافته اى از پیکر شعر فارسى نیست؛ نه در حیطه هاى واژگان و نه در حیطه ى مضامین و دستمایه هاى محتوایى آن. بر مبناى همان مؤلفه هایى شکل گرفته است که شعرِ دیگر شاعران ما. مى ماند یک مسأله و آن این که شاعران حوزوى در فضایى گام مى زنند که چون هر فضاى دیگر -کم یا بیش- مى تواند حس و حال ویژه اى را فراهم آورد، یا در جنس نگاه به درون و پیرامون خویشتن، به ژرفا بردن درنگ هاى شاعرانه و نیز در گسترش زبان شعرى و افزودن بر ثروت واژگانى تأثیرگذار باشد و البته در مواردى استثنایى به شعرى ویژه و صنفى بیانجامد. شعر حوزویان -به هر تقدیر و در هر شکل- شعر انسان هاست؛ انسان با همه ى مختصات و فرازها و فرودهاى آسمانى و زمینى، با همه ى شادکامى ها و اندوه ها، امیدها و یأس ها و نقص ها و کمال ها. به دیگر سخن، این طیف از شعر، همانند شعر همه ى انسان هاى دیگر بستر بروز و نمودِ جلوه هاى رنگارنگ روح آدمى است؛ گاه مالامال از اشراق ها و سرخوشى ها و دست افشانى هاى عارفانه؛ آیینه ى سرشارى و تغزل، و گاه لبریز از تلخ کارى ها و اندوهگنى ها، گاهى رو به آسمان و شاید فراتر از آن، و گاه تنیده در دلمشغولى هاى زمین و اهل زمین و گاه در حال و هوایى میانه ى این دو...«
نشست ها و حلقه هاى پراکنده ى شاعران حوزوى در ابتدا به کنگره ى شعر دانشجویان و طلاب کشور پیوند خورد و پس از چند سال در شمایل کنگره اى مستقل رخ نمود که به تعبیرى مسامحه آمیز »کنگره ى شعر حوزه« نامیده، و در واقع مراد از آن شعر شاعران روحانى و شاغلان به تحصیل در حوزه ها بود، وگرنه کم نبودند، شاعرانى که روزى و روزگارى در حوزه هاى علمیه درس خوانده بودند امّا در این روزگار در کسوت روحانیت نبودند و حوزوى شمرده نمى شدند، شاعرانى چون دکتر شفیعى کدکنى، على موسوى گرمارودى و استاد محمود شاهرخى و دیگران که کم نبودند.
از شاعران این نسل مى توان به این نام ها اشاره کرد؛ زکریا اخلاقى، على رضا قزوه، تقى متقى، محمد رضا ترکى، مجتبى مهدوى سعیدى،سید عبداللَّه حسینى، سید ابوالقاسم حسینى، صابر امامى، هادى سعیدى کیاسرى، صادق رحمانى، محمد باقر عبداللهى، و اندکى بعدتر احمد شهدادى، مجید مرادى، کاظم عابدینى، یداللَّه گودرزى، مجتبى تونه اى، مصطفى قلى زاده، سید محمد حسینى، على پور حسن آستانه، جواد صالحى و چند نام دیگر. هم چنین شاعران طلبه ى افغانستانى با چهره هایى چون سید فضل اللَّه قدسى، ابوطالب مظفرى، محمد شریف سعیدى، سید نادر احمدى، قنبر على تابش و سید رضا محمدى.
این نسل در کنار چند چهره از نسل هاى پیش تر یعنى اساتیدى چون بهجتى شفق، جواد محدثى و صادقى رشاد شاکله ى کنگره ى شعر حوزه را ساختند و پرداختند. کنگره اى که پس از پنج دوره برگزارى موفق دستخوش برخى آدم هاى رند و ابن الوقت شد که از فضل پدران روحانى حاصلى نداشتند و بى آن که ربطى به جریان شعرِ حوزوى داشته باشند، در رهگذر اغتنام فرصت متولى آن شدند و البته بلاى جان ادبیات و سرانجام پس از چند سال حرکت رو به احتضار بر همه ى شورمندى هاى آن نسل شیدا فاتحه مع الصلوات.
اینک در دهه ى چهارم پس از انقلاب، این نام ها در شعر و زندگى و شغل و کسوت به جبر یا اختیار هر یک به راهى رفته اند، بسیارى دست در کار شعر و ادب اند و البته برخى نیز از شعر و شاعرى دست شسته اند. محمدرضا ترکى یکى از چهره هاى برجسته ى این نسل استثنایى است که دیگر در حوزه ها تکرار نشد.
2
شاعران دانشگاهى مشهورند به این که پس از ورود به دانشگاه، و غرق شدن در درس و بحث و اشتغالات آکادمیک به مرور زمان ذوق شعرى و خلاقیت ادبى را وا مى نهند. شاهدان مثال بسیارى را مى توان براى این مدّعا برشمرد؛ شاعران خوش قریحه اى که پس از دست یازیدن به تحصیلات و اشتغال به تدریس و نیل به مدارج علمى کم فروغ یا بى فروغ شدند، روانشاد سید حسن حسینى در یکى از شعرهاى »نوشداروى طرح ژنریک« به همین قضیه اشاره دارد:
شاعرى وارد دانشکده شد
دمِ در
ذوق خود را به نگهبانى داد.
البته این قاعده استثناهایى هم دارد و مى توان از دکتر شفیعى کدکنى و زنده یاد قیصر امین پور به عنوان دو استثناى برجسته ى این قاعده یاد کرد. قاعده اى که خاص رشته ى ادبیات نیست امّا انگار حال و هواى رشته ى ادبیات خصلت هایى را به شاعر منتقل مى کند که به طور طبیعى شعرش را تحت تأثیر قرار مى دهد؛ اشتغال به مباحث بیانى و بدیعى و دستور زبان و فن عروض و قافیه و توغّل در تجارب پیشینیان در تحلیل تاریخ ادبیات هم چنان که برکات و دستاوردهاى مثبتى براى شعرِ هر شاعرى دارد، عوارضى را نیز بر ذهنیت و زبان شاعرانه تحمیل مى کند؛ از یک سو گرایش به کلام متفاضلانه را دامن مى زند و از دیگر سو، پرهیز از جسارت و ابداع و سرایش رها و خلّاق را. با گذشت زمان -به تدریج که طراوت و زلالى ذهنى رو به افول مى نهد- عوارض و ابعاد خسارت بار ماجرا مضاعف مى شود.
»خاکستر آیینه« گواه آن است که محمدرضا ترکى على رغم بهره ورى از سویه هاى مثبت حضور آکادمیک روح شاعرانه اش را از گزند عوارض ناخوشایند به دور داشته است؛ نه اداهاى متفاضلانه آدم هاى عصا قورت داده در شعرش خودنمایى مى کند؛ نه حرکت در دایره ى تکرارها و فروبستگى هاى طبق معمول.
3
از محمدرضا ترکى تاکنون سه مجموعه اثر منتشر شده است؛ فصل نامه (1381)، هنوز اول عشق است(1387) و خاکستر آیینه(1389) در هر سه مجموعه منتخبى از غزل، نیمایى، شعر سپید و قالب هاى دیگر را مى توان دید. برخى شعرها نیز در هر سه مجموعه تکرار شده اند. و البته عدم تکرار خوش تر است الّا به ضرورت.
آبشخورهاى فرهنگى یادشده بر شعر محمدرضا ترکى تأثیرهاى ژرف و گسترده اى نهاده است؛ در حیطه ى محتوا بازگشت به ریشه هاى فرهنگ ایرانى و اسلامى سبب شده تا به دقایقى پرباراز جنبه ى درونمایه و غناى اندیشه دست یابد.
عطف به مراودت بیست وپنج ساله ام با محمدرضا ترکى و آشنایى نزدیک با روند سرایش او مى توانم گفت که شعر ترکى در آغاز بیش تر بر بستر مضمون هاى سیاسى، اجتماعى شکل مى گرفت و دلمشغولى عمده ى شعر او به این فضا معطوف بود امّا در گذر زمان -رفته رفته- پررنگ شدن جنبه هاى تغزلى مضمون هاى سیاسى را به حاشیه رانده است. در مجموعه ى »فصل فاصله« اکثریت با شعرهاى سیاسى و اجتماعى است امّا در »خاکستر آیینه« غلبه ى عاشقانگى را به روشنى مى توان حس کرد، و چرا کتمان؟ عاشقانگىِ خاکستر آیینه -اگرچه از ریشه هاى آسمانى اش با اشاره ها و کنایه ها و حتى صراحت ها یاد مى کند- از جنس تغزل زمینى است با سایه روشن هاى اروتیسمى هماره فاصله اش از وقیح نگارى را حفظ مى کند و صد البته بر مرزى ظریف راه مى رود که در حقیقت به رقص و سماع بر لبه ى تیغ مى ماند:
اعتراف مى کنم
پیش تر از طلوع چشم هاى تو/شعر ناب را نمى شناختم
...اعتراف مى کنم
پیش تر/اگرچه بارها/ عشق را سروده ام
این سؤال بى جواب را نمى شناختم
اعتراف مى کنم...
تو نیز اعتراف کن!(ص 123)
در روندِ رو به تغزل شعر محمدرضا ترکى درونمایه اى غنى از تفکر معطوف به بن مایه هاى فرهنگ مشرقى پیداست؛ پژواک گره خوردگى فکر و ذکر. حال آن که غیاب تفکر اصیل و خلّاق درد بزرگ شعر و ادبیات معاصر ماست. در پهنه ى شعر روزگار ما معناستیزىِ پوچ -که بازتاب فقر اندیشه و تنفس روحى در شعاع اندیشه هاى وارداتى است- با جعل عنوان آبرومندانه ى »معناگریزى بحران تفکر در شعر را به بحران مخاطب گره مى زند؛ در این گستره کم نیستند شاعران غزل پردازى که با چند غزل خوب و اى بسا چند بیت درخشان در آغاز راه چشم ها را خیره کرده اند امّا در تداوم راه به دلیل همین فقر اندیشگى ته کشیده اند و راه به برهوت هیهات برده اند، و کم نیستند نوپردازانى که از تخیل قوى برخوردارند یا استعداد زبان آورى فوق العاده اى دارند امّا به دلیل خام دستى در تفکر شاعرانه از ناکجا آبادها سر درآورده و مایه ى حیرت و عبرت خلایق شده اند. اگر نبود عهد و التزام این قلم به پرهیز از ذکر مصادیق منفى - الّا به وجوبى از سر اضطرار- مى شد نام هاى بسیارى را پیش چشم آورد، پس به همین اشارت بسنده کنم و برگردم به خاکستر آیینه.
شعر شاخص خاکستر آیینه که در واقع آینه گردان حال و مقال اکنونِ شعرهاى محمدرضا ترکى است، شعر »زن و عطر و نماز« است از همین عنوان شعر نیز مى توان دریافت که شعرى است عاشقانه و البته زمینى و صد البته در پیوندى تنگاتنگ با تفکر دینى و مذهبى. تمام این شعر عاشقانه براساس نوعى ارتباط بینامتنى با قرآن و حدیث و سیره ى پیامبر(ص) شکل گرفته است، با اشارتى به آن حدیث مشهور پیامبر(ص) که »از دنیاى تان سه چیز را خوش مى دارم« و اشارتى به ماجراى گریز پیامبر(ص) از دست کافران و مشرکان جاهلیت و ماجراى عنکبوت ها و تنیدن تار بر دروازه ى غار:
بر بسترى که عطر نفس هاى تو را دارد
آسوده به خواب مى روم
حتّى وقتى شمشیرهاى آخته
بر من تاخته باشند...
...تمام آیه هاى من
سوره ى نساء است
امّا احسن القصص
نگاه عاشق توست!
این شعر، شعر آغازین کتاب است و بى اغراق از بهترین شعرهاى ترکى است و نمونه اى از موفق ترین شعرهاى عاشقانه ى معاصر که جسارت و فرزانگى را توأمان در آن مى توان دید با زبانى زلال و ایجازى ستودنى. آن هم در زمانه اى که بسیارى از شاعران و متشاعران -در دو سوى آب- براى بیان مفاهیم عاشقانه به رویکردهاى نخ نماى معطوف به الحاد سر مى سپارند.
4
محمدرضا ترکى در هر سه مجموعه رویکردى معتدل دارد؛ چه در زبان و قالب و فرم شعر و چه در محتوا که بدان اشارت رفت. نه کلاسیک افراطى است، نه نوگراى افراطى. در سراسر مسیر شعرى ترکى نشانى از نرم گریزى و هنجارشکنى هاى آوانگار نمى توان یافت. با عنایت به آن که ذات حرکت نوگرایانه ى شعر در شکستن هنجارها و گریز از نُرم هاست، التزام افراطى به اعتدال- یا اعتدال افراطى- بى شک بخشى از جسارت هاى شاعرانه را محو خواهد کرد و اى بسا همین امر مى تواند با بستن بال و پر شعر مانع پروازهاى بلند شاعرى توانمند شود. طرفه این جاست که در شعر طنز خلاقیت بیشترى مى بینیم. ترکى البته در مجموعه ى کارهایش بیانى نمکین دارد و این از نقاط قوت شعر اوست، امّا در شعرهاى طنز انگار التزام به آداب ها و تربیت ها دست از سر شاعر برمى دارند و ملاحت ها بر حلاوت شعر مى افزایند. شعرهایى چون شاعرک، رمضانیه، پلید، بز و حنجره و پوشالى در دفتر دوم شاعر شاهد این مدعایند و شعر »شهر هرت« که از معدود شعرهاى طنز خاکستر آیینه است.
در هر سه مجموعه ى محمدرضا ترکى زبان شعر نرم و زلال و تغزلى است، به دور از ابهام ها و تعقیدها و زمختى ها. زبانى سهل که هر جا با خصلت ممتنع بودن پیوند خورده، به دقایقى درخشان و اثرگذار دست یافته و اى کاش این دقایق بسیارتر از این شود که هست و ناگفته نماند که مقصودم تحمیل سازه ها و فرم هاى از پیش اندیشیده بر شعر نیست، گسترش و به ژرفا بردن خصلت »سهل و ممتنع« در رهگذر ممارست و استمرار در ابداع خلاق است:
در آغاز خدا بود
و تنها خدا بود
و خدا تنها بود...
و خدا آسمان را
و زمین را آفرید
... و تنهایى خدا بزرگ بود
و من کوچک بودم
خدا تو را آفرید
تا تنهایى ام را با تو قسمت کنم
و اینک خداست
و تنها خداست
و خدا هم چنان تنهاى تنهاست.
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 288