نویسنده: اکبر رضی زاده
منبع:راسخون
منبع:راسخون
«بهرام صادقی» نویسنده ممتاز اصفهانی در هشتم دی ماه 1315 در نجف آباد اصفهان تولد یافت و پنداری دلِ خوشی از دی ماه نداشت که در شانزدهم همین ماه به سال 1363 خورشیدی در تهران با جهانِ هستی خداحافظی کرد و بارِ سفر را بست.
او در خانواده ای روحانی پرورش یافت. پس از گذراندن دوره ی ابتدایی در زادگاهش - نجف آباد - برای ادامه ی تحصیل به مرکز استان - اصفهان - رفت و از سال 1329 در حالی که هنوز نوجوانی بیش نبود، به محافل ادبی اصفهان راه یافت و با نام مستعار «صهبا مقداری» شروع به سرودن شعر کرد.
صادقی در ابتدا شعرهایش را در مجلات ادبی به چاپ می رساند و هرگز موفق نشد اشعارش را در مجموعه ی مدونی فراهم آورد.
او در سال 1334 پس از قبول شدن در رشته ی پزشکی به تهران رفت و تحصیلات خود را تا اخذ دکترای پزشکی از دانشگاه تهران ادامه داد.
بهرام نخستین داستانش را در همان ماهی که به دنیا آمد و از دنیا رفت - دی - در مجله ی ادبی «سخن» به چاپ رساند. بعدها نیز داستانها و اشعارش را در سایر نشریات منتشر می کرد. و اشتیاقی به انتشار آن ها به شکل «کتاب» نداشت.
در سال 1337 شمسی مدتی به هیأت تحریریه ی مجله ی «صدف» که از نشریات شاخص سال های پس از کودتای 28 مرداد 32 بود، پیوست و با این نشریه ی ممتاز ادبی، خود را به جامعه ی ادبی کشور معرفی کرد.
دکتر صادقی بهترین داستانهایش را بین سال های 1335 تا 1345 آفرید و در همین مدت زمان کوتاه برخی از فراموش نشدنی ترین آثار ادبی معاصر ایران را پدید آورد.
و به عنوان درخشان ترین داستان نویس دهه ی 1330 شناخته شد و در سال 1351 جایزه ی ادبی «فروغ فرخزاد» را از آنِ خود کرد.
$ اسلوب داستان های صادقی:
اسلوب کلی داستان های دکتر صادقی در واقع نوعی مجادله را در خود پنهان دارد.
او نوع تازه ای از قصه ها را به خواننده ی ایرانی نشان داد. نگرش صادقی که بر مبنای سنجش تناقض ها در یک موضوع انسانی و اجتماعی شکل می گیرد، ناگزیر در داستان هایش به طنزی ظریف و ریزبافت و معماوار نزدیک می شود. جمله های دراز بهرام که از قول آدمهای ورّاج قصه ردیف می شود، روانشناسی پیچیده ی آدمهایی را که معمولاً بر لبه ی تیغ یک دوران معین زندگی کرده اند در پرتو وضعیات اجتماعی نمایش می دهد، و هیچ کس دقیق تر از او روحیات بقایای هزیمت یافتگان یک شکست بزرگ سیاسی را تصویر نکرده است.
طنز عمیق بهرام صادقی در حین افشای رندانه ی مسائل، گرفتاری ها، دل مشغولی ها و آرزوهای خرده بورژوازی روز، جلوه گر می شود.
این نویسنده با داستان سرگذشت ساعت ها، ابتلای جامعه اش را به محصولات وارداتی، و بازی بیمارگونه ی مردم را با دلخوشکنک های روز (خواه ساعت باشد، یا ضبط صوت یا رادیو ترانزیستوری) افشاء می کند. و در همان حال سرسپردگی آنان را به زرق و برق ها و ظواهر مجلل و فریبنده ی بنیادهایی که اساساً پوسیده است، می توانیم شناخت...
$ طنز عمیق صادقی:
صادقی دیدی تلخ و طنزآمیز و شناختی دقیق از فرم داستان نو داشت. در هر داستان می کوشید شیوه ی تازه ای برای بیان مفاهیم مورد نظرش بیابد، از این رو در هر کارش با تجربه ی جدیدی مواجه می شویم.
از دکتر بهرام صادقی جز رُمان «ملکوت» که نخستین بار در شماره ی دی ماه 1340 کتابِ هفته چاپ شد؛ مجموعه داستان «سنگر و قمقه های خالی، 1349» و چند داستان پراکنده در مجلات باقی مانده است.
این داستان ها با عنوان «وعده ی دیدار با جوجوجتسو» بیست سال پس از مرگ نویسنده، در سال 1383 به دست چاپ سپرده شد و متأسفانه صادقی موفق نشد کتابش را ببیند.
خسرو هریتاش در سال 1355 بر اساس رُمان «ملکوت» فیلمی به همین نام ساخت که متأسفانه به اکران عمومی در نیامد.
محمد رضا اصلانی، یادداشت های پراکنده، اشعار و داستان های چاپ نشده صادقی را در مجموعه «بهرام صادقی: بازمانده های غریبی آشنا» در سال 1384 گردآوری کرده است. داستان «فردا در راه استِ» صادقی این گونه شروع می شود: «نعش را گذاشته بودند در دالان مسجد، خون آلود و لمیده، و کسی فرصت نکرده بود چیزی رویش بیندازد. اما خون و گل خشکیده همه جایش را پوشانده بود. دالان از همیشه خاموش تر و غمزده تر بود. تاریک بود. چراغی درش نمی سوخت. تنها از لای در که نیمه باز بود یک شعاع باریکِ نور از چراغ خیابان به درون افتاده بود...»
او در خانواده ای روحانی پرورش یافت. پس از گذراندن دوره ی ابتدایی در زادگاهش - نجف آباد - برای ادامه ی تحصیل به مرکز استان - اصفهان - رفت و از سال 1329 در حالی که هنوز نوجوانی بیش نبود، به محافل ادبی اصفهان راه یافت و با نام مستعار «صهبا مقداری» شروع به سرودن شعر کرد.
صادقی در ابتدا شعرهایش را در مجلات ادبی به چاپ می رساند و هرگز موفق نشد اشعارش را در مجموعه ی مدونی فراهم آورد.
او در سال 1334 پس از قبول شدن در رشته ی پزشکی به تهران رفت و تحصیلات خود را تا اخذ دکترای پزشکی از دانشگاه تهران ادامه داد.
بهرام نخستین داستانش را در همان ماهی که به دنیا آمد و از دنیا رفت - دی - در مجله ی ادبی «سخن» به چاپ رساند. بعدها نیز داستانها و اشعارش را در سایر نشریات منتشر می کرد. و اشتیاقی به انتشار آن ها به شکل «کتاب» نداشت.
در سال 1337 شمسی مدتی به هیأت تحریریه ی مجله ی «صدف» که از نشریات شاخص سال های پس از کودتای 28 مرداد 32 بود، پیوست و با این نشریه ی ممتاز ادبی، خود را به جامعه ی ادبی کشور معرفی کرد.
دکتر صادقی بهترین داستانهایش را بین سال های 1335 تا 1345 آفرید و در همین مدت زمان کوتاه برخی از فراموش نشدنی ترین آثار ادبی معاصر ایران را پدید آورد.
و به عنوان درخشان ترین داستان نویس دهه ی 1330 شناخته شد و در سال 1351 جایزه ی ادبی «فروغ فرخزاد» را از آنِ خود کرد.
$ اسلوب داستان های صادقی:
اسلوب کلی داستان های دکتر صادقی در واقع نوعی مجادله را در خود پنهان دارد.
او نوع تازه ای از قصه ها را به خواننده ی ایرانی نشان داد. نگرش صادقی که بر مبنای سنجش تناقض ها در یک موضوع انسانی و اجتماعی شکل می گیرد، ناگزیر در داستان هایش به طنزی ظریف و ریزبافت و معماوار نزدیک می شود. جمله های دراز بهرام که از قول آدمهای ورّاج قصه ردیف می شود، روانشناسی پیچیده ی آدمهایی را که معمولاً بر لبه ی تیغ یک دوران معین زندگی کرده اند در پرتو وضعیات اجتماعی نمایش می دهد، و هیچ کس دقیق تر از او روحیات بقایای هزیمت یافتگان یک شکست بزرگ سیاسی را تصویر نکرده است.
طنز عمیق بهرام صادقی در حین افشای رندانه ی مسائل، گرفتاری ها، دل مشغولی ها و آرزوهای خرده بورژوازی روز، جلوه گر می شود.
این نویسنده با داستان سرگذشت ساعت ها، ابتلای جامعه اش را به محصولات وارداتی، و بازی بیمارگونه ی مردم را با دلخوشکنک های روز (خواه ساعت باشد، یا ضبط صوت یا رادیو ترانزیستوری) افشاء می کند. و در همان حال سرسپردگی آنان را به زرق و برق ها و ظواهر مجلل و فریبنده ی بنیادهایی که اساساً پوسیده است، می توانیم شناخت...
$ طنز عمیق صادقی:
صادقی دیدی تلخ و طنزآمیز و شناختی دقیق از فرم داستان نو داشت. در هر داستان می کوشید شیوه ی تازه ای برای بیان مفاهیم مورد نظرش بیابد، از این رو در هر کارش با تجربه ی جدیدی مواجه می شویم.
از دکتر بهرام صادقی جز رُمان «ملکوت» که نخستین بار در شماره ی دی ماه 1340 کتابِ هفته چاپ شد؛ مجموعه داستان «سنگر و قمقه های خالی، 1349» و چند داستان پراکنده در مجلات باقی مانده است.
این داستان ها با عنوان «وعده ی دیدار با جوجوجتسو» بیست سال پس از مرگ نویسنده، در سال 1383 به دست چاپ سپرده شد و متأسفانه صادقی موفق نشد کتابش را ببیند.
خسرو هریتاش در سال 1355 بر اساس رُمان «ملکوت» فیلمی به همین نام ساخت که متأسفانه به اکران عمومی در نیامد.
محمد رضا اصلانی، یادداشت های پراکنده، اشعار و داستان های چاپ نشده صادقی را در مجموعه «بهرام صادقی: بازمانده های غریبی آشنا» در سال 1384 گردآوری کرده است. داستان «فردا در راه استِ» صادقی این گونه شروع می شود: «نعش را گذاشته بودند در دالان مسجد، خون آلود و لمیده، و کسی فرصت نکرده بود چیزی رویش بیندازد. اما خون و گل خشکیده همه جایش را پوشانده بود. دالان از همیشه خاموش تر و غمزده تر بود. تاریک بود. چراغی درش نمی سوخت. تنها از لای در که نیمه باز بود یک شعاع باریکِ نور از چراغ خیابان به درون افتاده بود...»
/ج