هنر پیش از تاریخ آفریقا
در بسیاری از نواحی جنوبی افریقا دوران پیش از تاریخ یا دورانی بدون تاریخ مضبوط تا همین اواخر ادامه می داشته است؛و به بیان روشنتر با ورود سفید پوستان به افریقای واقع در جنوب صحرا بود که تاریخ ساکنان نیم قاره جنوبی افریقا نوشته شد، و دوران پیش از تاریخش به پایان رسید. لیکن بدیهی است که در نیم قاره شمالی شامل مصر و حبشه و لیبیّه و سرزمینهای سواحل مدیترانه و سواحل شرقی، تاریخ مضبوط هر قوم و کشور از گذشته هایی به تفاوت دورتر و نزدیکتر برجا مانده است. آنچه به طور کلی از بررسی هنر پیش از تاریخ نیم قاره جنوبی حاصل می شود شباهت و یکدستی نسبی آثار مکشوف است.
در افریقا شرایط تکوین هنر غاری یا هنر غارنشینان کمتر فراهم بوده است. اما اندک نقاشیها و بسیار کنده کاریها به بدنه های صخره ای کوهها وتخته سنگهای بزرگ از زمانهای دیرین تا گذشته نزدیک، به کرّات در همه جا یافت شده است. این آثار باستانی را باید به تقریب متعلق به دوره نوسنگی افریقا دانست، و از آن پس افریقای جنوبی دیگر عصر مفرغ را نگذارند.
هنر پیش از تاریخ افریقا به دو بخش تقسیم می شود: اول هنر صحرا و شمال افریقا، شامل تونس و الجزیره و مراکش و جمهوری اسلامی موریتانی؛و دوم هنر سراسر افریقای واقع در جنوب صحرا که نیم قاره جنوبی خوانده شد.
اول صحرا و شمال افریقا هنر صخره ای پیش از تاریخ این ناحیه نخست در جنوب اوران [جنوب الجزایر] به سال 1847، و در صحرا به سال 1850 توسط هاینریخ بارت (1) مکشوف شد. در سال 1900 باستان شناسان به یقین دانستند که کنده کاریهای صخره ای بسیاری در رشته کوههای مرکزی صحرا بر جا مانده است؛ و در میانه سده بیستم تعیین شد که در خطه صحرا بیش از هر محل دیگر جهان آثار صخره ای گوناگون و قابل توجه وجود دارد. در 1957 مکشوفات تازه در ناحیه تاسیلی[مغرب لیبیّه] وفور و اهمیت آن آثار را از حد شمار و قیاس گذراند.
هنرهای صخره ای نیم قاره شمالی به چهار دوره منسوب شده اند.
الف دوره «شکارگری» که در آن جانورانی درشت پیکر چون فیل، کرگدن، اسب آبی، زرافه و شترمرغ و نوعی گاو وحشی که اکنون از میان رفته لیکن نقش کنده کاری شده آن به وفور بر سنگها مانده است می زیستند. از این دوره تنها کنده کاریهای روی سنگ بدون هیچ نقاشی با اجرایی طبیعتگر و ضبط جزئیات مشهود، به دست آمده است. هیکلهای آدمی مسلح به «بومرنگ» نوعی تیر یا چوبدست خمیده که پس از پرتاب شدن دور زده و به محل نخست باز می گردد و تبر و گاهی کمان نقش شده اند. به سبب وفور نقش گاو وحشی، این دوره «گاو وحشی» نیز خوانده شده است.
بر پایه گواهیهای حاصل از ابزارهای نوسنگی و فضولات غذایی چنین بر می آید که در دوره پارینه سنگی پیشین، صحرا مسکن جمعیتی انبوه بوده، و در دوره پارینه سنگی پسین نامسکون مانده است. [همزمان با دوره یخبندان اروپا و آثار درون غاری لاسکو و آلتامیرا و فون دوگوم حدود 10000 ق م، رک بخش اول]. بعداً در دوره نوسنگی نواحی میان رشته کوههای اطلس و نیجریه از نومسکون شده است؛و گرچه در حال حاضر تعیین سنه ای دقیق دشوار است، لیکن کنده کاریهای مکشوف در اوران و تاسیلی را باید متعلق به همین عصر نوسنگی، یعنی حدود 7000 تا 4000 سال ق م دانست. در این آثار هیاکل با اندک رعایت ترکیب هنری و شگردهای سه بعد نمایی در صحنه قرار گرفته اند، که در هنر غارهای فرانسه و شمال اسپانیا قرینی بر آن نمی توان یافت.
ب دوره «گله داری»[4000 تا 1200 ق م] که کنده کاریهای باقی مانده از آن در پناهگاههای طبیعی کوههای تخته سنگی پراکنده است. شیوه بازنمایی کمتر طبیعتگر و بیشتر زُبده نماست، و اسلوب کنده کاری فرومانده تر از دوره پیشین است.
ج دوره «اسب» که به دو مرحله تقسیم شده است، کنده کاریهای ارابه کشی، و کنده کاریهای اسب سواری. در آثار سراسر این دوره جانوران پوست کلفت کلاً از میان رفته و جا را برای نقش گاوهای اهلی مانند گذشته به اضافه قوچ کوهی و سگ بازگذارده اند. در مرحله آخری تصویر شتر نیز مانند اسب وارد صحنه شده است. اسب با سلطه قوم هیکوس بر کشور مصر در هزاره دوم ق م وارد افریقای شمالی شد. هرودوت گواهی می دهد که در سده پنجم ق م ساکنان صحرا ارابه اسبی به کار می برده اند. ارابه عموماً به نقش زبده نما و هیکلهای آدمیان و جانوران، گرچه یکنواخت و مقرراتی لیکن غالباً سرزنده و توانمند، کنده کاری شده است.
د- دوره «شتر» که متأخرترین است، و تا هم اکنون دوام یافته، مشخص است به وفور نقش آن چهار پای قانع سربلند. هیکلها معمولاً کوچک و زبده نما و با مهارتی کمتر از گذشته اجرا شده است. مکشوفات اخیر در تاسیلی نمایانگر شیوه مشخصی از نقوش آدمیان با سرهای گِرد و منسوب به هنر پدید آمده در میان دو دوره «گاو وحشی» و «گله داری» است. از این دوره همچنین نقاشیهایی با سجیه بارز رمزگری و مبتنی بر ایمان «جان باوری» به دست آمده است که پیشینه ای در هنر دوره های گذشته ندارد. به عقیده گروهی از پژوهشگران این نقاشیهای صخره ای را باید سرچشمه «هنر سیاهپوستی» دانست. در این شیوه نقاشی که تا کنون هزاران سال از عمرش گذشته است؛ نخست هیکلهای کوچک بودند و بتدریج اندازه آنها افزایش یافت، تا جایی که به ابعاد بزرگترین نقاشیهای پیش از تاریخ درآمد. شیوه فوق در مراحل آخری بیشتر به ظرافت و زینتکاری آمیخت و بعداً نفوذ هنر مصری نیز در آن نمایان شد.
در جمهوری اسلامی موریتانی از دوره گله داری به بعد نقاشیهای صخره ای، و در حبشه دو راسته نقاشی بر تخته سنگهای واقع در پناهگاههای کوهستانی، که راسته کهنسالتر و طبیعتگر آن متعلق به دوره نوسنگی شناسایی شده، به دست آمده است. در سومالی نقاشیهای صخره ای که با خامدستی اجرا شده، و در کاوشگاههای نواحی واقع در میان نیل آبی و دریای سرخ و نیز در بیابان نوبه، کنده کاریهایی بر تخته سنگهای کوهستانی مکشوف شده است.
دوم نیم قاره جنوبی آفریقا ساکنان افریقای جنوبی به نام بوشمن ها از گذشته ای دور تا زمان حاضر بر پایه همان معیشت یا اقتصاد شکارگری و آذوقه گردآوری، مشابه با آنچه درباره عموم اقوام پارینه سنگی اروپا و آسیا گفته شد، به زیست خود ادامه داده اند. هنر ایشان نیز عبارت بوده است از نقاشی و کنده کاری بر بدنه سنگی درون غار یا تخته سنگ واقع در پناهگاهی طبیعی.
طرّاحیهای مخطط و نقوش منقور بر سطح تخته سنگها در نقاط دور افتاده از هم افریقای جنوبی یافت شده، و به خصوص نمونه های ممتاز آن آثار از غارهای سنگ خاره ای زیمبابوه و در شکافهای سنگ ماسه ای زیر زمین واقع در «اتحادیه کشورهای جنوب آفریقا»[عنوان امروزین] به دست آمده است.
از آنجا که تمدن مبتنی بر شکارگری و آذوقه گردآوری بدون تحولی بارز تا زمان اخیر در افریقای جنوبی برقرار بوده است؛ پژوهشگران دوره های پیش از تاریخ نتوانسته اند با نظری قاطع قدمت نخستین مرحله هنری آن نیم قاره را تعیین کنند. در حال حاضر بنا بر تخمین رسمیت یافته، قدمت نقاشیهای رنگی برجا مانده به رقمی بیش از 4000 سال قبل می رسد. خود افریقاییهای امروزی بندرت بر تاریخی متقدم بر قرون وسطا وقوف داشته اند. با این همه اخیراً تعدادی شیوه های گوناگون در مسیر هنر افریقای جنوبی مشخص شده، و توالی تاریخی آنها تا حدی به شناسایی درآمده است.
در ناحیه کیمبرلی که خالی از غار و پناهگاههای تخته سنگی است، انواع کنده کاری به وفور یافت شده، و چند شیوه متمایز با رعایت توالی زمانی به شناسایی درآمده که متأخرترین نمونه های آن کاملاً امروزین است. در شیوه های دیرین تصویر فیل به اسلوب تکه پرانی سطح سنگ کنده کاری شده است؛لیکن معلوم نیست در چه زمان نسل فیل در آن ناحیه از میان رفته است؛ همچنانکه در هیچ مورد نمی توان رابطه ای میان نقاشیها و کنده کاریهای صخره ای با یکی از قبایل کنونی مستقر در آن سرزمین برقرار کرد.
در بخش شمالی تر، یعنی در زامبیا و کاتانگا از ایالات کنگو، شیوه ای کاملاً هندسی در هر دو هنر نقاشی و کنده کاری نمایان است که معلوم می دارد سهمی از محصولات آن شیوه متعلق به تمدن محلی «ناشیوکوفان(2)» بوده، چرا که ابزار تولید آن آثار گهگاه در پناهگاههای صخره ای همان محل به دست آمده است. در این مورد نیز نمی توان برای پیدایی آن هنر قدمت زیاد قایل شد. در کاسما برخی از نقاشیها بر سطح صاف تخته سنگهای خارا اجرا شده است. در تانگانیکای شمالی بسیاری از کاوشگاهها با آثار نقاشی متعلق به دوره های مختلف مورد پژوهش قرار گرفته اند، که متأخرترین آنها باید متعلق به زمان حاضر باشد.
برخی دیگرشان نشان از قدمت بیشتری دارند، گرچه هیچیک شان کهنسالتر از آثار هنری زیمبابوه به نظر نیم آید. در طول باریکه های مرزی جنوب صحرا، و به خصوص در «افریقای استوایی فرانسه» و در نیجریه تعداد زیادی پناهگاهای صخره ای با نقاشیها و کنده کاریهای روی سنگ مکشوف شده است. بسیاری از آنها تا حدی متأخر می نمایند، و برخیشان آن قدر به زمان حاضر نزدیکند که تصویر اشیاء زندگی امروزین اروپایی را وارد متن کار ساخته اند.
بر روی هم در حال حاضر مسلّم این است که نمی توان در مورد موجبات اجرای هر یک از این آثار، یا بر آن هدف اجتماعی که هنرهای نامبرده در ملازمتش بوده اند، به یقین پی برد، جز اینکه بر پایه مشاهدات محلی و نتیجه گیریهای علمی که اریک هوم(3) و پژوهشگران دیگر در میان بوشمن ها به عمل آورده اند، باید مجموعه آن آثار هنری را بازتابی تصویری از بینش سنتی و اساطیری آن مردمان از دنیای محیطشان بدانیم؛ که از سویی دیگر افسانه ها و ترانه های عامیانه رایجشان نیز موید آن می تواند بود.
هنر قبیله ای افریقا
در زمانهای تاریخی دنیای متمدن، بومیان افریقا در نواحی مختلف آن قاره درشتخو ودور مانده از کاروان دوران، صاحب هنری منضبط و سنتگر، با محتوایی آیینی و زیباییهای صوری و انتزاعی خاص هر قوم و قبیله بوده اند. هنری که نه تنها پژوهشگران و پیشگامان اروپایی را از اوایل سده نوزدهم سخت به خود مشغول داشته، بلکه در بینش و اسلوب کار بسیاری از نقاشان و پیکره سازان مغرب زمین اثر آشکار گذارده است؛ تا جایی که نابغه ای چون پیکاسو در آغاز قرن حاضر یک راسته از آثارش را با الهامگیری صوری از هنر بومیان افریقا به وجود آورد، و نیز مکتب حجمگری از جهتی بر پایه همان صوری از هنری بومیان افریقا به وجود آورد، و نیز مکتب حجمگری از جهتی بر پایه تأثیرپذیری تکوین یافت.قبیله افریقایی مبتنی است بر هسته اصلی خانواده ای گسترده و در هم تابیده، با روحیه ای «خودی شناس» و «بیگانه گریز» و هشیار بر متمایز بودن سنت زندگی و باور آیینی اش از هر قبیله دیگر. در چنین انگاره اجتماعی هنر و آیین و آداب هر قبیله در وهله نخست وسایلی هستند برای تحکیم پیوستگی و تثبیت هویت« درون قبیله ای» و مجزا و متمایز ساختن آن از هر چه «بیرون قبیله ای» است؛ و به بیان دیگر هر چه به قبیله ای بیگانه تعلق دارد. هنر قبیله ای نمودگار ارزشها و معتقدات همان واحد اجتماعی، و بدون هیچ واسطه مورد پذیرش و قابل فهم افراد آن قبیله است. بنابراین هنر افریقایی اصالتاً هنر آیینداری و سرسپردگی به انگاره زندگی موروثی است. و باز بر همین اساس شکلهای هنری معتبرترین ملاک تعیین هویت هر قبیله به شمار می آید. هنرهای متداول در هر قبیله منضم وملازم است با روال و قرار زندگی آن قبیله به طوری که با تغییر یافتن نحوه زندگی هر قبیله هنرش نیز تغییر می یابد، و به دنبال تباهی نهادهای اولی، هستی دومی نیز به نیستی می انجامد. با این همه نباید از نظر دور داشت که هیچ قبیله یا واحد کوچک اجتماعی به طور کامل ایستا و خودکفا نمی تواند بود؛ و اندک تبادل عناصر اجتماعی و نفوذهای هنری در میان قبیله های مجاور اجتناب ناپذیر است؛ چناکه در صورتکها و اشیاء آیینی و پاره ای آداب سنتی و رقصهای قبیله ای و فعالیتهای تفریحی قبایل مختلف، مدارک این گونه تبادلات مشهود است.
نقاشی روی پوست بدن و شیار اندازی بر چهره در میان بسیاری قبایل مرسوم بوده است. گرچه این دو سنت مبنای آیینی و اجتماعی داشته و نشانه هایی از مراتب و مقامات سران قبیله بوده است، لیکن در عین حال بروزی از انگیزه هنری و وسیله ای برای حفظ غرور فردی وحیثیت هر قبیله شمرده می شده است. نگاره ها و آرایشهای رنگی به کار رفته در روی بدن غالباً در پیکره سازی نیز اجرا می شده است. به جز نقاشی روی بدن و اندک نقاشیهای صخره ای خصوصاً آنها که توسط بوشمن ها اجرا شده است هنر نقاشی در میان قبایل افریقا چندان رواج و اعتبار نداشت، و بی شک مهمترین قالب هنری آن قاره پیکره سازی و کنده کاری تزیینی شناخته شده است؛ وهمان بوده که مستقیماً بر هنر امروزین اروپا و امریکا اثر گذاشته و بینشهای هنری و مضامین صوری تازه بدان بخشیده است. پیکره سازان افریقایی سنگ، فلز، چوب، عاج، سفال، گِل صورتگری، الیاف نخل و گل عادی را در هنر خود به کار می گرفته اند.
در پیکره های چوبی افریقا عموماً شکل اصلی تنه یا ساقه ای که هیکل از آن به وجود می آمده محفوظ و مشهود می مانده است. چوب درخت همیشه به حالت تر یا سبز مورد استفاده قرار می گرفته، و به همین سبب پیکره های افریقایی پس از خشک شدن ترک بر می داشته اند. روغن مالی یا دود دادن برای جلوگیری از ترک خوردن چوب غالباً زنگار یا بافت خوشنمایی بر سطح پیکره می بخشیده است. در بیشتر موارد پیکره با تبر از تنه یا ساقه کلفت درخت جدا و سپس با تیشه ریزتراش می شده و در آخر با برگ زبر یا نوعی سمباده صیقل می خورده است.
اما همین وسایل بدوی و ساده در ارائه ودیعه شکل آفرینی هنرمند چیزی را فرو نمی گذارده، و اشتباه است اگر تصور شود که به سبب نقص ابزارکار، پیکرتراشی افریقا «بدوی» یا ناشیانه اجرا می شده است. هنرمند قبیله نشین در اسلوبهای سنتی مهارت تام می داشت، و با توانایی فطری شیوه و اسلوب را در اثر خود با تعادل درست به هم می آمیخت، تا جدایی آن دو اصل هنری، ارزش کارش را پایین نیاورد؛و این نکته ای است که بسیاری از هنرمندان مغرب زمین از آن غافل بوده اند.
پیکرتراشیهای چوبی افریقا به سه دسته تقسیم بندی می شود: صورتکها، پیکره های کوچک، و اسباب و اثاثه خانگی. صورتکها عموماً در آیینداری سنتی و مراسم نیاپرستی و رقصهای قبیله ای برای احضار و بزرگداشت نیاکان، و یا طلب خیر از نفوس غیبی، به کار می رفت. کسی که صورتک را بر خود نصب می کرد گویی هویتش را رها ساخته و نیروی حیاتش را به نفسی غیبی یا نیایی داده است، و آن نفس ضمن اجرای آیین تقدس بخش یا برکت بخش در آن صورتک حلول می کرد، یا تماماً خود آن صورتک می شد. بعضی صورتکها تنها چهره را می پوشاند، و با الیاف درخت نخل به دور سر و گردن بسته می شد، و جزئی از لباس را نیز تشکیل می داد. برخی دیگر که سنگین تر و به شکل کلاهخود بودند و از توده ای چوب گود شده یا ترکه های برهم تابیده ساخته می شدند، روی سر قرار می گرفتند و غالباً تا شانه پایین می آمدند. گاهی یک صورتک مرکب از چند چهره، وگاهی چون سری کامل بر بالای کلاهخود کنده کاری می شد. نوع سوم صورتکی پهن بود که نه روی صورت بلکه بر بالای پیشانی به طور قائم نصب می شد؛ و نوع چهارم که کمتر معمول بود صورتکی دسته دار بود که اجرا کننده مراسم با دست در برابر چهره خود نگاه می داشت.
در کنگو و بنین ساختن نوعی صورتکهای عاجی کوچک یا بسیار کوچک نیز رواج داشت.
پیکره های چوبی همه جا در مراسم دینی یا آیینهای قبیله ای به کار می رفت. در بیشتر نواحی افریقا این پیکره ها نمودگاری از نفوس غیبی، و در برخی دیگر نمایانگر نیاکان قبیله ای بودند، و در میان بسیاری قبایل چون کالبد یا قالبی برای تجمع یافتن نیروهای غیبی تلقی می شدند. صنمک ها و پیکره های کوچک اندام نیز در آیین غیبگویی و اعمال جادویی چون طلب شفا و دفع بلا به کار گرفته می شد. در واحد اجتماعی «قبیله» تفاوت آشکار میان سه مقوله دینی و جادویی و دنیوی وجود نداشت. می توان گفت که بر حسب ملاکهای جامعه غربی بسیاری از آن پیکره ها جنبه دنیوی می داشته اند. مثلاً در دو پادشاهی ساحل گینه وکنگو پیکره های کوچک اندام نشانه هایی از هنر درباری بودند و به منظور حفظ حیثیت پادشاه و تزیین مقرّ او سفارش داده می شدند.
در برخی قبایل برای تزیین اشیا و لوازم خانگی چون: دوک نخریسی، کاسه طبل، شانه و سنجاق زلف، هنرمند مهارت فنی را آمیخته به ادراک زیبایی و همچنین چاشنی شوخ طبعی به کار می گرفت. چهار پایه و تخت یا اورنگ شاهی -در میان بسیاری از قبایل سراسر قاره اعتبار و معنایی خاص داشت؛وانواع گوناگون آن از چهار پایه های کنده کاری شده با نقوش هندسی ساحل عاج تا تختهای مزین به پیکره های ایستاده آدمی بر دو کنارش گاهی به اندازه طبیعی که در کامرون ساخته می شد، و باز تختها و زیرسریهای تعبیه شده به شکل جانور و آدمی را در بر می گرفته است.
معماری بومی افریقا در اصل عبارت بود از چارچوب یا قالبی بر پا شده با شاخه و تنه درخت، گاهی با گِل، و گاهی با مخلوط آن دو، که با سقفی از نی و جَگَن و ساقه های گیاهی دیگر پوشیده می شد. تیرهایی که چارچوب خانه را نگاه می داشت غالباً با کنده کاریهای هنرمندانه آذین می یافت. در حقیقت بیشتر ابزار و اثاثه ای که به کار زندگی روزانه می خورد، چون هاون و کوبه اش، دسته چاقو، تیشه، تبر، کاسه چوبی، آبخوری، ظروف آشپزخانه، چهار پایه، طبل و مانند آن با نقوش هنرمندانه، گاهی منقور و زمانی برجسته، با عشق و اهتمام تمام تزیین می یافت.
سنگ در بیشتر نواحی افریقا کمیاب است. پیکره های سنگ صابونی توسط ساکنان جزیره شربرو و قبایل سیرالئون کناره غربی افریقا ساخته می شد، که چنانکه پیداست باقیمانده هایی از چهره های نیاکان تمدنی دیرین بوده اند. پیکره های سنگ صابونی مشابهی نیز در قبیله کِیسی ساکن گینه غربی [ شمال سیرالئون]به منظور اجرای آیین نیاپرستی و غیبگویی به وجود می آمد. باز پیکره های سنگی دیگر در جنوب نیجریه و دهانه رودخانه کنگو یافت شده است.
عاج محصول گرانبهای افریقا بود که از ابتدا پای بازرگانان عرب و اروپایی را به آن قاره باز کرد. در آن سرزمین عاج همیشه با چاقو کنده کاری می شده، و متّه تنها در موردی استثنائی به کار می رفته است. مشهورترین و جالبترین کنده کاریهای روی عاج حاوی مضامین آیینی و نیاپرستی از بنین [جنوب نیجریه] و کنگو به دست آمده است.
در حفریّات معادن قلع شمال نیجریه بقایای پیکره ای سفالین متعلق به دوره انتقالی نوسنگی به عصر آهن در آن سرزمین، یعنی حدود 250 ق م، به دست آمد. همچنین سردیسها و پیکره های کوچک سفالین در تمدن سائو که از دوره قرون وسطای اروپا تا سده هفدهم میلادی در نزدیکی دریاچه چاد رونق یافته بود، به وفور ساخته می شد. با این همه معلوم است که اقوام افریقایی در سفالگری پیشرفت و مهارتی نیافتند، و حتی چرخ کوزه گری را نشناختند. در برخی قبایل افریقا، مانند بسیاری اقوام دیگر جهان، ساختن سفالینه های خانگی کار زنان بود.
پیکره فلزی بیشتر از مفرغ ساخته می شد؛ لیکن هیچ گاه عیار آن ثابت نبود. اسلوب «ریخته گری دقیق»[با قالب مومی پیشساخته ]در ایف معمول بود؛ و محتملاً در حدود قرن چهاردهم میلادی هنر درباری بنین آن اسلوب ریخته گری را از ایف اقتباس کرده بود. از کامرون صورتکهای مفرغی شایان توجه به دست آمده است. پیکره های کوچک اندام مفرغی و برنجی قبایل آشانتی و بُل زمانی در اروپا بازار گرم پیدا کرد. درباره ساختن پیکره های برنجی بزرگ و پیکره های آهنی در کنگوی مرکزی نیز گزارشهایی ضبط شده است. افریقاییها کمتر با طلا کار کرده اند؛ جز این که قبایل آشانتی و بُل پیکره های چوبین خود را با ورقه های نازک طلای کوبیده می پوشانده اند.
ورود اروپاییان به افریقا و نفوذ تمدن و مذهب مغرب زمین در آداب زندگی و اندیشه ساکنان آن قاره کاربرد و محتوای هنر و آیین قبیله ای را باطل کرد و بی ثمر گذارد. از آن پس بخشی از هنر بومیان افریقا تبدیل به صناعتی بازاریاب در میان جهانگردان اروپایی شد. گرچه ویژگیهایی مشابه در میان بعضی شیوه ها یا آثار هنری متأخر اروپا چون حجمگری و هیجانگری با پیکره ها و صورتکهای افریقا مشاهده شده و مورد بررسی قرار گرفته است، لیکن نباید از خاطر دور داشت که دیدگان اروپایی است که چنان مشاهدات و مقایساتی کرده، و هنر بومیان افریقا برمحتوا و صورت و هدفی خاص خود استوار بوده است. هنر افریقا هنری بوده است مبتنی بر زمینه های آیینی و اجتماعی و سنتی و نژادی آن قاره؛ و اگر نفوذی از آن در هنر سده بیستم مغرب زمین بازتاب یافته، حاصل آن پدیده یا نهضت تازه ای در سیر هنر مغرب زمین بوده است و نه تأویلی از هنر قبیله نشینان افریقا، و از این رو نامگذاری بر شیوه های هنری ایشان به پیروی از موازین و مفاهیم اروپایی، و یا تعیین ارزش و خوب و بد آثار هنری افریقاییان با معیارهای مستقر زیباشناسی اروپایی، اشتباهی بزرگ است.
افریقا از جهت بارآوری هنرهای تجسمی ـ که مورد پژوهش ماست به چهار بخش عمده تقسیم می شود:1- سودان غربی، 2- ساحل گینه 3- افریقای مرکزی 4- کنگو، که در مغرب تا آنگولا، و رو به مشرق تا غرب دریاچه های بزرگ و مرز تانگانیکای جنوبی گسترش می یابد. سراسر این چهار بخش ناحیه ای از افریقای مرکزی و ساحل غربی را تشکیل می دهد که حدود تقریبی آن از شمال صحرا، از مشرق دریاچه های بزرگ مرکز افریقا، از مغرب سواحل اقیانوس اطلس و از جنوب خطه زامبیاست.
اول سودان غربی -قوم دوگون ساکن سودان غربی یکی از پیشرفته ترین قبایل افریقا در پیکرتراشی شناخته شده است. بیشتر آثار ایشان توسط صنف یا راسته فلزگران ساخته می شد، و خطوط منقور بر چوب پیکره هایشان خصوصیات شکلپردازی و ساده سازی، و همچنین ترسیم راستخطهای زاویه دار معمول در فلزگری را آشکار می دارد. پیکره های این قوم به آسانی قابل بازشناشی اند، زیرا در بیشترشان گونه ها و سینه ها و ناف نوک تیز، و چشمها و دهان به شکل لوزی و کاملاً بیرون جسته از چهره اجرا شده اند، و علاوه براین همه حالتی عمیقاً رمز آمیز و بیانی سرّی- یعنی پوشیده برنامحرم- دارند. صورتکهای قبیله دوگون باز هم بیشتر نمایانگر ویژگیهای قبیله ای است. شکل ثابت آنها مستطیلی است که به طور قائم بر چهره نصب می شود، و تزیینات روی آنها معمولاً تصاویر جانور و پرنده و مار و آدمی با رنگهای سفید و سیاه و سرخ است. این صورتکها توسط مردان عضو انجمن دینی در هنگام اجرای مراسم به کار برده می شده است. هیچ مدرک معتبری موجود نیست که قدمت این آثار را به سنه ای پیش از حدود 1800 میلادی منسوب دارد.
پیکرتراشی قبیله بامبارا متمایز است به هیکلهای اجدادی، که عموماً زنانی نشسته اند.
صورتکهای ایشان نیز اختصاص داشت به اجرای آیین کشاورزی، از جمله تصویر راستخط و زبده نمای بز کوهی که نمودگار اساطیری «توالد کشاورزی» شمرده می شد. بلندی این صورتکها گاهی به 60 سانتیمتر می رسد.
قبیله های ماسی مشتمل بر جمعیتی شهرنشین که مسلمانند، و گروهی دیگر روستانشین، آیینهای بومی خود را تا همین اواخر برجا نگاه داشته بودند. ایشان صورتکهای بسیار بزرگ و هیبت انگیز جانوران شاخدار را می ساختند که بلندیشان گاهی به بیش از 210 سانتیمتر می رسید.
دوم ساحل گینه پیکره های ساخته شده به دست هنرمندان قبیله کوچک بوگو ساکن ساحل گینه چهره هایی «اندامپردازی» شده[اصطلاح برای قالب بندی اندام معادل با نقشپردازی در نقاشی] و بیرون جسته و پوزه مانند دارند، با دستانی بلند شده به زیر چانه و گردنی بسیار عقب نشسته، که به آنها خاصیتی نامأنوس و هراس انگیز می بخشد. در صورتک معروف به نیمبا که جسیم ترین صورتک در هنر قبیله نشینان شناخته شده، چهره ای با همان ویژگیها روی بالا تنه ای بسیار بزرگ و تو خالی قرار داشته، و اجرا کننده رقص آیینی آن را با دو دست بر سر حمل می کرده است.
در همان خطه ساحل گینه قوم منده در زندگی اجتماعی و نیز در برداشت هنری خود شدیداً زیر سلطه انجمنهای مخفی قرار داشت. مهمترین محصولات هنری ایشان صورتکهای سیاه رنگی بود که چون کلاهخودهای بزرگ بر سر و صورت زنان عضو انجمن به هنگام اجرای آیین «دستگیری» یا «معرّفی رسمی نوبالغان پسر و دختر» نصب می شد. قبیله منده همچنین در ساختن پیکره هایی نیکو منظر و خوشخیم که توسط«طبیب جادوگر» در مراسم شفا دادن بیماران به کار برده می شد، سرآمد بود.
قبیله بُل ساکن ساحل عاج در حدود 1730 میلادی از آشانتی ها جدا شد. صورتکهای خوشتراش و صیقل خورده ایشان بیشتری جاذبه هنری را برای ذوق مغرب زمینیها داشت. چهره بیضی، پیشانی نیمدایره و پهن، چشم و ابرو و دماغ و گوش بسیار ظریف، دهان به خصوص تنگ واندکی پایین افتاده، و چانه زیر آن نازک و پوزه مانند اجرا شده است. این گونه صورتکها و پیکره های ظریف و پرداخت شده را باید از نوع هنر کلاسیک افریقا دانست. در آن قبیله اسباب دم دستی چون دوک نخریسی، کارگاه بافندگی، قاشق و چهارپایه و مانند آن با چیره دستی تزیین می شد. چنین به نظر می رسد که تنها دو قبیله آشانتی و بُل چهارپایه ها و پیکره های چوبی خود را با ورقه های چکش کوب شده طلا می پوشانده اند.
اما آشانتی ها که ناحیه غنای جنوبی را اشغال کرده بودند، با دست یافتن به معادن طلای پرحاصل آن، راسته ای از هنر خود را با به کارگیری آن فلز به وجود آوردند، و گرچه پیکره سازیشان در سطح پایین تری از هنر بُل ها قرار داشت، لیکن طی سه قرن اخیر بسیاری پیکره های کوچک اندام زرین ساختند که در بازارهای اروپا رواج یافت. شاید مهمترین پیکره های قبایل آشانتی سردیسهای سفالینی بود که در آیین تدفین به کار می بردند. یک صورتک ریخته گری شده از طلا که تا کنون همتایی بر آن در آفریقا دیده نشده از سرزمین آشانتی ها به دست آمده است.
حدود سه قرن پیش پادشاهی توانای فون میان پادشاهیهای دیگر ساحل گینه و کنگو تأسیس یافت. هنر عمومی آن جنبه ای کاملاً عامیانه و خودمانی داشت که از هنر درباری و تفاخر آمیز متمرکز در پایتخت، به کلی مجزا بود. پیکره آهنی رب النوع جنگ که در آن محل یافت شده یکی از شاهکارهای هنر افریقا به شمار آمده است.
قبایل یوروبا ساکن نیجریه غربی یکی از بزرگترین گروههای قبیله نشین را تشکیل می دادند، و بیشتر از دیگر قبایل افریقا پیکره سازی می کردند؛ آن هم آثاری ممتاز و متمایز که به سهولت قابل شناسایی اند. در پیکر تراشیهای چوبی ایشان مرکز توجه سر و صورت است. چشمها درشت و دیگر علایم چهره بیرون نشسته، لیکن در عین حال واقعنماست. پیکره های زنان معمولاً با هیکل کوچک کودکان ترکیب یافته است. همچنین از قبایل یوروبا گروه پیکره هایی متشکل از 10 تا 20 هیکل در هم تابیده به دست آمده است.
قبایل ایبو که نیز بسیار پرجمعیتند، و توده اصلی ساکنان نیجریه شرقی را تشکیل می دهند، برعکس آنچه گذشت فاقد نظام قبیله ای و شیوه هنری سامان یافته ای بودند. برگزیده آثار ایشان صورتکهای سفید و زیبای ارواح زنانه بود که در آیین پرستش نفوس غیبی به کار می رفت. تعدادی قبایل کوچک که علفزارهای جنوب غربی کامرون را مسکن خود قرار داده بودند پیکره های چوبی کوچک و صورتکهای شوخ و شاد می ساختند. در علفزارهای شمالی تر کامرون قبایل عمده و به هم پیوسته ای چون بیکوم و بافوم در ساختن پیکره های بزرگ آدمیان به کمال مهارت رسیدند. همچنین کامرون امروزه یکی از مراکز عمده سفالگری در افریقا شناخته شده است.
سوّم افریقای مرکزی -در حوزه دو رودخانه نیجر و نبو گروه قبایل معروف به ایگالا از قدیم صاحب پادشاهی و پیکره های برنجی و صورتکها برای اجرای رقصهای آیینی بودند. آیین قبیله ای ایشان پرستش«نیروی حیات» بود که به اعتقادشان در دست راست انسان جای می داشت. تصویر شاخهایی شکلپردازی شده را که توسط صفوف آدمیان حمل می شد برچوب نقر می کردند و آن را در آیین پرستش «نیروی حیات» به کار می بردند. قبیله دیگری به نام جوکُن، ساکن نواحی مرزی میان نیجریه و کامرون، در ساختن صورتکهای انتزاعی پیشرفته ترین قبیله افریقا شناخته شده است.
قبیله مانگ بتو ساکن مرز مشترک جمهوری افریقای مرکزی با کنگوی شمالی پیکره های چوبی، و چنگهای تزیین یافته با نقش سرآدمیان، و چهارپایه های کند کاری شده، و میز بازی و اشیاء خانگی دیگر می ساختند. نکته شایان توجه اینکه قوم مانگ بتو دور سرکودکان خود را با نواری پهن چنان محکم می بستند که مانع رشد عرضی جمجمه شان می شد، و نموّی دراز رو به بالا می یافت[شاید تقلیدی از مصریان باستانی بوده است]، و همین ویژگی در پیکره سازیهای سفالی و عاجی و چوبی ایشان عیناً بازنمایی می شده است. در بررسی هنر قبیله فانگ با شگفتی دیگری مواجه می شویم؛ فانگها که قبیله ای جنگجو و آدمخوار بودند از حدود سه قرن پیش در گابون و کامرون جنوبی مسکن گزیدند. این قبیله آدمخوار برای اجرای آیین نیاپرستی خود پیکره هایی به وجود آورده اند که در نظر هنرشناسان جهان«برگزیده آثار کلاسیک افریقا با زیبایی ملکوتی» ارزشیابی شده است.
چهارم کنگو -این ناحیه بارآورترین مرکز هنر قبیله ای افریقا عنوان یافته است. قبایل ساکن نواحی ساحلی کنگوی غربی به طور عمده دو نوع پیکره می ساختند: یکی پیکره های اجدادی به شیوه طبیعتگر که یا به یادگار متوّفا در خانه نگهداری و یا در کنار جسد به خاک سپرده می شد، و دیگر پیکره های جادویی درشت تراش و ناصاف که برای دور راندن نفوس بدخیم و بیماریزا، طی مراسمی مقرّر، به کار برده می شد. طلسم مشابه دیگری نیز در میان قبایل آن ناحیه کنگو رواج داشت که شَمَن یا طبیب -جادوگر در هنگام اجرای آیین دفع بلامیخها و پولکهای فلزی در آن فرو می کرد.
در کنگوی مرکزی مشهورترین «گروه قبیله» به نام باکوبا می زیند که پیشینه قومی شان به سده شانزدهم میلادی می رسد. تندیس فردی پادشاهان به نام «شامبا بولونگونگو» که همراه با یک سلسله تندیسهای فردی دیگر به تشویق آن پادشاه ساخته شده بود[حدود 1600 ب م]اکنون در موزه بریتانیایی نگهداری می شود. این پیکره شبیه سازی شده کاملاً تمامرخ، با سری بزرگ و وزین، و قیافه ای متفرعن، مقتدر و مستبد، همانگونه که پادشاه ربانی مقام افریقایی باید در نظر آید، اجرا شده است.
مجتمع قبیله ای بالوبا در بخشهای شرقی و جنوبی کنگو صاحب پیکره هایی بودند با خطوط سیّال و حجمهای خمیده شکل که به شیوه طبیعتگری کمال یافته اجرا می شد. آثار هنری ایشان مشتمل است بر گروه پیکره هایی ایستاده یا نشسته که کاسه یا چهار پایه یا پشت سری چوبینی را بر دست یا دوش حمل می کنند؛ و دیگر صورتکهایی که از جهت نقشپردازی به برخی صورتکهای کنگوی مرکزی نزدیک می شوند.
در همسایگی قبیله بالو با قوم باسونژ همانگونه آثار، لیکن به شیوه ای کاملاً متفاوت، تولید میکردند که جالبترینشان صورتکهای آدمسان است، یا به تفسیر افریقاشناسی چون ویلیام فگ:« ترکیبی از حجمهای بزرگ مکعب با رشته شیارهای متوازی و موزون رنگ آمیزی ـ شده، که در حرکات رقص کسی که آن را بر چهره نصب کرده جان می گیرد و نگرنده را شدیداً به زیر تأثیر عاطفی خود در می آورد. »
پی نوشت ها :
1. Heinirich Bart
2. Nachikufan
3. Erik Holm