تعلیم و تربیت در زمان های مختلف در محل های متفاوت انجام می شد. مثلاً در دوره ی هخامنشیان در خانواده، آتشکده و آموزشگاه درباری و در زمان سامانیان، دبستان و دانشگاه هم بر آن ها افزوده شد، زیرا می خواستند خدمت گزاران صدیق و لایقی برای اداره ی مملکت تربیت کنند تا بتوانند از صفات این افراد به نفع سلطه ی خود استفاده کنند.
سن و مدت تحصیل
آغاز تحصیل در ایران باستان در سال های پنج تا هفت سالگی بوده است. در چنین سنی، کودک مرحله ی اول آموزش و پرورش را در محیط خانواده پشت سر می گذاشت و برای ورود به مدرسه و دیدن دوره های آموزشی عمومی و همگانی آماده می گردید. برای زمان تحصیل و طول مدت آموزش در ایران می توان سه مرحله ی متفاوت قایل شد که به نسبت رشد قوای جسمانی و دفاعی و نیز با توجه به روحیات و خصایص ملی و اهداف و نیازهای اجتماعی متغیر بوده است.الف: آموزش خانوادگی. در این مرحله مهم ترین و اساسی ترین شالوده ی تربیت و آموزش ریخته می شد. مادر وظیفه ی سنگینی عهده دار بود، چه از یک طرف سعی در یاد دادن آداب و رسوم ملی به طفل را داشت و از طرف دیگر می کوشید که از معاشرت با همبازی های ناباب و ناشایسته او را منع کند. گاهی برای این که محبت مادری مانع از تربیت صحیح نشود، مادران اطفال خویش را پیش یکدیگر می فرستادند و سعی داشتند که نهایت مراقبت و دقت در تربیت و رفتار آنان بشود. در غیاب مادر سرپرستی و پرورش اطفال به عهده ی خواهر یا عمه ی او بود که چون مادری مهربان موظف به پرورش جسمی و اخلاقی او بود.
ب: آموزش عمومی. این مرحله که معمولاً از سن هفت سالگی شروع و تا 14 - 15 سالگی ادامه می یافت، مرحله ی ورود طفل به مدرسه بود و خواندن و نوشتن و علوم مقدماتی و اولیه را در محیط مکتب خانه یا آموزشگاه فرا می گرفت. در این مرحله آموخته های محیط خانواده شکل و قوام می گرفت و کودکان با سنن اجدادی و تبار خویش آشنا می شدند. در این دوره، آموزگاران در همه حال راهنمای ایشان بودند و آنان را کمک می کردند تا به قوانین و روابط خانواده و اجتماع آگاهی یابند. در این دوره شخص برای ایفای نقش آینده در اجتماع آماده می شد. در این مرحله پا به پای آموزش های نظری و عملی به تربیت بدنی نیز می پرداختند. دروس این مرحله از تحصیل اغلب عمومی بود، یعنی همه ی شاگردان از برنامه ای یک شکل و یکسان برخوردار می شدند و در مرحله ی بعدی با توجه به شناخت استعدادها، آن ها را به سوی رشته های مناسب سوق می دادند.(2)
پ: آموزش های اختصاصی. این مرحله که مصادف با زمان بلوغ و رشد هیجانات است به همان اندازه ی مرحله ی اول، برای پرورش عواطف، وقت لازم است. در مرحله ی دوم، استعدادها را می شناختند و بعد از ارزیابی دقیق در مرحله ی سوم نوجوانان را برای پذیرش رشته های تخصصی ارشاد می کردند. آموزش و پرورش در این مرحله شکل پیچیده تری به خود می گرفت. مرحله اول و دوم برای دختران و پسران یکسان بود و اگر اختلافی دیده می شد از مرحله ی سوم ظاهر می گشت.
مدرسه
اولین و ابتدایی ترین محل برای آموزش دانش به طور عام خانه بوده است و پدر و مادر عهده دار آموزش و پرورش بوده اند، ولی به مرور و پا به پای تحوّل اجتماعات و تمرکز خانواده ها، مکان آموزشی به خانه ی مربی انتقال یافت که می توان آن را نخستین محل تدریس گروهی یا مکتب خانه به حساب آورد. با رواج دین زردشت، آتشکده برای آموزش مورد استفاده قرار گرفته و مدت ها عهده دار این نقش مهم بوده است.(3) البته مدارس ویژه ای برای فنون نظامی، مانند مدارس تربیت بدنی، با مکان های سرگشوده و میدان های وسیع در عهد هخامنشیان وجود داشتند و سایر آموزشگاه های صنعتی و فنّی حرفه ای از مراکزی متناسب با نوع آموزش خود برخوردار بودند. تا زمان ساسانیان وضع مدارس و آموزشگاه ها با کم و بیش تغییری به همین منوال بود.معلمان و شاگردان
معلم در ایران باستان از آن جا که مهم ترین نقش را در سازمان جامعه از طریق آموزش و پرورش نوباوگان و فرزندان اجتماع به عهده داشت بی نهایت مورد علاقه و احترام و توجّه خاص بوده است. معلمان مهم ترین و مطمئن ترین واسطه ی انتقال تمدن و فرهنگ و دانش گذشتگان به نسل های آینده بوده اند و هم اینان با رهبری معنوی خود موجب تحولات اجتماعی و سنت های فرهنگی شده اند. در روزگار زردشت و زمان شاهنشاهی، مغان وظیفه ی سنگین معلمی را به عهده داشتند و کلیه ی آموزشگاه ها را بر مبنای اصول تعالیم زردشت به مردم می آموختند.در ایران باستان تخصص مورد توجه بوده و هر معلم با توجه به تخصص خود تعلیم می داده است.
دانش آموزان ایران باستان را می توان از چند نظر به چند دسته تقسیم کرد:
1- دانش آموزان خاص
الف: شاهزادگان علوم سیاسی، جنگی، و کشورداری را می آموختند.
ب: بزرگ زادگان علوم جنگی و سیاسی را تعلیم می گرفتند.
2- دانش آموزان حرفه ای
الف: فرزندان مغان، هیربدان، و موبدان، که برای کسب علوم دینی آماده می شدند.
ب: فرزندان پیشه وران، اصناف، و صنعتگران که هر یک فنون و صنایع پدر را می آموختند.
3- دانش آموزان عمومی
الف: فرزندان آموزگاران.
ب: فرزندان کارمندان
پ: فرزندان بازرگانان که آموزش فرهنگی و اداری و اقتصادی را می گرفتند.
این دانش آموزان به دو دسته پسران و دختران تقسیم می شدند. دختران در آموزشگاه های نظری، هنری، و خانه داری تحصیل می کردند ولی غالباً مانند پسران سواری و چوگان بازی و استفاده از اسلحه را نیز می آموختند.(4)
دانشگاه و استادان
غالباً تصور می شد که آغاز آموزش عالی در ایران مربوط به قرن بیستم یا دوران ایران اسلامی یا زمان ساسانیان و پیدایش جندی شاپور است. ولی جای بسی شگفت است که ما بدانیم که پیش از این ها در 2500 سال پیش در زمان هخامنشیان، به دستور داریوش آموزش عالی و دانشکده هایی برای آموختن علوم مختلف نظری و عملی در میهن ما وجود داشته است. وجود اوستا نشان دهنده ی آن است که در عصر اوستا نیز سطح دانش از مراحل مقدماتی و ابتدایی بالاتر بوده. اگر منصفانه و با واقع بینی به توجهی که در دوران هخامنشیان به علوم و فنون و توسعه ی دانش که باعث موجودیت آن حکومت بود، نظر افکنیم وجود مراکز عالی آموزشی را غیر قابل اجتناب خواهیم دید. تکامل آموزش عالی با برنامه های منظم و وجود دانشکده ها و استادان مجرب را به طور قطع باید در دوران ساسانیان جست و جو کرد. برای تعلیمات عالیه، از مراکز مختلف دینی زردشتی و عیسوی و امثال آن ها استفاده می شد. از جمله این مراکز علمی ریو اردشیر یا بیت اردشیر است که ریاست آن به عهده معانای بیت اردشیر معروف به معانای ایرانی(5) اهل شیراز و از طرفداران مذهب نسطوری بوده که تألیفات او در اقصی نقاط جهان به خصوص در هندوستان شهرت بسیار داشته است. توجه او به فلسفه ی زردشت موجب پیدایش حوزه ی علمی ریو اردشیر شد و در این مرکز عده ای از دانشمندان گرد آمدند و به تدریس و تحقیق در علوم مختلف از جمله طب و نجوم پرداختند.(6)دانشگاه به معنای واقعی خود از جندی شاپور آغاز می گردد که یکی از بزرگ ترین مراکز علمی جهان آن روز به شمار می رفت. در دانشگاه جندی شاپور طب، فلسفه، نجوم، ریاضیات، و الهیات و مقدمات هر یک از علوم مذکور تدریس می شد. دانشکده طب و نجوم این دانشگاه در بسط و تحکیم این علوم به کشفیات و پیشرفت های فوق العاده ای توفیق یافت.(7)
روش تعلیم و تربیت در ایران مانند هند، روش زبانی بود و حفظ کردن و به یاد سپردن مهم ترین عنصر آن را تشکیل می داده است.(8) نتیجه ای که از این نوع تعلیم و تربیت در ایران باستان به دست می آمد نکاتی مثبت و منفی داشت. از طرفی نیروی اخلاقی و بدنی، مناعت، شرافت ملی، جوانمردی سلحشوری و میهن پرستی را در شاگرد ایجاد می کرد و از طرف دیگر او را صددرصد مطیع و فرمانبردار محض بار می آورد و چون تعلیم و تربیت همگانی نبود و مخصوص طبقات ممتاز بود، حکام این دیار صدها سال توانستند بدون عدالت اجتماعی بر مردم حکمرانی کنند. تعلیم و تربیت طبقاتی سبب می شد که استعدادهای فراوانی بروز نیابند، زیرا دارندگان آن در طبقه ای قرار داشتند که در اثر بی عدالتی طبقاتی و اجتماعی، اجازه ی تحصیل علم به آنان داده نمی شد و مجبور بودند شغل پدر را برگزینند و حاکمان کشور با وجود این که دارای شعور و استعداد کافی نبودند، قرن ها به طور موروثی اختیار همه ی امور مردم را در دست داشتند. یکی از عوامل مهمی که ایرانیان بیشتر با رضا و رغبت دین اسلام را پذیرفتند و در برابر ارتش اسلام مقاومت چندانی از خود نشان ندادند، ترویج اصول برابری، قسط، و عدالت آن بود. البته دلایل دیگری هم وجود داشت که بعداً بررسی می شود.
مهم ترین عوامل تربیت در ایران باستان
در ایران باستان عوامل اولیه ی تربیت بدین قرار بودند: طبیعت، وضع جغرافیایی کشور، آرا و عقایدی که آریایی ها با خود آورده و زردشت آن ها را اصلاح کرده بود، و دولت که از عوامل مؤثر در تربیت بود.1- طبیعت. سرزمین کشور ما جز در کنار دریای خزر، خشک بود. مقدار برف و باران برای کشت و زرع کافی نبود. نیاکان ما در جست و جوی آب و کندن قنات و حاصلخیز کردن زمین و مبارزه با قحطی و خشک سالی و آفات و حشرات ناگزیر به تلاش و کوشش بسیاری بودند تا وسیله ی معیشت را فراهم سازند. از این رو مردمی نیرومند، زحمت کش، قانع، سازگار، صرفه جو، و صبور بار آمدند.
2- وضع جغرافیایی. از لحاظ جغرافیایی، کشور ما در جنوب آسیای مرکزی - که آن را «سرزمین توران» نیز می گفتند - قرار داشت، و از شمال غرب به کوه های قفقازمحدود می شد. در نواحی مذکور ایلات و عشایر چادرنشین و بیابانگرد وجود داشتند که در اثر توالد و تناسل زیاد و معیشت کم و برای به دست آوردن قوت و غذا به طرف جنوب سرازیر شدند و به کشور ما هجوم آوردند و نتیجه ی کار و کوشش ایرانیان را به یغما می بردند و در تمام طول تاریخ هموطنان ما مجبور بودند در مقابل آن ها ایستادگی و دفاع کنند و به همین دلیل باید هوشیار و جنگ آزموده بار می آمدند. و دیگر این که چون در مشرق ایران هندوستان و چین واقع بود و در مغرب آسیای صغیر که به مدیترانه و اروپا و افریقا پیوسته بود و آن ها باید برای ارتباط و دادوستد بین شرق و غرب به ناچار از ایران می گذشتند، به همین دلیل مملکت ما محل تبادل کالا، مصنوعات، آثار هنری، دانش، و فرهنگ بود و نیاکان ما در طی زمان از علم، ادب، تمدن، و هنر شرق و غرب استفاده می کردند و آن ها را نیز از تمدن، هنر، و فرهنگ خویش بهره مند می ساختند.
3- دین. آریایی ها معتقد به دو دسته از وجودهای نیکوکار و زشت کار بودند که پیوسته در مبارزه اند. باران، روشنایی آتش، و آسمان را از دسته ی اول می دانستند و ستایش می کردند و خشک سالی، تاریکی، قحطی، و بیماری را از دسته ی دوم می پنداشتند و فکر می کردند که به وسیله ی اوراد و اذکار می توانند بر آن ها مسلط شوند و همین باعث پیدایش سحر و جادو و اوهام و خرافات شد تا زردشت بر ضد این آرا قیام کرد و مردم را به توحید دعوت کرد. او تمام نیکی ها و زیبایی ها را از اهورامزدا و تمام زشتی ها و پلیدی ها را از اهریمن می دانست و می گفت که برای چیره شدن نیکی بر بدی مردم باید با اهریمن و لشکر او مبارزه کنند. خداپرستان باید کشاورزی، دام پروری و پاکیزگی و راستی و درستی را پیشه ی خود سازند و حشرات و عناصر موذی را که به کشت و زرع آسیب می رسانند از بین ببرند و از دروغ، پلیدی، نادرستی، آلودن آب، و مرض پرهیز کنند و همیشه شعار آن ها پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک بود.(9) و اعتقاد به رستاخیز نیز در تربیت تأثیری زیادی داشت. در مذهب زردشت فضایل عمده عبارت است از: راستی و درستی و دادگری و خویشتن داری، دلیری و سپاس دانی. این صفات باید از کودکی به اطفال تلقین شود و در نهاد آنان مخمر گردد. برای دانش و خرد اهمیت بسیاری قایل شده و مزداپرستان را به تعلیم و تربیت تشویق نموده است.
4- دولت: چهارمین عامل مؤثر در تربیت، دولت بود. وقتی که شاهنشاهی ایران تأسیس شد و اقتدارات در یک جا تمرکز یافت، اداره کردن این کشور پهناور احتیاج به مردانی پیدا کرد که مورد اعتماد بوده و به وظایف و تکلیف خود خوب آگاه باشند و به آن عمل کنند. از این رو دولت به حکم ضرورت از اطفال شاهزادگان و بزرگان و نجبای برجسته ی کشور عده ای را برای فرمانروایی و اداره ی امور تربیت می کرد.(10)
1- اهداف آموزش و پرورش در ایران باستان
همان طور که قبلاً گفته شد، در ایران باستان منظور عمده تربیت این بود که کودک را عضو مفید جامعه بار آورند. این معنا از نیایشی که می کرده اند استنباط می شود. در یسنا آمده است که:ای اهورامزدا به من فرزندی اعطا فرما که از عهده ی انجام وظیفه نسبت به خانه ی من و مملکت من برآید. و پادشاه دادگر مرا یاری کند.(11)
در خرده اوستا در آیین نیایش است که:
ای اهورامزدا، به من فرزندی عطا فرما که با تربیت و دانا باشد در هیئت اجتماع داخل شود و به وظیفه ی خود عمل کند، فرزند رشید و محترمی که حاجت دیگران را برآورده، فرزندی که بتواند در ترقی و سعادت خانواده و شهر کشور خود بکوشد.(12)
در جای دیگر اوستا این جمله دیده می شود:
ای زرتشتی، هوش و خرد را برای انجام وظایف نسبت به دیگران آماده دار و از هر کار بی جا و نابهنگام خودداری کن و همواره در اقدام به کار نیک و دستگیری از بی چارگان و بی نوایان استوار باش.(13)
پندنامه ی زردشت، پدر و مادر را مسئول تربیت فرزندان شناخته است و از کارهای نیکی که طفل انجام می دهد، اولیای او را بهره مند داشته است. در این صورت چنانچه پدر و مادر در پرورش کودک غفلت کنند از عواقب اعمال زشت او برخوردار خواهند شد.(14)
به طور کلی منظور از آموزش و پرورش در ایران باستان، با توجه به مطالب مذکور بدین قرار است: 1) خدمت به اجتماع و کشور؛ 2) خدمت به خانواده و رفع مسئولیت از پدر و مادر؛ 3) بهبودی حال و برتری بر دیگران.
جزئیات اهداف مهم آموزشی و پرورش ایران باستان به ترتیب زیر بود:
1- هدف دینی و اخلاقی. ایمان، تزکیه ی نفس، وجدان که تحت تعالیم زردشت و شعار پندار، گفتار، و کردار نیک جامه ی عمل می پوشند.
2- هدف نیرومندی و بهداشتی. جوانمردی، راستی، پاک دلی، پاک تنی و تندرستی.
3- هدف جنگی. نگاهداری مرز و بوم، حفظ آرامش، و دفاع در برابر دشمنان.
4- هدف اقتصادی. تهیه ی نان، رفاه و آسایش مردم، حفظ خانواده، و توسعه صنعت، و حرفه هایی از قبیل کشاورزی، آبیاری، دام داری، بازرگانی، و پیشه گری.
5- هدف سیاسی. روابط عمومی (امنیت و کشورداری)، روابط خارجی (آشتی و دوستی با همسایگان).
هدف های آموزش و پرورش در عهد ساسانیان، تنوع لازم را به تناسب زمان به خود می گرفت به طوری که علم دانش در آن روزگار شاخه های بسیار پیدا کرده بود و به همان نسبت وظیفه ی آموزش و پرورش هم گسترش یافته بود. علاوه بر هدف های کلی در آن زمان که دوران ظهور و اشاعه ی عقاید دینی مختلف مانند عقاید مانوی، مزدکی، عیسوی و بودایی بود از آن جهت که با شریعت زردشت پیوندهای ملی و ناگسستنی داشتند، ایرانیان به آموزش درک حقایق مذهب زردشت و وظایف مربوط به آن اصرار ورزیدند. کودکان موظف بودند که اصول آیین باستانی را بیاموزند. هدف آموزش دینی که سهم بزرگی را در عهد ساسانی به خود اختصاص داده بود کوشش در حفظ و نگهداری آیین خود بود. یکی دیگر از مشخصات آموزش عهد ساسانیان آموزش مهارت های فنی و هنری و لزوم دانستن آن ها بود که در نتیجه ی بالا رفتن سطح دانش فنی و حرفه ای ضرورت یافت و ایرانیان خود را موظف می دانستند که حداقل یکی از فنون و هنرها را بیاموزند و این سنتی پایدار شد.
2- سازمان
در طی چند هزار سال سازمان تربیت یکسان نبوده است. در قسمت اعظم این مدت خانواده و آتشکده یا آتشگاه و آموزشگاه درباری به پرورش اطفال پرداختند و در عصر ساسانی دبستان و دانشگاه بر آن ها افزوده شده است. آموزشگاه درباری مخصوص شاهزادگان و پسران نجبا و اشراف و اعیان بود و برای دولت خدمتگزار تهیه می کرد و در میدانی قرار داشت که کاخ های سلطنتی و ابنیه ی دولتی برپا و از بازار و جای دادوستد دور بود تا مزاحمتی برای پرورش کودکان در میان نباشد. آموزشگاه به چهار بخش برای چهار طبقه ی ذیل تقسیم می شد: کودکان، جوانان، مردان، سالخوردگان. هر یک از بخش ها را رئیسی اداره می کرد و به دوازده قسمت تقسیم می گردید.(15)سالخوردگان مأمور تربیت کودکان، و مردان موظف به پرورش و آموزش جوانان بودند.(16) این شاید به این دلیل بود که چون پیرمردها قدرت و توانایی کمی دارند در برابر قشر ضعیف تر (کودکان) می توانند تعادل خود را حفظ و بر تربیت آن ها فایق آیند. ولی جوانان چون از نظر جسمی قوی تر و از نظر روانی هم کمی نافرمان ترند، به مردان داده می شدند که از عهده آن ها برآیند.
وقت تحصیل
هر روز از سحر آغاز به تحصیل می شد، زیرا سحرخیزی در اوستا ستوده شده است. در فر گرد هیجدهم وندیداد زردشت از اهورامزدا می پرسید که سروش مقدس فرمانبر یزدان کیست؟ و در پاسخ می شوند که آن خروسی است که از طلوع فجر خبر می دهد و گوید: «ای مردم برخیزید و راستی و درستی را بستایید، دیو کاهلی را از خود دور سازید، آن دیوی که می خواهد شما را به خواب ببرد.»(17) این مطلب با گفته استرابون(18) تطبیق می کند که نوشته است: «ایرانیان قدیم کودکان را پیش از برخاستن آفتاب بیدار می کردند.»آغاز و مدت تحصیل
هرودوت(19) و استرابون آغاز تحصیل را پنج سالگی نقل کرده اند ولی افلاطون و دینکرد(20) و شاهنامه سن هفت را ذکر کرده اند. طبق پندنامه ی بزرگمهر طفل تا هفت سالگی در دامان مادر پرورش می یافت و ازاین به بعد به معلم سپرده می شد و تا پانزده سالگی به تحصیل می پرداخت. سن بلوغ پانزده بود و هر زردشتی موظف بود از آن به بعد تکالیف مذهبی را انجام دهد. هر کس از پانزده سالگی سدره نپوشد و کشتی به کمر نبندد گناهکار و در ردیف زناکار محسوب خواهد شد.(21)برای شاهزادگان و پسران اشراف سن پایان تحصیل را هرودوت تا بیست سالگی و استرایون تا بیست و چهار سالگی نوشته اند.
در پند نامه ی بزرگمهر تقسیم ساعات شبانه روز به این ترتیب آمده است هر زردشتی، به خصوص هر برزگر، باید یک سوم اوقات شبانه روز را برای مذهب و امور دینی و نیکوکاری، یک سوم را برای کشت و زرع، و یک سوم دیگر را برای خوراک و استراحت و تفریح صرف کند.(22)
معلمان
در آموزشگاه های درباری عموماً شاهزادگان و استان داران به تعلیم و تربیت کودکان و جوانان می پرداختند و از این لحاظ از حیثیت و شأن بسیاری برخوردار بودند. آموزگاران دیگر در آغاز از مغ ها بودند و بعد آنان را هیربد یا آتروان(23) می گفتند که به طور کلی از طبقه ی روحانی و سرمشق نیک سیرتی و اخلاق و شایسته ی تمجید و احترام بودند. معلم روحانی موظف بود که شب را به مطالعه و فراگرفتن دروس بپردازد. مقام معلم چنان با ارزش بود که در اوستا زردشت را معلم خوانده اند. در یسنا فقره 29 بند 8 آمده است:زرشت آموزگار راستی بود و اندیشه ی راستی را در جهان منتشر ساخت. از این رو بود که به او گفتار دلپذیر داده شد.(24)
در یسنا آمده است:
بشود آن نیک مردی که راه راستی و درستی را به ما نشان داد در هر دو جهان پاداش نیک یابد.(25)
رابطه ی بین معلم و شاگرد بر پایه ی مهر و اخلاص بود. در اوستا صورتی از درجات مهر و وفا ذکر شده است که قسمتی در این جا نقل می شود تا پیوند معنوی معلم و شاگرد روشن گردد:(26)
اگر رابطه ی میان پدر و مادر و فرزند را 100 قرار دهیم، میان دو برادر 90، میان داماد و پدرزن 80، و میان معلم و شاگرد 70 است.
در پندنامه ی بزرگمهر نیز اهمیت تربیت دینی و وقتی را که باید صرف آن کرد با این جمله ها گوشزد شده است: «هر کس باید یک سوم شبانه روز را صرف تربیت دینی کند و از پارسایان و اشخاص با دین در این خصوص پرسش های معقول کند. تمام مردم به جز کورها و لال ها و عجزه هر قدر می توانند باید در این راه کوشش کنند و در آموزشگاه دینی تربیت شوند.»(27)
3- برنامه
برنامه ی تعلیم و تربیت شامل سه قسمت بود: دینی و اخلاقی، تربیت بدنی و تعلیم خواندن و نوشتن و حساب برای طبقات خاص.پرورش دینی و اخلاقی
مهم ترین قسمت برنامه پرورش دینی و اخلاقی بود که برای عضویت در جامعه ضرورت زیاد داشت. از سن پنج سالگی تا هفت سالگی را برای بستن کمربند مقدس و پذیرفتن طفل در زمره ی مزداپرستان جشن می گرفتند و دوستان و خویشان را دعوت می کردند و آداب مخصوص به وسیله ی موبدان انجام می شد.روز جشن طفل را شست و شو می دادند و پیراهن مقدس را با خواندن سرودی بر او می پوشاندند و سپس کودک در پیش و موبد در پشت سر، رو به خورشید، می ایستادند و دعایی را می خواندند و در همان حال کشتی (کمربند مقدس) را بر روی سدره سه دور به علامت سه اصل اساسی گفتار، کردار و پندار نیک به کمر او می بستند و طفل با خواندن دعایی از یسنا (دوازده) اقرار به ایمان خود می کرد. و می گفت: «من اقرار دارم که مزداپرست زردشتی با ایمانم. من ایمان دارم به پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک...(28)
در پرورش اخلاقی نکته ای که مورد توجه فوق العاده بود راستی است، که در سراسر اوستا به حدی تأکید و تکرار شده که از مشخصات دین زرتشت به شمار آمده است. در گاتاها(29) زرتشت دین خود را آیین راستی می خواند(30) و راستی را همان پرتو ایزدی می داند که در وجود آدمی نهفته است. آرزوی هر ایرانی این بود که راست و پاک باشد، چنان که در یسنا آمده است که: ای اهورامزدا! با اندیشه ی نیک و کردار راست و ایمان کامل ما می خواهیم به تو تقرب جوییم و به تو برسیم.(31)
داریوش در کتیبه ی بیستون می گوید: «ای کسی که بعدها شاه خواهی شد، از دروغ بپرهیز. اگر ترا نیز آرزوی آن باشد که کشور من پایدار بماند، هر کس دروغ گفت او را به سزای سخت برسان.»
تربیت بدنی
در دین زرتشت ناخوشی به اهریمن نسبت داده می شد. از این رو وظیفه ی هر ایرانی بود که برضد اهریمن عمل کند و تندرستی و سلامتی را پایدار سازد و معتقد بودند همان طور که ما دارای جسم و روح هستیم باید قوای جسمانی و روحانی خود را حفظ کنیم. اگر قوای روحانی ضعیف گردد، توان جسمانی نیز نقصان پذیرد و اگر قوای جسمانی مختل شود، روح متأثر خواهد شد. پس باید سعی کرد که هر دو سالم و قوی بماند. به همین دلیل نیاکان ما معتقد بودند که عقل سالم در بدن سالم است.(32)مطابق شاهنامه و تألیفات هرودوت و گزنفون و استرابون ورزش های مرسوم آن زمان عبارت بود از اسب سواری، تیراندازی، شکار، چوگان بازی، زوبین اندازی، و شنا. ایران از روزگاران پیش نخستین جایگاه اهلی کردن و پرورش اسب، اسب دوانی، و اسب سواری بود. اسب را مانند عضو اصلی خانواده می دانستند و حتی به هنگام نیایش برای اسب هم دعا می کردند و از کودکی اسب سواری را به کودکان می آموختند. بعد از آموختن اسب سواری، تیراندازی و شکار یاد می گرفتند. شاگردان آموزشگاه درباری وقتی تیراندازی را یاد گرفتند، در ملازمت شاه به شکار می رفتند تا در ضمن تفریح نیرومند و فداکار و دلیر و با انضباط شوند و جنگ آزمایی و سلحشوری بیاموزند. در جنگ های هفتصد ساله ی ایران و روم، نخبه ی سپاه ایران سواره نظام بود که شجاعت و مهارت و تیراندازی آنان رعب و هراسی که در دل دشمنان می افکندند زبانزد جهانیان بود.(33)
چوگان بازی یکی دیگر از وسایل تربیت بدنی بود که نخستین بار در ایران به وجود آمد. کودکان پیاده و جوانان سواره بازی می کردند و علاقه ی زیادی به آن داشتند.
زوبین اندازی: زوبین مانند سرنیزه ای بود که به سوی دشمن پرتاب می کردند و در شکار نیز به کار می بردند.
شنا: استرابون نوشته است که ایرانیان به اطفال خود گذشتن از نهر و رودخانه را بدون تر شدن جامه و سلاح تعلیم می دادند. آموختن شنا عموماً در اطراف شهر به هنگام استحمام در نهر و رودخانه انجام می شد و این سنت پس از ظهور اسلام نیز باقی ماند.
خواندن و نوشتن و حساب کردن
این بخش سومین قسمت برنامه بود که به عده ی معدودی آموخته می شد، مانند فرزندان بزرگان و نجبا و موبدان که معمولاً برای فرماندهی سپاه و حکمرانی و دادرسی و نگاهداری دفاتر دیوان و حساب و مالیات تربیت می شدند.(34)4- روش
به طور کلی در تعلیم و تربیت دو طریقه معمول بود: اول آن که حدود برنامه و مدت تحصیل را معین کنند و اولیا را در پرورش کودکان و انتخاب آموزگار و دستور تحصیل و روش آموختن آزاد گذارند. دوم این که دولت در تمام عوامل تربیت دخالت داشت و با هدف مشخص عقاید خاصی را به کودکان القا می کرد و عادات معینی را در آن ها به وجود می آورده در ایران باستان سعی می شد که به وسیله ی وضع قوانین و مقررات و صدور دستور تمام کودکان را در یک قالب بریزند و همه را طبق عقیده و سلیقه ی دولت پرورش دهند.از جمله عقایدی که به کودکان تلقین می شد این بود که شاه به خواست خدا و به موهبت الهی بر تخت نشسته و نماینده ی او بر روی زمین است و بر حسب اراده ی او کارهای کشور را اداره می کند. ایمان به این اصل باعث یگانگی قبایل و وحدت اقوام مختلف و ازدیاد قدرت و شوکت برای مملکت بود.
مطالب معمولاً زبانی و شفاهی آموخته می شد چون کاغذ نبود و پاپیروس(35) کم و گران بود و مصالحی چون فلز و گل و پوست حیوانات برای نوشتن داشتند. طبق نوشته ی استرابون کسانی که برای فرمانروایی و اداره ی مملکت تربیت می شدند، سحرگاهان با صدای آلات و ادوات برنجی از خواب بیدار و در میدان وسیعی جمع و به دسته های پنجاه نفری تقسیم می شدند و به سر کردگی یکی از پسران شاه یا استادان حدود یک فرسنگ می دویدند و بعد غذایی از نان و آب و تره و نان شیرینی و انگبین و نمک می خوردند. آموزگار ضمن تدریس، قصه و حکایت می گفت و کارهای بزرگ نامداران را شرح می داد. سخن به آوای بلند می گفتند، نفس بلند می کشیدند، و شش ها را می پروردند. آموزگار دستور می داد که شاگردان درس روز قبل را بیان کنند تا سخنوری در انجمن ها و کشورها برای شان عادت شود. عصرها به تربیت عملی مانند نشانیدن درخت، آماده کردن سلاح، تیراندازی و مانند آن می پرداختند و از هفت سالگی عصرها صرف تعلیمات نظامی و فنون جنگی و نگهبانی و پاس دادن می شد.
تعلیمات عالی و فنی
کودکان معمولاً شغل پدر را می آموختند تا جانشین او شوند، زیرا اعتقاد داشتند که از او استعداد شغل را به ارث برده اند و سعادت جامعه در این است که آن را پیش گیرند. اطفال طبقات برزگر، صنعتگر، پیشه ور، و سوداگر به وسیله ی شاگردی و کار کردن زیر دست پدر یا استاد حرفه ی او را یاد می گرفتند.وقتی شاهنشاهی ایران به وجود آمد و برای اداره کردن این کشور پهناور احتیاج به صاحب منصب و دادرس و هیربد و دبیر، مهندس، مترجم، آمارگر، حسابگر، پزشک، ستاره شناس و مانند آن پیدا شد فرزندان بزرگان و نجبا از 16 و 17 سالگی به بعد برای این مشاغل آماده می شدند و در رشته هایی که کارشناس نداشتند از دانشمندان و متخصصین ملل تابعه استفاده می کردند.
در نتیجه ی معاشرت با یونانیان و آمیزش و وصلت با مهاجرین یونانی و همسایگی با روم و رابطه با آن ها، چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ، و رابطه بین ایران و هندوستان در دوره ی ساسانیان، اخذ و اقتباس از علوم و ادبیات هندوستان و یونان آسان شد و در قرن سوم میلادی اردشیر بابکان وسیله آوردن کتاب ادبی و علمی را از دو کشور فراهم ساخت و به روایت شاهنامه دانشگاه جندی شاپور را به نام پسرش بنا نهاد. به دستور شاهپور اول کتب مذکور به پهلوی ترجمه و پزشکان یونانی را برای تدریس جلب کرد دانشگاه جندی شاپور چندین قرن دوام داشت و تا صد سال قبل از اسلام بزرگ ترین مرکز علمی و فرهنگی جهان بود و تا اواخر قرن سوم هجری باقی بود.
پرورش دختران
در ایران باستان بیشتر به آماده کردن دختران برای خانه داری و انجام وظایف مادری توجه داشتند. در کتاب دینکرد به نقل از اوستا آمده است که دختران را باید خانه داری آموخت. با این همه سوارکاری و چوگان بازی نیز به دختران اشرف آموخته می شد. نظامی در خمسه چنین نقل می کند که خسرو پرویز با شیرین به چوگان بازی می پرداختند. همچنین دختران طبقات عالیه به فراگرفتن ادبیات و موسیقی و تحصیلات نظری نیز می پرداختند و بعضی از آن ها به درجات عالی هم نایل می شدند. در کتاب ماتیکان هزار داستان مذکور است که روزی در راه دادگستری پنج بانو به یکی از مشاوران قضایی برخوردند و از او سؤالاتی درباره ی ضمانت و رهن کردند و چون او را ناتوان در دادن جواب دیدند گفتند که موضوع مزبور در شرح و تفسیری که مغان آن را نوشته اند بیان شده است.(36)نتیجه: محاسن و معایب تعلیم و تربیت در ایران باستان
1- محاسن: از محاسن آن این است که پرورش نیروی اخلاقی و بدنی، یعنی پاکی و صداقت و چگونگی دانش سلامت، قناعت، شرافت ملی، جوانمردی، سلحشوری، و میهن دوستی در آن زمان، سبب به وجود آمدن امپراتوری مقتدری شد و صیت شهرت آن جهان آن روز را فرا گرفت و طرز اداره و نظمی که وجود داشت نمونه و سرمشق برای امپراتوری های بعد شد. ایران در تمام تاریخ مروج و عامل نشر و اشاعه ی تمدن و فرهنگ و نگهبان و مدافع میراث فرهنگی، فکری، و ذوقی مشرق زمین در مقابل اقوام مهاجم شد.(37) در این فرهنگ و تمدن عناصری که از همه برجسته تر به نظر می رسد عبارت است از: مذهب زرتشت و مانی که ممالکی را متمدن ساخت، مقداری ادبیات مذهبی و اخلاقی که از سوانح ایام باقی مانده است، تشکیلات اداری و درباری، سازمان نظامی و لشگری، هنر و صنایع که بهترین نمونه ی عظمت و زیبایی و جلال و شکوه آن در بناهای تخت جمشید و مدائن و جاهای دیگر به ظهور پیوست و در رشته های مختلف از قبیل معماری، حجاری، فلزکاری، سکه و مهر، بافندگی، سفال سازی و گچ بری صنایعی به وجود آورد که در هنر شرق و غرب تأثیر کرد و صنایع ایران یکی از بزرگ ترین خدمات بشر به زیبایی جهان جلوه گر ساخت.(38)2- معایب: در مقابل محاسن که ذکر شد عیب هایی هم دارد که یکی از آن ها این که آموزش و پرورش انحصار به طبقه های برجسته و شاهزادگان و اعیان و اشراف داشت و دیگر طبقاتی که بخش مهم مردمان کشور بودند از نعمت تحصیل و تربیت در آموزشگاه محروم بودند و نیروها و استعدادهای نهفته ای که در آن ها وجود داشت شکوفا نمی شد و بدون استفاده باقی می ماند. چه بسا اگر غیر از این بود و استعدادها همه شکوفا می شد، ایران خیلی بهتر و پیشرفته تر می شد و چه بسیار نابغه ها، دانشمندان، مبتکران و اندیشمندان می داشتیم، عیب دیگر این که روش پرورش، روش القای عقیده بود که ایجاد حس فرمانبرداری مطلق و تسلیم کورکورانه در برابر قدرت و قوه ی قهریه می کرد و به کلی شخصیت افراد را از بین می برد و آن ها را مانند اجزای ماشینی می کرد که توسط موتور در حرکت است و هر وقت موتور از کار می افتاد اجزا نیز از کار باز می ماند. اختیار افراد در دست زمامداران و کارکنان دولت بود و از خود اراده و عقیده نداشتند. بدین جهت هر زمان پادشاه با اراده و نیرومند و با کفایتی بر تخت پادشاهی بود، اوضاع ایران بسیار نیکو و مردم از لحاظ امنیت در آرامش بودند و ایران ظاهراً به اوج بزرگی و بلندی می رسید و هر زمان که پادشاه ناتوان و بی کفایتی زمام امور مملکت را در دست داشت کشور دستخوش اغتشاش و جنگ های داخلی و هجوم طوایف بیگانه بود. افراد ملت دارای وجود مستقل نبودند تا ابراز حیات و شخصیت کنند.
پی نوشت ها :
1. صدیق، عیسی، تاریخ فرهنگ ایران، ص. 32.
2. حکمت، علیرضا، آموزش و پرورش در ایران باستان، صص. 363 - 365.
3. همان ماخذ، ص. 368.
4. همان ماخذ، صص. 375 - 376؛ کریستین سن، ساسانیان، ص. 439.
5. maana de perse
6. همان ماخذ، ص. 384.
7. همان ماخذ، ص. 390.
8. صدیق، عیسی، تاریخ فرهنگ ایران، صص. 59 - 61.
9. همان ماخذ، ص. 55.
10. اخلاق ایران باستان، ص. 76.
11. خرده اوستا، ترجمه ی پورداوود، ص. 134.
12. همان ماخذ، همان ص..
13. ویسپرد - کرده 15، فقره ی 1، در اخلاق ایران باستان، ص. 69 نقل شده است.
14. پندنامه ی زرتشت، ترجمه ی ماهیار نوابی، ص. 8.
15. حکمت، علیرضا، آموزش و پرورش در ایران باستان.
16. فرهنگنامه ی تربیت، ج. 4، ص. 468.
17. وند یداد، ترجمه ی دارمستتر، صص. 192 - 192.
18. Strabon، مورخ و جغرافی دان یونانی.
19. Herodotos
20. Dinkard
21. همان ماخذ، همان ص. 196.
22. فرهنگنامه ی تربیت، ج. 647.
23. Athravan، معلم روحانی.
24. اخلاق ایران باستان، صص. 63 - 64.
25. همان ماخذ، ص. 72.
26. مهریشت، کرده ی 29، بند 116، ج. 1 یشت ها، ترجمه ی پورداوود، ص. 487.
27. فرهنگنامه ی تربیت، ج. 4، ص. 646.
28. یسنا، ترجمه ی پورداوود، ج. 1 و ص. 158.
29. Gathas، شامل احادیث زرتشت و آنچه بر وی وحی شده است.
30. اخلاق ایران باستان، ص. 10 و 62.
31. یسنا، ترجمه ی پورداوود، ص. 32.
32. اخلاق ایران باستان، ص. 76.
33. صدیق، عیسی، تاریخ فرهنگ ایران، صص. 56 - 66.
34. همان ماخذ، همان ص. 68.
35. papyrus، گیاهی از نوع نی که مصریان در قدیم از آن کاغذ مانندی می ساختند و بر آن چیز می نوشتند.
36. بارتولومه، حقوق دوره ی ساسانی، ص. 9.
37. گیرشمن، تاریخ ایران، صص. 6 - 21.
38. صدیق، عیسی، تاریخ فرهنگ ایران (از آغاز تا زمان حاضر)، انتشارات دانشگاه تهران، چ. 2، بهمن 1338، ص. 85.