3. آسیب های مربوط به ملت
اهمیت نقش مردم به عنوان پشتیبان حکومت، به هیچ وجه قابل انکار نیست، آنگاه که ملت، یکصدا پشت سر حاکمان خود باشند، دشمنانشان در رسیدن به اهدافشان ناکام می مانند. البته این اتحاد و یکدلی در صورتی پدید می آید که افراد جامعه، هم نسبت به اهداف انقلاب و حکومت شناخت و اعتقاد عمیق داشته باشند. و هم از آسیب هایی که ممکن است در روابط با یکدیگر، حکومت، و یا با بیگانگان رخ دهد، کاملاً آگاه بوده، در رفع آن بکوشند؛ زیرا پیامدهای چنین انحراف هایی گریبانگیر همه ی افراد جامعه می شود. خداوند می فرماید:«و بپرهیزید از فتنه ای که تنها به کسانی از شما که ستم کردند، نمی رسد (بلکه همه را فرا خواهد گرفت)».(1)
در این مقاله به چند نمونه از آسیب ها در سه حوزه ی ارتباطی یاد شده، اشاره می کنیم.
3- 1. جدایی و کشمکش
اصل وجود اختلاف بین انسان ها هدیه ای آسمانی است. خداوند، آدمیان را به دو جنس آفرید و رنگ ها و نژادهای گوناگون از آنان پدید آورد تا یکدیگر را بهتر بشناسند.(2) او همه را به یک اندازه از استعداد و مواهب طبیعی، برخوردار نساخته، بلکه در این زمینه، میان آنان اختلاف ایجاد کرد تا بینشان تعاملات اجتماعی برقرار شود؛(3) ولی هیچ یک از این تفاوت ها، معیار برتری بین انسان ها قرار نگرفته و تنها ملاک برتری، پرهیزگاری است.(4)اما آنجا که سخن از انتخاب مسیر سعادت باشد، اختلاف و تحزّب بین ملّت، کشنده ترین سم برای آنان به شمار می آید؛ زیرا علاوه بر این که جامعه را از رسیدن به اهدافش باز می دارد، موجب ضعف و از بین رفتن قدرت جامعه در برابر دشمنان می شود.(5) از نظر قرآن راه سعادت، تنها یک راه مستقیم است که اختلاف پذیر نیست و راه های انحرافی دیگر، انسان را از مسیر حق دور می سازد.
(وَ أَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)؛
«این راه مستقیم من است؛ از آن پیروی کنید و از راه های پراکنده (و انحرافی) پیروی نکنید، که شما را از طریق حق دور می سازد این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند، شاید پرهیزگاری پیشه کنید.»(6)
برخی می پندارند سنت ها و حکومت های دینی مانند سنّت اسلامی، به خاطر نبودن آزادی عقیده در آن، باعث رکود جامعه و باز ایستادنش از تحوّل و تکامل می شود؛ درحالی که لازمه ی سیر تکاملی در هر چیز، این است که در آن، قوای متضادی باشد تا بر اثر نبرد آن قوا با یکدیگر و کسر و انکسار آنها مولود جدیدی متولد شود؛ خالی از آن نواقصی که در آن قوا بود و باعث نابودی آنها گردید.
علامه طباطبائی(رحمه الله) درپاسخ به این ایراد می گوید:
«ریشه ی آن (سخن) جای دیگر است و آن مکتب مادیات و اعتقاد به تحول ماده است و یا به عبارت دیگر، مکتب ماتریالیسم دیالکتیک و هر چه باشد در آن خلط عجیبی به کار رفته است؛ چون عقاید و معارف دو نوعند: یکی آن عقاید و معارفی که دستخوش تحول و دگرگونی می شود و همپای تکامل بشر، تکامل پیدا می کند و آن عبارت است از علوم صناعی. نوعی دیگر معارف و عقایدی است که دچار چنین تحولی نمی شود، هر چند که تحول به معنایی دیگر را می پذیرد و آن عبارت است از معارف عامه ی الهیه ای که در مسائل مبدأ و معاد و سعادت و شقاوت و امثال آن که احکام قطعی دارند؛ هر چند که از جهت دقت و تعمق، ارتقاء و تکامل می پذیرد، این معارف در اجتماعات و سنن حیات تأثیر نمی گذارد مگر به نحو کلی و به همین جهت است که توقف و یکنواختی آن باعث توقف اجتماعات از مسیر تکاملش نمی شود. همچنان که در وجدان خود آرایی کلی می بینیم که در یک حال ثابت مانده اند. حال اگر بگویی اعتقادات و اخلاقیات با تغییر اوصاف اجتماعی اختلاف های محیطی و نیز با مرور زمان دگرگون می شود، در پاسخ می گوییم که این اشکال فرع نظریه ای است که می گوید: هیچ یک از علوم و آرای انسانی کلیت ندارد، بلکه صحت آن نسبی است. در بطلان این نظریه کافی است بگوییم که آیا همین جمله کلی است یا استثنا بردار است؟ اگر کلی است پس حکم داخل پرانتز باطل است و اگر کلیت ندارد، پس چرا می گویید که به طور کلی هیچ یک از علوم و آرای انسانی کلّیّت ندارند؟»(7)
از برخی آیات قرآن کریم این گونه استفاده می شود که جدایی و اختلاف اجتماعی بین مردم، زمینه ساز اختلافات عقیدتی و مذهبی است.(8)
خداوند می فرماید: « همانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند پس از آن که نشانه های روشنی به آنان رسید.» (9) از برخی دیگر از آیات قرآن کریم استفاده می شود که اختلافات اولیه، بر طبق مقتضیات فطرت انسانی بود؛ ولی خداوند پیامبرانی را فرستاد و دین را تشریع کرد تا این اختلافات برطرف گردد. اما گروهی به خاطر ستمکاری، در دین اختلاف نمودند و از مسیر حق منحرف شدند:
«مردم (در آغاز) یک دسته بودند. خداوند پیامبران را برانگیخت که بشارت دهنده و بیم دهنده باشند و کتاب آسمانی که به سوی حق دعوت می کرد با آنها نازل نمود تا درمیان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوری کند و همان کسانی که کتاب را دریافت کرده بودند و نشانه های روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگری، در آن، اختلاف کردند...»(10)
علامه طباطبائی(رحمه الله) در تحلیل این موضوع می فرماید:
«انسان - این موجودی که به حسب فطرتش اجتماعی وتعاونی است دراولین اجتماعی که تشکیل داد، یک امت بود، آنگاه همان فطرتش وادارش کرد تا برای اختصاص دادن منافع به خود، با یکدیگر اختلاف کنند، از این جا احتیاج به وضع قوانین که اختلافات پدید آمده را برطرف سازد، پیدا شد و این قوانین لباس دین به خود گرفت و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گردید و برای اصلاح و تکمیلش، لازم شد عباداتی در آن تشریع شود؛ تا مردم از آن راه تهذیب گردند و به منظور این کار پیامبرانی مبعوث شدند و رفته رفته آن اختلاف ها در دین راه یافت... و به تبع اختلاف در دین، اختلاف های دیگری نیز درگرفت، و این اختلاف ها بعد از تشریع دین به جز دشمنی از خود مردم دیندار، هیچ علت دیگری نداشت، چون دین برای حلّ اختلاف آمده بود ولی یک عده از در ظلم و طغیان خود، دین را هم با این که اصول و معارفش روشن بود و حجت را بر آنان تمام کرده بود، مایه ی اختلافات کردند.» (11)تنها چیزی که می تواند اختلاف ها را ریشه کن سازد، این است که همه ی افراد به ریسمان الهی چنگ زنند واز فرمان رهبری الهی پیروی کنند. این تنها راهی است که مؤمنان را از سقوط در دوزخ دشمنی نجات می دهد؛(12) زیرا بازتابش در اجتماع، روابط برادرانه(13) و محبت آمیز و دلسوزانه ی (14) مومنان با یکدیگر است. اگر چنین ریسمان وحدت بخشی رها شود، و هوا و هوس جای آن را می گیرد، عقاید و ادیان مختلفی پدید می آید و با کمال تعجب خواهیم دید که هر گروهی، به آنچه دارد بسیار خوشحال است.(15)
3- 2. نفاق
نفاق و دورویی از بزرگترین خطراتی است که جامعه را تهدید می کند این آسیب، گاه ممکن است در حوزه ی اعتقادات دینی جامعه رخ دهد به گونه ای که افراد غیر مؤمن، خود را مؤمن نشان دهند و گاه در عرصه ی روابط اجتماعی و سیاسی.در این قسمت، موضوع نفاق را از چند جهت بررسی می کنیم البته ذکر این نکته لازم است که در قرآن با دو موضوع نفاق و بیماری قلب روبه رو هستیم که معمولاً وقتی جدای از هم به کار می روند، معادل هم هستند.
ماهیت نفاق
در دیدگاه قرآن کریم، نفاق نوعی بیماری است. فرد مبتلا به آن نمی خواهد حقایق و دستورات دینی را بپذیرد، اما آشکارا نمی تواند منکر آنها شود و این نحوه رفتار، بیماری او را دو چندان سازد.« در دل هایشان مرضی است و خداوند بر مرض آنها افزود: » (16)منافق، خود را تافته ی جدا بافته می پندارد و حاضر نیست چون دیگران - که به خیالش کم خردند - به دین حق ایمان آورد، (17) اگر چه در ظاهر مجبور است برای حفظ امنیت و موقعیت خویش، از ایمان ظاهری استفاده ی ابزاری کند. اما همین که چهره ی واقعی او برای دیگران نمایان شود و نتواند در پوشش ایمان دروغین خود، مخفی بماند، سرگردان می شود(18) و مانند کسی خواهد بود که شبی تاریک، آتشی را که برای راه یابی، افروخته، خاموش ببیند.(19)
آنان درهمه چیز شک و تردید دارند و آرزوهای دور و دراز فریبشان می دهد.(20)
علائم نفاق
شناخت نفاق و منافق به سادگی امکان پذیر نیست، ولی با توجه به برخی ویژگی ها و رفتارها می توان آنها را شناخت که برخی از آنها در این قسمت بررسی می شود.الف) دروغگویی و ریاکاری
منافقان ریا کارند(21) و به دروغ چهره ی مفسد خویش را اصلاح گر(22) و خیرخواه نشان می دهند. در رفتار وگفتار خویش چنان عمل می کنند که دیگران دچار حیرت شده، شیفته ی آنان می گردند؛(23) در صورتی که آنان سرسخت ترین دشمنانند.(24)دروغ گویی و فریب کاری سلاحی است که همیشه از آن بهره گرفته اند وحتی از به کار بردن آن در برابر خداوند،(25) هیچ باکی ندارند. سوگندهای دروغین را سپر بلا قرار می دهند، (26) حتی در قیامت نیز در برابر خداوند سوگند دروغین یاد می کنند تا شاید نجات یابند.(27)
آنان به دروغ خودشان را در صف های مؤمنان جای می دهند(28) ولی به شدت از آنان می ترسند و اگر نهانگاهی بیابند به سرعت بدان سو، می شتابند.(29) همیشه بیم آن دارند که رسوا شوند(30) و چون روزگار را به چنین ترسی و وحشتی سپری می کنند، هر صدا و فریادی را که بشنوند، بر ضدّ خود می پندارند.(31)
ب) لجاجت وغرور
آنان به نصیحت کسی گوش نمی دهند و اگر کسی به آنان بگوید: « از خدا بترسید»، بر اثر گناه و دورویی خود، بیشتر دچار لجاجت و غرور می شوند.(32)ج) استهزاء مقدسات و مردم
آنها خدا و آیات الهی و پیامبران را به استهزا می گیرند و برای برائت خود از این اتهام می گویند: « ما هدف بدی نداشتیم بلکه بازی و شوخی می کردیم.»(33)مؤمنان نیز از تمسخر و عیب جویی آنان در امان نیستند. مثلاً آنان هم درباره ی کسانی که صدقه می پردازند، عیب جویی می کنند و هم کسانی را که توانایی پرداخت آن را ندارند، مورد تمسخر قرار می دهند.(34)
د) محاصره ی اقتصادی مؤمنان
آنان علاوه بر این که خود، نسبت به مؤمنان بخل می ورزند(35) به دیگران نیز می گویند: « به افرادی که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند.» (36)هـ) گمراه کردن مؤمنان
همواره آرزو می کنند که مؤمنان، مثل خودشان کافر شوند.(37)و) آشفته کردن اوضاع
منافقان که مدام در پی فتنه انگیزی اند، کارها را دگرگون می سازند و اوضاع را به هم می ریزند تا مؤمنان به پیروزی نرسند و هنگامی که موحدان پیروز شدند، به شدت ناراحت می شوند.(38)ز) فرار از جهاد
منافقان به علت ایمان نداشتن به خدا و روز قیامت و تردید، از جهاد در راه خدا با جان و مال خود، گریزانند و به هر طریق در پی مجوزی برای حضور نیافتن در صحنه ی نبردند. (39) آنان با بهانه هایی چون ناتوانی (40) یا بی دفاع بودن خانه هایشان (41) حتی در دفاع شرکت نمی کنند (42) واگر در میان مسلمانان نیز حضور یابند خدمت قابل توجهی انجام نمی دهند، جز اندکی پیکار. (43) و فقط در کارهایی که منافع فراوان و مشکلات کمی داشته باشد از رهبری پیروی می کنند.(44)آنان از این که هنگام سختی جهاد، همراه مؤمنان نبودند و گرفتار مصیبتی نشدند خوشحالند؛ (45) و وقتی که خطر از هر سو متوجه کیان اسلام شود، از ترس می خواهند قالب تهی کنند.(46) به راحتی پیشنهاد دشمنان را مبنی بر بازگشت به شرک می پذیرند؛ (47) ولی وعده ی فتح و پیروزی از جانب خدا و رسولش را دروغ می پندارند(48) و چون بر خدا توکل ندارند، می گویند: « اینان (مؤمنان) را دین شان فریب داد.» (49)
هنگامی که گرد و غبار جنگ فرو نشست، منتظر می مانند تا ببینند کدام طرف یپروز شد. اگر دشمنان پیروز شدند می گویند: « مگر ما شما را به مبارزه و تسلیم نشدن در برابر مؤمنان تشویق کردیم و نگذاشتیم آسیبی از ناحیه ی آنان متوجه شما گردد» و اگر مسلمانان پیروز شدند به دروغ می گویند: « مگر با شما نبودیم »؛ (50) اما از پیروزی و شادی آنان شاد نمی گردند؛ گویا که اصلاً ارتباطی با آنان ندارند و فقط افسوس می خورند که چرا همراهشان نبودند تا آنان نیز بتوانند غنیمتی بردارند.(51)
کسانی که در لحظات بحرانی آن گونه می ترسیدند، همین که آتش فتنه فروکش کرد، زبان های تند و خشن خود را با انبوهی از خشم وعصبانیت، بر مؤمنان می گشایند.(52)
ح) ایجاد خلل در صفوف مؤمنان
منافقان گاهی در صفوف دشمنان قرار می گیرند با دعوت سربازان اسلام به سوی خود، آنان را از اطراف رهبری پراکنده می سازند؛(53) و زمانی که به ظاهر در میان مؤمنان هستند، اراده ی آنان را برای جهاد در راه خدا، به سستی می کشانند.(54) مثلاً گرمی هوا را بهانه کرده، می گویند: « در این گرما به سوی میدان جنگ نروید.» (55) و یا با شایعه پراکنی و کارهای دیگر، روحیه ی مؤمنان را تضعیف می کنند، (56) به آنان می گویند: « شما در مقابل دشمنان نمی توانید مقاومت کنید؛ این جا، جای ماندن شما نیست؛ پس به خانه هایتان برگردید».(57) آنان در صفوف مؤمنان جز اضطراب و تردید نمی افزایند و به سرعت در میانشان به فتنه انگیزی می پردازند.(58)ط) بیگانه گرایی
منافق چون حقیقت ایمان را - که اطاعت از خدا و رسولش است- درک نکرده، به راحتی دست از ایمان بر می دارد و کافر می شود(59) و کفار و دشمنان خدا و رسولش را به جای مؤمنان، دوست خود انتخاب می کند؛ (60) تا به خیالش سربلندی را نزد آنان بیابد.(61) حتی به آنان وعده ی همکاری وهمراهی می دهد.(62) او در ظاهر با مؤمنان، است ولی در واقع از آنان نیست و به خاطر همین تردید، سرانجام سرگردان می شود.(63)ی) توطئه چینی
برخی از آنان که به ظاهر، خود را فرمانبردار رهبر می دانند، جلسه های مخفیانه وشبانه ای برخلاف گفته های رهبری، برگزار می کنند(64) و برای انجام دادن گناه و نافرمانی رسول خدا به نجوا می پردازند.(65) گاه، از مقدسات در راه براندازی حکومت دینی، بهره می گیرند؛ مانند منافقین صدر اسلام که برای تقویت کفر و ایجاد تفرقه میان مؤمنان و زیان رساندن به آنان، «مسجد ضرار» ساختند و آن را پایگاه و کمین گاه دشمنان، قرار دادند. (66) آنان همیشه در انتظار مرگ رهبران الهی و نابودی حکومت دینی نشسته اند.(67)ک) امر به منکر و نهی از معروف
منافقان یکدیگر را به سوی منکر امر می کنند و از عمل به معروف باز می دارند.(68)ل) افساد
منافقان اگر زمینه را آماده ببینند، به فساد و قتل و غارت در زمین می پردازند آبروی مؤمن را می برند و به علت کشمکش بر سر مال دنیا قطع رحم می کنند.(69)م) دشمنی با خدا و رسول
منافقان به جای شکرگزاری به خاطر نعمتی که توسط خداوند و رسولش نصیبشان گشته، آن را مایه ی انتقام و دشمنی قرار می دهند.(70) به جای آن که در پی کسب رضایت خدا و رسولش باشند، سراغ افکار عمومی می روند و با سوگندهای دروغین، می کوشند تا مردم را از خود راضی کنند.(71)ن) سخنان نیش دار و دو پهلو
«اگر بخواهیم، آنها را به تو نشان می دهیم تا آنان را با قیافه هایشان بشناسی و (هر چند) می توانی آنها را از طرز سخنانشان بشناسی».(72)ص) کمک خواستن از طاغوت
برخی از منافقان که در ظاهر، ادعا می کنند به خدا و کتابش ایمان دارند، همیشه حاضر نیستند که اختلافاتشان را با دیگران نزد حاکم الهی ببرند تا او حکم به حق کند، بلکه دیگران را نیز از آن باز می دارند. آنان به داوری نزد طاغوت می روند تا به ناحق برایشان حکم کند(73) و تنها در صورتی که واقعاً حقی داشته باشند و بدانند به نفع آنان حکم صادر خواهد شد، نزد حاکم الهی می روند.(74)درمان نفاق
نفاق یکی از زشت ترین گناهانی است که خداوند به آسانی آن را نمی بخشاید؛ مگر آن که چنین اشخاصی علاوه بر توبه ای که می کنند، آنچه را نابود کرده اند، اصلاح نمایند و به ریسمان الهی چنگ زنند و دین خود را برای خداوند خالص گردانند؛(75)در غیر این صورت، اگر پیامبر، نیز هفتاد بار برای آنان استغفار کند، خداوند آنان را نمی آمرزد.(76)
از آنجا که منافقان، سرسخت ترین دشمنانند(77)و قصد گمراه ساختن مؤمنان را دارند، مؤمنان نباید آنها را به دوستی برگزینند و ولایتشان را بپذیرند؛ (78) بلکه باید از آنان برحذر باشند (79) صفوف خود را از آنها جدا سازند و در محافلشان که دین حق مورد تمسخر قرار می گیرد، حاضر نشوند.(80)
همچنین نباید در برخورد با منافقان دو دسته شوند؛ مبادا گروهی به حمایت از آنان برخیزند به آن امید که کسانی را جذب و هدایت کنند که خداوند آنها را از هدایت خویش محروم کرد.(81)
حاکمان جوامع دینی نیز نباید تسلیم خواسته هایشان شوند(82) بلکه تا آنجا که ممکن است به ارشاد و نصیحت آنان بپردازند(83) و با زبان دلشان با آنان صحبت و مفاسد رفتارشان را برایشان بیان کنند و اگر باز از فتنه انگیزی دست برنداشتند آنان را از اجتماع طرد کنند.(84) بر مردگانشان نماز نخوانند و در کنار قبرشان دعا نکنند. (85) و در صورت اقدام نظامی منافقان، به مقابله با آنان برخاسته، برایشان سخت گیرند.(86)
3- 3. همیاری در راه باطل
خداوند به مؤمنان دستور می دهد که «در نیکی و پرهیزگاری به هم کمک کنید نه درگناه و تعدی».(87)3- 4. بی اعتنایی به مظلومان
خداوند، افراد جامعه را سرزنش می کند که «چرا پیکار نمی کنید در راه خدا و (نجات) ناتوان شمرده شدگان از مردان و زنان و کودکان، آنها که می گویند: پروردگارا ما را از این شهری که مردمش ستم پیشه اند، بیرون ببر، و برای ما از نزد خویش سرپرست و یاوری قرار ده.» (88)3- 5. پیمان شکنی
برخی افراد در جامعه، شعارها و وعده های فراوانی در راه حمایت از دین و تقویت حکومت مطرح می کنند؛ ولی هیچ وقت به آنها جامه ی عمل نمی پوشانند.خداوند می فرماید: « ای کسانی که ایمان آوردید! چرا چیزی می گویید که انجام نمی دهید؛ نزد خداوند بسیار موجب خشم است که گویید آنچه را انجام نمی دهید.» (89) مؤمنان حقیقی، به عهد و پیمانی که با خدا بستند وفا دارند و راست گو.(90)
3- 6. نافرمانی
از نظر قرآن کریم اطاعت خداوند، بدون اطاعت از رسولش تحقق نمی یابد.(91) انسان با تبعیت از نبی خدا و اجرای فرمان الهی، به صلح و امنیت دست می یابد؛ به راه راست رهنمون می شود، (92) دوستی و رضایت الهی را کسب می کند.(93) و در صف کسانی قرار می گیرد که از نعمت های الهی بهره مند شدند و با آنان رفیق می شود(94)نافرمانی و پیروی نکردن از دستورهای رهبران الهی علاوه بر این که موجب کفر است، (95) بدبختی و مصیبت (96) و سرگردانی (97) و گمراهی (98) برای خود افراد، به ارمغان می آورد.
مؤمنان نباید از دستورهای خدا و رسولش، حتی در امور شخصی که به نظر می رسد مربوط به خودشان است، سرپیچی کنند.(99)
عوامل نافرمانی
عوامل مختلفی مانند عافیت طلبی و ترس و نیز دلبستگی های دنیوی، انسان را به نافرمانی و گاه، مخالفت آشکار با رهبران، سوق می دهد.الف) عافیت طلبی و ترس
برخی افراد دوست دارند در رفاه و آسایش کامل باشند و بار همه ی مشکلات را رهبرانشان به دوش بکشند، اینان مانند قوم بنی اسرائیل هستند که به خاطر ترس از دشمن، حاضر نبودند با آنان بجنگند و وارد سرزمین مقدس شوند؛ بلکه این مبارزه را بر عهده ی موسی و خدایش،گذاردند.(100)مشکل اصلی چنین افرادی در بینش آنهاست؛ از یک طرف اعتقاد درستی به قضا و قدر ندارند وخیال می کنند که شرکت در چنین جنگی مساوی با کشته شدن است امیدی به نصرت الهی ندارند (101) به خدا توکل نمی کنند (102) و می پندارند که اگر در جنگ شرکت نکنند، حتماً زنده می مانند.(103)
از طرفی دیگر بینشی صحیح درباره ی شهادت و اجر و پاداش جهاد در راه خدا، ندارند؛ آنان شهادت در را خدا را مرگ می پندارند (104) وگمان می کنند گام هایی که در راه خدا بر می دارند، بدون اجر و پاداش است.(105) در حقیقت اینان، اعتقاد درستی به خداوند و روز قیامت ندارند.(106)
ب) دلبستگی های دنیوی
انسان هایی که ایمان واقعی ندارند، به خاطر وابستگی به امور دنیایی، حاضر نیستند. از دستور خدا و پیامبرش پیروی کنند. خداوند به پیامبرش در مورد چنین افرادی می فرماید:«بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه ی شما و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که از کسادی اش می ترسید و خانه هایی که به آن علاقه دارید، در نظرتان از خدا و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار باشید تا خداوند عذابش را بر شما نازل کند وخداوند، گروه نافرمانبردار را هدایت نمی کند.»(107)
از نظر قرآن سرپیچی از فرمان الهی، به خاطر چنین چیزهایی، سودی ندارد؛ زیرا همه کارها به دست خداست، اگر او بخواهد ضرری یا نفعی به انسان برساند، چه کسی می تواند خداوند را از آن باز دارد؟!(108)
گاهی انسان ها در مسیر انقلاب، به خاطر سبکبار نبودن و توجه زیاد به کارهای دنیوی، از مبارزه با دشمن اظهار خستگی می کنند و مانند سپاه طالوت همین که به نهر آبی می رسند، با نوشیدن بیش از اندازه، از آن، سنگین و بی رمق شده، توانایی مبارزه با جالوت را از دست می دهند.(109)
عوامل دیگری مانند نداشتن آگاهی درست از دین، تکبر، نفاق و بیماری قلب، انحراف خواص و وجود گروه های بزهکار در مخالفت با رهبران جامعه، در نافرمانی مؤثر است.(110)
3- 7. خواسته های نامعقول
در بسیاری از حکومت های دینی، برخی افراد به جای پیروی از رهبران و اجرای برنامه های هدفمند برای پیشبرد جامعه، با تقاضاهای نامعقول، مسیر جامعه را منحرف می سازند گاه از حرکت باز می دارند.در قرآن کریم نمونه هایی از این دست، یاد شده است. مثلا بنی اسرائیل را می بینیم که خواستار دیدن خداوند با دو چشمشان بودند (111) و یا از مائده های آسمانی دل زده شده، به جای آن، سبزی و خیار، سیر و عدس و پیاز می خواستند. (112) و یا برخی از مسلمانان صدر اسلام خواهان آن بودند که نبی اکرم (ص) در کارها از آنان پیروی کند. چنین تقاضاهایی، علاوه بر این که باعث می شود خود این افراد در رنج و زحمت بیفتند،(113) زمینه ساز کفر و گمراهی است. خداوند می فرماید:
«آیا می خواهید از پیامبرتان (همان را) بخواهید که پیش از این از موسی خواسته شد؟ و کسی که کفر را به جای ایمان بپذیرد، راه راست را گم کرده است.»(114)
3- 8. تضعیف جایگاه رهبری
عامل حیاتی برای بقای یک حکومت، اعتماد مردم به رهبران حکومت و پشتیبانی از آنان است و این موضوع برای حکومت دینی اهمیتی دو چندان دارد.متأسفانه برخی افراد همیشه در پی رنجاندن رهبران و تخریب چهره ی آنان هستند. نمونه ی آن را در بنی اسرائیل می بینیم که برخی از آنان، حضرت موسی (ع) را به انجام کار زشتی چون کشتن برادر یا انجام دادن زنا متهم کردند. (115) و یا موقعیت هارون (ع) را با تبلیغات منفی، ضعیف ساختند و نزدیک بود او را بکشند؛(116) یا حضرت موسی (ع) و همراهانش را مسئول بدبختی ها و مصیبت ها می دانستند (117) و برخی، چنین چیزی را به نبی اکرم(ص) نیز نسبت می دادند.(118)
آزردن رهبران الهی و تبلیغات روانی بر ضد آنان، علاوه بر این که گناهی بزرگ است و انسان را از هدایت الهی محروم می کند(119) باعث کاهش تأثیر رهبران الهی و رواج انحراف در جامعه می گردد.(120)
از نظر قرآن کریم، رهبران الهی اعتماد کامل دارند و هم با جان و مال خویش از آنان حمایت می کنند.(121)
3- 9. مرعوب شدن در برابر دشمنان
ترس از مقابله با دشمنان دین الهی، نوعی حرکت شیطانی است. و این دوستان شیطانند که با کوچک ترین شایعه، از جنگ با دشمنان خدا می هراسند و برخی فوراً دست تسلیم، بالا می برند و به سوی کفر می شتابند؛(122) درحالی که مؤمنان واقعی نه تنها از جمعیت فراوان و اتحاد دشمنان ترسی، به خود راه نمی دهند بلکه بر ایمانشان نیز افزوده می گردد.(123) یکی از راه های تقویت روحیه، این است که مؤمنان، به بزرگنمایی کافران دامن نزنند؛ همچنان که در جنگ بدر خداوند تعداد کافران را کم نشان داد و اگر آنان را فراوان نشان می داد، کار مسلمانان به سستی و اختلاف می کشید. (124) همچنین، در مسائل امنیتی، مؤمنان نباید شایعه پراکنی کنند؛ بلکه باید آن اخبار و اطلاعات را به مسئولانی کاردان برسانند؛ تا آن را بررسی کنند.(125)3- 10. دلدادگی به تمدن بیگانگان
در جامعه ی توحیدی، برخی افراد که متحمل سختی ها و گرفتاری ها می شوند، از این که می بینند کفاری که به خدا ایمان ندارند در شهرهایی زیبا و آباد زندگی راحت و قدرت فراوان اقتصادی دارند،دچار حسرت می شوند و گاه، در راه و دین خود شک می کنند؛ چنان که برخی از مسلمانان صدر اسلام دچار چنین حالتی بودند.(126) این جاست که خداوند می فرماید:لاَ یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلاَدِ مَتَاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهَادُ)؛ «جنب و جوش کافران در شهرها تو را نفریبد (این) بهره ای اندک است ؛ سپس جایگاهشان دوزخ است و بد جایگاهی است».(127)
در برخی آیات دیگر، بهره ها و امکانات مادی کفار، به شکوفه هایی تشبیه شده که عمر کوتاهی دارند و خداوند فقط به قصد آزمایش، کفار را از آن بهره مند ساخته است؛ پس نباید به آن چشم دوخت.(128) مانند این سخن را درباره ی اموال و اولاد منافقان نیز می شنویم که فزونی اموال و اولادشان، نباید موجب شگفتی انسان شود؛ زیرا خداوند می خواهد بدین وسیله، آنان را در دنیا عذاب کند و جانشان بر آید درحالی که کافرند.(129)
3- 11. رابطه ی ولایی با بیگانگان و گروه های منحرف
خداوند، مؤمنان را از رفتار نیک و عادلانه با کسانی که درصدد مبارزه با دین الهی نیستند، منع نکرده است،(130) اما از برقراری روابط نزدیک و همداستانی با گروه های منحرفی که به دشمنی با خدا و رسول و مؤمنان به پا خاسته اند، باز داشته.(131) چنین روابطی دین و اخلاق مؤمنان را دچار انحراف و انسان را از خدا دور می سازد؛ زیرا خداوند برای هیچ کس دو قلب در درونش نیافریده است.(132) و دوستی با چنین افرادی، جایی برای محبت خداوند در قلب آدمی باقی نخواهد گذاشت.آسیب دیگری که از ناحیه ی چنین روابطی پدید می آید، تسلط یافتن کافران بر مؤمنان است، در حالی که خداوند نمی خواهد کافران بر مؤمنان سلطه ای داشته باشند.(133)
در این جا، برخی از گروه هایی که خداوند، مؤمنان را از ولایت آنان برحذر داشته است، بررسی مختصری قرار می شوند.(134)
مغضوبین
خداوند می فرماید: « ای کسانی که ایمان آوردید! با قومی که خداوند بر آنان غضب نمود، دوستی نکنید.» (135)«مغضوبین» تعداد فراوانی از افراد منحرف را شامل می شود که ویژگی هایی مانند ارتداد (136)، شرک، (137) نفاق، (138) فرار از جنگ، (139).... را دارند.
مشرکان
خداوند می فرماید:«ای کسانی که ایمان آوردید دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید شما نسبت به آنها اظهار مودت می کنید؛ در حالی که آنها به آنچه از حق به شما رسیده است، کافر شدند و رسول (خدا) و شما را به خاطر ایمان به خدایی که پروردگار شماست، از شهر و دیارتان بیرون می کنند.» (140)
آنان اگر روزی بر مسلمانان تسلط یابند با آنان دشمنی نموده، هیچ رعایت خویشاوندی و عهد و پیمان را نمی کنند (141) و دست و زبان خویش را برای آزار مؤمنان خواهند گشود. دوست دارند مؤمنان نیز، کافر شوند (142) و تنها در صورتی که مؤمنان دروغی بر خدا ببندند، با آنان دوست می شوند.(143)
دوستی با چنین افرادی انسان را در گروه ستمکاران قرار می دهد. (144) مؤمنان باید کار حضرت ابراهیم (ع) و پیروانش را سرمشق قرار دهند، آنگاه که از بت پرستان بیزاری جستند و به آنان اعلام کردند تا زمانی که موحد نگردند، دشمنی کردند.(145)
کافران
خداوند مؤمنان را از رابطه ی دوستانه و ولایی با کفار- اگر چه پدران و برادرانشان نیز باشند- باز داشته است.(146)از آنجا که کفار، ولی و یاور یکدیگرند نه یار و یاور مؤمنان، بنابراین دوستی و روابط نزدیک با آنان نه تنها هیچ فایده ای برای مؤمنان ندارد بلکه موجب فتنه و فساد می گردد(147) چنین معاشرتی باعث می شود اخلاق و عقاید کافران که بر پایه ی هوا پرستی و بندگی شیطان استوار است، در بین مؤمنان رخنه می کند و سیره ی آنان که بر اساس پیروی از حق و گسترش عدل است، از بین برود.(148) و با اطاعت از خواسته هایشان زمینه ی بازگشت به سنت جاهلی، فراهم گردد.(149)
گمراهان از اهل کتاب
خداوند علاوه بر این که به مسلمانان دستور می دهد که اهل کتاب معاند را، که بر دین و آیین مسلمانان نیستند، محرم رازشان قرار ندهند، (150) آنان را از برقراری روابط نزدیک و صمیمانه با چنین یهودیان و مسیحیانی باز می دارد.(151)قرآن کریم مجموعه ای از عقاید نادرست، صفات زشت، اهداف خطرناک و رفتار ناشایست آنان را بیان می کند تا مسلمانان با آگاهی از آنها از دوستی با چنین افرادی بپرهیزند.
و در این جا به برخی از خصوصیات آنها اشاره می کنیم:
آنان از هوس های گمراهان پیروی می کنند و در دینشان غلوّ می نمایند، (152) خود را رها یافته از عذاب دائمی (153) و تنها وارد شونده به بهشت می دانند. (154) و به دیگران می گویند: مسیحی یا یهودی شوید تا هدایت یابید. (155) کافران را رهیافته تر از مسلمانان می دانند. (156) آنان پیمان شکنی می کنند و کتاب آسمانی را پشت سر خود می اندازند؛ گویی که نمی دانند آن کتاب آسمانی است.(157)
دانشمندانشان بر خدا دروغ بسته، چیزهایی می نویسند و به خدا منسوب می کنند تا بهایی اندک به دست آورند.(158) و بی سوادانشان چیزی از کتاب آسمانی نمی دانند و مُشتی خرافات را به عنوان کتاب آسمانی پذیرفته اند.(159)
آنان در گناه و تعدّی و حرامخواری شتاب می کنند(160) و نهی از منکر نمی کنند؛(161) با کافران و دشمنان خدا دوست می شوند؛ (162) دین مسلمانان و نشانه های مذهبی اسلام چون نماز و اذان را به بازی و تمسخر می گیرند؛(163) هر آیه و نشانه ای برای آنان آورده شود از قبله ی مسلمانان پیروی نمی کنند (164) با این که از گذشته، منتظر ظهور پیامبر اسلام بودند (165) و او را مانند فرزندشان می شناختند.(166) پس کسانی که قبلاً سخنان خدا را شنیده اند اما آن را تحریف کرده اند، نمی توان انتظار داشت که به دین حق روی آورند.(167)
آنان هیچ گاه از پیامبر و مؤمنان راضی نمی شوند مگر این که آنها از آیین اهل کتاب پیروی کنند(168) و از مسلمانان به خاطر این که به دین خدا و همه ی کتابهای آسمانی و قرآن ایمان آوردند، انتقام می گیرند (169) و این اهل کتابند که بین پیامبران الهی فرق می گذارند.(170)
آنها دوست ندارند که از ناحیه ی خداوند به مؤمنان خیری برسد (171) و از روی حسادت، آرزو می کنند که مؤمنان بعد از اسلام و ایمانشان، کافر شوند(172) و گمراه گردند.(173) بنابراین درصدد گمراهی آنان بر می آیند(174) و با القا شبهه، می خواهند راه حق را کج و معوج نشان دهند.(175)
دشمنی آنان با مسلمانان از گفتارشان پیداست و آنچه در سر می پرورانند، بزرگتر و خطرناک تر است ؛ در کار مؤمنان از هر گونه شر و فسادی کوتاهی نمی کنند و دوست دارند مؤمنان، همیشه در رنج باشند، (176) بنابراین از شادی مؤمنان ناراحت و از ناراحتی آنان شادند.(177)
اگر روزی از مالکیت مادی و معنوی برخوردار شوند، اندک خیری به مردم نمی رسانند؛(178) به خاطر حسادت و یا به خاطر ترس از تنگدست شدن. (179) آنان در زمین، پیوسته برای تبهکاری تلاش می کنند،(180) یار و یاور یکدیگرند نه یار مؤمنان؛ بنابراین در دوستی با آنان نمی توان به یاری شان امیدی بست.(181) همچنان که دوستی با چنین افرادی، دین واخلاق انسان را دچار انحراف می سازد و آدمی را در گروه ظالمان قرار می دهد، از هدایت الهی هم محروم می کند(182) و اطاعت از خواسته هایشان، انسان را به کفر باز می گرداند.(183)
البته همه ی یهودیان و مسیحیان چنین ویژگی های ناپسندی ندارند؛ برخی از قوم حضرت موسی (ع) افراد مؤمنی هستند که وقتی با دین حق آشنا شوند به آن روی می آورند و دیگران را نیز بدان سوی فرا خوانند و به حق، داوری می کنند.(184) در میان مسیحیان، عالمان و راهبان و انسان های مؤمنی وجود دارند که اهل تکبر نیستند. آنان وقتی به حقانیت اسلام پی برده، آیات الهی را بشنوند، اشک از چشم هایشان سرازیر می شود و می گویند: پروردگارا ما ایمان آوردیم، ما را در زمره ی گواهان بنویس. و وجود همین عالمان وارسته و بی تکبر در بین گروه هایی از مسیحیان، سبب شده بود که در آغاز اسلام، روابط آنان با مسلمانان بهتر از روابط دیگران با مسلمانان باشد.(185)
3- 12. تکیه بر ظالمان
خداوند می فرماید:(وَ لاَ تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ مَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ ثُمَّ لاَ تُنْصَرُونَ)؛ «بر کسانی که ستم کردند تکیه نکنید که آتش، شما را فرا گیرد؛ در حالی که هیچ سرپرستی جز خداوند ندارید، سپس یاری نمی شوید؟».(186)
برخی از اهل لغت، «رکون» را به اطمینان به چیزی، معنی کردند (187) و گروهی به میل و رغبت همراه با آرامش درونی و اطمینان.(188)
برخی از مفسران معتقدند رکونی که در این آیه از آن نهی شده است، از معنای ولایتی که در آیات بسیار دیگری از آن نهی شده، محدودتر است؛ زیرا «ولایت» به معنای نزدیک شدن، به گونه ای است که دین و اخلاق مسلمانان در معرض تأثیری قرار گیرد؛ اما «رکون» به معنای بنا نهادن دین یا حیات دینی بر اساس ظلم ظالمان است و این معنا از نظر مورد، اخصّ از ولایت است، برای این که هرجا رکون به ظالمی پیدا شود، ولایت ظالم هم محقق می گردد، ولی هر جا که ولایت به ظالم یافت شد، چنان نیست که رکون هم باشد.
فرق دیگر این دو واژه این است که خطر و بروز اثر در «رکون»، بالفعل ولی در «ولایت» اعم از بالفعل است.(189)
همچنین گفته اند که «ظالم» در این آیه شامل هر کسی می شود که به صفت ظلم شناخته شده است: چه مشرک باشد یا موحد و چه اهل کتاب باشد یا مسلمان.(190)
پی نوشت ها :
1. انفال: 25.
2. نک: حجرات:13.
3. نک: حجرات: 13.
4. نک: زخرف: 32.
5. نک: انفال: 46.
6. انعام: 153؛ ترجمه ی مکارم شیرازی.
7. ترجمه تفسیر المیزان، ج 4- صص 185- 189.
8. نک: المیزان، ج 3، ص 412.
9. آل عمران: 105 (همان ترجمه با اندکی تصرف).
10. بقره: 213؛ نک: آل عمران: 19 و شوری: 14.
11. ترجمه ی تفسیر المیزان، ج 2، ص 168.
12. نک: آل عمران: 103 و انفال: 46.
13. نک: حجرات: 10.
14. نک: فتح: 29.
15. نک: روم: 29، 32.
16. بقره: 10.
17. همان:13.
18. همان: 19.
19. همان: 17.
20. نک: حدید: 14.
21. نک: نساء: 142.
22. نک: بقره:11.
23. نک: منافقون: 4.
24. نک: بقره: 204.
25. همان: 9 و نساء: 142.
26. نک: مجادله: 16 و منافقون: 2.
27. نک: مجادله: 18.
28. نک: بقره: 8، 14.
29. نک: توبه: 56- 57 و تفسیر نمونه، ج 7، صص 452 - 453.
30. نک: توبه: 64، 127 والمیزان، ج9، ص 436.
31. نک: منافقون: 4.
32. نک: بقره: 206 و المیزان، ج 2، ص99.
33. نک: توبه: 65.
34. نک: توبه: 79.
35.همان: 67 و احزاب: 19.
36. نک: منافقون: 7.
37. نک: نساء: 89.
38. نک: توبه: 48.
39. نک: توبه: 45، 86.
40. همان: 42.
41. نک: احزاب: 13.
42. نک: آل عمران: 167.
43. نک: احزاب: 20.
44. نک: توبه: 42.
45. نک: نساء: 72.
46. نک: احزاب: 19.
47. همان: 14.
48. همان: 12.
49. نک: انفال: 49.
50. نک: نساء: 141.
51.همان: 73.
52. نک: احزاب: 19.
53. همان: 18.
54. نک: نساء: 72.
55. توبه: 81.
56. نک: احزاب: 60.
57. همان: 13.
58. نک: توبه: 47.
59. نک: منافقون: 3.
60. نک: مجادله: 14، 22.
61. نک: نساء: 139.
62. نک: محمد: 26 و حشر: 11.
63. نک: نساء: 143.
64. نک: نساء: 81.
65. نک: مجادله: 8.
66. نک: توبه: 107.
67. نک: حدید: 14 والمیزان، ج 19، ص 179.
68. نک: توبه: 67.
69. نک: محمد: 22 و المیزان، ج 18، ص 261.
70. نک: توبه:74.
71. همان: 62.
72. نک: محمد: 30.
73. نک: نساء: 60- 61.
74. نک: نور: 49.
75. نک: نساء: 146.
76. نک: توبه: 80 و منافقون: 6.
77. نک: بقره: 204.
78. نک: نساء: 89.
79. نک: منافقون: 4.
80. نک: نساء: 140.
81. همان: 88.
82. نک: احزاب: 1.
83. نک: نساء : 63 و ترجمه ی تفسیر المیزان، ج 4، صص 644- 645.
84. نک: احزاب: 60- 61.
85. نک: توبه: 84.
86. نک: نساء: 89 ؛ توبه: 73 و تحریم: 9.
87. مائده: 2.
88. نساء: 75.
89. صف: 2.
90. نک: احزاب: 23 و حجرات: 15.
91. نک: نساء: 80.
92. نک: مائده: 15- 16.
93. نک: آل عمران: 31.
94. نک: نساء: 69.
95. نک: آل عمران: 32.
96. نک: نساء: 61- 62 و نور: 63.
97. نک: مائده: 26.
98. نک: احزاب: 36.
99. همان و نک: المیزان، ج 16، ص 341.
100. نک: مائده: 21- 22، 24.
101. نک: فتح: 12.
102. نک: مائده: 23.
103. نک: آل عمران: 156.
104. نک: بقره: 154.
105. نک: توبه: 120.
106. همان: 45.
107. همان: 24؛ ترجمه ی مکارم شیرازی.
108. نک: فتح: 11.
109. نک: بقره: 249.
110. در فصل دوم، تعداد بیشتری از این نوع عوامل، بررسی شد.
111. نک: بقره: 55 و نساء: 153.
112. نک: بقره: 61.
113. نک: حجرات: 7.
114. بقره: 108.
115. نک: احزاب: 69؛ روض الجنان، ج 16، صص 25- 26 و مجمع البیان، ج 4، ص 372.
116. نک: اعراف: 150.
117. همان اعراف: 131.
118. نک: نساء: 78.
119. نک: صف: 5.
120. نک: طه: 92.
121. نک: حجرات: 15 و فتح: 9.
122. نک: آل عمران: 175 - 176.
123. همان: 173.
124. نک: انفال: 43.
125. نک: نساء: 83.
126. نک: مجمع البیان، ج 1، ص 560.
127. آل عمران: 196- 197.
128. نک: حجر: 88 و طه: 131.
129. نک: توبه: 55، 85؛ والمیزان، ج 9، ص 323.
130. نک: ممتحنه: 8.
131. مجادله: 22 و ممتحنه: 1.
132. احزاب: 4.
133. نساء: 141.
134. خوانندگان محترم به این نکته آگاهی دارند که برخی از عناوینی که در این جا مورد بررسی می شود، همپوشانی دارند.
135. ممتحنه: 13.
136. نک: نحل: 106.
137. نک: اعراف: 71.
138. نک: فتح: 61.
139. نک: انفال: 16.
140. ممتحنه: 1؛ همان ترجمه.
141. نک: توبه: 8، 10.
142. نک: ممتحنه: 2.
143. نک: اسراء: 73.
144. نک: ممتحنه: 9.
145. همان: 4.
146. نک: توبه: 23.
147. نک: انفال: 73.
148. نک: المیزان: ج 9، ص 145.
149. نک: آل عمران: 149.
150. نک: همان: 118.
151. نک: مائده: 51.
152. نک: مائده: 77.
153. نک: بقره: 80 و آل عمران : 24.
154. نک: بقره: 111.
155. همان: 135.
156. نک: نساء: 51.
157. نک: بقره: 100- 101.
158. همان: 79.
159. همان: 78 والمیزان، ج 1، ص 217.
160. نک: مائده: 62.
161. همان: 79.
162. همان: 80.
163. همان: 57- 58 و نک: المیزان، ج 6، ص 27.
164. نک: بقره: 145.
165. همان: 89.
166. همان: 146.
167. همان: 75.
168. همان: 120.
169. نک: مائد: 59.
170. نک: المیزان: ج 6، ص 28.
171. نک: بقره: 105.
172. همان: 109.
173. نک: نساء: 44.
174. نک: آل عمران: 69.
175. همان: 99.
176. همان: 118.
177. همان: 120.
178. نک: نساء: 53 و المیزان، ج 4، ص 400.
179. نک: اسراء : 100.
180. نک: مائده: 64.
181. همان: 51.
182. همان.
183. نک: آل عمران: 100.
184. نک: اعراف: 159.
185. نک: مائده: 82- 83.
186. هود: 113.
187. نک: المصباح المنیر، ص 237.
188. نک: کتاب العین، ج 5، ص 354 ؛ الصحاح، ج 5، ص 2126؛ لسان العرب، ج 13، ص 185؛ القاموس المحیط، ج 4، ص 229. تاج العروس، ج 9، ص 219.
189. نک: المیزان، ج 11، ص 59.
190. همان: 57.