نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی
مقصود از «حکومت» در این بحث، همان «سلطه» و مقصود از «حاکم» همان «سلطه گر» است که می خواهد برای حفظ نظم و انضباط، گروهی را به زیر فرمان خود درآورد.
و به عبارت دیگر: حاکم کسی است که به خاطر «ولایتی» که دارد می تواند، درباره اموال و نفوس مردم تصمیم بگیرد، و فرمان بدهد.
این که می گوییم: حاکم با ولایتی که دارد می تواند درباره ی جان و مال مردم تصمیم بگیرد، مقصود این نیست که اموال مردم را به یغما ببرد، و نفوس را سر به نیست کند، بلکه مقصود این است که به خاطر حفظ نظم و انضباط، محدودیت هایی در اموال انسان ها، پدید بیاورد، صادرات و واردات را، محدود سازد. و بر درآمد، مالیات ببندد. زکات و خمس بگیرد. و در موقع لزوم، نفوس را به جبهه جنگ بفرستد. برای ورود و خروج افراد به کشور، برنامه ای تنظیم کندو...
هر گاه وجود حکومت، آن هم به خاطر برقراری نظام، با یک نوع تسلط بر مال و جان ملازم است، هیچ کس هر چند هم پیامبر و برگزیده خداباشد، چنین تسلطی بر کس دیگر ندارد مگر خالقی که جهان و انسان را از عدم به وجود آورده، و همه چیز آنها، مملوک و مخلوق او است و هر لحظه به او محتاج و نیازمند هستند.
زیرا همان طور که یادآور شدیم، حکومت به خاطر ولایتی است که حاکم بر جان و مال انسان ها، دارد و چون تمام انسان ها در پیشگاه خدا یکسانند، از این جهت هیچ کس بر هیچ کس، بالذات چنین حقی و ولایتی ندارد مگر خدای بزرگ که همه چیز انسان، از جان و مالش، مخلوق او است، و یا آن گروه که خداوند به آنان، ولایت دهد و آنان را والیان و حاکمان قانونی خود معرفی کند.
بنابراین باید گفت حکومت به معنی «داشتن ولایت و حقِ دادن فرمان» از آن خداست، و یکی از مراتب توحید به شمار می رود و حقیقت «توحید در حکومت»، این است که تنها او را حاکم بر مال و جان بشر بداینم و بس.
آیات قرآن به گونه ای این تحلیل عقلی را پذیرفته و در این زمینه می فرماید:
(إِنِ الْحُکْمُ إِلا للَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِک الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکِنَّ أَکثرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ)(1)
«حکومت تنها از آنِ خداست، فرمان داده است که فقط او را بپرستید. این است آیین استوار ولی بیشتر مردم نمی دانند».
مقصود از جمله (إِنِ الحُکُمُ) در آیه همان حکومت و فرمانروایی است، به شهادت این که بعداً پیراموان امر و نهی تشریعی سخن می گوید و می فرماید:
(أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ)
هرگز مقصود آیه حکومت تکوینی یعنی تدبیر و گردانندگی جهان، نیست.
هر چند مقصود از آن در آیه 67 همین سوره (2) حکومت و ولایت تکوینی است که بازگشت آن به تدبیر جهان است.
همچنین جهت ندارد که لفظ «حکم» را در آیه که معنی وسیع و گسترده ای دارد در قضاوت و داوری و یا تشریع و قانونگذاری محصور کنیم، بلکه «حکم» در این آیه دارای معنی وسیع است که یکی از شئون آن، قضاوت و داوری است، و مقصود از آن همان سلطه و فرمان به معنی وسیع است. شما می توانید این حقیقت را «حکومت از آن خدا است» از آیات دیگر نیز «استظهار» فرمایید.(3)
از این که می گوییم حکومت حقی است مختص خدا، بسان شفاعت که حقی است مختص خدا (وَ للهِ الشَّفاعَهُ جَمیعاً)(4) نباید چنین استنباط کرد که خداوند، باید به طور مستقیم اداره امور بندگان و نظام اجتماع را بر عهده بگیرد و چون ولایت دارد، باید رئیس و امیر هم او باشد، نه اختصاص چنین حقی به خدا، ملازم با سرپرستی مستقیم او نیست بلکه خدا به خاطر داشتن چنین حقی می تواند، امیر و رئیسی از جنس بشر برای آنان معین کند که از جانب او حکومت کند، زیرا فرمانروایی او به طور مستقیم و به نحو مباشرت بر بشری که در محیط مادی زندگی می کند امکان پذیر نیست.
از این جهت خدا به گروهی دستور داده است که از طرف او در میان مردم حکومت کنند. و آنان را در این کار، جانشین خود ساخته است مثلاً «داود» را با خطاب زیر مخاطب ساخته و می فرماید:
(یَادَاوُدُ إِنَّا جَعَلْناک خَلِیفَهً فى الاَرْضِ فَاحْکُم بَینَ النَّاسِ بِالحَْقِّ وَ لا تَتَّبِع الْهَوَى)(5)
«ای داود! ما ترا در روی زمین نماینده خود قرار دادیم تا در میان مردم به حق داوری کنی و از پیروی هوا و هوس بپرهیزی».
این آیه هر چند مربوط به قضاوت و داوری است ولی نفوذ سخن او در محیط داوری از ولایت و حکومت وسیع او سرچشمه می گیرد، و حکومت و فرمانروایی را نیز در بر می گیرد، زیرا گذشته بر این نفوذ حکم قاضی بدون داشتن سلطه و حکومت مقتدر، امکان پذیر نیست و در زمان حضرت داود، سلطه قضاوت از سلطه حکومت جدا نبود، همگی می دانیم که حضرت داود، از حکومت بسیار نیرومندی برخوردار بود چنان که می فرماید:
(وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوت وَ ءَاتَاهُ اللَّهُ الْمُلْک وَ الحِْکمَه وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاس بَعْضهُم بِبَعْضٍ لَّفَسدَتِ الاَرْض)(6)
«داود جالوت را کشت خدا به او سلطنت و حکمت داد، و آنچه که می خواست، به او آموخت. اگر خدا برخی از مردم را با برخی دیگر، از بین نبرد، روی زمین را فساد می گیرد.»
با توجه به این که داود دارای حکومت و قدرت بود، و با توجه به این که هیچ قدرت قضایی بدون تکیه به حکومت نیرومندی نمی تواند، مؤثر واقع گردد، و در گذشته خصوصاً در پیامبران، مقام قضا و داوری از مقام اجرا و تنفیذ جدا نبود، می توان گفت که داود به خاطر نمایندگی خداوند، دارای چنین مقامی بود و حق حکومت و فرمانرایی داشت و اگر از جانب خدا چنین مقامی به او داده نشده بود قضاوت و فرمان و دستورهای دیگر او نافذ نبود.
اشتباه نشود مقصود از این که می گوییم حکومت از آن خداست، زنده کردن شعار خوارج نیست که در مسجد شعار می دادند و می گفتند: «إِنِ الحُکْمُ إِلّا للهِ لا لَکَ و لأصْحابِکَ»؛ «ای علی! ولایت از آن خداست، نه برای تو، و نه برای یاران آنان با دادن این شعار که به ظاهر حق و پیروی از قرآن بود، معنی باطل آن را اراده می کردند و می خواستند بگویند که اصولاً نباید در روی زمین حکومتی باشد هر چند حکومت او مورد تأیید خدا باشد، و رئیس و امیر از جانب او تعیین گردد این سخن را می گفتند تا اجتماع را به هرج و مرج بکشند و یک نوع بی نظمی در اجتماع به وجود آید.
از این جهت امام در پاسخ آنان گفت:
«کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ! نَعَمْ إِنَّهُ لا حُکْمَ إِلاَّ للهِ، ولکِنَّ هؤُلاَءِ یَقُولُونَ لاَ إِمْرَهَ إِلاَّ للهِ»(7)
«جمله حقی است که از آن معنی باطل اراده شده است آنان می خواهند بگویند در روی زمین اصلاً نباید حکومتی مستقر گردد، و هیچ نوع امیر و رئیسی در میان مردم باشد».
هدف از «توحید در حکومت» این است که حق حکومت اصالتاً مربوط به خدا است و حکومت دیگران باید با انتصاب و اجازه خصوصی و یا عمومی او باشد.
برای خروج از این بن بست لازم است حکومتی به نوعی در شرع ریشه داشته باشد، این کار به یکی از دو صورت انجام پذیر است:
1. خدا مستقیماً از طریق وحی فردی را به عنوان حاکم و صاحب ولایت و نافذ القول معرفی کند. در این صورت حکومت، برخاسته از اراده ی خدا خواهد بود، چنان که جریان در حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام معصوم از این قبیل است. خداوند به ما دستور می دهد که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اطاعت کنیم چنان که می فرماید:
(یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم)(8)
«ای افراد با ایمان از خدا و پیامبر او و صاحبان فرمان پیروی کنید.»
مسلماً آیه ناظر به خواندن نماز و دادن زکات نیست، زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این موارد، امر و نهیی ندارد، بلکه در این مورد بیانگر حکم خداست. مورد آیه در جایی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله ) به عنوان یک فرد سیاستمدار و حاکم، دستور می دهد که مردم به جهاد بروند یا فلان کاری انجام دهند و امثال آن.
حکومت امامان نیز چنان که حدیث غدیر و غیره از آن حاکی است، از همین مقوله است. این افراد مستقیماً از طرف خدا تعیین می شوند.
2. در جایی که از جانب خدا فرد معینی برای حکومت معرفی نشود ولی خصوصیات حاکم به صورت کلی بیان گردد ؛ حکومت فردی که واجد این خصوصیات باشد، مورد رضای خدا خواهد بود.
و در حقیقت، هر دو قسم جنبه ی تنصیصی دارد، ولی اولی تنصیص بر اسم و دومی تنصیص بر اوصاف و ویژگی هاست، چنان که در غیبت امام معصوم، شیوه حکومت از قسم دوم است، زیرا اوصاف حاکم اسلامی در روایات وارد شده که از آن به «فقیه جامع الشرایط» تعبیر می شود، بنابراین حکومتی که زیر نظر چنین فردی تشکیل گردد، حکومت اسلامی بوده و مورد رضای حق خواهد بود.
بنابراین هر گاه مجتهد جامع الشرایط، حکومتی را تشکیل داد و یا مردم دست به تشکیل حکومت زدند و مجتهد جامع الشرایط، حکومت آنان را مطابق قانون شرع تلقی کرد، در این صورت، این حکومت، حکومت خدا بر مردم خواهد بود. و ما در آینده به روشنی ثابت می کنیم که ولایت فقیه مانع از دموکراسی و آزادی و حکومت مردم بر مردم نیست، بلکه نوعی حکومت مردم بر مردم و لکن به شیوه ی مکتبی است.
و به عبارت دیگر: حاکم کسی است که به خاطر «ولایتی» که دارد می تواند، درباره اموال و نفوس مردم تصمیم بگیرد، و فرمان بدهد.
این که می گوییم: حاکم با ولایتی که دارد می تواند درباره ی جان و مال مردم تصمیم بگیرد، مقصود این نیست که اموال مردم را به یغما ببرد، و نفوس را سر به نیست کند، بلکه مقصود این است که به خاطر حفظ نظم و انضباط، محدودیت هایی در اموال انسان ها، پدید بیاورد، صادرات و واردات را، محدود سازد. و بر درآمد، مالیات ببندد. زکات و خمس بگیرد. و در موقع لزوم، نفوس را به جبهه جنگ بفرستد. برای ورود و خروج افراد به کشور، برنامه ای تنظیم کندو...
هر گاه وجود حکومت، آن هم به خاطر برقراری نظام، با یک نوع تسلط بر مال و جان ملازم است، هیچ کس هر چند هم پیامبر و برگزیده خداباشد، چنین تسلطی بر کس دیگر ندارد مگر خالقی که جهان و انسان را از عدم به وجود آورده، و همه چیز آنها، مملوک و مخلوق او است و هر لحظه به او محتاج و نیازمند هستند.
زیرا همان طور که یادآور شدیم، حکومت به خاطر ولایتی است که حاکم بر جان و مال انسان ها، دارد و چون تمام انسان ها در پیشگاه خدا یکسانند، از این جهت هیچ کس بر هیچ کس، بالذات چنین حقی و ولایتی ندارد مگر خدای بزرگ که همه چیز انسان، از جان و مالش، مخلوق او است، و یا آن گروه که خداوند به آنان، ولایت دهد و آنان را والیان و حاکمان قانونی خود معرفی کند.
بنابراین باید گفت حکومت به معنی «داشتن ولایت و حقِ دادن فرمان» از آن خداست، و یکی از مراتب توحید به شمار می رود و حقیقت «توحید در حکومت»، این است که تنها او را حاکم بر مال و جان بشر بداینم و بس.
آیات قرآن به گونه ای این تحلیل عقلی را پذیرفته و در این زمینه می فرماید:
(إِنِ الْحُکْمُ إِلا للَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِک الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکِنَّ أَکثرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ)(1)
«حکومت تنها از آنِ خداست، فرمان داده است که فقط او را بپرستید. این است آیین استوار ولی بیشتر مردم نمی دانند».
مقصود از جمله (إِنِ الحُکُمُ) در آیه همان حکومت و فرمانروایی است، به شهادت این که بعداً پیراموان امر و نهی تشریعی سخن می گوید و می فرماید:
(أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ)
هرگز مقصود آیه حکومت تکوینی یعنی تدبیر و گردانندگی جهان، نیست.
هر چند مقصود از آن در آیه 67 همین سوره (2) حکومت و ولایت تکوینی است که بازگشت آن به تدبیر جهان است.
همچنین جهت ندارد که لفظ «حکم» را در آیه که معنی وسیع و گسترده ای دارد در قضاوت و داوری و یا تشریع و قانونگذاری محصور کنیم، بلکه «حکم» در این آیه دارای معنی وسیع است که یکی از شئون آن، قضاوت و داوری است، و مقصود از آن همان سلطه و فرمان به معنی وسیع است. شما می توانید این حقیقت را «حکومت از آن خدا است» از آیات دیگر نیز «استظهار» فرمایید.(3)
از این که می گوییم حکومت حقی است مختص خدا، بسان شفاعت که حقی است مختص خدا (وَ للهِ الشَّفاعَهُ جَمیعاً)(4) نباید چنین استنباط کرد که خداوند، باید به طور مستقیم اداره امور بندگان و نظام اجتماع را بر عهده بگیرد و چون ولایت دارد، باید رئیس و امیر هم او باشد، نه اختصاص چنین حقی به خدا، ملازم با سرپرستی مستقیم او نیست بلکه خدا به خاطر داشتن چنین حقی می تواند، امیر و رئیسی از جنس بشر برای آنان معین کند که از جانب او حکومت کند، زیرا فرمانروایی او به طور مستقیم و به نحو مباشرت بر بشری که در محیط مادی زندگی می کند امکان پذیر نیست.
از این جهت خدا به گروهی دستور داده است که از طرف او در میان مردم حکومت کنند. و آنان را در این کار، جانشین خود ساخته است مثلاً «داود» را با خطاب زیر مخاطب ساخته و می فرماید:
(یَادَاوُدُ إِنَّا جَعَلْناک خَلِیفَهً فى الاَرْضِ فَاحْکُم بَینَ النَّاسِ بِالحَْقِّ وَ لا تَتَّبِع الْهَوَى)(5)
«ای داود! ما ترا در روی زمین نماینده خود قرار دادیم تا در میان مردم به حق داوری کنی و از پیروی هوا و هوس بپرهیزی».
این آیه هر چند مربوط به قضاوت و داوری است ولی نفوذ سخن او در محیط داوری از ولایت و حکومت وسیع او سرچشمه می گیرد، و حکومت و فرمانروایی را نیز در بر می گیرد، زیرا گذشته بر این نفوذ حکم قاضی بدون داشتن سلطه و حکومت مقتدر، امکان پذیر نیست و در زمان حضرت داود، سلطه قضاوت از سلطه حکومت جدا نبود، همگی می دانیم که حضرت داود، از حکومت بسیار نیرومندی برخوردار بود چنان که می فرماید:
(وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوت وَ ءَاتَاهُ اللَّهُ الْمُلْک وَ الحِْکمَه وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاس بَعْضهُم بِبَعْضٍ لَّفَسدَتِ الاَرْض)(6)
«داود جالوت را کشت خدا به او سلطنت و حکمت داد، و آنچه که می خواست، به او آموخت. اگر خدا برخی از مردم را با برخی دیگر، از بین نبرد، روی زمین را فساد می گیرد.»
با توجه به این که داود دارای حکومت و قدرت بود، و با توجه به این که هیچ قدرت قضایی بدون تکیه به حکومت نیرومندی نمی تواند، مؤثر واقع گردد، و در گذشته خصوصاً در پیامبران، مقام قضا و داوری از مقام اجرا و تنفیذ جدا نبود، می توان گفت که داود به خاطر نمایندگی خداوند، دارای چنین مقامی بود و حق حکومت و فرمانرایی داشت و اگر از جانب خدا چنین مقامی به او داده نشده بود قضاوت و فرمان و دستورهای دیگر او نافذ نبود.
اشتباه نشود مقصود از این که می گوییم حکومت از آن خداست، زنده کردن شعار خوارج نیست که در مسجد شعار می دادند و می گفتند: «إِنِ الحُکْمُ إِلّا للهِ لا لَکَ و لأصْحابِکَ»؛ «ای علی! ولایت از آن خداست، نه برای تو، و نه برای یاران آنان با دادن این شعار که به ظاهر حق و پیروی از قرآن بود، معنی باطل آن را اراده می کردند و می خواستند بگویند که اصولاً نباید در روی زمین حکومتی باشد هر چند حکومت او مورد تأیید خدا باشد، و رئیس و امیر از جانب او تعیین گردد این سخن را می گفتند تا اجتماع را به هرج و مرج بکشند و یک نوع بی نظمی در اجتماع به وجود آید.
از این جهت امام در پاسخ آنان گفت:
«کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ! نَعَمْ إِنَّهُ لا حُکْمَ إِلاَّ للهِ، ولکِنَّ هؤُلاَءِ یَقُولُونَ لاَ إِمْرَهَ إِلاَّ للهِ»(7)
«جمله حقی است که از آن معنی باطل اراده شده است آنان می خواهند بگویند در روی زمین اصلاً نباید حکومتی مستقر گردد، و هیچ نوع امیر و رئیسی در میان مردم باشد».
هدف از «توحید در حکومت» این است که حق حکومت اصالتاً مربوط به خدا است و حکومت دیگران باید با انتصاب و اجازه خصوصی و یا عمومی او باشد.
برای خروج از این بن بست لازم است حکومتی به نوعی در شرع ریشه داشته باشد، این کار به یکی از دو صورت انجام پذیر است:
1. خدا مستقیماً از طریق وحی فردی را به عنوان حاکم و صاحب ولایت و نافذ القول معرفی کند. در این صورت حکومت، برخاسته از اراده ی خدا خواهد بود، چنان که جریان در حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام معصوم از این قبیل است. خداوند به ما دستور می دهد که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اطاعت کنیم چنان که می فرماید:
(یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم)(8)
«ای افراد با ایمان از خدا و پیامبر او و صاحبان فرمان پیروی کنید.»
مسلماً آیه ناظر به خواندن نماز و دادن زکات نیست، زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این موارد، امر و نهیی ندارد، بلکه در این مورد بیانگر حکم خداست. مورد آیه در جایی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله ) به عنوان یک فرد سیاستمدار و حاکم، دستور می دهد که مردم به جهاد بروند یا فلان کاری انجام دهند و امثال آن.
حکومت امامان نیز چنان که حدیث غدیر و غیره از آن حاکی است، از همین مقوله است. این افراد مستقیماً از طرف خدا تعیین می شوند.
2. در جایی که از جانب خدا فرد معینی برای حکومت معرفی نشود ولی خصوصیات حاکم به صورت کلی بیان گردد ؛ حکومت فردی که واجد این خصوصیات باشد، مورد رضای خدا خواهد بود.
و در حقیقت، هر دو قسم جنبه ی تنصیصی دارد، ولی اولی تنصیص بر اسم و دومی تنصیص بر اوصاف و ویژگی هاست، چنان که در غیبت امام معصوم، شیوه حکومت از قسم دوم است، زیرا اوصاف حاکم اسلامی در روایات وارد شده که از آن به «فقیه جامع الشرایط» تعبیر می شود، بنابراین حکومتی که زیر نظر چنین فردی تشکیل گردد، حکومت اسلامی بوده و مورد رضای حق خواهد بود.
بنابراین هر گاه مجتهد جامع الشرایط، حکومتی را تشکیل داد و یا مردم دست به تشکیل حکومت زدند و مجتهد جامع الشرایط، حکومت آنان را مطابق قانون شرع تلقی کرد، در این صورت، این حکومت، حکومت خدا بر مردم خواهد بود. و ما در آینده به روشنی ثابت می کنیم که ولایت فقیه مانع از دموکراسی و آزادی و حکومت مردم بر مردم نیست، بلکه نوعی حکومت مردم بر مردم و لکن به شیوه ی مکتبی است.
پینوشتها:
1. یوسف /40.
2. (إِنِ الحُْکْمُ إِلا للَّهِ عَلَیْهِ تَوَکلْت وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکلِ الْمُتَوَکلُونَ)، از این که دستور می دهد که در زندگی بر او توکل کنیم می توان حدس زد که مقصود از آن، ولایت تکوینی خدا است که بر جهان دارد و توکل با ولایت تکوینی مناسبت دارد.
3. المعجم المفهرس، به ماده «حکم» مراجعه فرمایید.
4. زمر/3.
5. ص /26.
6. بقره /251.
7. نهج البلاغه، خطبه 40.
8. نساء/59.
/ج