لازم به ذکر است که غزالی این کتاب را ابتدا به زبان فارسی نگاشته است و قدیمی ترین نسخه ای که به زبان پارسی از این کتاب در دست است و تاریخ کتابت آن مربوط به سال 709می باشد صرفاً مشتمل بر بخش اول کتاب نصیحه الملولک است و هیچ نامی از بخش دوم هم برده نشده است. نسخه های عربی که یک قرن پس از وفات وی ترجمه شده اند، بخش دوم کتاب نصیحه الملوک را شامل می باشند. بر همین اساس و بر اساس تحقیق انجام شده یا بخش دوم کتاب اساساً توسط عزالی تألیف نشده است و یا حداقل بخش دوم قبل از تحول روحی غزالی نگاشته شده است نه پس از هجرت از بغداد، و بعد از وفات وی این مکتوبات که به سبک سیاست نامه ی خواجه نظام الملک طوسی است و با توجه به رابطه غزالی با خواجه در درون جوانی که نگارش آن به درخواست خواجه مستبعد نمی باشد به این کتاب ملحق شده است.(2) ازبخش دوم کتاب نصیحه الملوک که صرف نظر کنیم، غزالی تقریباً درتمام آثار خود که درباب سیاست است، سیاست واخلاق را در یکدیگر مُندک و مدغم کرده است. بعنوان مثال وی کتاب احیاء علوم الدین را به چهار بخش یا چهار ربع تقسیم می کند: 1- ربع عادات، 2- ربع عبادات، 3- ربع مهلکات، 4- ربع منجیات. این تقسیم بندی به ظاهر در مورد تربیت نفس و برشمردن آفاتی است که می تواند انسان را از راه کمال اخلاقی منحرف سازد اما درواقع این افعال و تقسیمات آن نمی تواند از سیاست به معنائی که مورد نظرغزالی است جدا باشد. غزالی سیاست را برخلاف تعریف مصطلح «در سیاست مدرن» علم قدرت و چگونگی صیانت از قدرت نمی داند بلکه سیاست از منظر وی وسیله ی استصلاح خلق و رساندن آنان به سعادت دنیوی و اخروی است.(3)
الف- تعریف سیاست و مراتب آن از دیدگاه غزالی
غزالی با استناد به متون دینی و روایات اسلامی دنیا را مزرعه و کشتزار آخرت معرفی می کند و سیاست را هم علم و دانش قدرت نمی داند بلکه سیاست را وسیله تربیت و هدایت مردم و رستگار نمودن آنان می شمرد، لذا اشرف مراتب سیاست را سیاست انبیاء معرفی می کند. وی سیاست به مفهوم ارشاد خلق و وسیله رستگاری آنان در پرتو اخلاق را دارای چهار مرتبه به ترتیب نقشی که در تربیت نفوس انسانها دارند تقسیم می نماید.اولین شکل و مرتبه ی سیاست را «سیاست انبیاء»(4) می داند که بالاترین و کاملترین است و ظاهر و باطن خواص و عوام (تمام مردم) را دربر می گیرد. مرتبه دوم، سیاست خلفاء و ملوک است که به عقیده ی غزالی فقط امور ظاهری و روابط ظاهری عوام و خواص را در جامعه تحت تأثیر قرار داده و برآن حکم می راند. مرتبه ی سوم: «سیاست علماء» است که وارث انبیاءاند و سیاست آنان (تعلیم و تربیت آنان) فقط باطن خواص را تحت تأثیر قرار می دهد، مرتبه ی چهارم: سیاست وعاظ است که برای اصلاح باطن عوام وتوده ی مردم کارآمد است.
غزالی پس از ذکر مراتب چهارگانه سیاست که بصورت متفاضل بیان می نماید اشعار می دارد که پس از سیاست پیامبران که جامع ترین و کاملترین مرتبه سیاست است، شریف ترین مرتبه، سیاستی است که هدف آن آگاهی دادن و تطهیر و تهذیب نفوس مردم از اخلاق مذموم و مهلک و هدایت آنان به اخلاق محمود و پسندیده باشد. درواقع غزالی سیاست و جهت گیری سیاسی را در تعلیم و تربیت انسانها می داند و بدینگونه بین اخلاق و سیاست پیوند ناگسستنی ایجاد می کند. غزالی نیل به این مهم را درحوزه ی سیاست منوط به اطاعت از اصول و موازین شرعی می داند.(5)
از دیدگاه غزالی وظیفه ی دینی فقیه که به احکام دین آگاه است از وظیفه ی اجتماعی و سیاسی او جدا نیست. غزالی درعین گرایش عارفانه و متصوفانه، احکام دین را در ارتباط با امور دنیوی و زندگی و حیات ناسوتی ملاحظه می نماید. رفع مخاصمات و رساندن حق به صاحب حق و هدایت و ارشاد سلطان را نیز به عالم و فقیه دینی می سپارد و این همه را مقتضای اخلاق و سیاست آمیخته به یکدیگر و اصلاح دنیا بعنوان مقدمه جهت اصلاح آخرت می شمارد.(6)
غزالی گفتمان قابل توجهی نیز در حوزه ی انسان شناسی و مردم شناسی(7) از دیدگاه دین دارد. وی درعین حال که مانند ارسطو و افلاطون انسان را حیوانی اجتماعی و سیاسی می داند از ضرورت زندگی اجتماعی سخن می گوید و با ذکر مثالی از ضرورت تبعیت و فرمانبرداری اعضای جامعه از رئیس و حاکم یاد می کند ولی همان خط همیشگی خود را متخذ از دین است در ارتباط با دنیا و انسان بیان می کند. از گفته های غزالی استنباط می شود که: اولاً انسان در مرکز ثقل دستگاه آفرینش و خلقت قرار دارد و اشراف مخلوقات است. ثانیاً مرتبه او در عالم هستی بصورت بالقوه قرار داشتن میان مرتبه ی ملائک و فرشتگان و مرتبه ی حیوان است و زمینه صعود به ملکوت اعلی و یا هبوط به مرتبه حیوانی برای وی در این عالم وجود دارد. ثالثاً: به دلیل دوگانگی سرشت انسان (سرست مادی و روحی)انسان از یک سو تحت تأثیر غرایز حیوانی و وسوسه های نفسانی است و از طرف دیگر زمینه رشد و تعالی در وجود او مخمر شده است. آدمی در این جهان اسیر این دو گرایش است.(8) رابعاً سزاوار نیست که انسان با پرداختن به لذات زودگذر و خوشی های ناپایدار، سعادت جاوید خود را در معرض مخاطره قرار دهد. زیرا وطن و قرارگاه اصلی آخرت است و در دنیا باید کشت انسان در اعمال و افعال و اخلاق بگونه ای باشد که در آخرت به بهترین شکل محصول خویش را درو کند. بنابراین هدف غائی هر تدبیری و سیاستی از دیدگاه غزالی چه شخصی و چه اجتماعی باید سعادت اخروی باشد.(9)
ب- «آراء غزالی و رهنمودهای وی به سلاطین و پادشاهان و تجلی اخلاق در سیاست غزالی»
آموزه های غزالی در حوزه ی سیاست را می توان به دو بخش تقسیم کرد: بحش اول مربوط به سلاطین و ملوک و مسائل مربوط به آنان است و بخش دوم که مورد تأکید بیشتر غزالی است مربوط به حوزه ی خلافت و امامت و مباحث مربوط به خلیفه و امام براساس دیدگاه اهل سنت است. در اکثر مباحث مربوط به حوزه ی سیاست، نگرش اخلاقی و دینی غزالی متبلور و مشهود است. با توجه به کثرت مباحث مربوط به دو حوزه ی مذکور، فرازهائی که مرتبط با موضوع پژوهش یعنی «بازتاب رابطه ی اخلاق و سیاست در آموزه های غزالی»است، اجمالاً بیان می گردد.غزالی در کتاب ارزشمند نصیحه الملوک، ابتدا از اصول اعتقادی که باید سلطان به آن معتقد باشد سخن می گوید. این اصول عمدتاً در باب توحید و خداشناسی و شناخت صفات ذات باری جلّت عظمته می باشد. همچنین با بیان شیوا و اندیشه برانگیز درباره ی معاد و نبوت سخن می گوید و اصول مزبور را ریشه ی درخت ایمان می شمارد. غزالی می گوید که اگر ریشه اعتقادات ضعیف و سست گردد، آثار نابهنجار آن در شاخ و برگهای درخت وجود آدمی که همان رفتار و کردار اوست ظاهر می گردد. غزالی کردارها و افعال سلطان را بر دو قسم تقسیم می نماید. قسمی که مربوط به رابطه ی سلطان با حق تعالی است و آن چنین است که «از هرچه حرامست دور باشد و هرچه فریضه است بجا آورد، چون نماز و روزه و قسم دیگر مربوط به رابطه پادشاه و خلق است و آن عدل است بر رعیت و دست نگه داشتن از ظلم».(10)
سپس غزالی متذکر می گردد که لازمه ی عدل و انصاف رعایت ده اصل است:
1- «والی و سلطان باید قدر ولایت و حکومت را بداند و خطر آن را نیز بداند. ولایت نعمتی است که هرکه به حق آن قیام کند سعادتی یابد که ورای آن هیچ سعادتی نبود و اگر تقصیر کند در شقاوتی افتد که پس از کفر، هیچ شقاوت چنان نبود».(11) سپس غزالی با اشاره به روایاتی سعی می کند خطرهای قدرت سیاسی و ظلم و ستم به مردم را به سلطان و ملوک دنیا گوشزد کند از جمله از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله)روایت می کند که: «هرکه وی را بر مسلمانان ولایت دهند و وی ایشان را چنان نگاه ندارد که اهل بیت خویش را، گو جای خویش در دوزخ فراگیر».(12) و هم او فرمود: «که هیچ کس را بر ده تن ولایت ندهند الا که روز قیامت وی را می آورند دست به غلّ درکشیده، اگر نیکوکار بود رها کنند، و اگرنه غلی دیگر بیفزایند».(13)
2- اصل دوم از نگاه غزالی آن است که سلطان همواره به شنیدن نصایح علمای دین حریص بود و«... پرهیز کند از دیدار علمای حریص بر دنیا که او را ثنا و دعا گویند و عشوه دهنده و خشنودی او طلب کنند تا از آن مردار حرام که در دست ویست چیزی به مکر و حیلت بدست آورند، و عالم دیندار آن بود که بدون طمع ندارد و انصاف وی بدهد».(14)
3- سلطان و حاکم نباید به این امر قانع باشد که خود ظالم نیست بلکه باید غلامان و کارگزاران و گماشتگان و نایبان خود را مهذب کند که آنان نیز از ظلم و ستم به مردم خودداری کنند، زیرا وی مسؤول ظلم و ستم آنان است. غزالی می گوید: «هیچکس مغبون تر و بی عقل تر از آن نبود که دین و آخرت به دنیای کس دیگر بفروشد».(15)
4- از کبر و نخوت باید والی پرهیز نماید زیرا باعث خشم گرفتن و سوق دادن والی به انتقام می گردد. غزالی اندرز می دهد که پادشاه در هنگام غضب به شیوه ی انبیاء و اولیاء، طریق عفو و اغماض پیش گیرد.(16)
5- «آنکه در هر واقعه ای که پیش آید، تقدیر کند که او رعیت است و دیگری والی، و هرچه به خود نپسندد، هیچ مسلمان را نپسندد و اگر بپسندد غش و خیانت کرده باشد در ولایت. وی می گوید بازخواست تا جائی است که روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله)در سایه نشسته بود، جبرئیل(علیه السلام)بیامد وگفت تو در سایه و اصحاب در آفتاب چگونه بود!؟»(17)
6- رفع نیازها و حوائج مسلمانان را بر انجام عبادات مستحب و نوافل مقدم شمارد که به تعبیر غزالی گزاردن حاجات از همه ی نوافل افضل است.
7- حاکم و والی خود را به قناعت و کف نفس عادت دهد و بالعکس عادت نکند که به تمایلات نفسانی مشغول باشد.
8- «آنکه همه ی کارها تا تواند برفق کند نه بدرشتی و رسول خدا(صلی الله علیه و آله)گفت: هر والی که با رعیت خویش رفق و مدارا نکند با وی در قیامت رفق و مدارا نکنند».(18)
9- حاکم و سلطان تلاش کند تا همه رعیت در عین انجام تکالیف شرعی از او راضی باشند و والی بدان غره نشود که هرکه به او رسد او را ثنا گوید و تصور کند که همه ی رعیت از او خشنودند.(19)
10. رضای هیچ کس را برخلاف شرع طلب نکند.
غزالی می گوید درخت ایمان دو آبشخور دارد و والی باید بر این امر آگاه باشد.
1- دنیا منزلگاه است نه قرارگاه، وآدمی در دنیا بر صورت مسافریست که رحم مادر اول منزل اوست و وطن و قرارگاه پس از آن است، و این دنیا چون قنطره یی است، هرکه بر قنطره گذر کند و بعمارت قنطره مشغول شود بی عقل باشد... وبدان ای سلطان که راحت دنیا روزی چند است. پس بر عاقل آسان بود روزی چند صبر کردن برای آسایش جاویدان.(20)
2- آبشخور و چشمه ی دوم درخت ایمان، شناخت نفس بازپسین است غزالی می گوید: گروهی که عاقل باشند همیشه آن نفس را در پیش چشم دارند و این اندیشه بر همه واجب است و بر پادشاهان و اهل دنیا واجب تر.(21)
غزالی می کوشد با ذکر روایات و اقوال و حکایات تاریخی، سلطان و حاکم را متوجه سازد که دنیا ممر و گذرگاهی است که همه انسانها و از جمله سلطان باید توشه ی آخرت از آن برگیرند و سلطان اگر بخواهد از آفات قدرت سیاسی مصون بماند باید در درجه ی اول عادلانه حکومت کند. او می گوید: «متولیان سیاست باید همواره خود را در راه آخرت ببینند تا بر آن طریق که گفته اند عمل کنند نه آنگونه که صلاح دنیای آنان است و باید بدانند که هیچ عبادت و قربتی نزد خداوند برتر از حکومت داری و سیاست رانی توأم با عدل نیست». و «چون ولایت از عدل و شفقت خالی بود خلافت ابلیس بود که هیچ سبب فساد عظیم تر از ظلم والی نیست». والی باید بداند که او را برای چه بدین عالم آورده اند و قرارگاه او کدام است و بداند که دنیا منزلگاه اوست نه قرارگاه.(22)
ج- چگونگی امر به معروف و نهی از منکر پادشاهان
غزالی در کتاب احیاء بصورت مبسوط از حسبه وامر به معروف ونهی از منکر سخن گفته است. وی ابتدا از ضرورت انجام آن و دلائل عقلی و نقلی در اثبات آن سخن می گوید و بعد به ارکان و شروط آن می پردازد. غزالی حسبه یا امر به معروف و نهی از منکر را دارای چهار رکن می داند. محتسب، محتسب علیه، محتسب فیه و نفس احتساب، و برای هریک از ارکان شروطی ذکرمی کند. وی پنج مرحله و مرتبه را به ترتیب در امر به معروف و نهی از منکر ذکر می نماید:1- تعریف یعنی شناساندن معروف و منکر، 2- پند دادن و اخطار کردن، 3- تعنیف کردن و سخن درشت گفتن، 4- منع کردن از طریق مباشرت به قهر مانند ریختن خمر، 5- استفاده از قوه ی قهریه.در موضوع امر به معروف و نهی از منکر سلاطین و پادشاهان، غزالی معتقد است انجام دو مرحله ی اول و دوم در مورد پادشاهان روا باشد و اما اینکه مردم بخواهند با قهر، سلاطین و امیران را منع کنند، جایز نیست چون فتنه و شر بدنبال خواهد داشت و ضرر انجام آن بیش از عدم انجام است. در مورد سخن درشت گفتن با سلاطین غزالی معتقد است که اگر این امر فقط شخص گوینده را در معرض خطر قرار دهد و دامن دیگران را نگیرد نه تنها جایز بلکه مستحب است که پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود: «افضل الجهاد کلمه حق عند امیرجائر» و شیوه پاکان را استقبال از اینگونه خطرها می داند ومی گوید: هرگاه کسی را پادشاه جائر به سبب امر به معروف ونهی از منکر بکشد شهید است.(23) غزالی شرط داشتن چنین شجاعتی در مقابل اربابان قدرت را کندن دندان طمع از مواهب قدرت آنان می داند و از وضعیت علمائ در زمان خود انتقاد می کند و می گوید: هرکس که حب دنیا بر او چیره شود قدرت حسبت و هدایت اراذل را نخواهد داشت چه رسد به ملوک و اکابر.(24)
غزالی علی الاصول نزدیکی به سلاطین و ملوک را از جهت حفظ دین و سلامت آخرت خطرساز می داند و در کتاب کیمیای سعادت و همچنین احیاء، دوری از آنان را برای سلامت دین تجویز می نماید. وی در کتاب احیاء می گوید:
«اعلم ان لک مع الامراء والعمال الظلمه ثلاثه احوال، الحاله ی الاولی و هی شرها ان تدخل علیهم. الثانیه وهی دونها ان یدخلوا علیک والثالثه و هی الاسلم ان تعتزل عنهم فلاتراهم ولا یرونک».(25)
«بدان که در مورد رابطه با امیران و کارگزاران ستمگر آنان سه حالت وجود دارد: حالت اول آن است که تو به مجلس آنان وارد شوی که این بدترین حالت است. حالت دوم که شر و فسادش کمتر است آن است که آنان بر تو وارد شوند. حالت سوم که از همه بهتر و به صواب و سلامت نزدیکتر است آن است که از آنان دوری کنی، نه تو آنان را ملاقات کنی و نه آنان شما را».
غزالی همین دیدگاه را در کتاب کیمیای سعادت با توضیحات بیشتر آورده است.(26)
غزالی در عین حال وقتی به مسأله عزل و برکنار نمودن سلطان ظالم می رسد اشعار می دارد که سلطان ظالم جاهل هرگاه به زور و شوکت به اریکه ی قدرت تکیه زند و خلع او مایه فتنه و آشوب باشد، اطاعت از او لازم است به شرط آنکه خطبه به نام خلیفه خواند و سکه به نام او ضرب کند. چون غزالی مشروعیت حکومت پادشاه را چنانکه توضیح داده خواهد شد از ناحیه خلیفه می داند. غزالی در مورد خلیفه و امام هم همین سخن را آورده است. وی می گوید هرگاه شروط خلافت دچار اختلال گردد اما شوکت و قدرت موجود باشد، خلافت و امامت استمرار می یابد.(27) زیرا در حال ضرورت و مقام اضطرار همانگونه که خوردن گوشت مردار برای شخص مضطر مباح می شود، در زمانی هم که امت نیاز به خلیفه دارد و جز یک قریشی مطاع قیام به امامت نکرده است و مردم هم به سبب شوکت و قدرت از او تبعیت می کنند، اطاعت کردن از وی واجب و لازم است، و تا زمانیکه خلع او باعث فتنه شود باید از وی پیروی کرد. چون در غیر از حالت اطاعت، دو حالت بیشتر متصور نیست: یا باید خلیفه و امام را خلع کرد و فرد دیگری را جایگزین نمود و یا اینکه حکم کنیم بلاد اسلامی از نهاد خلافت و وجود خلیفه محروم بماند. فرض اول جایز نیست چون باعث فتنه و آشوب می شود که ضرر آن بیش از نبود علم و ورع و یا شرائط دیگر در خلیفه است. فرض دوم هم ممکن نیست چون باعث تعطیل احکام می شود و این کار را غزالی تشبیه می کند به اینکه کسی شهری را خراب کند تا خانه ای را آباد سازد.(28)
از آنجا که غزالی یک فقیه برجسته بود، حکم و فتوای فوق را از باب قاعده ی «دفع افسد به فاسد» ذکر می کند هرچند به نظرمی رسد از اینگونه دیدگاهها در تاریخ اسلام و کشورهای اسلامی، حکام جور برای تثبیت قدرت خود و تحکیم پایه های قدرت استبدادی خود بسیار سوء استفاده نموده باشند، هرچند غزالی هدف دیگری را از گفتمان خود دنبال می نماید.
د- تجلی سیاست اخلاقی غزالی در منابع مالی سلاطین
غزالی دو منبع درآمد را برای سلاطین حلال و مباح می داند: 1- اموالی که از غیرمسلمانان از طریق جهاد مانند غنائم جنگی و یا از طریق مصالحه مانند فیئی و جزیه گرفته می شود. منبع دوم اموالی است که از مسلمانان ستانده می شود و از دیدگاه وی شامل دو قسم است: 1- میراثها، 2- اموال بلاصاحب و ملک و موقوفاتی که متولی ندارند. غزالی معتقد است غیر از این دو مورد، از اموال مسلمانان به هرشکل ستاندن حرام است چون خراج، مصادره و انواع رشوه ها، وی می گوید اگر مستمری از اموال مذکور باشد تصرف در آن شرعاً جایز نیست و حرام است.(29) وی همچنین در کتاب کیمیای سعادت توصیه می کند که از اموال سلطان چیزی ستانده نشود و می گوید: سزاوار نیست که از سلطان چیزی گرفت چون در این زمان، بیشتر مال سلطان از خراج و مصادره هاست، اما اگر بداند آن مال از ملکی است که سلطان شخصاً احیاء کرده است اشکال ندارد. البته غزالی متذکر می گردد که کسانیکه در جامعه شغلی دارند که فایده آن به عموم مردم می رسد می توانند از بیت المال مستمری داشته باشند نظیر قاضی، مفتی، طبیب و طلبه علم، اما درعین حال و بر اساس همان نگرش اخلاقی به سیاست می گوید عالمان دینی در صورتی در گرفتن مال از سلطان رخصت دارند که با او یا عامل او هیچ سفارشی در دین نکنند و در کارهای باطل با آنان موافقت ننمایند و ایشان را بر ظلم و ستم تزکیه نکنند و نزد آنها نروند و هرگاه (به ضرورت) رفتند آنگونه که شرع مقرر کرده و شرط نموده بروند.(30) مولوی در رساله ی «فیه مافیه» از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)حدیث اندیشه برانگیزی در تعامل امیران و عالمان دینی ذکر می کند. قال النبی(صلی الله علیه و آله): «شرالعلماء من زار الامراء وخیرالامراء من زارالعلماء. نعم الامیرعلی باب الفقیر وبئس الفقیرعلی باب الامیر».(31)بدترین عالمان کسانی اند که به دیدار امیران بروند و بهترین امیران کسانی اند که به دیدار عالمان روند و خوب امیری است که به خانه ی فقیر و نیازمند رود و بدفقیری است که به درب خانه امیر حاضر شود.
پی نوشت ها :
1. استاد جلال همائی براین باور است که نصیحه الملوک مابین سالهای 505-503نگارش یافته و آخرین تصنیف وی محسوب می شود. نصیحه الملوک به تصحیح جلال الدین همائی، تهران، نشربابک، 1361، ص126.
2. قادری، حاتم، اندیشه ی سیاسی غزالی، ص86، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1370.
3. ان مقاصد الخلق مجموعه فی الدین والدنیا ولانظام للدین الا بنظام الدنیا فان الدنیا مزرعه الاخره، و هی الآله الموصوله الی الله عزوجل ولیس ینتظم امرالدنیا الا باعمال الآدمیین، واعمالهم و حرفهم و صناعاتهم تنحصر فی ثلاثه اقسام: احدها اصول لاقوام للعالم دونها و هی اربعه: الزراعه وهی للمطعم والحیاکه وهی للملبس، والبناء وهی للمسکن، والسیاسه وهی للتألیف و الاجتماع والتعاون علی اسباب المعیشه... واشرف هذه الصناعات السیاسه بالتألیف والاستصلاح. (احیاء، 13/1-12)
4. السیاسه فی استصلاح الخلق وارشادهم الی الطریق المستقیم المنجی فی الدنیا والاخره علی اربع مراتب: الاولی: وهی العلیا: سیاسه الانبیاء علیهم السلام وحکمهم علی الخاصه والعامه جمیعاً فی ظاهرهم وباطنهم. والثانیه: سیاسه الخلفاء والملوک والسلاطین وحکمهم علی الخاصه والعامه جمیعاً، ولکن علی ظاهرهم، لاعلی باطنهم. الثالثه: سیاسه العلماء بالله عزوجل وبدینه الدینهم ورثه الانبیاء و حکمهم علی باطن الخاصه فقط، والرابعه، سیاسه ی الوعاظ و حکمهم علی بواطن العوام فقط. فاشرف هذه الصناعات بعد النبوه، افاده العلم وتهذیب نفوس الناس عن الاخلاق المذمومه المهلکه وارشادهم الی الاخلاق المحمود المُسعِده و هوالمراد بالتعلیم.(احیاء علوم الدین-13/1)
5. لائوست، هانری، سیاست وغزالی - 297/2- ترجمه مهدی مظفری، چاپ تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1354هـ.ش.
6. فالفقیه هوالعالم به قانون السیاسه وطریق التوسط بین الخلق اذا تنازعوا بحکم الشهوات، فکان الفقیه معلم السطان ومرشده الی طرق سیاسه الخلق... و لعمری انه متعلق ایضابالدین، لکن لابفنسه بل بواسطه الدنیا، فان الدنیا مزرعه الاخره، ولایتم الدین الاّ بالدنیا، والملک والدین توأمان، فالدین اصل و السلطان حارش، ومالااصل له فمهدوم، ومالاحارس له فضائع، ولایتم الملک و الضبط الابالسلطان و طریق الضبط فی فصل الحکومات بالفقه.(احیاء17/1)
7. Anthropology.
8. آموزه های اخلاقی وعرفانی با اندیشه ها و آموزه های مکاشفه گونه ی آگوستین قدیس در«کتاب شهرخدا» و همچنین کتاب «اعترافات» در جهت سلوک الی ا... قابل مقایسه است. ر.ک به: آگوستین قدیس، اعترافات، ترجمه ی سایه میثمی، انتشارات سهروردی، 1381.
9. لائوست، هانری، سیاست وغزالی - 326/2.
10. غزالی، ابوحامد، نصیحه الملوک، باتصحیح و تعلیقات استاد جلال الدین همائی، ص14، تهران انتشارات انجمن آثارملی، 1351.
11. همان، ص14.
12. در نسخه کتابخانه ایا صوفیه: فروگیر.
13. همان، ص21.
14. همان منبع، ص27.
15. همان، 37.
16. غزالی داستان عبرت آموزی از رفتار امام زین العابدین(علیه السلام)نسبت به کسی که به او دشنام داد ذکر می کند. (همو، ص42).
17. همو، ص46.
18. همو، ص49.
19. همو، ص50.
20. غزالی، نصیحه الملوک، ص54.
21. همان، ص65.
22. غزالی، ابوحامد، کیمیای سعادت، 527/1، تهران، نشرطلوع، 1361.
23. غزالی، ابوحامد، احیاء علوم الدین، 343/2.
24. واما الآن فقد قیدت الاطماع السن العلماء، فسکتوا، وان تکلموا لم تساعد اقوالهم، اعمالهم. و فساد الرعایا بفسادالملوک وفساد الملوک بفساد العلماء، وفسادالعلماء باستیلاء حب المال والجاه، ومن استولی علیه حب الدنیا لم یقدرعلی الحسبه علی الاراذل، فیکف علی الملوک والاکابر؟ والله المستعان علی کل حال. (همان، 357/2)
25. غزالی، ابوحامد، احیاءعلوم الدین، 142/2.
26. غزالی، ابوحامد، کیمیای سعادت، 1-294به بعد.
27. غزالی، ابوحامد، فضائح الباطنیه وفضائل المستظهریه، چاپ لندن، 1961م. ص77.
28. غزالی، ابوحامد، احیاء115/1.
29. غزالی، ابوحامد، احیاء135/2.
30. غزالی، ابوحامد، کیمیای سعادت، 1294/1.
31. مولوی، فیه مافیه، تصحیح استاد فروزانفر، ص10.