نویسنده: علی علوی سیستانی (1)
نقش سنت در توسعه
در تاریخ نگاری غربی، سنت در برابر تجدد قرار می گیرد. گو اینکه تاریخ غربی به دو بخش سنتی و متجدد تقسیم می گردد و عمر تاریخ سنتی آن، وقتی به ابتدای تاریخ تجدد آن می رسیم تمام می شود. این نوع نگاه به تاریخ و به خود سنت و تجدد باعث شد تا نزاع سنت تجدد در غرب، نزاعی جدی و حتی طبیعی جلوه نماید، فارغ از اینکه چه اشکالاتی بر این نوع نگاه به سنت و تاریخ وارد است، در خصوص رابطه سنت و تجدد در ایران، نکات ذیل حایز اهمیت است:1. وقتی تجدد در غرب آمد، بسیاری از امور به تبع آن تغییر کرد. روشنفکران تصور می کردند بعضی از آن تغییرات، علت دیگر تغییرات بوده است و از این پس، هر جای دیگر که این تغییرات پدید آید، باز همان
نتایج به دست خواهد آمد. مسلماً این تغییرها و تفسیرها با پیشامد تجدد و سیر آن مناسبت داشته و چه بسا که از جمله شرایط آن بوده است، اما این ساده لوحی است که گمان شود هر جای دیگر می توان همان تغییرات را پدید آورد و به همان نتایج رسید.
هر فرهنگی ظرفیتی دارد که از پذیرش برخی امور استقبال و از برخی دیگر ابا می کند. روشنفکران با غفلت از این اصل، گمان می کردند که همه آن تغییرات که در غرب به وجود آمده است می توان در سنت و فرهنگ ایرانی ایجاد کرد. اشتباه دیگر این روشنفکران غفلت از این نکته بود که اساساً تجدد اصطلاحی در کشورهای غیر عربی معنی ندارد. تجدد، تنها در غرب به وجود آمده است و آنچه در کشورهای غیر غربی رخ داده، «توسعه» است که به معنی بسط صورت زندگی و تمدن غرب در همه جهان است. به عبارت دیگر، توسعه ای که در جهان غیر عرب مطرح می شود، توسعه تجدد غربی است. روشنفکران ایرانی با الهام از اندیشه های غربی، به دنبال توسعه ای بودند که توسعه غربی بود و وجه مخالفت جریان دینی با آنها هم در همین نکته نهفته است. جریان دینی نه با توسعه به معنی پیشرفت و نه با تجدد به معنی نوگرایی مخالفتی نداشت، اما با توسعه ای که موصوف به وصف تجدد غربی بود، مخالفت می کرد.
2. در تاریخ نگاری روشنفکری ایران، سنت از موانع توسعه شمرده شده است. این در حالی است که طرح این پرسش که «آیا سنت می تواند از موانع توسعه باشد یا تاکنون مانع آن شده یا نه؟»، تنها در صورتی منطقی به نظر می رسد که همه شرایط توسعه فراهم بوده باشد و به رغم این، باز هم کوشش ها به جایی نرسیده باشد. اما نکته اینجاست که در کشور ما اساساً قبل از اینکه در این خصوص که «شرایط توسعه چیست» بحث جدی صورت گرفته باشد، حکم به مانعیت سنت برای توسعه داده شده است. شاید واقعاً هم سنت ما مانع توسعه باشد، اما به این حکم باید در متن تجربه توسعه یافتگی برسیم نه قبل از پا گذاشتن در آن. به نظر می رسد، طرح مسئله مانعیت سنت برای توسعه، پیش و بیش از آنکه به خود سنت و توسعه مربوط باشد، به بحران تجدد مربوط است. آن زمان که نظام عقلانی تجدد بسط می یافت و عرصه سنت مدام تنگ تر می شد، در ظاهر تعارض شدیدی میان سنت و تجدد احساس نمی شد، اما
اکنون که تجدد پیر و بی آینده شده و قدری از بار فشار و قهر دوران تجدد کاسته شده است، درگیر شدن، نزاع و جنگ یک امر طبیعی به نظر می آید. پس طرح تقابل و تعارض سنت و توسعه و رفع سنت های دست و پاگیر و مانع، بیشتر نشانه بحران عالم متجدد و نحو عکس العمل طبیعی تجدد است و نه سعی علمی و نظری برای حل مسئله و رفع مشکل.»(2) اینکه مسئله نسبت سنت و تجدد برای روشنفکران مسئله بوده نه برای جریان دینی، بدین علت است که این روشنفکران بودند که به عالم غرب تعلق داشتند و بحران تجدد غربی می توانست برای آنها مسئله آفرین باشد، نه جریان دینی.
3. در بحث نسبت سنت و توسعه، برخی بسیار ساده اندیشانه صورت مسئله را طرح کرده و تصور کرده اند اگر معتقد شوند که اسلام با توسعه مشکل نداشته و آن را سفارش و تأیید کرده است، موانع توسعه در عالم اسلام رفع می شود. آنها غافل از این هستند که اگر چیزی از سنن گذشته مانع توسعه باشد، به صرف تفسیر آن سنن و تطبیق آن با اندیشه توسعه و اعلام و القای اینکه دین و سنت با توسعه مغایرت و منافات ندارد، کار تمام نمی شود؛ زیرا توسعه منوط و موقوف به تفسیر این یا آن نویسنده از مأثر و سنن تاریخی نیست؛ دلیل این امر این است که اساساً توسعه، امری نظری نیست که بتوان له و علیه آن اقامه دلیل کرد، بلکه یک امر تاریخی است. ما در تاریخ با توسعه مواجه شده ایم(3) و چه توسعه را امری درست بدانیم و چه امری نادرست، چه باور داشته باشیم که توسعه با سنت ما سازگاری دارد و چه باور نداشته باشیم، زندگی ما به توسعه وابسته شده است و درست به همین علت، هیچ سیاستمداری نمی تواند با آن مخالفت داشته باشد؛ زیرا اگر هم مخالفت کند، سیاست دیگری ندارد که به جای آن بگذارد. «تا چیزی نیاید که در خانه ایمان و عقل مستقر شود، این خانه خالی نمی شود و اگر
بشود، دیگر خانه نیست. اینجا خانه و ساکن خانه با هم ملازمت و حتی یگانگی دارند.» اساساً عالم توسعه، عالمی نیست که ساکنان آن همه با توسعه موافق باشند و ثمرات آن را بطلبند. کسانی در راه توسعه موفق می شوند که شرایط رفتن در این راه در وجودشان متحقق شده باشد. در غرب وقتی تجدد ظهور کرد، موانع را از پیش پا برداشت. موانع کنونی راه توسعه از آن موانع قوی تر نیست. پس مهم، اراده توسعه است و این اراده را نباید با طلب کالاهای مصرفی و تقلید از روش زندگی غربی اشتباه کرد. تغییراتی که در غرب روی داد به قصد رسیدن به نتایج اقتصادی و اجتماعی و برای توسعه طراحی نشده بود، بلکه به تدریج که اروپا در راه تجدد پیش می رفت، اعتقادات و عادت و آداب و روحیه و اخلاق اروپاییان هم تغییر کرد، نه اینکه بر سبیل اتفاق در دین تحول پدید آمده یا مردی مثل لوتر تصمیم گرفته باشد که مذهب پروتستان تأسیس کند و بر اثر آنچه «اصلاح دینی» خوانده شده است همه چیز تغییر کند. این گونه نیست که ابتدا باید تأسیسات و نهادهایی که ریشه در سنت دارند و صاحب قدرت کند. این گونه نیست که ابتدا باید تأسیسات و نهاد هایی که ریشه در سنت دارند و صاحب قدرت هستند، کاملاً محو و از بین برود تا توسعه صورت بگیرد. «توسعه به صرف تضعیف و امحای هیچ سازمان و نهادی پدید نمی آید، بلکه توسعه، خود مقتضی ایجاد سازمان های مناسب است و با آنها می آید. آنچه مهم است اراده توسعه است. اراده توسعه و عقل و علم مناسب با آن، هر چه را مزاحم و مانع باشد نفی می کند و لزومی ندارد که از ابتدا گروهی به اصطلاح سنت زدایی کنند.»(4) پس این مطلب که روشنفکران ادعا کرده اند که اگر جریان دینی به عنوان نمایندگان سنت، مزاحمتی برای برنامه های توسعه آنها نداشتند، امر توسعه ایران به مراتب از رشد بهتری برخوردار می شد، بی وجه بوده و نوعی فرافکنی است؛ چرا که، اگر آنها اراده توسعه می داشتند و وجود آنها مظهر توسعه می شد، خود این اراده به ظهور می رسید و موانع را از سر راه خود بر می داشت.
4. اساساً انتساب فقدان توسعه یافتگی ایران به مزاحمت سنت در قبال توسعه، درک و
استنباط پسینی روشنفکری ایران از جریان رفرم دینی در مسیحیت و تطبیق آن با سنت دینی در ایران است. بی شک اصلاحات و رفرم دینی در غرب، یکی از پیشامدهای تجدد و بلکه خود آن بود. روشنفکران ایرانی با این تصور که می توانند همه تغییرات غربی معطوف به تجدد را در ایران به وجود آورند و بلکه باید چنین کنند، مثل لوتر و کالون، طرح پروتستانتیزم اسلامی را مطرح کردند.
اشتباه اینها این بود که به این قضیه توجه نداشتند که رفرم اروپا مظهر تحولی در وجود مردم مسیحی اروپای غربی از جنوب تا شمال بود و به صرف اینکه دین و کتاب مقدس را تفسیر کنند و حرف های خلاف رسوم و عادت بزنند، تحول به وجود نمی آید، بلکه باید وجود مردم یک قوم، مظهر یک تحول شود تا در آن قوم، تحول به وجود آید. «در اروپا و امریکا به تدریج که تجدد بسط یافته، اثر نفوذ سنت، کاستی گرفته است، اما در طول قرون هجدهم و نوزدهم، هرگز برای رفع موانع تجدد و تغییر و تبدیل سنت ها برنامه یا برنامه هایی طرح نشده است. نه اینکه سنت تغیر نکرده باشد، بلکه با تغییر سنت، تجدد نیز بسط یافته است. این حکم را در مورد توسعه هم می توان پذیرفت. یعنی پیش آمد توسعه، سنت را تغییر می دهد، نه اینکه لازم باشد با تغییر
سنت های زمینه را برای توسعه مهیا سازند. اتفاقاً سودای تغییر طراحی شده سنت ها مایه اختلال و آشوب در زندگی مردم می شود بی آنکه اثر مثبتی در امر توسعه داشته باشد؛ زیرا اصول و مبادی فکری و اعتقادی را با برنامه ریزی نمی توان تغییر داد و به فرض اینکه این امر امکان داشته باشد، کسانی که از دایره علم و تجربه دینی بیرون اند، نباید به این معانی بپردازند.»(5) ضمن اینکه این گونه نیست که سنت با هر گونه تفسیری تحول پذیرد و دگرگون شود. لوتر هم با صرف تغییر برخی آداب و عادات دینی تحول به وجود نیاورد، بلکه وی، از آن جهت موفق به ایجاد تحول شد که مظهر تحول و فرهنگ تجدد شده بود. مشکل روشنفکران ایرانی این بود که توسعه و تجدد غربی را برای قومی نوید می دادند که نه وجود آنها عین فرهنگ تجدد غربی بود و نه می خواست بشود.
پی نوشت ها :
1- دانشجوی دکترای اندیشه سیاسی و پزوهشگر تاریخ معاصر.
2- داوری اردکانی، رساله در باب سنت و تجدد، ص20و21.
3- البته، برخی در تاریخ و جامعه همان طور نظر می کنند که در یک مکانیسم می نگرند و می پندارند که نقص و عقب افتادگی و توسعه نیافتگی علت معین و مشخص مستقل از تاریخ و جامعه دارد و ما با علم و قدرت و اختیار خود می توانیم آن علت را کشف و به وجود آوریم.
4- همان، ص16.
5- همان، ص21.