عرفان اسلامی در هند

مقاله پیش رو به دوره های سه گانه عرفان اسلامی و ظهور عارفان مسلمان در شبه قاره هند می پردازد . هر چند عرفان اسلامی در دوره نخست خود در سرزمین شبه قاره وجود داشت، اما استقرار آن در دوره دوم عرفان، یعنی پس از قرن ششم
دوشنبه، 28 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عرفان اسلامی در هند
 عرفان اسلامی در هند

نویسنده: علیرضا کرمانی




 

چکیده

مقاله پیش رو به دوره های سه گانه عرفان اسلامی و ظهور عارفان مسلمان در شبه قاره هند می پردازد. هر چند عرفان اسلامی در دوره نخست خود در سرزمین شبه قاره وجود داشت، اما استقرار آن در دوره دوم عرفان، یعنی پس از قرن ششم روی داد و در دوره سوم نیز به افول گرایید. در این مقاله چگونگی شکل گیری سلسله های عرفانی، به ویژه سهروردیه، چشتیه و قادریه در هند نیز بررسی شده است.

کلید واژه ها

عرفان اسلامی، شبه قاره هند، تصوف، دوره های عرفان، سلسله.

مقدمه

بررسی تاریخ و جغرافیای عرفان اسلامی و زمان و میزان نفوذ این عرفان در نقاط مختلف جغرافیایی، از حوزه های مطالعاتی در زمینه عرفان اسلامی است. این نوشتار به اجمال به بررسی این مطالب در منطقه بسیار مهم شبه قاره هند می پردازد و جریان نفوذ اسلام و عرفان اسلامی را از راه برخی سلسله های عرفانی در این منطقه به اختصار شرح می دهد. اما توجه به سه نکته پیش از آغاز بحث دارای اهمیت است:
نکته اول، در زمینه واژه عرفان و پیوند آن با واژه تصوف است که در آن چند نظریه مطرح است:
نظر اول، تصوف را بر عرفان عملی اطلاق می کند؛ نظر دوم تصوف را جنبه اجتماعی عرفان می داند و عرفان را بر جنبه علمی و فرهنگی اطلاق می کند؛ نظر سوم که ناظر به کاربرد واژه تصوف در قرون اخیر است، اما نظر چهارم که در این نوشتار هم مورد نظر است و در طول تاریخ علمی فراگیری بیشتری دارد و عالمان مغرب زمین هم در کاربرد این واژه ها بدان توجه دارند، ترادف این دو واژه است. البته این امر مورد توجه بوده است که چه بسا جاهلانی، در گذشته و حال، با انتساب خود به عرفان و تصوف و سوء استفاده از این واژه ها موجب بدنامی آنها شده اند.
نکته دوم: این که حتی وقتی بحث و پژوهش درباره عارفانی است که در جریان اصیل عرفان اسلامی حضور داشته اند. نظر حق آن است که نظریه علمی و یا رفتار سلوکی ایشان با روش تحقیقی مورد نقد و بررسی قرار گیرد و درستی و نادرستی نظریه و رفتار مورد کنکاش واقع شود. با این وصف معتقدیم که وقتی تصوف از سلسله ها- که برای سامان دهی به بعد تربیتی عرفان پدید آمد و حتی در راه یابی اسلام به سرزمین هایی، مانند هند نقش بسزایی داشت- به سمت فرقه گرایی و ایجاد شکاف در وحدت امت اسلام پیش رفت، اصلی انحرافی بنیان گذاری شد و از این رو، این جریان به مقتضای مبانی عقلی و شرعی امر درستی نیست. بنابراین، آنگاه که تصوف و یا هر جریان فکری دیگری به تفرقه گرایش یابد، باید آن را زمینه ساز دوری از مبانی دینی دانست و منتظر پیدایش انحراف در آن بود.
نکته سوم آن که، این نوشتار تنها به جنبه های تاریخی و جغرافیایی نفوذ عرفان و تصوف اسلامی پرداخته، و به بررسی نظریه های علمی یا رفتار سلوکی افراد مورد بحث اشاره ای نشده است؛ هر چند لازم است که دیدگاه های علمی رفتار سلوکی ایشان به صورت جداگانه به نقد و بررسی گذاشته شود تا میزان هم خوانی آن با عقل و شرع روشن شود.

ادوار عرفان اسلامی

عرفان، پیشینه پر دامنه ای در ژرفنای تاریخ بشر دارد. از هنگام پیدایش ساحتی باطنی در درون انسان، عرفان نیز مطرح بوده است، اما ظهور دین اسلام، زمینه حرکت پر شوری را در فضای عرفانی پدید آورد و فضایی آفرید که به کمک آموزه های آن، حقایق عرفانی روشنی و گسترش بسیاری یافت (1) و حتی در شاهکارهای شعر و ادب راه یافت. این آموزه های اسلام که به ساحت باطنی مربوط بودند، موجب شکل گیری عرفان در همان قرون نخستین گردید. از این رو، در قرون نخست اسلام، شاهد ظهور عارفانی هستیم- که بیشتر تحت تأثیر اسلام و نه عوامل بیرونی- اساس توجه خود را امور معنوی و باطنی قرار دادند.
چون بحث کنونی ما در زمینه عرفان اسلامی در هند است، باید نگاهی هر چند کوتاه به دوره های عرفان اسلامی داشته باشیم (2) تا با نشان دادن نمایی کلی از عرفان اسلامی، جایگاه آن در هند نمایان تر گردد و تا اندازه ای روشن شود که عرفان اسلامی در چه دوره ای در هند وجود داشته، در چه دوره ای در آن جا پا گرفته و در کدام دوره به خاموشی گراییده است و به طور کلی هر یک از عارفان هندی از چه سنت عرفانی بوده اند و به کدام مکتب و سلسله عرفانی تعلق داشته اند.
عرفان اسلامی با توجه به روندی که در طول زمان پیموده است به سه دوره کلی قابل تقسیم است:
دوره نخست: از آغاز عرفان تا پایان قرن پنجم که می توان آن را دوره شکل گیری و پیدایش عرفان اسلامی، تثبیت تحکیم و تدوین اولیه آن دانست. آموزه هایی، مثل سیر و سلوک، درجات قرب، عشق و فنا جایگاه مطلوب خود را در این دوره یافته اند. روند پیشرفت عرفان در این دوره سه مرحله دارد. مرحله جوانه ها، مرحله کمال و پختگی و سرانجام مرحله تکمیل و تنظیم. در قرن دوم با عارفانی همچون حسن بصری (22- 110) فضیل عیاض (م 187)، ابوهاشم صوفی، ابراهیم ادهم (م 166)، رابعه عدویه (م 180)، شقیق بلخی (م 194) و معروف کرخی (م 200) رو به رو هستیم که با استفاده از شریعت، تفسیر قرآن کریم، دست گیری امامان معصوم و شاگردان ایشان به شکل دادن عرفان اسلامی به معنای اصطلاحی آن- موفق شدند. در این میان معروف کرخی که سلسله های بسیاری همچون سهروردیه، خود را پیوسته به وی می دانند، پدر و مادری نصرانی یا صائبی داشته است؛ به دست علی بن موسی الرضا (ع) اسلام آورد و از موالیان آن حضرت و دربان حضرت بود. (3) از این رو، این سلسله ها خود را از طریق وی به امام رضا (ع) منسوب می دانند. همچنین حسن بصری- که به نظر نمی رسد بهره معنوی از حضرت علی برده باشد- چون معاصر حضرت بوده است، بسیاری از سلسله ها خود را از طریق وی به حضرت نسبت می دهند. (4)
از آغاز قرن سوم تا نیمه های قرن چهارم، مرحله کمال و پختگی و به معنای واقعی عصر طلایی دوره نخست است. این دوران با مشایخ بسیار بزرگی در مصر، بغداد، شام و خراسان، مانند ذوالنون مصری، بایزید بسطامی، جنید بغدادی، ابوسعید خراز، حلاج، ابن عطا آدمی، سهل تستری، حکیم ترمذی و حارث محابی همراه شد که هر یک تأثیری ژرف در رشد و پیشرفت عرفان اسلامی داشتند. در این مرحله، مشایخ عرفان به نگارش آثاری پرداختند؛ به گونه ای که عرفان این مرحله از جوشندگی و آفرینندگی ویژه ای برخوردار شد. این حرکت پر شتاب به میزان پر حجمی مبدل شد که چاره ای جز گردآوری و تنظیم نداشت که در مرحله سوم این دوره، مشایخی همچون قشیری، سلمی، ابوطالب مکی، هجویری و خواجه عبدالله انصاری این وظیفه را به دوش گرفتند و سخنان عارفان مرحله اول و دوم را گردآوری کردند. طبقات صوفیه سلمی، کشف المحجوب هجویری، قوت القلوب ابوطالب مکی و طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری از جمله کتاب هایی است که با این هدف نوشته شده اند. در این دوره عرفان عملی رشد مناسبی داشت اما عرفان ادبی و آموزه های عرفان نظری، هر چند به صورت پراکنده وجود داشت ولی اوج آن را باید در دوره دوم جست و جو کرد.
دوره دوم: این دوره از اوایل قرن ششم آغاز و تا قرن نهم ادامه می یابد. در این دوره، ابعاد پنهان عرفان دوره نخست، به سرعت رشد کردند و گسترش چشم گیری یافتند. در این دوره عرفان عملی رشد بیش تری پیدا کرد و عرفان نظری و ادبی که به صورتی خام و بدون انسجام اثباتی و ثبوتی در دوره نخست یافت می شد، در این دوره به کمال خود رسید و در نتیجه، آن فرقه ها نیز گسترش بسیاری یافتند. این دوره نیز به سه مرحله قابل تقسیم است. در مرحله نخست این دوره (500- 575) چهره های برجسته ای، مانند ابوحامد محمد غزالی (م 505)، احمد غزالی (م 520)، عین القضات همدانی (م 525)، خواجه یوسف همدانی (م 525)، خواجه یوسف همدانی (م 525)، سنایی غزنوی (م 545) احمد جام (م 536)، عبدالقادر گیلانی (م 561) و ابونجیب سهروردی (م 563) قرار دارند.
در این مرحله، عرفان ادبی به صورت رسمی با سنایی آغاز شد تا در قرن های بعد توسط مولوی، حافظ و دیگران به اوج برسد. هر چند اوج عرفان نظری در مرحله دوم است اما در این مرحله نیز هستی شناسی عرفانی توسط کسانی همچون محمد غزالی نمود یافت. از جهت فرقه ای نیز، شاهد ظهور عارفانی همچون عبدالقادر گیلانی- بنیان گذار طریقت قادریه- و ابونجیب سهروردی- که طریقت سهرودیه به وی و برادرزاده اش منسوب است- هستیم.
مرحله دوم (575- 700) با عارفان نامور و تأثیرگذاری، مانند عطار نیشابوری (م618)، مولوی (م672)، روزبهان بقلی (م606)، شهاب الدین سهروردی (م 632)، نجم الدین کبری (م 618)، محی الدین ابن عربی (م638)، قونوی (م672)، عراقی (م688) و ابن فارض (م632) عصر طلایی این دوره به شمار می رود. در این دوره عرفان ادبی با مولوی و عراقی و عرفان نظری با محی الدین و شاگردانش به اوج رسید؛ به گونه ای که دوره های بعدی عرفان بسیار متأثر از فرزانگان این مرحله است.
مرحله ی سوم (700- 900) این دوره را نیز- که بیش تر در شرح عرفان مرحله دوم گذشت- عارفانی مثل اوحدی مراغه ای (م 736)، علاءالدوله سمنانی (م736)، شاه نعمت الله ولی (م 834)، سید حیدر آملی (متوفای اواخر قرن هشتم) و جامی (م 898) تشکیل می دهند.
دوره سوم: این دوره نیز از اوایل قرن دهم آغاز گردید و تاکنون ادامه دارد. در دوره دوم، با کوشش عارفانی همچون سید حیدر آملی، عرفان به تشیع نزدیک شد و در دوره سوم با پیدایش ملاصدرا عرفان با فلسفه هم افق گردید.

نمای عرفان در هند

سوداگران دریانورد مسلمان که بین ساحل مالابار و سیلان بازرگانی می کردند، نخستین کسانی بودند که اسلام را به شبه قاره هند بردند. در این زمان، مسلمانان بیش تر علاقه مند بودند تا علوم و اطلاعات را از هندوستان گرد آورده و به کشورهای مرکزی اسلام منتقل کنند. آنها در قرن دوم هجری آثار بودا را به عربی ترجمه کردند؛ برای مثال، کتاب البد، بلوهر و بوذا سوف و رساله هایی در نجوم به نام سند هند سیدانتا، شوشرود شوسروتا و شیرک شاراکا، همچنین کتاب های داستانی چون کلیله و دمنه و سندباد را به عربی ترجمه کردند. (5)
اما جریان تصوف در هند بسیار زود آشکار شد. از مشایخ دوره نخست عرفان، عارفانی به هند رفت و آمد داشته اند. گویا این سفر هدف هایی، از جمله آگاهی از نوع عرفان موجود در هند و بحث با عالمان ادیان داشته است. چنانکه ابوعلی سندی- از قدیمی ترین عارفان هندی- در سال 161 با بایزید بسطامی دیداری داشته است. (6) در شرح شطحیات، شیخ روزبهان بقلی آورده است که وی از استادان بایزید است. بایزید گوید: «من از بوعلی علم فنا در توحید می آموختم و ابوعلی نزد من الحمد و قل هوالله». (7) در سال 293 عارف بزرگی همچون حلاج، از راه دریا به هند رفت و از راه خشکی بازگشت. وی از شهرهای ترکستان و شمال هند گذشت و با حکیمان و عارفان آن دیار به بحث پرداخت. (8) موج دوم فتوحات اسلامی که در سال 391 توسط غزنویان در هند انجام شد، عالمانی مثل بیرونی را به این کشور کشاند. (9) علی بن عثمان جلابی هجویری صاحب کشف المحجوب نیز از عارفان برجسته ای است که در روزگار غزنوی به اشاره مراد خود شیخ ابوالفضل محمدبن حسن ختّلی- از مریدان حصری (م 381) که مذهب جنید داشت- پس از سفری طولانی به همراه دیگر مرید شیخ- یعنی حسین زنجانی- به لاهور آمد و تا پایان عمر در آن جا زیست. (10)
اما به نظر می رسد عرفان اسلامی در دوره نخست عرفان، بیش تر در خراسان، شام و بغداد استقرار داشته است و هر چند عارفان مسلمانی در هندوستان این دوره، حضور داشته اند اما تا دوره دوم عرفان که از اوایل قرن ششم آغاز می شود، این دیار پذیرای استقرار کامل عرفان نبود و در قرون بعد با ظهور عارفان دوره دوم، عرفان اسلامی با گذشت زمان در این سرزمین مستقر گردید.
در این دوره، عرفان در هند بیشتر با مریدان عارفانی مانند عبدالقادر گیلانی و شهاب الدین سهروردی شکل می گیرد. در ادامه مباحث، به شکل گیری و استقرار سلسله های گوناگون در هندوستان می پردازیم.
عوامل چندی، به ویژه تاخت و تاز مغول در ایران در سال 618 و همچنین گرایش به خلوت گزینی عارفان، زمینه ساز مهاجرت هر چه بیشتر عارفان دوره دوم عرفان، به شبه قاره هند گردید. ایشان که شبه قاره را جای امنی برای مناسک عرفانی خود یافتند، به آنجا مهاجرت کردند؛ آرام آرام در قرن ششم و هفتم شاهد تثبیت کامل عرفان اسلامی از یک سو و ترکیب و تحکیم بیش تر سلسله های صوفیه از سوی دیگر هستیم. (11) از این رو، قرن ششم را می توان زمان تبلور سلسله ها و طریقه های نو پدید صوفیان در هند دانست.

سلسله های عرفان اسلامی در هند

ایجاد سلسله های فایده های بسیاری در بر داشت؛ به ویژه آن که تصوف را بر پایه ای استوار و سازمان یافته قرار می داد و در عین حال کوششی بود که با آن، تصوف برای عده ای از صوفیان معنا و اهمیت بیشتری پیدا کند. افزون بر آن، تشکیلات سلسله ای باعث می شد تا پیوند روحی بین صوفیان و یکی از مشایخ ایجاد گردد و آنها در برابر هجوم متشرعان احساس نیرومندی کنند.
عمومی ترین سلسله های شرق در ایران، خراسان و ماوراء النهر پا گرفت. از جمله این سلسله ها که دامنه آن تا هند کشیده شد. می توان از قادریه، سهروردیه، کبرویه، چشتیه، و... نام برد. در این جا به طور مختصر به مهم ترین سلسله های هند اشاره می شود و تا حد امکان و تا آنجا که در متون مرجع آمده است، از عارفان ناموری که در این سلسله مطرح اند، نام می بریم و خواننده را برای آگاهی بیشتر به منابع پیش گفته ارجاع می دهیم.

کبرویه

سلسله کبرویه به ابوالجناب احمدبن عمر خیومی (خیوقی) نامور به نجم الدین کبری (م618) منسوب است. خیوق را قریه ای از قریه های خوارزم دانسته اند. (12) نجم الدین کبری چند سالی پس از وفات شیخ احمد جام و چنان که از روایت علاء الدوله سمنانی در رساله فضل الطریقه بر می آید، ظاهراً در سال 540 متولد شد. وی از خانواده ای اهل علم بود در جوانی به علم حدیث علاقه داشت. و در تحصیل آن سفرها کرد.(13) وی به نیشابور، همدان، اصفهان، تبریز، مکه و اسکندریه رسید و نزد استادانی چون ابوالمعالی فراوی (م587) و ابوطاهر سلفی (م576) سماع حدیث کرد. در اسکندریه و در عالم خواب، حضرت رسول (ص) را دید که کنیه ابوالجنّاب را به وی اعطا کرد. وی جناب را کنایه از اجتناب از دنیا تعبیر کرد و به زهد و گوشه گیری روی آورد. (14) درباره ملقب شدن وی به کبری، گروهی برآنند که چون وی در مناظره و غلبه بر اقران چیره دست بود، او را طامه کبری می نامیدند و لفظ طامه را به واسطه غلبه این لقب بر وی حذف کرده اند. وی خرقه از شیخ اسماعیل قصری دارد و با شیخ عمار بن یاسر اندلسی و شیخ روزبهان فارسی کبیر مصری نیز همنشین بوده است و این هر سه از مریدان ابونجیب عبدالقاهر سهروردی هستند و پیش تر گذشت که سهروردی نیز به شیخ احمد غزالی متصل است. (15) نجم الدین کبری در واقعه تاتار در سال 618 کشته شد.
جانشینان شیخ کبری طریقت او را در اطراف گسترش دادند؛ به ویژه سیف الله باخرزی در بخارا، رضی الدین لالا در خراسان و سعدالدین حموی در خراسان و شام. (16)
علاء الدوله سمنانی نیز یکی از عارفان طریقت کبروی است که نقش مهمی در گسترش این طریقت در ایران و هند داشت. وی از طریق نورالدین عبدالرحمن کسرقی اسفراینی (م695) و شیخ احمد جورفانی (م669) خرقه خود را به شیخ رضی الدین علی لالا- از مریدان شیخ کبری- می رسانید.
وی از بزرگان و امیران سمنان بود که در دستگاه مغول خدمت می کرد. او در سال 683، در سن بیست و چهار سالگی، آن گاه که در میدان نبرد به اظهار شجاعت و جلادت خویش سرگرم بود، در قلب خویش حالتی روحانی به شکل یک نور مجهول احساس کرد که وی را دگرگون ساخت. (17) و کم کم او را به زهد و گوشه نشینی واداشت؛ آن چنان که یکی از مشایخ کبروی گردید.
در بین مشایخ کبرویه پس از شیخ علاء الدوله، شگفت ترین صوفی که از لحاظ ادب صوفیه نیز جایگاه چشم گیری دارد، امیرسید علی همدانی (18) است که پیروان وی بیش تر همدانیه خوانده می شوند. میرسید علی همدانی سلسله کبرویه را در ربع پایانی قرن هشتم در کشمیر پایه گذاری کرد. وی در دوازدهم رجب 714در همدان به دنیا آمد. (19) پدرش سید شهاب الدین نام داشت. او هم از جانب پدر و هم از جانب مادرش بی بی فاطمه، نسبت به علی (ع) می رسانده است. (20) وی پس از تحصیل علوم ادبی و دینی به دست شیخ شرف الدین محمود ادرکانی اسفراینی- از مریدان شیخ علاء الدوله سمنانی- قدم در طریقه کبرویه نهاد. بعدها ظاهراً به اشارت مزدقانی به تقی الدین علی دوستی- یکی دیگر از جانشینان و شاگردان علاء الدوله- پیوست. چون دوباره نزد شیخ محمود مزدقانی بازگشت، شیخ وی را جهت دست یابی به کمال و دریافت همنشینی مشایخ به سیر و سیاحت اشارت کرد و بیش از سی نفر از عالمان و مشایخ عصر نیز فتوا دادند که سید با هدف تبلیغ و ارشاد غربای دیار به سفر برود. از آن پس بیش تر فعالیت های سید به مسافرت در بلاد ترکستان و هند و نشر طریقت و تعلیم شریعت گذشت. وی سه بار به کشمیر سفر کرد و در سفر سوم پس از اقامتی سه ساله در کشمیر به قصد گزاردن حج از آنجا بیرون آمد ولی در راه بیمار شد و در ششم ذی الحجه سال 786 بعد از اقامتی موقت در پکهلی- نزدیک کونر- از دنیا رفت. جنازه اش را به ختلان که امروزه در کشور تاجیکستان قرار دارد انتقال داده و در همان جا دفن کردند. (21)

قادریه

سلسله قادریه از کهن ترین سلسله های طریقت است که به شیخ عبدالقادر گیلانی (470- 561) منسوب است. این سلسله در تمام سرزمین های اسلامی به خدمت و محبت شهرت دارد. شیخ عبدالقادر در هجده سالگی و در سال 488 به بغداد هجرت کرد و فقه و حدیث و علوم دینی را فرا گرفت. وی پس از تکمیل علوم ظاهر به فراگیری مقامات باطن پرداخت و به ریاضت سرگرم شد و سرانجام به دست شیخ ابوسعید المبارک بن علی مخزومی خرقه پوشید. (22) شیخ همانند ابوسعید ابوالخیر بر آن بود که صوفی حقیقی کسی است که به امور دنیوی نیز بپردازد و الگوی دیگران باشد. افسانه های مربوط به شیخ عبدالقادر و این باور که وی در میان اولیاءالله مقامی برتر دارد، نقش مهمی در گسترش سلسله قادریه داشت. گویند چهل و نه فرزند داشت که از آن میان یازده پسرش طریقت او را در سراسر بلاد اسلامی گستردند. وی به سال 561 درگذشت و آرامگاه او در بغداد هنوز تحت تولی شیخ قادریه، از اخلاف اوست. (23)
در روزگار جدید این طریقه فراگیرترین طریقه در شبه قاره هند است. (24) طریقه قادریه در هند نخست توسط محمد غوث در قرن نهم معمول گردید. از سرشناس ترین چهره های این فرقه در قرن دهم شیخ داود و شیخ محمدحسن (م 944) بودند. این فرقه در قرن یازدهم با محمد میر (957- 1045) که به میان میر مشهور است، اهمیت بسیاری پیدا کرد. ملاشاه و علامه محب الله الله آبادی از سرشناسان قرن دوازدهم این فرقه هستند که همگی در بحث و حدت وجود تحت تأثیر ابن عربی بودند.

سهروردیه

سلسله سهروردیه به شیخ ضیاءالدین ابونجیب سهروردی و بیش تر به پسر برادرش شیخ شهاب الدین سهروردی منسوب است. شیخ ضیاء الدین از نام دارترین مریدان احمد غزالی است.
در اوایل قرن هفتم هجری شماری از مریدان شیخ شهاب الدین سهروردی، به ویژه شیخ بهاء الدین زکریا، شیخ جلال الدین تبریزی، سید نورالله مبارک غزنوی و مولانا مجدالدین حاجی به سرزمین هند رسیدند. از این میان شیخ بهاءالدین تبریزی به ترتیب پایه گذار سلسله سهروردیه در مولتان و بنگال به شمار می روند. (25)
شیخ جلال الدین تبریزی و پدرش از مریدان شیخ ابوسعید تبریزی بودند اما پس از وفات وی به حلقه ارادت شیخ شهاب الدین در بغداد پیوستند. وی هفت سال مشتاقانه به مراد خود خدمت کرد. سپس به همراه بهاء الدین زکریا از بغداد به قصد هندوستان حرکت کردند و گویا شیخ جلال الدین به شهر بنگال رفت و در سال 642 همان جا رخ در نقاب خاک کشید. سلسله وی هنوز هم در منطقه بنگال وجود دارد و شماری از چهره های عرفانی و سیاسی را در بین مسلمانان بنگالی پدید آورده است. (26)
اما تأثیر بیشتر فرقه سهروردیه بر جهات دینی مسلمانان، از سوی شیخ بهاء الدین زکریا- از معاصران فردید الدین گنج شکر- بود. بهاء الدین در حدود سال 578 در کوت کرور نزدیک مولتان به دنیا آمد. برای تحصیل به خراسان، بخارا و مدینه رفت و سپس در بغداد به حلقه ارادت شیخ شهاب الدین سهروردی درآمد و در مدت هفده روز تعلم، شیخ او را جانشین خود کرد. شیخ بهاء الدین پس از ترک بغداد، از راه نیشابور به مولتان رفت. آوازه علم و فضل وی باعث شد که شخصیت وی به سرعت اهمیت زیادی یابد و محفل او مجلسی برای بازرگانان و رجال سیاسی گردد. پس از آنکه شمس الدین ایلتوتمش، مولتان و سند را به سلطنت دهلی افزود، به شیخ بهاءالدین عنوان شیخ الاسلامی داد. روابط شیخ بهاءالدین با خواجه قطب الدین بختیار کاکی و بابافرید چشتی بسیار دوستانه بود. آنها ولایات تحت نفوذ را بین خود تقسیم کرده بودند تا زمینه هرگونه سوء برداشتی برچیده شود. شیخ بهاء الدین در هفتم صفر 661 از دنیا رفت. جامی درباره وی می گوید:
وی تحصیل علوم ظاهری و تکمیل آن کرده بوده است. بعد از آن که مدت پانزده سال به درس و افاده علوم مشغول بوده هر روز هفتاد تن از علما و فضلا از وی استفاده می کردند. عزیمت حج کرد و در وقت مراجعت از حج به بغداد رسیده در خانقاه شیخ شهاب الدین سهروردی نزول کرد و مرید وی شد و این همه منزلت و کمال از آن آستانه یافت. او شیخ فخرالدین عراقی و امیر حسینی است و بعد از وی قائم مقام وی در مسند ارشاد فرزند وی شیخ صدرالدین بوده است. (27)
از نام دارترین مریدان شیخ بهاءالدین زکریا، شیخ فخرالدین ابراهیم معروف به عراقی است. چنین به نظر می رسد که اگر این شاعر و عاشق معروف طی بیست و پنج سال در کنار بهاءالدین نبود، چهره بهاءالدین به این خوبی شناخته نمی شد. (28) جامی در توصیف وی و اینکه چگونه به ارادت شیخ درآمد، چنین می گوید:
وی صاحب کتاب لمعات است و دیوان شعر وی مشعور است. از نواحی همدان است و در صغر سن حفظ قرآن کرده بود و به غایت خوش می خواند؛ چنانکه همه اهل همدان شیفته آواز وی بودند و بعد از آن به تحصیل علوم اشتغال نموده، چنانکه گویند در سن هفده سالگی در بعضی مدارس مشهوره همدان مشغول بوده. روزی جمعی از قلندران به همدان رسیدند و با ایشان پسری صاحب جمال بوده و بر وی مشرب عشق غالب بود. چون آن پسر را دید گرفتار شد. مادام که در همدان بودند با ایشان بود. چون از همدان سفر کردند و چند روز برآمد بی طاقت شد. در عقب ایشان برفت. چون بر ایشان رسید به رنگ ایشان در آمد و همراه ایشان به هندوستان افتاد و در شهر ملتان به صحبت شیخ بهاءالدین زکریا رسید. گویند که چون شیخ وی را در خلوت نشاند و از چله وی ده روزی گذشت، وی را وجدی رسید و حالی بر وی مستولی شد، این غزل را گفت:

نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند

و آن را به آواز بلند می خواند و می گریست. چون اهل خانقاه آن حال را دیدند، آن را خلاف طریقه شیخ دانستند. چه طریقه ایشان در خلوت جز اشتغال به ذکر یا مراقبه امری دیگر نمی باشد. آن را بر سبیل انکار به سمع شیخ رساندند. شیخ فرمود که شما را از این ها منع است و او را منع نیست. (29)
شیخ بهاءالدین چنان تحت تأثیر مرید خود قرار گرفت که خرقه تن خویش را به او پوشاند و دخترش را نیز به نکاح وی درآورد و پس از وفات، وی را خلیفه خود کرد. (30) اما پس از مرگ استاد مورد حسادت گروهی از مریدان قرار گرفت و به سال 661 ناچار به ترک مولتان گردید و بعد از سفر به مکه و مدینه عازم قونیه شد و به صحبت شیخ صدرالدین قونوی رسید و در درس فصوص وی شرکت جست. (31) وی لمعات را در شرح عرفان ابن عربی تصنیف کرد و پیش از مرگ، نسخه ای از آن را با هدف انتشار آرای ابن عربی در هند، برای شیخ صدرالدین عارف فرستاد. وی در هشتم ذیقعده سال 688 از دنیا رفت. آرامگاه وی در پشت مرقد شیخ محی الدین بن عربی در صالحیه دمشق است.
مریدان شیخ شهاب الدین سهروردی هر یک در جای خود دارای اهمیت اند اما ادامه سلسله سهروردیه در طول تاریخ از طریق جانشینان بهاءالدین انجام شد. وی فرزند خود صدرالدین را خلیفه خویش کرد. مطابق قول عبدالحق، یکی از مریدان شیخ صدرالدین به نام خواجه ضیاءالدین، «ملفوظات» مرشد خود را گرد آورد وآن را کنوزالفواید نامید که امروز اثری از آن در دست نیست.
شیخ صدرالدین در بیست و سوم ذی الحجه سال 684 درگذشت.
پس از شیخ صدرالدین فرزندش شیخ رکن الدین ابوالفتح خلیفه وی شد. وی محبت و احترام زیادی برای شیخ نظام الدین اولیا قائل بود. (32) وی در سال 735 وفات یافت.
از مریدان با ذوق شیخ رکن الدین، امیر حسین نام داشت. زادگاه وی غزیو یا گزیو در غور بود. وی در همان جا کسب علم کرد. سپس به مولتان رفت و به ارادت شیخ درآمد. جامی درباره وی می گوید:
نام وی حسین بن عالم بن ابی الحسین است. در اصل کزیو است که دیهی است در نواحی غور. عالم بوده به علوم ظاهری و باطنی و از کتاب وی کنزالرموز، چنان متبادر می شود که وی مرید شیخ بهاءالدین زکریاست بی واسطه و مشهور میان مردم نیز چنین است، اما در بعضی کتب نوشته چنین یافتم که وی مرید شیخ رکن الدین ابوالفتح است. (33)
بنا به قولی برادر زاده شیخ رکن الدین، شیخ اسماعیل صاحب سجاده وی شد اما ابن بطوطه می گوید شیخ رکن الدین، نوه اش شیخ هود را به جانشینی برگزید. پس از مدتی امیر سند، شیخ هود را متهم کرد که درآمد خانقاه را در راه خواسته های خویش صرف می کند؛ از این رو، به دستور سلطان کلیه اموال از وی ستانده شد و چون شیخ هود قصد داشت به ماوراء النهر بگریزد به دستور سلطان گردن زده شد و این امر پایان رونق خانقاه بهاءالدین زکریا در مولتان بود. البته سلسله سهروردیه در جاهای دیگری به رشد خود ادامه داد؛ (34) از جمله در شهر اوچ که این طریقه توسط جلال الدین سرخ بخاری- معروف به مخدوم جهانیان- پایه گذاری شد. (35)

چشتیه

اکنون چشت روستای کوچکی بر کرانه هریرود، در چند صد کیلومتری شرق هرات است. این شهر بعد از پذیرش اسلام در کنار شهر هرات و جام، از کانون های مهم رشد تصوف به شمار می رفت. برخی از صوفیان چشتیه، خرقه خود را به حسن بصری می رسانند. (36) از جمله مهاجران اهل تصوف به چشت، شیخ ابواسحاق بود که احتمالاً پیش از سال 260 به این شهر رسیده است.
جامی می گوید:
بسیار بزرگ بوده است و قبر وی در عکه است از بلاد شام. از اصحاب شیخ علوی دینوری است، و وی از اصحاب شیخ هبیره بصری، و وی از اصحاب حذیفه و مرعشی، و وی از اصحاب ابراهیم ادهم قدس الله اسرارهم. (37)
وی به سال 329 درگذشت و خواجه ابواحمد چشتی را خلیفه خود کرد. خواجه ابواحمدابدال فرزند پسر سلطان فرسنافه بود که به گفته جامی در نفحات تحت تعلیم شیخ ابواسحاق شامی درآمد. (38) با وفات وی در سال 355 فرزندش ابومحمد جانشین وی شد و بعد از وی نیز خواهرزاده اش خواجه یوسف به مقام وی رسید. پس از مرگ وی به سال 459 فرزندش خواجه مودود چشتی بر جای او نشست. وی نیز به سال 577 بعد از آن که پسرش خواجه احمد را جانشین خود کرد درگذشت. (39) مرگ مریدان خواجه مودود نشانه به پایان رسیدن اوج معنوی تصوف در چشت بود. (40) پس از آن تصوف چشتیان به هند منتقل شد. پایه گذار چشتیه در هند خواجه معین الدین چشتی است. وی ظاهراً در سال 536 در ولایت سیستان زاده و در خراسان بزرگ شد.
سال ها در سمرقند و بخارا گذراند و علم ظاهر آموخت و از آن جا به هرون از نواحی نیشابور رفت و دو سال و نیم در خدمت شیخ عثمان هرونی ریاضت کشید و سخت مورد توجه شیخ واقع شد و به وی خرقه خلافت بخشید. خواجه عثمان هرونی نیز از حاجی شریف زندنی و وی از شیخ الاسلام قطب الدین مودود چشتی خرقه دارد. (41) خواجه معین الدین با شیخ ابونجیب سهروردی مصاحبت داشت و با شیخ نجم الدین کبری، شیخ عبدالقادر گیلانی، اوحدالدین کرمانی و شهاب الدین سهروردی عارف دیدارهایی داشته است. وی با سفر به بغداد، همدان، هرات و لاهور، سرانجام در سال 589 به دهلی وارد شد و سپس هنگامی که پادشاهان دهلی اجمیر را فتح کردند، در این شهر سکنا گزید. (42) از مهم ترین دلایل وی در انجام این سفرها، شهرت گریزی بود. محل استقرار وی به زودی به هسته مرکزی اسلام بدل شد. سلسله چشتیان به سرعت در هند گسترش یافت و شمار انبوهی از غیر مسلمانان عمدتاً به خاطر فعالیت های اولیای چشتیه به اسلام گرویدند. خواجه در ششم رجب سال 633 در سن نود و هفت سالگی در اجمیر درگذشت.
گسترش این سلسله در دهلی توسط خواجه قطب الدین بختیار کاکی و در ناگور توسط حمید الدین ناگوری- دو تن از مریدان معین الدین- انجام شد. خواجه قطب الدین، معین الدین چشتی را در بغداد دیدار کرد و شیفته وی شد و همراه وی به هندوستان آمد. (43) خواجه نیز در همان سال وفات معین الدین درگذشت. آرامگاه او هنوز هم مورد احترام و زیارت مردم است. (44) شیخ حمید الدین ناگوری نیز که از مریدان خواجه معین الدین بود، پس از سال 588 به دنیا آمد و در بیست و نهم ربیع الثانی 673 وفات یافت و در ناگور به خاک سپرده شد. (45)
شیخ بدرالدین مرید و خلیفه خواجه در دهلی به جهت داشتن ارتباطات سیاسی، موجب شد تا از میزان رشد چشتیه در دهلی کاسته شود اما چشتیه به دست شیخ فرید الدین گنج شکر- معروف به بابافرید- از مریدان خواجه قطب الدین در پنجاب، کنار رودخانه سوتلج به تمام و کمال رسید. (46)
نیاکان شیخ فرید الدین اهل کابل بودند اما در نیمه قرن ششم به پنجاب کوچیدند. در هجده سالگی به حلقه ارادت قطب الدین بختیار کاکی درآمد. (47) وی سخت گیری های بسیاری بر خود روا می داشت؛ به گونه ای که در یک چله معکوس به اذن خواجه، چهل روز را به طور معکوس در یک چاه و در حالت روزه گذراند. با هدف شهرت گریزی عازم هانسی و سپس اجودهن شد و تاهنگام مرگ، یعنی سال 664، در همان جا زیست. از وی پنج پسر و سه دختر به جای ماند که چشتیان پسر سوم وی، یعنی بدرالدین را به خلیفگی چشتیان پذیرفتند. (48)
بدرالدین اسحاق داماد فریدالدین و شیخ جمال الدین هانسوی، از جمله مریدان بابافرید بودند. اما بلند آوازه ترین مریدان وی شیخ نظام الدین، معروف به نظام الدین اولیاست. زادگاه وی بدایون در شرق دهلی بود. وی در سال 633 به دنیا آمد و در سال 656 به اجودهن (پنجاب) رفت.
بعد از تحصیل علوم دینی و تکمیل آن، شبی در جامع دهلی به سر می برد. چون وقت سحر مؤذن به مناره برآمد این آیه را برخواند: «الم یان للّذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله».
چون آن را بشنید حال بر وی متغیر شد و از هر جانبی بر وی انوار ظاهر شد. چون بامداد شد بی زاد و راحله روی به دریافت ملازمت و خدمت شیخ فریدالدین شکر گنج نهاد و آن جا مرید گشت و به مرتبه کمال رسید. (49)
وی شیخ فریدالدین را تنها چند سال پیش از مرگش دیدار کرد و به حلقه ارادت وی درآمد و در سال 725 در گذشت. (50)
امیر خسرو دهلوی (652- 726)، از مریدان نظام الدین اولیا بود. «لقب وی یمین الدین بود. پدر وی از امرای قبیله لاچین بوده است که از ترکان نواحی بلخ اند. وی بعد از وفات سلطان مبارک شاه خلجی به خدمت و ملازمت شیخ نظام الدین اولیا پیوست و ریاضات و مجاهدات پیش گرفت. (51)
وی گرچه خلیفه نظام الدین اولیا نبود اما بسیاری از صوفیه خود را از طریق وی با شیخ مرتبط می دانند. (52) وی بهترین شاعر دوران نخستین اسلامی در هند است که در رشته های مختلفی چیره دست بود. و به سرودن اشعار حماسی- غنائی و داستان های تاریخی منظوم پرداخت. وی به لقب هایی مانند بلبل هندوستان و ترک خداوند ستوده می شد.
رشته معنوی این سلسله، از نظام الدین اولیا به چراغ دهلی (م757) و پس از وی به محمد گیسودراز (م826) می رسد. گیسودراز نویسنده ای پربار بود. وی کتاب معراج العاشقین را درباره پیامبر اسلام(ص) نگاشت و شرحی نیز بر فصوص الحکم ابن عربی و آداب المریدین سهروردی نوشته است. در اثر کوشش های وی بود که متصوفه هند با عرفان مبتنی بر عشق عین القضات همدانی و کار اصلی ابن عربی آشنا شدند. (53)
فرقه چشتیه در طول قرن های پیاپی به عنوان با نفوذترین سلسله شبه قاره بر جای ماند اما هرگز از مرزهای آن فراتر نرفت.
فرقه چشتیه و سهروردیه که از نظر تاریخی هم زمان هستند، در گسترش دین اسلام در شبه قاره هند بسیار مؤثر بوده اند اما در طریقت تفاوت هایی نیز داشته اند. برای مثال، سهروردیه اگر چه عارفان متعصبی بودند اما معتقد بودند که در پیوند با ارباب قدرت می توان در راه صلاح عامه بهتر کار کرد و از این رو، برخلاف چشتیه با حکمرانان وقت رابطه نزدیکی داشتند. به همین جهت همواره هدایای بسیاری از بازرگانان و اصناف به دست آنها می رسید و چون به فکر آینده بودند مال و مکنت می اندوختند. در خانقاه شیخ بهاءالدین زکریا غذا فراوانی یافت می شد ولی تنها از خواص پذیرایی به عمل می آمد؛ در حالی که صوفیان چشت از جمله قطب الدین بختیار کاکی و بابافرید گنج شکر، گاهی برای سیر کردن خود و مریدان وسایل کافی نداشتند و چندان علاقه ای نیز به مال و ثروت نشان نمی دادند. از سویی برخلاف سهروردیه، در جماعت خانه های چشتیه به روی همگان باز بود و ورود به آن ها برای جوگیان و قلندران و دیگر مردم به آسانی امکان پذیر بود.
صوفیان چشت بیشتر ترجیح می دادند برای عبادت و ریاضت، دور از اجتماع مردم، گوشه ای اختیار کنند؛ در حالی که سهروردیه علاقه زیادی به سفر و زندگی اجتماعی داشتند. سماع نیز در میان چشتیان اهمیت زیادی داشت و از عبادت های ایشان به شمار می رفت؛ در حالی که سهروردیان جز در مواردی چند سماع را مطاق با دین و شریعت نمی دانستند. (54)

فردوسیه و شطاریه

سلسله فردوسیه یکی از شاخه های جدا شده از سهروردیه است که توسط سیف الدین باخرزی، از مریدان بزرگ شیخ نجم الدین کبری در آسیای مرکزی بنیان نهاده شد. مرید وی خواجه بدرالدین سمرقندی بنیان گذار این سلسله در هند بود که خود به اشارت شیخ برای اقامت همیشگی به دهلی رفت. وی پس از مهاجرت خواجه قطب الدین بختیار کاکی به دهلی، در این شهر اقامت گزید اما نتوانست جای پای محکمی در دهلی به دست آورد تا اینکه اخلاف وی بعدها و در پایان قرن هشتم توانستند پایگاه این سلسله را در شهر بهار تثبیت کنند. این امر به دست احمد بن یحیی مانری (م733) انجام شد. (55)
منشأ شطاریه با یزید بسطامی می دانند. شطاریه در هند توسط شیخ عبدالله (م890) معمول گردید. وی به تنعم گرایش نشان می داد. پیروان وی لباس متحدالشکلی که تجویز شده بود می پوشیدند و با خود بیرق هایی حمل می کردند. نماینده عمده این سلسله که محدود به مناطق هند و انزوی است، محمد غوث قوالیوری (م971) است (56) که ریاضت کشیدن و تنعم را با یکدیگر جمع کرد و با ظهیر الدین بابر، همایون و اکبر – یکی پس از دیگری- ارتباط برقرار نمود. اکبرشاه پس از وفات وی آرامگاه باشکوهی بر مزار وی بنا کرد. وی مؤلف کتاب الجواهر الخمسه، درباره آداب و سلوک تصوف بوده است. از دیگر اعضای فرقه شطاریه، محمد غوثی (م1043) است که کار پرحجمی درباره مشایخ هند و مسلمان، به ویژه گجراتی (شامل زندگی نامه 570 نفر از صوفیان) انجام داده است. (57)

نقشبندیه

این سلسله به نام بهاءالدین نقشبند است. وی در محرم سال 717 هجری به دنیا آمد. (58) گویند نقشبند قریه ای در یک فرسنگی بخارا است و چون شیخ بهاءالدین از آن قریه بود، بدین نام موسوم شده است. برخی نیز برآنند که این طریقه را به این دلیل نقشبندیه گویند که شیخ بهاءالدین از کثرت ذکر به مرتبه ای رسید که ذکر تهلیل در قلب وی نقش بست، از این رو مشهور به نقشبندی گردید. چنانکه برخی از بزرگان ایشان به این امر اشاره کرده اند: (59)

ای برادر در طریق نقشبند
ذکر حق را در دل خود نقش بند

وی دودمان خود را به یوسف همدانی (م535) می رسانید. (60) پیوند معنوی همدانی نیز به شیخ حسن خرقانی و بایزید بسطامی می رسید؛ (61) به گونه ای که این دو تن در سلسله پیش گفته مورد احترام بسیار بودند. (62) گفته اند که خرقه این سلسله از طریق بایزید به ابوبکر- نخستین خلیفه راشدین- می رسد که البته در این باره تردید وجود دارد. (63) شیخ بهاءالدین در سال 791 درگذشت. (64) اگر چه این سلسله از آسیای مرکزی پدید آمد و در قرن های یازده و دوازده هجری توانست نقش مهمی در سیاست آسیای مرکزی بازی کند، اما این سلسله در هند به دلیل قابلیت فکری و سلوک خاصی که داشت، تأثیر بسیاری بر دنیای اسلام گذاشت و در نتیجه، از برجسته ترین سلسله های صوفیه هند به شمار می رود. (65) نقشبندیه در هندوستان کمی قبل از سال 1008، یعنی نزدیک به پایان دوره حکومت اکبر شاه، جای پای محکمی یافت (66) و چه بسا پشتیبانی بابر، جد اکبرشاه در استقرار این سلسله در زمان اکبر بی تأثیر نبوده است. (67) در زمان حکومت اکبر، آموزگاری ملایم اما الهام بخش به نام خواجه باقی بالله، شماری از مریدان را که به یک زندگی عرفانی مقید به احکام شرع علاقه نشان می دادند، به گرد خود جمع، و با کوشش های خود این طریقه را در هند پایه گذاری کرد. (68) احمد فروغی سرهندی (972- 1036) از شاگردان باقی بالله بود که نقش فراوانی در حیات دینی و تا اندازه ای سیاسی هند بازی کرد. وی به سبب انتساب به عمربن خطاب خود را فاروقی می خوانده است. وی در روزگار خود گذشته از تصوف، در علوم شریعت نیز سرسختی و چیرگی فوق العاده داشت. او را به سبب کوشش های بسیار در احیای شریعت و سنت ها، مجدد الف ثانی خوانده اند. وی پیش از انتساب به طریقه نقشبندی، چندی نیز با طریقه سهروردی، چشتیه و حتی قادریه و شطاریه مربوط بود. (69) مهم ترین اعتقاد این فرقه، وحدت شهود بود و احمد سرهندی بیش تر به عنوان مجدد حکمت الهی کلاسیک وحدت شهود در مقابل تفکر وحدت وجود نیز مطرح شده است. (70) وی با حمله شدید به توحید مبتنی بر وحدت وجود ابن عربی بر مسیر عرفان در هند مسلمان تأثیر نهاد و با فاصله گرفتن از توحید وحدت وجود ابن عربی بر مسیر عرفان در هند مسلمان تأثیر نهاد و با فاصله گرفتن از توحید وحدت وجودی، میان تصوف و کلام اتحادی صمیمانه پدید آورد. (71) از دیگر شخصیت های برجسته صوفیان نقشبندیه، مظهر جان جانان (1111- 1195) بود. طریقه نقشبندیه که در زمان سرهندی ضد هندو بود، در روزگار جان جانان از خود سعه صدر و تحمل نشان داد. اما چون عرفان هندو و در برابر ایمان اسلامی مبهم و ناشناخته بود، از سوی وی ناقص و نارسا به شمار می آمد. او و خلیفه اش- غلامعلی- در خارج مریدانی، مثل خالد کردی یافتند که این طریقه را در قلمرو عثمانی رایج کرد. این فرقه مدتی در قرن سیزدهم از رونق افتاد اما در سال های اخیر در پنجاب و کشمیر دیگر بار احیا شده است. (72)

نعمه اللهیه

بنیان گذار این سلسله، سید نورالدین نعمت الله- معروف به شاه نعمت الله ولی- است. وی به سال 730 در شهر حلب سوریه به دنیا آمد. احوال آغازین زندگی سید نعمت الله چندان روشن نیست اما از مجموع روایات درباره زندگی وی چنین برمی آید که از کودکی به حفظ قرآن و آموختن حدیث علاقه داشت. در حدود بیست و چهار سالگی احتمالاً در سال 756 به حلقه ارادت شیخ عبدالله یافعی (م767)- صوفی و محدث معروف و مؤلف کتاب مرآه الجنان- پیوست و یازده سال نزد یافعی شاگردی کرد. پس از وفات یافعی سیاحت کرد و در مصر به ریاضت پرداخت و به شام و عراق و آذربایجان رسید. چندی در ترکستان، سمرقند و هرات به تربیت مریدان پرداخت و سرانجام به خواست مریدان به کرمان رفت و باغ و مدرسه و خانقاه بنا کرد و به تربیت مریدان، تعلیم و تألیف سرگرم شد. وی به سال 834در ماهان، در حالی که بیش از صد سال داشت، درگذشت. (73)
پس از وفات سید، پسرش شاه خلیل الله که در آن هنگام پنجاه و نه ساله بود، جانشین پدر شد اما فراوانی مریدان و ارتباط با سلطان بهمنی دکن که همانند پدرش برای وی نیز هدایا و نذورات می فرستاد، وی را در نظر شاهرخ در مغلان قدرت جویی قرار داد. شاه خلیل الله برای رهایی از سوء ظن شاهرخ، بقعه ماهان را به فرزند خویش، میرشاه شمس الدین سپرد و خود با دو فرزند دیگرش به نام های محب الدین حبیب الله و حبیب الله محب الله به دکن رفت و در آن جا مورد تکریم سلطان بهمنی دکن قرار گرفت و پس از مرگ او بعقه وی در دکن، کانون فرقه نعمت اللهی شد.
بنابراین دستگاه ارشاد شاه نعمت الله ولی بعد از وی به زودی در جست و جوی محیطی امن تر به هند و دکن منتقل شد. این سرزمین عرفان خیز، طریقه نعمت اللهی را حفظ و آماده کرد تا در عهد زندیه و قاجاریه دوباره به ایران باز گردد. (74)

نتیجه گیری

در این مقاله کوشش شد در ضمن بیان ادوار سه گانه سیر عرفان، ویژگی های اساسی هر یک از این دوره ها و عارفان نام آور آن را به طور خلاصه بیان کنیم. گفته شد که عرفان اسلامی، هر چند در دوره نخست آن در هند وجود داشت اما استقرار عرفان همراه با کارکردهای اجتماعی و فرقه ای در دوره دوم پدید آمد. هدف ما در این نوشتار آن بود که زمان ظهور این فرقه ها را در هند برجسته کنیم و از بنیان گذاران و تثبیت کنندگان این سلسله ها در همان دوره دوم- یعنی دوره اوج و استقرار عرفان اسلامی در هند- سخن بگوییم اما اینکه هر یک از این سلسله چه سیری داشتند و سرانجام آن ها چه شد و یا وضعیت کنونی ایشان چگونه است، کاری بیرون از این مقاله است. چنین پژوهش مفصلی، نیازمند بررسی جداگانه یک یک این فرقه ها با استفاده از منابعی که هنوز بیشتر آنها در کتابخانه های شخصی هند ناشناخته باقی مانده اند، می باشد.

پی نوشت ها :

1. صائن الدین ابن ترکه، تمهید القواعد، ص65.
2. این دوره ها به صورت کاملی و مبسوطی در مجموعه درس های تاریخ عرفان استاد یزدان پناه آمده است. در این مقاله چینش و تنظیم این دوره ها از ایشان نقل شده است.
3. ابوعبدالرحمن سلمی، طبقات صوفیه، ص82، قشیری، الرساله الفشریه، ص41.
4. قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ص462؛ مطهری، خدمات متقابل، ص645.
5. تاراچند، تأثیر اسلام در فرهنگ هند، ص107.
6. ابونصر سراج، اللمع فی التصوف، ص177، 325و 337.
7. عبدالرحمن جامی، نفحات الانس، ص57.
8. تاراچند، تأثیر اسلام در فرهنگ هند، ص85.
9. آنه ماری شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص546.
10. تاراچند، تأثیر اسلام در فرهنگ هند، ص85.
11. شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص546.
12. محمدمعصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ص334.
13. عبدالحسین زرین کوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، ص83.
14. شیرازی، طرایق الحقایق، ص334؛ زرین کوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، ص83.
15. شیرازی، طرایق الحقایق، ص335.
16. زرین کوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، ص98.
17. همان، ص169- 175.
18. یکی از آثاری که درباره زندگانی سیدعلی همدانی نگاشته شده است، کتاب خلاصه المناقب است که یک سال پس از وفات سید به قلم نورالدین جعفر بدخشی، از مریدان پر شود وی که در چهارده سال آخر عمر سید با وی ارتباط داشته، تألیف شده است. این کتاب در سال 1374 به تصحیح سیده اشرف ظفر و همت انتشارات مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان شده است.
19. سید اطهر عباس رضوی، تاریخ تصوف در هند، ص355.
20. زرین کوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، ص179.
21. رضوی، تاریخ تصوف در هند، ص358.
22. شیرازی، طرایق الحقایق، ص362.
23. زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، ص80.
24. احمدعزیز، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ص61.
25. رضوی، تاریخ تصوف در هند، ج1، ص231.
26. همان،ص244.
27. جامی، نفحات الانس، ص504.
28. شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص556.
29. جامی، نفحات الانس، ص602- 601.
30. همان، ص602؛ رضوی، تاریخ تصوف در هند، ص247.
31. جامی، نفحات الانس، ص603.
32. رضوی، تاریخ تصوف در هند، ص255- 254.
33. جامی، نفحات الانس، ص605.
34. رضوی، تاریخ تصوف در هند، ج1، ص259.
35. احمدعزیز، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ص58.
36. همان، ص55.
37. جامی، نفحات الانس، ص322.
38. همان، 323.
39. همان، ص325.
40. رضوی، تاریخ تصوف در هند، ج1، ص140.
41. جامی، نفحات الانس، ص505.
42. شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص547.
43. عبدالحی بن فخرالدین حسینی، الاعلام بمن فی تاریخ الهند من الاعلام المسمی بنزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر.
44. شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص548.
45. رضوی، تاریخ تصوف در هند، ص154- 158.
46. شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص548.
47. سید اطهر عباس رضوی، تاریخ تصوف در هند، ج1، ص168- 169.
48. همان، ص180.
49. جامی، نفحات الانس، ص504.
50. رضوی، تاریخ تصوف در هند، ج1، ص196؛ شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص550.
51. جامی، نفحات الانس، ص609.
52. سید اطهر عباس رضوی، تاریخ تصوف در هند، ج1، ص202.
53. آنه ماری شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص554.
54. سید اطهر عباس رضوی، تاریخ تصوف در هند، ج1، ص261؛ شیمیم محمود زیدی، احوال و آثار شیخ بهاءالدین زکریا ملتانی، ص12.
55. سید اطهر عباس رضوی، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ص62- 63.
56. همان، ص63.
57. شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص560.
58. علاءالدین نقشبندی، ماهوالتصوف، ص237.
59. معصوم علیشاه شیرازی، طرایق الحقایق، ص351؛ نقشبندی، ماهو التصوف، ص237.
60. برای مطالعه در مورد سلسله نقشبندیه و طریق سلوک ایشان ر.ک: نقشبندی، ماهو التصوف، طبع الدار العربیه ببغداد.
61. شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص572.
62. برای سلسله نسب نقشبندیه ر.ک: معصوم علیشاه شیرازی، طرایق الحقایق، ص352.
63. احمدعزیز، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ص59؛ شیخ علاءالدین نقشبندی، ماهوالتصوف، ص233.
64. شیرازی، طرایق الحقایق، ص353.
65. احمدعزیز، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ص60.
66. شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص576.
67. احمدعزیز، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ص59.
68. شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص576.
69. زرین کوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، ص212.
70. شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص578.
71. احمدعزیز، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ص60.
72. همان، ص61.
73. زرین کوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، ص192.
74. همان، ص206.

منبع: نشریه معارف عقلی، شماره 20.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط