فرویدیسم بعد از فروید

انتقادات متعددی نسبت به فروید و نظام روان تحلیلی او از جانب جمعیتهای مذهبی و روحانی به عمل آمده است. زیرا نگرش او را به انسان، غیرمذهبی و ضداخلاقی دانسته اند، که بیشتر بر جنسیّت تأکید می ورزد. گفته می شود که فروید
چهارشنبه، 21 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرویدیسم بعد از فروید
فرویدیسم بعد از فروید

نویسندگان: حسین شکرکن و دیگران




 

انتقادات متعددی نسبت به فروید و نظام روان تحلیلی او از جانب جمعیتهای مذهبی و روحانی به عمل آمده است. زیرا نگرش او را به انسان، غیرمذهبی و ضداخلاقی دانسته اند، که بیشتر بر جنسیّت تأکید می ورزد. گفته می شود که فروید مذهب و کودک را بی حرمت کرده است. او بشخصه یک انسان مذهبی و یا طرفدار مذهب نبود و کوشش می کرد تا مذهب را در ماهیّت و در قالب به اصطلاح علمی توجیه کند. حقیقت این است که فروید مفهوم جنسیّت را به دوران کودکی گسترش داده و از نگرشهای جنسی دفاع و حمایت کرده است.
در این بخش کوشش ما بر این استوار است که انتقادات مربوط به نظام روان تحلیلی را در رابطه با روانشناسی فروید قرار دهیم. در این مورد، به ویژه، انتقادات روانشناسان تجربی بر روشهای فروید در جمع آوری داده ها، حائز اهمیت است.
براساس تحقیقات انجام شده، بینشها و نتایج به دست آمده توسط فروید با استفاده از پاسخهای بیماران بوده که او به آنها نظم بخشیده است. نقائص چنین روشی در مقایسه با روش تجربی، که در آن داده های عینی در تحت شرایط کنترل شده مشاهده، جمع آوری و منظم شده اند، بیشتر روشن می گردد.
اولاً شرایطی که در تحت آن فروید به جمع آوری داده ها دست یازیده است بدون تردید غیرمنظم و فاقد کنترل بوده است. او به نگارش همه آنچه که هر بیمار بیان می داشت نمی پرداخت، بلکه، ترجیح می داد روی یادداشتهایی تکیه کند که چندین ساعت پس از مصاحبه با بیمارانش تهیه کرده بود. این شیوه باعث می گردید تا برخی از داده های اساسی (یعنی کلمات خود بیماران)، به طور حتم در فاصله بین بیان بیماران و یادداشت آنها توسط فروید- به واسطه اشکال در یادآوری و از قلم افتادگی- از دست برود و یادداشت منحصر به آن چیزی باشد که فروید به خاطر آورده است. همچنین، این احتمال وجود دارد که در مرحله جمع آوری مجدد، بار دیگر به تفسیر داده های خام پرداخته باشد و یا به طور ناخودآگاه در ترسیم نتایج آنها در جهتی تمایل نشان دهد که حمایت مادّی از فرضیه هایش مشخص شود.
به عبارت دیگر، این احتمال وجود دارد که فروید تنها آنچه را که تمایل به شنیدن آن داشته به خاطر آورده و گزارش کرده باشد.
بنابراین، ‌باز ساخت فروید از داده ها نمی تواند، به طرزی اطمینان بخش، انعکاس واقعی از جریانی باشد که در حقیقت روی داده است. البته این مسائل درخور توجه و حائز اهمیت است که؛ هرگاه یادداشتهای فروید را ارائه ای دقیق از داده های خام بدانیم، ممکن نیست که به درجه ای از اطمینان از چنین تصوری نائل آییم.
در رابطه با ماهیّت داده های خام، انتقاد دیگری مطرح می شود و آن اینکه، اگر حتی گزارش کاملی از جریان کلامی بین فروید و بیمارانش فراهم شده باشد، برای درک حقیقت گفته های بیماران روشی در دست نیست و فروید در این مورد کوششی در جهت سنجش درجه اطمینان گفته های بیمارانش به عمل نیاورده است. منتقدان را عقیده بر این است که او باید صحّت یا سقم این گونه گزارشها را مشخّص می کرد. به عنوان مثال، این کار با مصاحبه و پرسش از بستگان و دوستان بیمارانی که تحت روان تحلیلی قرار می گرفتند ممکن بود. به عبارت دیگر، داده های به دست آمده می بایست در رابطه با آشناییها، ارتباطات، مدارک، داده های آزمون و اطلاعات پزشکی، مورد کنترل قرار می گرفت. گرچه فروید بر این باور بود که مسأله حائز اهمیت در جهت دریافت بنای رفتار انسانی، شناخت ناخودآگاه است که صرفاً می تواند از راه تداعی آزاد و تحلیل رؤیا به دست آید. بنابراین، می توان باور داشت که گام نخست فروید در بنای نظریه خویش و جمع آوری داده ها، گامی ناقص و نامطمئن بوده است.
گام بعدی او در ترسیم نتایج و تعمیم داده هاست. هیچکس به درستی نمی داند که مکانیسم چنین ترسیم و تعمیمی چگونه بوده است و فروید، آن را به طور کامل روشن نساخته است. که این خود انتقاد دیگری را بر او وارد می سازد.
بر طبق دیدگاه هال و لیندزی در سال 1970، نوشتارهای فروید نشانگر نتایجی است که او بدانها دست یافته است. ولی، داده هایی که چنین نتایجی از آنها حاصل آمده، نه گویای روشی است که به وسیله آن به تحلیل این گونه داده ها پرداخته و نه نشان دهنده گزارشی منظم از یافته های تجربی است. از این رو به واسطه آنکه فروید کوششی در جهت روشن سازی داده هایش به عمل نیاورده، این امکان که به تعیین اعتبار و یا معنی دار بودن آماری یافته هایش بپردازیم، وجود ندارد.
فروید، در سال 1938 می نویسد که کارهایش « مبتنی بر مواردی نامعلوم از مشاهدات و تجارب به دست آمده است و تنها کسی می تواند در مورد او به قضاوت بپردازد که اینگونه مشاهدات را در مورد خود و دیگران انجام داده باشد.» اما آن گونه که دریافته ایم، مشاهدات فروید نمی تواند تکرار شود. زیرا مشخص نیست که او در جمع آوری داده ها و برگردان مشاهداتش در تعمیم و بنیان گذاری فرضیه هایش چه کرده است.
زبان علم، زبانی منظم و خلاصه است و به داده های مبهم و دارای ایراد اجازه ورود نمی دهد. به نظر می رسد که فروید در ارائه نظریه خود با چنین زبانی صحبت نمی کند و از این نظربرگردان نظام او به چنین زبانی دشوار می نماید.
انتقاد دیگری که بر فروید وارد می آید این است که هرگاه بخواهیم بسیاری از فرضیه های او را به طور تجربی مورد آزمون قرار دهیم، با دشواریهایی مواجه خواهیم شد. مثلاً، چگونه می توان به طور تجربی به آزمون « آرزوی مرگ» دست زد؟ این آزمون باید در رابطه با تبیین رفتاری نظیر خودکشی صورت گیرد، رفتاری که پس از تحقق،‌ فرصت آزمون را از بین خواهد برد! و یا چگونه می توان آزمونی را به کار برد که به طور تجربی به پیش آگهی چنین رفتاری بپردازد؟
طرفداران عملیات گرایی استدلال می کنند که مفاهیم فروید دارای تعاریف عملیاتی نیست. با این معیار، بسیاری از مفاهیم ارائه شده توسط فروید نمی تواند به طور تجربی مورد آزمون قرار گیرد و برخی از منتقدان احساس می کنند که این گونه مفاهیم برای علم فاقد معنی و کاربرد است.
از انتقادات دیگر منتقدان بر کتب روانکاوی و نظریه شخصیت فروید آن است که او تأکید خاصّی بر «وراثت» و «رشد» داشته و به الگوهای اجتماعی شخصیت توجه کمتری نشان داده است. در نتیجه، تمایل قابل توجهی در بین برخی از نظریه پردازان روانشناسی به وجود آمده تا نقشی که غرایز در روان تحلیلی ایفا می کنند با تأکید بر متغیرهای اجتماعی و روانی، ‌در شکل یابی شخصیت تغییر یابد. برای مثال، پژوهشگر آثار روانشناسی، اصطلاح « سایق» را بر « غریزه» مقدم می دارد. مفهوم غرایز مرگ(و نه پرخاشگری)، یا نادیده انگاشته شده و یا به نحو بارزی به عنوان یک فرضیه غیرقابل دفاع، ردّ می شود.
در نوشتارهای معتبر و در رابطه با رویکردی تکوینی به روان تحلیلی، هارتمن و کریز بر این مسأله اشاره دارند که فروید در ارتباط با رشد شخصیت، در وهله نخست متأثر از دکترین تکامل داروین بوده است و درنتیجه تمایل داشته تا مراحل رشد را در قالب اصطلاحات تکامل انسان مطرح سازد.
این نویسندگان معتقدند که رشد شخصیت می تواند به نحو معنی دارتری در گستره اصطلاحات مربوط به تاریخچه زندگی فرد توضیح داده شود. بنابراین نگرش، آنها احساس می کنند که چنین ارائه ای بیشتر با آزمون تجربی سازگار است. درگذشته آزمون تجربی فرایند تکوین رشد شخصیت، با به کارگیری روش بازساخت تجارب اولیه یک انسان از خاطرات کودکیش مبتنی بوده است که در سیر درمان روان تحلیلی به دست می آمد.
هارتمن و کریز تمایل دارند تا به تکمیل چنین داده هایی با کاربرد روش مشاهده مستقیم نوزادان و کودکان بپردازند. با علاقه به مشاهدات مستقیم رشد کودک، استفاده فزاینده ای از روشهای غیرتحلیلی،‌جهت آزمودن ویژگیهای مشتق از نظریّه روان تحلیلی، اوج گرفته است. این گونه تمایل، بازتاب نگرش برخی از روان تحلیل گران و بسیاری از روانشناسانی است که معتقدند، نباید صرفاً به داده های بیماران تحت درمان، جهت تحقیق و بررسی فرضیه ها سود جست، بلکه، باید آزمون فرضیه ها را در آزمایشگاه و سایر مکانها، جایی که بتوان متغیرها را دستکاری و یا کنترل کرد، انجام داد. چنین تجاربی را، به نحو مستقیم یا غیرمستقیم، باید مرهون انگیزه روان تحلیلی ای بود که به وسیله سیرز، هیلگارد ماسرمن(1)، کیوبی(2) و بلوم(3) مورد تجدیدنظر قرار گرفته است.
همان طور که در گذشته اشاره شد، روان تحلیلی، جدا از خطوط اصلی روانشناسی، رشد کرده است. درحقیقت تمایل قابل توجهی به سوی روان تحلیلی و روانشناسی، ‌به عنوان دو علم جدا از هم وجود داشته و همین مسأله سبب گردیده که انسان این دو گستره علمی را با هم اشتباه کند، زیرا، نمی توان به آسانی ماهیّت تفاوتها را دریافت. اما، این شیوه تفکر در سالهای اخیر کمتر رایج بوده است. تمایل رایج آن است که به روان تحلیلی، به عنوان بخشی از روانشناسی، بسان سایر نظریه های رفتاری، نگاه شود. البته این گونه نگرش باعث آن نیست که تمام و یا حتی اکثریتی از روانشناسان، اعتبار و یا سودمندی نظریه روان تحلیلی را بپذیرند. درحقیقت بسیاری از آنان، آن را ردّ می کنند. آنها مایلند که نظریه روان تحلیلی به عنوان نظریه ای بیگانه از روانشناسی تلقی شود و براساس روانشناسی مطرود گردد. البته، ‌فروید همیشه روان تحلیلی را با روانشناسی مقایسه می کرد و می پنداشت که به خلاقیتی ورای روانشناسی دست زده است.

روان تحلیلی پس از بنیان گیری

پس از بنیان گیری روان تحلیلی، طرفداران این مکتب در دو جهت متفاوت حرکت کردند: گروه نخست، تحلیل گرانی بودند که کم و بیش با اصول مسلم افکار فروید توافق داشتند. این گروه، پس از مرگ او، دست به تعدیل برخی از نظریه هایش زدند و به تشریح دقیق مفاهیم ارائه شده پرداختند. گروه دوم، شامل تحلیل گرانی می شد که با پاره ای از نظریه های فروید به طور کامل مخالفت ورزیدند و خود به ارائه نظریه هایی پرداختند که به زعم آنها علت آن ناشی از نقص و نارساییهایی بود که در تفکر فروید وجود داشت. البته، روانشناسان گروه دوم، به طور کامل نهضت روان تحلیلی را ترک نگفتند، بلکه، همواره آن را مورد طعن قرار داده و برخی از دیدگاههایش را رد می کردند.

پی نوشت ها :

1.Masserman
2.Kubie
3.Blum

منبع مقاله: شکرکن، حسین؛ و دیگران (1369)، مکتبهای روانشناسی و نقد آن(1)، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط