نویسندگان: حسین شکرکن و دیگران
رشد شخصیت
«به گمان فروید، شخصیّت در پایان پنجمین سال زندگی شکل می پذیرد...»تأکید فروید، بر نقش سالهای نخستین کودکی در ساختار منش انسانی کودک، هرچند قابل توجه است، لیکن نباید درباره آن مبالغه کرد. زیرا، حتی خود فروید، بلوغ را یکی از مراحل رشد روانی جنسی به حساب می آورد و این بازگو کننده آن است که هنوز شخصیت شکل نگرفته و ساختارهای اولیه آن تشکّل نیافته است. بنابراین، پذیرش این مسأله که شخصیت انسان در پایان پنجمین سال زندگی شکل می گیرد، مشکل می باشد.
گفتار فروید در این مورد، که تجارب خاصّ در دوران کودکی، زمینه اختلالات را در دوران بزرگسالی تشکیل می دهد، صحیح به نظر می رسد. زیرا، نشانگر ارتباط و پیوستگی دوره های مختلف زندگی انسان است، به طوری که، اگر ساختار شخصیتی در دوره ای درست سازماندهی نشود، می تواند زمینه ای برای آشفتگیهای شخصیت در دوره های بعد باشد. اما، با این وجود نباید در این مورد افراط نمود و پنداشت که انسان در ساختن شخصیّت خود عاجز است. زیرا، قدرت و توانایی انسان به حدّی است که می تواند زمینه های غلط تربیتی را که در کودکی ساخته شده، بشکند و خود را به گونه ای بسازد که بینش و اندیشه و ارزشهای انسانی و فطرت اصلی او ایجاب می کند.
فروید معتقد است که شخصیت انسان در پاسخ به چهار منبع اصلی تنش رشد می کند که عبارتند از: «فرایندهای رشد فیزیولوژیکی، ناکامی ها، تعارضات و تهدیدها.»
اگر انسان، صرفاً موجودی مادی بود، شاید مطلب فوق مورد پذیرش قرار می گرفت. ولی، در فلسفه و معارف اسلامی اثبات شده که تنها بخشی از موجودیّت انسان مادّی است و انسان انگیزه های دیگری نیز دارد که منشأ فیزیولوژیکی آنها مشخص نیست و حتی نمی توان آنها را از انگیزه های ثانوی دانست، نظیر: انگیزه کمال خواهی، انگیزه زیبایی خواهی و یا انگیزه های اخلاقی و غیره. از طرفی، انسان فطرتاً خداگرا و خداجوست و این فطرت به ویژه در دوران نوجوانی و جوانی ظهور و بروز خاصّی دارد. پس، بنابر آنچه گذشت نباید فقط به چهار منبع فوق بسنده کرد و این گونه انگیزه های معنوی و انسانی را نیز به عنوان منابع اصلی تنش به حساب آورد. زیرا، در ارتباط با چنین انگیزه هایی است که همواره حرکتهای بزرگ اجتماعی تحقق یافته، بیش از نیمی از تاریخ بشریت را به خود اختصاص داده و فرهنگهای مختلفی چون: یهودیت، مسیحیت و اسلام را به دنبال خود آورده است. و چنین بود که انسانهایی در این راه از جان و مالشان گذشتند، ایثارها کردند و قربانیها دادند و بدینسان،هیچگاه دین از تاریخ بشریّت خالی نمانده و نخواهد ماند.
فروید معتقد است که انسان در اثر رشد و توسعه منابع فوق و جهت پاسخ به آنها برای رفع یا کاهش تنش، روشهایی را به کار می برد که به رشد شخصیت او منجر می شود. این روشها عبارتند از: الف- همانندسازی، ب- جا به جایی، ج- مکانیسمهای دفاعی.
همانند سازی
برحسب آنچه که در متن به فروید نسبت داده شده است، گاه، همانندسازی؛ رفتارها یا الگوهایی است که با بخشی از شخصیّت انسان متحد می شود. به عبارتی دیگر، گویا، انسان خود و ساختار شخصیتی خویش را با آن صفت یا الگو همانند می سازد و گاه همانندسازی، با حیوان یا انسان و یا شیء خاصّی صورت می گیرد، نظیر آنچه که یک فرد با تصویری که از یک پهلوان، یک دانشمند، یک شخص قدرتمند یا هنرپیشه در ذهن دارد، خود را همانند آنها می سازد و اغلب مانند آنها عمل می کند.هر دو تبیین فوق، هرچند قابل ملاحظه می باشند، اما، در متن از هم تفکیک نشده اند و به نظر می رسد که اولی بیشتر آگاهانه تحقق می یابد. زیرا، انسان برحسب تجارب خویش درمی یابد که چگونه باید عمل کند و با رفتاری یا خصلتی خود را همانند سازد. برعکس، در دومی بیشتر برحسب تقلید عمل می شود.
اما، حقیقت این است که انسان در ارتباط با رفع یا کاهش تنشها یا تأمین نیازها و بر اثر تجارب شخصی و الگوگیری از دیگران، می آموزد که چگونه در برخورد با آنها پاسخی فراهم کند. و فروید به آن همانندسازی می گوید.
جابجایی
فروید می گوید: «آنگاه که هدف انتخابی یک غریزه به واسطه سدّها و موانع درونی و بیرونی خارج از دسترس قرار می گیرد...انسان دست به جابه جایی می زند...»در ارتباط با جا به جایی نکات زیر قابل ذکر است:
1- آنگاه که غریزه یا انگیزه ای خواستار ارضاء شد، بدیهی است که انسان در مقام ارضاء آن برمی آید و با انتخاب راه و روشی مناسب بهتر و کاملتر به آن پاسخ می دهد. اما، گاه آن راه مسدود است، در این صورت می کوشد که تا خود را، ولو به طور طبیعی و کامل هم نباشد، به نحوی ارضاء کند. درست مثل آن است که شخص خود را با خیال فرد مورد علاقه اش و یا با خیال فرد دیگری، که به شکلی با اهداف غریزی او در ارتباط هستند- حتی اگر هم این اهداف بسیار تلطیف شده به نظر آیند- دلخوش می سازد. مثال بارز آن مربوط به جریان داوینچی است که فروید به آن اشاره می کند. از نظر وی، داوینچی، چون دستش به شخص موردعلاقه نمی رسد، لذا، خود را با عکس و تصویر دیگری که به نحوی در ارتباط با علائق اوست، مشغول می کند و از این راه تا حدّی ارضاء می شود.(1)
در اینجا، به ذکر مثال دیگری می پردازیم و آن اینکه؛ شخصی هم که دستش به فرد مورد دلخواهش نمی رسد، به ناچار با عکس و تصویر او، خود را سرگرم و دلخوش می سازد و درواقع، محبت خود را در شیء دیگر یا حتی در شخص دیگری متمرکز می سازد.
2- گاه ممکن است انسان نتواند روشی را اتخاذ کند که به تأمین انگیزه یاد شده منجر شود. در این صورت، از ارضاء آن منصرف می شود و با ارضاء نیاز و انگیزه ای دیگر خود را اقناع می کند. البته لازم به تذکر است که این ارضاء با ارضاء انگیزه بند 1 متفاوت است و نباید با آن خلط شود. مثلاً فروید، از موردی به نام «تصعید» یاد می کند و در تفسیری که به دست می دهد، هدف این ارضاء را در جریان و خطّ «غریزه» می بیند. البته، این برخورد مورد قبول ما نیست، زیرا، در بسیاری از موارد دیده شده است که وقتی انسان از ارضاء انگیزه ای باز می ماند توجهش به ارضاء انگیزه دیگری جلب می شود. بنابراین، همه نیرو و انرژی خود را در آن راه صرف می کند تا به راحتی ارضاء و متلذذ شود و بدین ترتیب حرمان گذشته از فشار خود نسبت به او خواهد کاست.
3- فروید، بسیاری از انگیزه ها و علائق را، به علت اینکه منشأ فیزیولوژیکی آنها کشف نشده، حاصل جا به جایی (البته از نوع بند 1)می شمارد. البته مطلب یاد شده مبتنی بر این اصل است :« که می بایست غرائز یا انگیزه های اولیه، دارای منشأ فیزیولوژیکی یا بدنی باشند، وگرنه غریزه و یا انگیزه مشتق خواهند بود»، لیکن همانطور که قبلاً یادآور شدیم، این اصل از نظر ما ناتمام است. از طرف دیگر، چون فروید، به غریزه جنسی، بیش از حدّ بها می دهد، لذا، به غلط بسیاری از علائق و انگیزه ها را برآن اساس توجیه می کند. نظیر علائق مربوط به میز(شعر، نقاشی و...) و حتی انگیزه خداجویی.
4- گاه کودک یا حتی بزرگسال در ارتباط با ارضای یک نیاز(یا حتی بدون آن)، به کاری عادت می کند و این عادت برای او به صورت انگیزه دیگری درمی آید که انجام دادنش مطلوب و خواستنی است. اما، اگر از انجام دادن آن عادت منع شود، گاه خواهد کوشید تا آن را در شکل دیگری که از نظر اجتماعی مطرود نیست حفظ کند، نظیر؛ مکیدن آب نبات چوبی، هنگامی که استفاده از پستانک منع شده باشد و...
5- فروید معتقد است که «چون در جا به جایی، مقداری از تنش باقی می ماند، لذا ممکن است به صورت بیقراری روان نژندانه تخلیه شود.» ولی، اگر انسان بتواند، این مسأله را از نظر فکری و عاطفی حلّ کند و بپذیرد، از این عارضه مصون می ماند. در این مورد، یادآور می شویم که، دین و ارزشهای متکی به دین می تواند به طرز شایانی به حلّ این تنش کمک کند.
مکانیسمهای دفاعی
نکات زیر در مورد مکانیسمهای دفاعی قابل ذکر است:1- با توجه به تعریف فروید از ناخودآگاه، نمی توان مدعی بود که؛ واپس زنی در کلیه موارد به بخش ناخودآگاه فرستاده می شود، بلکه، بیشتر به بخش نیمه آگاه منتقل شده و انتقال آن به ناخودآگاه(2)کمتر صورت می گیرد.
2- دومین ویژگی برای مکانیسمهای دفاعی، عملکرد ناآگاهانه آنهاست. لیکن، مطلب یاد شده نیازمند به توضیح است. زیرا، بدیهی است که انسان در آغاز کودکی از این مکانیسمها استفاده نمی کند و بر آنها واقف نیست. اما، در جریان رشد به این حقیقت دست می یابد که گاه ظهور فکر یا اندیشه ای می تواند موجبات رنج و اندوه او را فراهم کند و نیز فراموشی به رفع رنج و ناراحتی می انجامد. بدین جهت، کم کم، در مواردی که از فکر و خاطره ای رنج می برد، برای رفع آن، از این شیوه استفاده می کند و با اشتغال به فکری دیگر، می کوشد تا آن را به فراموشی سپارد. وقتی این مکانیسم به عنوان تجربه برای انسان مطرح شد و آن را در موارد بسیاری به کاربرد، لاجرم، به صورت عادت درمی آید. البته، نباید گفت که در این مرحله، هیچگونه آگاهی وجود ندارد، بلکه، برعکس، آگاهی ضعیف و مبهمی به چشم می خورد،( و می توان از آن به نیمه آگاه یاد کرد، البته نه بدان معنی که منظور فروید است) و اختلاف استفاده از مکانیسمهای دفاعی مختلف که از اختلاف زمینه های ذهنی نشأت می گیرد، نیز دلیل آنست که تأثیر آنها خودکار و بدون اراده و اندیشه نیست، و این امر در کلیه مواردی که کار برحسب عادت انجام می گیرد،وجود دارد.
با توجه به مطالب فوق، باید گفت: که در مراحلی که این مکانیسمها به شکل عادت درنیامده اند، کاملاً آگاهانه هستند و آن گاه که به شکل عادت عمل کردند، باز کاملاً ناآگاهانه نخواهند بود. لازم به تذکر است که مطلب فوق در مورد همه مکانیسمهای دفاعی نیز صادق است.
3- اگر چیزی که واپس زده می شود، در ناخودآگاه قرار گیرد، بدان معنی نیست که عوارض روانی و یا بدنی به دنبال داشته باشد و مثلاً شخص را به ناراحتی جنسی یا درد مفاصل مبتلا کند. بلکه، در این گونه موارد، ظاهراً، شی واپس زده شده کاملاً در ناخودآگاه نبوده و همواره در خودآگاه و بعد در نیمه آگاه در رفت و آمد می باشد. در جریان این رفت و برگشت، انسان دچار جنبه های عاطفی و هیجانی می شود که نتیجه آن عوارض بدنی یا روانی است. پس، آنچه که موجب این ناهنجاریهاست، اضطراب و فشارهای درونی می باشد.
4- آنچه در تفسیر «بازگشت» یا «رجعت» به فروید نسبت داده می شود. به نظر ناتمام می آید. زیرا، وقتی انسان در دوران خاصّی برای رفع تنشها و یا هیجانات خویش به چیزی عادت کرد و آن عادت بیش از حدّ در وی تثبیت شد و سپس بنا به عللی آن را کنار گذاشت، بعدها اگر دچار اضطراب خاصّی شود و نتواند آن را به گونه ای رفع کند، در این صورت برحسب قانون تداعی دست به طرف تجارب گذشته دراز کرده و از آنها برای رفع فشارها و هیجانات روانی استفاده می نماید. نتیجه آنکه، انسان از همان عادات گذشته استفاده کرده است. در این گونه موارد نباید تصور کرد که در رشد، واقعاً، نوعی رجعت یا بازگشت پدید آمده است. به عنوان مثال؛ وقتی که دختری مورد مهر و محبت زیاد در خانه پدر و مادر است و در شرایط بحرانی آن را کانون امنی برای خود می داند، آنگاه که با همسرش دچار اشکال می شود، زود به فکر چاره می افتد و طبیعی است که در این مورد خانه پدر و مادر را ترجیح دهد و به آنجا برود. در اینجا، نمی توان گفت که انسان واقعاً از ضابطه های اجتماعی خارج شده، و چنین حرکتی مربوط به دوره کودکی اوست. و اگر هم در مواردی به این گونه بوده باشد، این بازگشت موقتی است و در صورت دائمی بودن، نشانگر آن است که این فرد از شخصیت کودکانه ای برخوردار است.
5- به نظر می رسد که مکانیسمهای دفاعی، هرچند برای انسانهای متوسط راهی برای فرار آنها از هیجانات و ناکامیها باشد، ولی، معمولاً این گونه انسانها محکوم عواطف و غرایز خویش می باشند. به دیگر سخن، استفاده از مکانیسمهای دفاعی اگر در برخی از موارد، نشانگر ناهنجاری در شخصیت فرد نباشد، لااقلّ، نشانگر آن است که او از رشد شخصیتی لازم برخوردار نیست، وگرنه، انسان با شخصیّت از نظر اسلام، انسانی است که از حاکمیّت غرایز، عواطف و انگیزه های مادی بیرون آمده و تحت حاکمیت عقل و وحی براساس اندیشه ها، باورها و ارزشهای متعالی رشد یافته باشد. این گونه انسانها در فشارها و تنشهای مختلف، به جای استفاده از این گونه مکانیسمهای تخدیری، از اندیشه و فکر خود کمک می گیرند و به شکلی واقع بینانه با آنها برخورد می کنند و راههای مختلفی را انتخاب می کنند که وحی برای هدایت انسانها آورده است. در برخی از روایات اسلامی به این انسانها، انسانهای آزاده می گویند.
مراحل رشد شخصیّت
فروید در فرایند قوام شخصیّت، برای غریزه جنسی نقش بسیار مهمّ و استثنایی قائل است و آن را از آغاز با کودک همراه دانسته و براساس آن مراحل رشد شخصیّت را به دهانی، مقعدی و آلتی و... تقسیم می کند. پیش از بحث درباره هریک از این مراحل، توجه را به چند نکته کلی درباره مراحل یاد شده جلب می نماییم:1- فروید در مورد مراحل مختلف رشد شخصیّت، بیشتر بر غریزه جنسی تکیه دارد و بر این اساس نیز به تقسیم آن می پردازد، نتیجه اینکه، به هیچ وجه، به رشد و مراحل مختلف آن، از جنبه های ذهنی و ادراکی و یا سایر ابعاد روانی انسان، توجه نمی کند و گویا همه آنها را در مسیر جنسیّت دیده و رشدشان را در آن جهت توجیه می کند و این درست برخلاف یافته های شخصی و تجارب علمی است.
2- فروید، برای کودک، قائل به غریزه جنسی از آغاز تولد است و لذا برای آن رشد و مراحلی را ذکر می کند.
هرچند عدّه ای در مقام تأویل کلمات فروید برآمده و اظهار داشته اند که مراد فروید از «غریزه جنسی» و یا «جنسیّت»معنی متداول آن نیست، بلکه، منظور لذتهای جنسی است که مثلاً کودک از مکیدن و یا از تخلیه و یا... به دست می آورد. اما، به نظر می رسد که این تأویلات از واقعیت دور است و شاهد بر این مدعا می تواند کلمات خود فروید باشد. در متن آمده است که: « در بدن انسان نقاط مجزا و متعددی وجود دارند که تمایلات جنسی را برمی انگیزند. هریک از این تمایلات در نواحی مختلف بدن دارای منبعی هستند که به طور کلی به مناطق شهوت زا شهرت دارند. یک منطقه شهوت زا، بخشی از پوست یا غشاء مخاطی است که صرفاً در مقابل تحریک حساسیت دارند و زمانی که با دست تماس می یابند باعث تحریک شده و احساس لذت بخشی را ایجاد می کند. «بخش مقعدی» و در مرحله سوم اعضای تناسلی در زمره این گونه مناطق اند.«مکیدن»، مرحله لذت دهانی، «دفع» منشأ لذت مقعدی و «مالش» اعضای تناسلی موجب لذت جنسی خواهد شد. در دوران کودکی، غرایز جنسی به یکدیگر وابسته نیستند، ولی، در دوران بلوغ این مناطق با هم در ایجاد لذت شرکت می کنند.»
از مطالب فوق چنین برمی آید که واقعاً فروید، این مراحل را، مراحل رشد جنسی می داند و نوع لذت آن را، لذت جنسی به حساب می آورد. شاهد بر این واقعیت آن است که می گوید، این مراحل قبل از بلوغ مجزا هستند و پس از آن به یکدیگر وابسته می شوند.
گویا مجموعه باورهای زیر، فروید را به نتیجه فوق معتقد ساخته است:
1-غرائز اموری هستند که انسان از بدو تولد با خود دارد.
2- نیاز به مکیدن و یا... در کودک یک امر غریزی است.
3-این منابع (دهان و یا...) بعدها در تحریک لذت جنسی مؤثرند.
4- افراط و یا تفریط در پاسخ به این غرائز در کودکی، به ناهنجاریهای مختلف جنسی در جوانی و بزرگسالی می انجامد. با توجه به این امور است که فروید همه این مراحل را در یک خطّ و مسیر قرار داده که آن جریان غریزه جنسی است. هرچند ممکن است منشأ باور فروید اموری باشد که ما بدان اشاره نمودیم، لیکن اینها، هیچ دلیلی بر مدّعای فروید نمی تواند باشد، زیرا اولاً ضرورتی ندارد که گفته شود؛ همه غرایز از آغاز تولد در انسان یا حیوان بالفعل موجود است. چرا که، این امکان وجود دارد که مثلاً غریزه ای در شرایط خاصّی از رشد بدنی و ارگانیکی ظاهر شود. به عبارت دیگر، گرچه استعداد و زمینه چنین غریزه ای در انسان یا حیوان موجود است، اما، فعلیّت آن، منوط به دستیابی به مرحله ای از مراحل رشد است.
و ثانیاً، صرف اینکه مثلاً «لب و دهان» در بزرگی یکی از منابع شهوت زاست، دلیل آن نیست که عمل مکیدن را که برای کودک لذت آور است و نیاز به آن دارد، مستند به غریزه جنسی بدانیم. بلکه موضوع لذت بردن کودک از مکیدن، نشانه حکمت الهی است که چون بهترین غذا برای او شیر مادر است، و استفاده از آن از راه مکیدن پستان میسر می شود چنین میلی در نهاد کودک قرار داده شده که غذای خود را از این راه به دست بیاورد، و درواقع این یک میل کمکی برای تأمین غریزه تغذیه است و نه نشانه ای از یک مرحله رشد شخصیّت، البته ممکن است عادت به مکیدن ادامه یابد و بعد به صورت میل به مکیدن پستانک و انگشت و غیره ظهور پیدا کند، ولی اینها ربطی به رشد شخصیت و یا عدم آن ندارد. یا از کجا که دفع مدفوع به جای لذتی مستقلّ، خود نوعی دفع الم نباشد؟و اصولاً چگونه می توان اثبات کرد که کودک از تماس مخاطی لذت می برد؟
به طور خلاصه در مورد امور یاد شده باید گفت:
1- «غریزه بودن» مستلزم آن نیست که باید میل یا کششی از آغاز موجود بوده باشد، نظیر مرحله مقعدی پس از مرحله دهانی (بنا به گفته فروید).
2-وجود این منابع در بزرگسالی به عنوان مناطق شهوت زا، دلیلی بر موجودیّت آنها در کودکی نیست.
3-برخورد افراطی و تفریطی در جریان مکیدن و یا... تأثیر آن بر جریان رشد در بزرگسالی و رشد جنسی، دلیل (3) آن نیست که همه این مسائل را در یک مسیر قرار دهیم و معتقد باشیم که این لذایذ و غرایز از یک واقعیت برخوردارند. در ارتباط با هر یک از مراحل فوق، نکات زیر درخور توجه است.
مرحله دهانی
الف- فروید بر این باور است که کودک در این مرحله دچار حالت دوگانگی عاطفی است «... از طرفی مادر مسئول نیاز طفل است، به او شیر می دهد، از او نگهداری می کند. بنابراین، کودک مادر خود را دوست دارد. از طرف دیگر، درد ناشی از رشد دندان را نیز کودک از چشم مادر می بیند و از طریق گاز گرفتن، در عین حال، نفرتش را به او نشان می دهد. از این رو، کودک در یک حالت دوگانگی عاطفی قرار می گیرد، یعنی از یک طرف مادر خود را می طلبد و از طرف دیگر، از او نفرت دارد.»اما، سؤال این است که آیا واقعاً کودکی که بین هفت تا نُه ماهگی به سر می برد، می تواند درد ناشی از رشد دندان را به مادر نسبت دهد؟ آیا او به این شعور دست یافته است؟ بنابراین، فروید دلیل این مطلب را از کجا آورده و چگونه حالت «دوگانگی عاطفی» را در نوزاد چند ماهه به اثبات می رساند؟
واقعیت اینکه، رشد فکری کودک به حدّی نیست که درد خود را به کسی نسبت دهد و او را مسئول بداند. اگر هم پستان مادر را گاز می گیرد، برای فرونشاندن درد است، همان طور که انسان بالغ نیز گاه از درد دندان رنج می برد و با فشردن آنها به هم، درد عصبی را کاهش می دهد، و وقتی نیز لثه های کودک به خارش می افتد و احساس رنج می کند با فشردن آنها بر یکدیگر یا بر یک شیء خارجی نظیر پستانک یا پستان، قدری تسکین یافته و از خارش آنها کاسته می شود.
با توضیح فوق، مشخص می شود که تبیین و طرح فروید، به عنوان «سادیسم دهانی» یا «دوگانگی عاطفی» از ارزش علمی برخوردار نیست و فاقد دلیل قابل اعتماد است.
ب- اینکه فروید، افراط یا تفریط در ارضاء انگیزه دهانی را موجب تثبیت دانسته که در بزرگسالی، به صورت جویدن آدامس، کشیدن سیگار، و بوسیدن ظاهر می شود، قابل بحث و بررسی است. زیرا، هریک از مسائل فوق می تواند معلول عوامل دیگری باشد. مثلاً، آنگاه که کودک از پستان مادر شیر می نوشد، عواطف او به وسیله مکیدن و تماس بدنی پرورش می یابد و فقدان یا زیاده روی در آن باعث عدم اقناع عواطف کودک و یا تعلق بیش از اندازه وی به مادر می شود و درنتیجه، می تواند در مراحل بعدی رشد او نیز اثر بگذارد. به بیان دیگر، ارضاء صحیح و کامل عواطف کودک و یا افراط و تفریط در آن، نقش مهمی در ساختار متعادل یا نابهنجار انسان در بزرگسالی بازی می کند. اما، نباید اصل بوسیدن را معلول مطلب یاد شده دانست. بلکه، می توان افراط و یا تفریط در آن را معلول افراط یا تفریط در ارضاء عواطف در کودکی به حساب آورد.
مرحله مقعدی
الف- فروید یکی از مراحل رشد شخصیت را مرحله مقعدی معرفی کرده و لیبیدو را در آن ناحیه متمرکز می داند. او عمل دفع را از دو جهت برای کودک لذت بخش می داند:1- رفع تنشی که توسط تخلیه انجام می گیرد و به لذت می انجامد. زیرا فشار داخل روده ها را کاهش می دهد.
2- از تماس مواد دفعی با غشاء مقعد نیز احساس لذت می کند.
واقعاً جای بسی تعجب است که چگونه یکی از مراحل رشد را مرحله مقعدی معرفی می کند؟ با اینکه در این سنّ، جنبه های قابل توجهی در بعد ذهنی و انگیزشی در کودک مشاهده می شود که احیاناً مشکلات کودک در امر تخلیه نیز معلول آنهاست.
از طرف دیگر، زیگموند فروید، از کجا و چگونه اثبات کرده که تماس مواد دفعی با غشاء مخاطی به احساس لذت کودک می انجامد؟
ب- فروید، در عمل تخلیه به دو مرحله فعّال و فعل پذیر اشاره می کند و در مرحله فعّال می گوید: « کودک برای نخستین بار خود خالق چیزی می شود، لذا، نه تنها از مدفوع خود نفرتی ندارد، بلکه، آن را هدیه ای به... می داند» و می افزاید: «اگر مادر کودک را تنبیه کند، خلاقیت کودک از بین می رود، ولی اگر رفتار متعادلی نشان دهد، کودک دارای خلاقیت متعادلی خواهد شد.»
دو مرحله فوق که فروید به آن اشاره دارد، مطلب بی اساسی است. زیرا، کودک چگونه می فهمد و احساس می کند که خالق چیزی است و به چه دلیل خلاقیت وی از این جریان نشأت می گیرد؟ و مثلاً چگونه و چرا کودک با برخورد متعادل، خلاقی متعادل می شود و با برخوردی نامناسب، خلاقیتش از بین می رود؟
آیا کودک واقعاً مدفوع خود را هدیه به... می داند؟
مطالب فوق، حقیقتاً چیزی نیست که از ذهن انسانی تراوش کند، که مدّعی علمی جدید یا یک نوآوری در دانش بشری است!
البته، آنگاه که کودک بر عمل دفع خود کنترل ارادی دارد، باید در مورد این عمل و آداب نظافت او برخوردی سنجیده داشت و از اعمال نسنجیده و یا تنبیه، حتی الامکان، پرهیز کرد. زیرا، فشارهای عاطفی می توانند موجبات ناهنجاری را در سنین بعدی فراهم آورند.
اما، تحقیقات کخ(4)، این مطلب را اثبات می کند که ترس و خشم می تواند موجب کاهش فعالیتهای گوارشی شده و سرانجام با ایجاد تنشهای هیجانی به پیدایش علائم نوروتیکی منجر شود. اما، این تحقیقات نمی تواند مرحله ای از رشد را به نام مرحله مقعدی، آن هم با مشخصاتی که فروید به آن باور دارد، اثبات کند. هرچند، همان طور که یادآور شدیم، تنشهای هیجانی در این سنّ، می تواند در دوره های دیگر زندگی مؤثر باشد، مخصوصاً با توجه به اینکه رابطه روان- تنی در تمام دوران زندگی وجود دارد.
مرحله آلتی
به اعتقاد فروید، لیبیدو، در اواخر سال سوم کودک، در ناحیه آلت تمرکز می یابد و تا شش سالگی در این ناحیه فعالیت دارد.در ارتباط با این مرحله « موهوم» سخن بسیار است و کلمات فروید حکایت از عمق فساد در غرب، به ویژه، در اواخر قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم، دارد. اما، در اینجا، تنها به ذکر نکات زیر بسنده می کنیم:
الف- دلیلی بر این ادعای فروید، که کودک به هنگام بازی با عضو جنسی خود واقعاً احساس لذت جنسی می کند، در دست نیست. به ویژه، اصل این کار در مورد کودکان دختر نه تنها جای تردید بلکه قابل منع است.
ب- فروید می گوید: «تصورات و خیالبافی هایی که این لذت را همراهی می کنند، موجب تمایل او نسبت به افراد خانواده و ظهور«عقده اُدیپ» می شوند...»(5)
بنا به گفتار فروید، گویا براساس چنین باوری است که کودک رابطه بین پدر و مادر را درک می کند و نسبت به آن حسّاس می شود و این عمل موجبات بروز «عقده اُدیپ» را فراهم می کند. این مطلب، جدّاً از جهاتی نه تنها قابل تردید، بلکه، جای انکار است، زیرا، نخست این مسأله که کودک در آن سنین دارای احساس جنسی باشد، قابل اثبات نیست. ثانیاً کودک نمی داند که چه رابطه ای بین پدر و مادر وجود دارد. این مسأله به ویژه در ارتباط با ارگانهای جنسی کاملاً قابل تردید است. مگر اینکه قبول کنیم که در فرهنگهای فاسد، امکان این امر فراهم شده است.
ج- فروید، ترس از اختگی را بر مبنای رقابت کودک با پدر توجیه می کند، در غیر این صورت توجیهی برای آن نخواهد داشت. در حالی که، اصل این رقابت قابل اثبات نیست.
د- «عقده الکترا» نیز اساساً ریشه ندارد. در این مورد فروید، می گوید: «دختر... با ناراحتی بسیار تصور می کند که قبلاً اخته شده است... بنابراین، مادر را مسئول این واقعه می شناسد. رنجش دختر از مادر باعث گرایش وی به پدر می شود. زیرا، پدر دارای عضوی است که وی خواهان آن است...»
در اینجا لازم به تذکر است که در بسیاری از فرهنگها، پدران به گونه ای زندگی می کنند که کودکان آنان در آن سنین نمی دانند که پدر دارای این عضو جنسی است. البته، حساسیّت دختر نسبت به فقدان این عضو نیز قابل تردید است. بنابراین، چگونه می تواند مادر را در این جریان مسئول بداند!
یادآور می شویم که مطالب فروید درباره عقده ادیپ و الکترا، به هیچ وجه علمی نبوده و ظاهراً از اسطوره های کهن فرهنگ غرب اخذ شده است. اگر این مسأله یک جریان طبیعی به حساب آید، قابل تخلف نخواهد بود، در صورتی که، موارد زیادی خلاف آن را ثابت می کند و اصولاً رقابت فرزند با پدر و مادر و یا ترس از قطع آلت توسط پدر، اگر هم منوط به شواهدی باشد، تنها برای بعضی از فرهنگها قابل توجیه است و چنین امری نشانگر غیرطبیعی بودن آن خواهد بود.
هـ- جای تعجّب است که چگونه فروید، فعالیتهای کودک را تنها در مورد عضو جنسی ملاحظه می کند؟ و چرا بسیای از جریانهای هیجانی و عاطفی او را در این رابطه مورد تحلیل قرار می دهد؟ و سرانجام چرا در مورد فعالیتهای این عضو، مرحله ای از مراحل رشد را ترسیم می کند؟ در حالی که، از توانشها و کنشهای روانی و ذهنی کودک در این سنین، که از اصالت و برجستگی خاصّی برخوردار است، غافل مانده و مستقلاً آنها را مورد بررسی قرار نمی دهد.
مرحله نهفتگی
از آنجا که محور رشد را فروید، رشد جنسی به حساب می آورد، لذا، وقتی در دوره ای از دوران کودکی، نمی تواند جریان خاصّی را در این ارتباط ملاحظه کند، آن را دوره پنهانی یا «کمون» می نامد. در حالی که، امروز اثبات شده که کودک در این سنین، در مرحله «کُمون» به سر نمی برد و رشد جنبه های ذهنی و عاطفی او رو به گسترش است و حتی، همان طور که در تحقیقات کمپبل دیده می شود، در این سنین، به تدریج احساسهای جنسی به گونه های مختلف در او ظاهر می شود.مرحله جنسی
بدون شک، دوران بلوغ یکی از مراحل حسّاس رشد انسان است. در این مرحله ابعاد مختلف ذهنی و عاطفی انسان از رشد خاصّی برخوردار می شود. این رشد، گاه به قدری سریع و شدید است که ممکن است در شرایطی بحرانهای خاصّ شخصیتی- هرچند به طور موقت- در جوان ایجاد کند. در این مرحله، انگیزش جنسی بخصوص در پسران بسیار حایز اهمیت است و در این رابطه، محیط و زمینه های تربیتی صحیح می تواند نقش بسیار مهمی را در سازندگی شخصیت او بازی کند. همانطور که محیط و زمینه های ناسالم و غیرصحیح نیز می تواند نقش بسیار منفی را در ساختار شخصیت ایفاء نماید. اما، فروید، براساس نظریه سه نظامی خویش درباره شخصیت معتقد است که بین «نهاد» و «من»، ناسازگاری به وجود می آید و اضافه می کند که اگر تمایلات «نهاد» ارضاء شود، پرخاشگری و رفتار خصمانه بروز خواهد کرد. البته، علت این نظر، به درستی روشن نشده که مثلاً چرا و چگونه در صورت ارضاء، رفتار خصمانه ظاهر می شود؟ سپس می گوید: اگر«من» کنترل بیشتری داشته باشد، اضطراب افزایش می یابد و انسان برای مقابله با آن یا ریاضت می کشد و یا به افکار روشنفکرانه ای از قبیل افکار فلسفی یا مذهبی دست می یابد. همان طور که ملاحظه شد، گویا فروید افکار فلسفی و یا مذهبی را مکانیسمی می داند که انسان برای مقابله با اضطراب آن را می سازد. و این یکی از اشتباهات بزرگ فروید است. زیرا، او همه وجود انسان را در غریزه جنسی خلاصه می کند و توجه ندارد که در این سنّ برای انسان بالغ، سؤالات اساسی زیادی در ارتباط با هستی، زندگی و هدف آن مطرح است و می خواهد از راهی صحیح و به طور مستدلّ برای آنها پاسخ شایسته ای فراهم سازد. فروید نمی داند و یا نمی خواهد بداند که فطرت خداگرایی یا خداجویی در این سنین، ظهور و خودنمایی خاصّی در وجود جوان دارد و گاه چنان درخشش می کند که وجود او را غرق در معنویّت می سازد. بنابراین، اینکه فروید، گرایشهای مذهبی و فلسفی را به آن گونه توجیه می کند، مطلب صحیحی نیست. برای ما اعتقاد فروید مبنی بر اینکه عقده ادیپ در این مرحله دوباره احیاء می شود، مورد تردید و حتی قابل انکار است.فروید، براساس مراحل رشد شخصیّت پیش از بلوغ و اینکه فرد با حفظ قسمتی از خصوصیات هر مرحله به مرحله بعدی می رود، سه سنخ شخصیت را مشخص می کند:
1- شخصیّت دهانی
2- شخصیّت مقعدی
3- شخصیّت آلتی
بدون تردید، نحوه برخورد با کودک در دوران کودکی، می تواند در دوران بزرگسالی مؤثر باشد. و شخصیّت بزرگسال تا حدّی در گرو برخوردها، تشویقها، تهدیدها، ناکامیها، تضاها و اضطرابات... انسان در دوران کودکی ست. اما، اینکه شخصیت انسان را ساخته دوران کودکی بدانیم، به گونه ای که نتواند از تنگناهای تربیتی خاص دوران کودکی خود بیرون بیاید، مطلب درستی نیست.
پی نوشت ها :
1. البته مثال فوق مورد پسند ما نیست و آن را نوعی اسائه ادب نسبت به حضرت مریم علیها السلام می دانیم و تصور می کنیم که فروید یهودی الاصل که از مسیحیان دل خوشی نداشته است با همان گمان باطل یهودیان- که به حضرت مریم نسبت ناپاکی می دادند- چنین مثال خارج از نزاکتی را آورده است.
2. البته برحسب تبیینی که از ناخودآگاه می شود.
3. در این مورد در ادامه توضیح بیشتری خواهیم داد.
4.Koch
5.نظریه های شخصیت، دکتر علی اکبر سیاسی، ص 33.