این واژه که در لغت به معنی «دوستداری علم و حکمت» است، در طول زمان معانی متعدد و متفاوتی یافته که مهمترین آنها سه اصطلاح زیر است:
الف)فلسفه در اصطلاح قدیم، شامل همه علوم حقیقی ( در برابر علوم قراردادی) است که می توان آن را فلسفه عام نامید.
ب)فلسفه در اصطلاح جدید، در برابر علم جدید (Science) است که شامل کلیه مسائلی است که با روش تعقلی و غیر تجربی به دست می آید و به آن فلسفه خاص(1) هم گفته می شود.
ج)فلسفه اولی، شامل احکام کلی وجود و مشترک بین تمام موجودات که می توان آن را فلسفه اخص(2) نام نهاد.
مقصود از واژه فلسفه در این بحث، اصطلاح دوم آن است.
جهان بینی. این واژه که کاربردهای متعددی دارد، تاکنون مفهوم کاملاً مشخصی که قابل مرزبندی باشد پیدا نکرده است(3)؛ اما در اینجا مقصود، یک نظام فکری برخاسته از بینش فلسفی خاص است. به عبارت دیگر، جهان بینی را می توان یک نگرش کلی و یک نظام فکری مشخص درباره کل هستی دانست و بدیهی است که روش تجربی نمی تواند چنین بینشی به ما بدهد و تنها راه اثبات آن، فلسفه و روش تعقلی است.(4) اصول بنیادی جهان بینی را «هستی شناسی»، «انسان شناسی» و «خداشناسی» تشکیل می دهد.
انسان شناسی. انسان شناسی به مفهوم (Anthropology) معادل انسان شناسی و مردم شناسی اجتماعی- فرهنگی نیست، و با مفهوم کلی واژه مردم شناسی (Ethnology) نیز بسیار تفاوت دارد. همچنین نمی توان آن را ویژه «انسان شناسی فلسفی» دانست؛ بلکه در اینجا مقصود از انسان شناسی، یک بررسی عمیق و کامل درباره انسان است که به مسائل کلی و اموری که به طور مستقیم یا بعد انسانی انسان پیوند دارد می پردازد. یعنی مسائلی که شناخت کامل انسان بدون آگاهی از آنها امکان پذیر نیست. در این معنی می توان گفت که مراد از انسان شناسی، شناخت حقیقت انسان و سیر وجودی او از آغاز تا انجام است.
ایدئولوژی. واژه ایدئولوژی(5)، از واژگانی است که در طول عمر کوتاه خود کاربردها و معانی متعدد و متنوعی پیدا کرده است. نیس، برای این واژه بیش از سی تعریف ذکر کرده(6)، ژرژ گورویچ سیزده کاربرد متفاوت این واژه را تنها در آثار مارکس مطرح می کند و چنانچه وی نیز اشاره می کند: همه این معانی برچسبی است که مارکس بر آنچه مارکسیسم نیست می زند.(7)
این واژه ابتدا به وسیله فیلسوف فرانسوی، دستوت دوترسی (1754 -1836)، در کتاب یادداشتی پیرامون اندیشه به معنای، بررسی منشأ اندیشه و پیوند آن با جسم و فعل و انفعالات فیزیولوژیک به کار رفت. پس از آن دوترسی این اصطلاح را به مفهوم شناخت شناسی آن در کتاب سازمان عناصر ایدئولوژی در سال 1808 به کاربرد و مقصودش از آن «علم بررسی افکار» به معنی وسیع کلمه، یعنی بررسی پدیده معرفت به عنوان یک واقعیت از حیث صفات، قوانین، پیوند آن با رمزها و علائم مجسم کننده آن و به ویژه ریشه و منشأ آن بود.(8)
کاربردهای اولیه این واژه که ساخته فلسفه حسی و تجربی متمایل به ماتریالیسم بود، مطابق با تفکر دوترسی برای دلالت بر هر نوع فلسفه متضاد با متافیزیک و لاهوت به کار می رفت(9) و به معنی علم اندیشه و دارای بار ارزشی مثبت اجتماعی بود و به بررسی سرچشمه معرفت، انواع و قوانین آن می پرداخت.
اما، طول نکشید که این واژه کاربردهایی با بار ارزشی منفی پیدا کرد. ناپلئون برای تحقیر و استهزاء دوستان دوترسی (اعضای شاخه علوم اخلاقی و سیاسی انجمن علمی فرانسه) ایشان را «ایدئولوگ» نامید و مقصودش آن بود که این گروه کسانی هستند که در برج عاج و قصرهای خیالی در سرزمین اوهام دروغین خود زندگی می کنند و توجهی به واقعیتهای موجود ندارند.(10) بعدها در گفته ها و نوشته های متفکران و گاه در گفتار پیروان یک مکتب و حتی در بیانات یک فرد، این واژه کاربردهایی با بار ارزشی مثبت و منفی داشته است. به عنوان مثال می توان از «ایدئولوژی های باز» و «ایدئولوژیهای بسته» کینز برگ و «ایدئولوژی علمی» و «ایدئولوژی غیر علمی» مارکسیسم نام برد.(11)
در بعد گسترده و یا محدود بودن معنی نیز واژه «ایدئولوژی» گاه شامل کلیه بینشها و دستورالعملهایی است که بر هر جامعه در هر عصری حاکم است و گاه در معانی محدودتر بیانگر نوعی خاص و یا بخش معینی از افکار و معتقدات جمعیت یا یک گروه معین یا حتی یک فرد است. این واژه گاه دلالت بر دکترینهای سیاسی دارد و یا حتی به گفته بعضی در مورد عواطف خاص به کار می رود.(12)
می توان گفت که امروزه رایجترین اصطلاح یا واژه ای که به جای «ایدئولوژی» به کار می رود، همان واژه «مکتب»(13) است که شامل مکتبهای الهی و غیرالهی است. ایدئولوژی در این اصطلاح بر کلیه «هست» ها و «باید»ها و بینشها و ارزشهایی اطلاق می شود که انسان به آنها پایبند بوده، به عبارت دیگر، معتقداتی که فرد نسبت به آنها نوعی الزام درونی در خود احساس می کند و وجدانش به آن حکم می کند. اصطلاح یا کاربرد دیگر واژه ایدئولوژی از نظر ما کلیه ارزشها و به تعبیر، دیگر همه بایدها و نبایدهای کلی موجود در یک مکتب است که در برابر جهان بینی قرار می گیرد. به این معنی که هر مکتب کامل دارای دو بخش اساسی است:
الف)جهان بینی منظومه ای از «هست» ها درباره کل جهان و نحوه نگرش، تفسیر و بینش انسان درباره آن.
ب)ایدئولوژی مجموعه «باید»ها و «نباید» های کلی یک مکتب.
پی نوشت ها :
1-فلسفه به این معنا را معمولاً در غرب، متافیزیک می نامند و آن را به متافیزیک عام و متافیزیک خاص تقسیم می کنند. مقصود از متا فیزیک عام، همان فلسفه اولی است و منظور از متافیزیک خاص هر یک از بخشهای دیگر فلسفه به معنای جدید آن نظیر انسان شناسی فلسفی، معرفت شناسی، خداشناسی، فلسفه علم فلسفه اخلاق و... است.
2-مقصود از فلسفه اولی، یک منظومه معرفتی تعقلی است که مبین احکام کلی وجود یا احکام وجود مطلق است و از «وجود بماهو وجود» (هستی از آن جهت که هستی است) یا موجود بماهو موجود بحث می کند؛ توضیح آنکه، هر یک از علوم مختلف درباره ماهیت و موضوع معینی (که بخشی از هستی را تشکیل می دهد) بحث کرده و آن را با رنگ خاص و تعین ویژه اش بررسی می کند. ولی، موجودات جهان هستی، صرف نظر از تعینات و تشخصات ویژه شان، که هر یک از آنها را به علم معینی اختصاص می دهد، دارای قوانین و احکام کلی و مشترکی هستند که طبعاً راه دستیابی به آنها، همان روش تعقلی است. مجموعه و منظومه این احکام و قوانین را «فلسفه اولی» می نامند. البته، در متون فلسفه اولی بویژه در متون اسلامی، معمولاً مبحث خداشناسی و انسان شناسی و گاه معاد شناسی، نبوت و امامت را نیز، با آنکه خارج از حوزه آن قرار دارند، مطرح می کنند. برای توضیح بیشتر در مورد اصطلاحات مختلف فلسفه و موضوع آن رجوع کنید به:
مطهری، مرتضی؛ روش رئالیسم؛ج1، ص 32-33 و آشنایی با علوم اسلامی؛ ج 1-5. صلبیا، جمیل، المعجم الفلسفی؛ج2، واژه فلسفه و ما بعدالطبیعه. کیویچ، آژدو؛ مسائل و نظریات فلسفه؛ ص 29 -30. مصباح یزدی، محمد تقی، پاسداری از سنگرهای ایدئولوژیک؛ ص19- 22 و آموزش فلسفه؛ ج1، درس چهارم و ششم و تعلیقه علی نهایه الحکمه.
3-ر.ک: مسائل و نظریات فلسفه؛ ص 233.
4-به طور کلی می توان برای جهان بینی چهار سرچشمه یا روش دستیابی تصور کرد و بر اساس آن جهان بینی را به جهان بینی فلسفی، تجربی، مذهبی و عرفانی تقسیم کرد؛ اما، چنانکه در کتب عقیدتی و فلسفی آمده است، تجربه نمی تواند روشی برای دستیابی به جهان بینی باشد و جهان بینی تجربی مفهوم صحیحی ندارد. جهان بینی مذهبی متکی و مبتنی بر جهان بینی فلسفی است و جهان بینی عرفانی قابل انتقال به دیگران نبوده و مبتنی بر جهان بینی فلسفی و مذهبی است. از این رو جهان بینی صحیح، برخاسته از بینش فلسفی بوده و روش تعقلی، راه اثبات آن است.
5-واژه ایدئولوژی در لغت معانی متعددی دارد که عبارتند از:1)مطالعه در باب ایده ها و منشأ آنها (اندیشه شناسی)؛2)فرضیه ای که معتقد است افکار و تصورات صرفاً زاییده حس است (اصالت حس)؛ 3)فکر و تأمل؛ 4)نظریه سازی (بویژه وقتی که نظریه ها ایده آلیستی، غیر عملی و غیر قابل وصول باشند)؛ 5)اعتقادات یا آیین یک شخص یا یک طبقه خاص.
6-به نقل از: سمیرایوب، د.؛ تأثیرات الایدیولوجیا فی علم الاجتماع؛ ص69.
7-ر.ک: گورویچ،ژرژ؛ مطالعاتی در باب طبقات اجتماعی؛ ص 56 -58.
8-ر.ک: تأثیرات الایدیولوجیا فی علم الاجتماع؛ ص 28-29 .
9-در برخی از نوشته های دوترسی آمده است که لاهوت، فلسفه دوران کودکی جهان است و اکنون- اواخر قرن هیجدهم- وقت آن رسیده است که لاهوت، صحنه را برای سن کمال و رشد خود (ایدئولوژی) خالی کند. لاهوت معلول و ساخته تخیل است... در حالی که فلسفه دیگر- ایدئولوژی- بر مشاهده و تجربه استوار است (سوبول، پیر؛ تاریخ الثوره الفرنسیه؛ ج2،ص310 به نقل از: سمیر ایوب؛ همان، ص28)
10-ر.ک:قبادی، محمد اسماعیل؛ همان، ص 21-20 و سمیرایوب؛ همان، ص 27. این نامگذاری از سوی ناپلئون به علت نقشی بود که این رشته از معرفت بشری به عهده داشت که به نقد و نقض آرا می پرداخت، امری که ممکن بود دامنگیر ناپلئون نیز بشود. به همین دلیل مادام دواستال نویسنده معروف فرانسوی و یکی از طرفداران ایدئولوگها کلمه جدیدی ساخت و ناپلئون را طرفدار «ایدئوفوبیا» که ترجمه حرف به حرف آن:«ترس از افکار» است، دانست (طرابیشی، جورج؛«الماء المارکسیه و الایدیولوجیا» ص15. به نقل از: سمیرایوب، همان، ص30)
11-ر.ک: سمیرایوب؛ همان،ص55 و 68.
Kolakowski,Leszek;Main Currents of Marxism;vol,1,pp.153-154
12-ر.ک:
-Duncan Mitchell,G;A Dictionary of Sociology.
-قبادی محمد اسماعیل؛ همان، ص 17.
-Mannheim,Karl;Ideology and Utopia;pp.49-52
13-مقصود از مکتب، مطلق نظام فکری و عقیدتی است که جمعی مدافع و پیرو آن هستند. مکتب دارای دو بخش افکار نظری و افکار عملی است. رجوع کنید به: مصباح، محمد تقی؛ ایدئولوژی تطبیقی، ج1، ص3.