در این مقاله، نظری اجمالی به کوششهایی خواهیم داشت که جامعه شناسان و دانشمندان سایر رشته ها، در طی زمان برای تدوین چهارچوبهای کلی علم جامعه شناسی و به منظور برقراری رابطه با سایر رشته های علوم اجتماعی به عمل آورده اند. از آنجا که این چهارچوبها دارای تنوع و پراکندگی بسیاری است و در مواردی نیز در تقابل و یا تناقض با یکدیگرند، بنابراین، با توجه به کلیترین معیارها و وجوه اشتراک و افتراقشان، در چند گروه به شرح زیر قرار می گیرند:
1.نظریاتی که جامعه شناسی را یک علم مسلط و در برگیرنده سایر علوم و یا برخی از رشته های علوم اجتماعی می شمارد. در این دیدگاه، رشته های نزدیک به جامعه شناسی یا به صورت شعب این علم در می آیند و یا به طور کلی، به این علت که مسائل و پدیده های قابل مطالعه آنها در قلمرو جامعه شناسی قرار می گیرد، دلیلی برای استمرار و بقاء آنها باقی نمی ماند. هر چند چنین نگرشی نسبت به جامعه شناسی همزمان با تأسیس رسمی این علم، از سوی «اگوست کنت» مطرح شد؛ ولی نقطه اوج آن را در اواخر قرن نوزدهم می توان یافت. در این قرن بعضی از پایه گذاران جامعه شناسی در انگلستان و فرانسه امیدوار بودند که این رشته جدید، در برگیرنده علومی نظیر تاریخ، اقتصاد و علوم سیاسی باشد.(1)
اگوست کنت در تقسیم بندی علوم، با جای دادن جامعه شناسی در آخر و حذف علومی نظیر اقتصاد، روانشناسی و... از این فهرست، عملاً اعتقاد خود را به اینکه جامعه شناسی عام و در برگیرنده علوم فوق است بیان کرده است. وی، معتقد بود که «جامعه شناسی باید تمام یافته های حاصل از مطالعات علوم اجتماعی خاص را تسخیر و در خود هضم کند و بدین ترتیب دلیل وجودی این علوم را از آنها بستاند.»(2)
دورکیم نیز از جمله جامعه شناسانی است که به استحاله این علوم در جامعه شناسی اعتقاد داشت. او و شاگردانش عقیده داشتند که:«کلیه امور اجتماعی را می توان در شاخه های متعدد مثل جامعه شناسی حقوقی، جامعه شناسی اقتصادی، جامعه شناسی زبان و ادبیات و جامعه شناسی تاریخی بررسی کرد»(3) و بر این اساس معتقد بودند که:«کلیه علوم اجتماعی را می توان و باید در جامعه شناسی مستحیل کرد.»(4)
این دیدگاه که به نظریه امپریالیستی معروف است(5)، از طرف متفکران سایر رشته ها پذیرفته نشده و حتی بسیاری از جامعه شناسان نیز آن را به هیچ وجه بیان کننده رابطه این علوم ندانسته و آن را تنها به عنوان مرحله ای از رشد و تکوین این علوم- به ویژه جامعه شناسی- و نامشخص بودن حیطه و موضوع آنها قلمداد کرده اند. مهمترین ایراد وارد بر این نظریه، این است که گر چه با در نظر گرفتن اعتباری بودن وحدت موضوع و استقلال هر یک از علوم، چنین دیدگاهی اشکال منطقی نخواهد داشت، ولی با توجه به آنکه علوم اجتماعی دیگری پیش از جامعه شناسی وجود داشته اند، اگر جامعه شناسی را تا این حد گسترش دهیم و هدفش را تنها در آنچه بیان شد خلاصه کنیم، هیچگونه دلیلی بر لزوم وجود آن نخواهیم داشت؛ زیرا چنانکه در بیانات دانشمندان آمده(6) و در «معیار علم مستقل» نیز به آن اشاره شد، پیدایش علم جدید معلول احساس نیاز به وجود آن است و احساس نیاز به وجود چنین علمی در گرو باقی ماندن موضوعی است که هیچیک از علوم پیشین آن را بررسی نکرده باشد و به این ترتیب، جامعه شناسی به جای آنکه ضرورت وجود علوم دیگر را نفی کند، خود را نفی می کند و دلیل وجودی خود را از دست می دهد. بعلاوه هیچگونه توجیه معقولی برای یک علم دانستن این سلسله از معارف وجود ندارد؛ بویژه با اعتباری بودن وحدت علوم، ضرورت یکی کردن همه این علوم یا مستثنا کردن روانشناسی وجهی نخواهد داشت.
2.دیدگاههایی که – برعکس نظریات پیشین- جامعه شناسی را مستحیل در سایر رشته ها دانسته معتقدند به جامعه شناسی به عنوان یک علم مستقل، که دارای موضوع، قلمرو و روشهای خاص خویش است، توجه کامل نشده است. گابریل تارد که تقلید و ابداع را ریشه اصلی زندگی در روابط اجتماعی می پنداشت، بدین نتیجه طبیعی دست یافت که جامعه شناسی را می توان جزئی از روانشناسی دانست. این دیدگاه در بین بسیاری از روانشناسان که واقعیت اجتماعی را به نفسانیات فردی و روانشناسی فردی تقلیل داده اند (مثل تارد، بالدوین و...) یا آن را به روانشناسی انبوه خلق مبدل ساخته اند (مانند گوستاولوبون) و یا اینکه جامعه شناسی را نوعی روانشناسی ملی تلقی کرده اند(مثل وونت و پیراونش) رواج داشته است(7). برخی دیگر جامعه شناسی را شاخه ای از تاریخ یا علم سیاست دانسته اند.(8)
گذشته از نقدهای ویژه ای که بر هر یک از این دیدگاه ها وارد است و علاوه بر آنکه برخی از این نظریات به طور ضمنی وجود جامعه شناسی را پذیرفته اند؛ با توجه به تعریفی که از جامعه شناسی داده شده، روشن است که هیچ یک از علوم یاد شده به موضوع مورد بررسی جامعه شناسی (قوانین زندگی اجتماعی، پدیده های اجتماعی و تحول آنها در ارتباط با کل حیات اجتماعی) نمی پردازند و ما اگر همه موضوعات مورد بررسی آنها را پژوهش کنیم، از تحقیقاتی که در جامعه شناسی- به ویژه با در نظر گرفتن تعریف یاد شده از جامعه شناسی- انجام می گیرد، بی نیاز نخواهیم بود و دست کم این موضوعات با آن دیدگاه و از زاویه خاص جامعه شناسی، در این علوم بررسی نمی شود.
3.نظریاتی که برای جامعه شناسی و سایر رشته های علوم اجتماعی موضوع و قلمرو خاصی را در نظر گرفته است، و هیچ رشته ای از علوم اجتماعی را ناقص و نافی رشته دیگر نمی داند. در این دیدگاه، جامعه شناسی موضوع، قلمرو و بینش خاص خود را دارد و در تاریخ، روانشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی، حقوق و سایر منظومه های معرفتی نیز همین است. نتیجه آنکه در استقلال آنها شک و تردیدی وجود ندارد. در این مقام، برحسب اینکه این علوم مستقل و مشخص، به چه ترتیب در مجموعه علوم اجتماعی قرار می گیرند، چندین نظریه را می توان نام برد که بعضی از آنها به قرار زیر است:
نظریه گورویچ
این نظریه بر پایه واقعیت اجتماعی تام بنا شده است؛ واقعیتی که قابل تحویل به هیچ واقعیت دیگری نبوده و پیش از هر چیز در پدیده اجتماعی تام یا در تمامیتهای در حرکت تحقق می یابد. گورویچ، فلسفه تاریخ را امری موهوم و خارج از حیطه جامعه شناسی می داند و صرف نظر از روش، به جامعه شناسی همچون تاریخ می نگرد. او جامعه شناسی و فلسفه تاریخ را بررسی کننده واقعیت اجتماعی تام دانسته و معتقد است که جامعه شناسی برخلاف تاریخ می تواند به علیت بی مانند دست یابد. وی در تبیین رابطه جامعه شناسی با علوم اجتماعی خاص معتقد است که هر یک از علوم اجتماعی خاص(9)، یکی از پاگردها(10) یا لایه های واقعه اجتماعی را با روش تحلیلی یا توصیفی مورد بررسی قرار داده و در همان لایه متوقف می شود. ولی، جامعه شناسی به «واقعیت اجتماعی تام» که در برگیرنده تمام لایه هاست- توجه می کند و شاخه های جامعه شناسی یک یا چند لایه یا پاگرد را در نظر می گیرند؛ ولی در این حد توقف نکرده و می کوشند تا این لایه را با لایه ها و بخشهای دیگر واقعیت اجتماعی ربط دهند و آن را در قالب واقعیت اجتماعی تام منظور دارند.گورویچ، در زمینه تفاوت جامعه شناسی با علوم اجتماعی خاص می گوید:«هیچ چیز نمی تواند تفاوت میان جامعه شناسی و علوم اجتماعی خاص را بهتر از خود شاخه های جامعه شناسی، چون جامعه شناسی اقتصادی و... بیان کند. چنانکه شاخه های جامعه شناسی، مانند علوم اجتماعی خاص فقط از یک لایه یا یک بخش واقعیت اجتماعی آغاز می کند، ولی هرگز در این حد توقف نکرده، می کوشد سرانجام در تحقیق خود این لایه آغازین را با لایه ها و بخشهای دیگر واقعیت اجتماعی ربط دهد یا به سخن دیگر آن را با پدیده های اجتماعی کامل و قالب و تغییرات آن یکجا در نظر می گیرد.»(11)
نظریه زیمل
زیمل جامعه شناس آلمانی کوشید تا با طرح روابط متقابل افراد (حیات اجتماعی)، در برابر محتوای حیات اجتماعی، جامعه شناسی را از سایر رشته های علوم اجتماعی متمایز و منفک سازد.(12) او می گوید در مجموعه پیچیده ای به نام جامعه دو نوع عنصر یافت می شود که باید بوضوح با یکدیگر فرق گذاشته شوند:1.محتوا یا پدیده های گسترده ای که در میان افراط همبسته رخ می دهد؛ 2.حاوی یا همبستگی که در درون آن چنین پدیده هایی مشاهده می شود.همبستگی تنها امر جامعه شناسانه است و جامعه شناسی، علم همبستگی در حالت انتزاعی است... درست همان طور که وجود هندسه، مدیون امکان انتزاع صورتهای خالص از اشیاء مادی است.(13)
«زیمل، مطالعه محتوای اعمال انسان را که به وسیله هدفها تعریف می شود، موضوع علوم اجتماعی خاص می داند. مثلاً «اقتصاد» به اعمالی توجه می کند که به حل مسائل مادی (تولید، توزیع، مبادله و مصرف) می پردازد و علم «سیاست» رفتارهایی را مطالعه می کند که به منظور کسب و اعمال قدرت سیاسی انجام می گیرد. ولی هیچ یک از این علوم به بررسی شکل و صورت اعمال انسان در جامعه که در همه انواع آن رفتارها مشترک است، مثل تشکیل و انحلال گروههای انسانی، رقابت و تعارض، نمی پردازد. زیمل، این قلمرو (جامعه شناسی صوری) را که هنوز هیچ یک از رشته های علوم اجتماعی خاص آن را تسخیر نکرده است، برای جامعه شناسی در نظر گرفت.»(14)
نظریه سوروکین
سوروکین برای جامعه شناسی موضوعی در عرض علوم اجتماعی خاص قائل نیست بلکه معتقد به نوعی اشراف برای این علم بر علوم اجتماعی خاص است و جامعه شناسی را در طول آن علوم و بررسی کننده روابط بین پدیده هایی می داند که موضوع علوم اجتماعی خاص است. وی برای تعیین خط و مرز بین جامعه شناسی و سایر رشته های علوم اجتماعی از بیان دانشمندی به نام «لئوپتراژیتسکی» که در زمینه مشابهی عنوان شده، استفاده کرده است.(15)سوروکین، معتقد است که:«برای هر مجموعه پدیده اجتماعی، مثل پدیده اقتصادی، سیاسی، مذهبی و بسیاری دیگر، یک علم اجتماعی مشخص باید وجود داشته باشد. اما علاوه بر این علوم، علم دیگری (جامعه شناسی) نیز لازم است که ویژگیهای مشترک بین همه آنها مجموعه ها و روابط متقابل آنها را مطالعه کند؛ زیرا هیچ یک از رشته های علوم اجتماعی نمی تواند این دو وظیفه را به نحو رضایت بخشی عملی کند. مثلاً پاسخ به این سؤال که مرحله اقتصادی همزیستی بشر، مفاهیم اخلاقی و دینی او را مشخص می سازد ( آنچنان که مارکس گفته است) یا اینکه مفاهیم اخلاقی که ریشه مذهبی دارند انگیزه خاصی را برای توسعه اقتصادی به وجود می آورند (آنچنان که «وبر» می گوید)، یا اینکه رابطه فیمابین بسی پیچیده تر از آن است که به وسیله هر کدام از نظریات یاد شده فرض شد، نه در صلاحیت اقتصاددان است و نه کسی که در رشته تاریخ عقاید دینی مطالعه می کند؛ چون هر یک از آنها از زاویه خاصی به موضوع می نگرند...؛ حل این مسأله در حیطه علمی است که نسبت به تقسیمات پدیده اجتماعی اشراف داشته باشد و آن جامعه شناسی است.»(16)
این نظریات نیز گر چه از افراط و تفریط دو نظریه پیشین به دور مانده و دارای جنبه های مثبتی می باشند، اما نواقصی در آنها به چشم می خورد که به برخی از آنها اشاره می شود.
1.دیدگاه گورویچ که تفاوت جامعه شناسی و تاریخ را تنها در روش می داند به نفی قانون در جامعه شناسی می انجامد و جامعه شناسی را در زمره علومی که به توصیف و یا تبیین جزئی می پردازند قرار می دهد. در صورتی که جامعه شناسی بنا به تعریفی که گذشت از مرز تبیینهایی جزئی فراتر می رود و دست کم هدفش در آن خلاصه نمی شود. به علاوه گروویچ با خارج ساختن فلسفه تاریخ از جامعه شناسی به عنوان کنار زدن امور توهمی از دانشهای حقیقی، قلمرو جامعه شناسی را محدود ساخته و در نتیجه در بیان رابطه واقعی و تبیین قلمرو جامعه شناسی، چنانکه هست، موفق نشده است.
همچنین گورویچ، کل حیات اجتماعی را در نظر نمی گیرد و از دستیابی به قانون کلی نومیده بوده و به علیت بی مانند معتقد شده است. او همچنین با توجه به تفاوتی که بین جامعه شناسی و علوم دیگر قائل می شود، مبنی بر اینکه هر یک از علوم اجتماعی خاص یک پاگرد را بدون ارتباط با سایر پاگردها بررسی می کند و جامعه شناسی آن پاگرد را در رابطه با دیگر لایه ها می نگرد، به سوی علم العلوم بودن جامعه شناسی پیش می رود- مگر آنکه جامعه شناسی، صرفاً بررسی کننده رابطه بین لایه های واقعیت اجتماعی باشد که در این صورت جامعه شناسی رابطه بین علوم اجتماعی خاص را بررسی می کند و این امری است که گورویچ نیز از پذیرش آن ابا خواهد داشت.
2.زیمل و پیروانش، گر چه بحق- گروه، جامعه و... را تعبیر دیگری از افراد و روابط متقابل آنها می دانستند، ولی با کنار زدن محتوای حیات اجتماعی از قلمرو جامعه شناسی، بسیاری از مسائل مهم جامعه شناسی را نادیده می گیرند و به قول گورویچ:«اگر مطالعه دین، حقوق، اخلاق اجتماعی، هنر، معرفت اجتماعی، اقتصاد و فنون را از جامعه شناسی حذف کنیم، برای آن چه باقی می ماند»(17) طبیعی است که در این صورت جامعه شناسی در تبیین رابطه فوق موفق نخواهد بود.
3.دیدگاه سوروکین نیز خالی از اشکال نیست؛ زیرا از یک سو بررسی پدیده های اجتماعی در رابطه با کل حیات اجتماعی، مورد غفلت واقع شده و از سوی دیگر با نادیده گرفتن کل حیات اجتماعی و تطور و تکامل آن، فلسفه تاریخ از جامعه شناسی خارج شده است.(18)
به نظر ما، جامعه شناسی بنا به تعریفی که از آن گذشت، بیش از سایر شاخه های علوم اجتماعی با هر یک از آنها ارتباط دارد؛ ولی هرگز در هیچ علمی هضم نمی شود. چنانکه هیچ یک از علوم مذکور در حوزه جامعه شناسی قرار نمی گیرند.
همچنین، جامعه شناسی، سنتزی از علوم یا بررسی کننده روابط و وارسی کننده صحت و سقم نتایج و تعمیم دهنده دستاوردهای علوم اجتماعی دیگر نیست و حتی نمی تواند بیانگر امور مشترک بین این علوم باشد؛ بلکه این علم، حیات اجتماعی و پدیده های اجتماعی را به عنوان بخشی از کل و در ارتباط با سایر قسمتها، در حال ثبات و حرکت، مورد بررسی قرار می دهد و از آنجا که چنین موضوعی جدا از سایر ابعاد جامعه و شوؤن انسان نیست با کلیه علوم یاد شده پیوند دارد و در تبیین مسائل علوم دیگر به آنها کمک می کند و در بسیاری از زمینه ها نیز از علوم دیگر کمک می گیرد. مطالعات میان رشته ای که پس از جنگ جهانی دوم، در جهان علم بین محققان رواج یافته، بهترین گواه این مطلب است و بخوبی نشان می دهد که برای شناخت پدیده ها و امور انسانی، بهره گیری و بهره مندی و داد و ستد بین علوم انسانی نه تنها زیانی نداشته، بلکه برای شناخت بهتر و دقیقتر آنها، امری ضروری و الزامی است.(19) البته، در بهره گیری و بهره دهی علوم نسبت به یکدیگر، شدت و ضعفهایی وجود دارد که این امر در رابطه میان جامعه شناسی با علوم همسایه نیز صادق است.
پی نوشت ها :
1-Duncan, M.G.;A Hundred Years of Sociology;p.176
-باتومور، تی.بی.؛ جامعه شناسی؛ ص 68.
2-Sociological Theory: Its Nature and Growth;p.7
3-گورویچ،ژرژ؛ طرح مسائل جامعه شناسی امروز؛ ص 29.
4-همان؛ ص 28. تیماشف، هربرت اسپنسر، را در این دسته قرار داده و می نویسد: هربرت اسپنسر گمان داشت که جامعه شناسی علم برتر و فوق علوم دیگر است و خود در پدیده های اجتماعی مشاهداتی ندارد، بلکه مشاهدات و تصمیمات علوم دیگر را وحدت می بخشد؛ رجوع کنید به:
-Sociological Theory:Its Nature and Growth;p.4
-Smelser,N,J;The Sociology of Economic Life;p.1,2.95
5-هر چند گورویچ چنین نظری را به دورکیم نسبت داده است، ولی با توجه به آثار دورکیم بعید به نظر می رسد که وی جامعه شناسی را علمی دایره المعارف گونه و یا در برگیرنده کلیه علوم اجتماعی بداند. او در این اندیشه است که شاید بتوان نوعی جامعه شناسی عمومی را پی ریزی کرد که قوانین عمومی تری را در برگیرد و بر قوانین مستقر در زمینه های معین علوم خاص مبتنی باشد. وی می گوید ما معتقدیم که جامعه شناسان نیاز مبرمی دارند تا مرتباً از تحقیقاتی که در علوم اختصاصی نظر تاریخ، حقوق، رسوم و مذهب، آمار اجتماعی، علوم اقتصادی و غیره انجام می گیرد مطلع شوند. زیرا از این طریق است که باید مواد لازم برای ساخت جامعه شناسی به دست آید.
لازم به تذکر است که: فوق بودن جامعه شناسی نسبت به سایر علوم دو صورت دارد: نخست آنکه جامعه شناسی در برگیرنده علوم اجتماعی دیگر و هضم کننده یا نفی کننده آنها باشد. دوم آنکه جامعه شناسی بدون نفی یا هضم رشته های دیگر، امر یا اموری را که با تمام یا اکثر رشته های علوم اجتماعی پیوند دارد بررسی کند. چنین جنبشی در واقع به این معنی است که جامعه شناسی دارای موضوع خاص خویش است. بنابراین دیدگاهی که تی.بی.باتومور به دورکیم نسبت داده است، در این دسته قرار می گیرد و نظیر دیدگاه هابهاوس است مبنی بر اینکه جامعه شناسی نه علم جداگانه ای است و نه ترکیب محضی از علوم اجتماعی تا از پهلوی هم نهادن نتایج مکانیکی این علوم تشکیل شده باشد، بلکه اصل حیات بخشی است که در همه تجسسات اجتماعی نفوذ می کند. نظیر همین دیدگاه را وینچ به برخی نسبت داده است (ر.ک: باتومور،تی.بی؛ جامعه شناسی؛ ص 8-10 و دوورژه، موریس؛ جامعه شناسی سیاسی؛ص9).
6-Cf. Wolff, Kurt H;"Sociology and Its Scientific Field" in Essay on Sociology and philosophy;p.363
7-طرح مسائل جامعه شناسی امروز؛ ص 90.
8-Cf:
-What Is Sociology;p.93
-The Sociological Imagination;p.161
9-گورویچ علم تاریخ را از علوم اجتماعی خاص نمی داند و معتقد است که تاریخ نظیر جامعه شناسی به مطالعه پدیدارهای اجتماعی تام می پردازد (ر.ک: دیالکتیک یا سیر جدالی و جامعه شناسی؛ ص 294 و 308).
10-Paliers.
11-طرح مسائل جامعه شناسی امروز؛ ص 56.
12-ر.ک: باتومور،تی.بی.؛ جامعه شناسی؛ ص 10 و طرح مسائل جامعه شناسی امروز؛ ص 15 و 16.
13-Essay on Sociological and Philosophy;pp.355-356
14-Sociological Theory: Its Nature and Growth;pp.7-8
15-لئوپتراژیتسکی (Leo Petrazhitsky) می گوید: اگر میان مجموعه پدیده ها، n مجموعه فرعی کوچکتر وجود داشته باشد، برای مطالعه این پدیده ها n+1 رشته باید موجود باشد. n رشته برای مطالعه هر یک از آن زیر مجموعه ها و یک رشته نیز برای بررسی آنچه که در تمام آنها مشترک است و نیز ارتباط بین مجموعه های کوچکتر Cf:Sociological Theory: Its Nature and Growth,p.8)
16-Loc.cit
17-طرح مسائل جامعه شناسی امروز؛ ص 16.
18-لازم است ذکر شود که سوروکین در کتاب Society,Culture and Personality تعریف دیگری از جامعه شناسی ارائه داده است که با آنچه در متن آمده تفاوت دارد و شاید به عللی، از جمله آنچه در نقد آمده، به تعریف دوم و به تبع آن به تبیین رابطه ای از نوع دیگر روی آورده است. (برای توضیح تعریف دوم رجوع کنید به: طرح مسائل جامعه شناسی امروز؛ ص40) بر این اساس اشکال فوق متوجه کسی است که چنین دیدگاهی داشته باشد.
19-ر.ک:
-شویس، داروین؛«مسأله روش در جامعه شناسی»؛ ترجمه منصور وثوقی؛ نامه پژوهشکده؛ سال2، شماره1، ص 63- 75.
-The Sociological Imagination;p.152-158.